شناسه خبر : 43633 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

آقای رفاه

لودویگ ارهارد چگونه اقتصاد آلمان را نجات داد؟

 

سارا بنی‌صدر نویسنده نشریه 

78اگر تنها یک فرد به خاطر رشد اقتصادی حیرت‌انگیز آلمان غربی و برخاستن این کشور از خاکستر جنگ جهانی دوم شایستگی اعتبار داشته باشد، کسی نیست جز اقتصاددان و سیاستمداری پرتلاش و خوش‌فکر به نام «لودویگ ارهارد» که به سمت صدراعظمی آلمان هم رسید.

او سیاستمداری بود که بدون اعتنا به فریادهای فاتحان، اقتصاد مدرن آلمان را روی ویرانه‌های جنگ بنا کرد. راه‌حل او اقتصاد بازار آزاد با وجدان اجتماعی بود؛ فرمولی که منتقدانش پاسخی مضحک به مشکلات کشوری ازهم‌پاشیده می‌دانستند که در آن گرسنگی و کمبود موج می‌زد. ماموریت اقتصادی ارهارد، که یک اقتصاددان آموزش‌دیده بدون گذشته نازی بود، زمانی آغاز شد که سرگردی آمریکایی یک روز در اوایل تابستان 1945 با یک جیپ در فورت باواریا او را سوار کرد؛ مردی که از میان فهرست «آلمانی‌های خوب» انتخاب شده بود تا به یافتن راه‌هایی برای بازگرداندن کارخانه‌ها به منطقه محل زادگاهش کمک کند.

ارهارد در شرایطی ناپایدار در فوریه 1897 در شهر فورت در مرکز ایالت بایرن آلمان متولد شد. این شهر در مجاورت نورنبرگ قرار داشت، با وجود این ارهارد از آسیب آن در امان ماند. پدر او ویلهلم ارهارد در خانواده‌ای دهقانی زاده شده بود که برای نسل‌ها در فرانکونی شمالی ساکن بودند. ویلهلم بخشی از جابه‌جایی گسترده مردم آلمان از روستاها به شهرها بود که نقش مهمی در تغییر جامعه آلمان در اولین دوره صنعتی‌سازی ایفا کردند. او در سال 1885 زمانی که 26 سال داشت برای بهبود شرایطش به شهر فورت نقل مکان کرد. با وجود این، برخلاف بسیاری از هم‌دوره‌هایش به جای قانع شدن به کار در کارخانه، کسب‌وکار خود را راه انداخت و در سال 1888 فروشگاه لباسی در فورت باز کرد. ویلهلم در همان سال با آگوستا هاسولد ازدواج کرد که خانواده‌اش از استادکاران برجسته شیشه‌گر و زرگر آلمان بودند. کسب‌وکارش رونق گرفت، به‌طوری که توانست به آن قشر از طبقه متوسط آلمان تبدیل شود که موفقیت خود را مدیون کار سخت و افزایش تقاضای مصرف‌کنندگان در آن دوره بودند.

روزهای ابتدایی زندگی لودویگ نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌گیری شخصیت و دیدگاه‌های سیاسی او داشت. در حالی که پدرش یک مسیحی کاتولیک بود، مادرش یک پروتستان بود. پدر صبور او به همسرش اجازه داد لودویگ، دو برادر و خواهرش رز، را به عنوان یک پروتستان تربیت کند. ویلهلم ارهارد از طرفداران یورگن ریشتر و حزب لیبرال کوچک او بود و از بحث و گفت‌وگو با همکاران محافظه‌کارش در مورد مسائل روز لذت می‌برد. لودویگ در طول دهه 1960 از این گفت‌وگوها به عنوان نشانه روشنی یاد می‌کرد که گرایش‌های لیبرال پدر عمیقاً روی او تاثیر داشته است.

لودویگ در سه‌سالگی گرفتار حمله فلج نوزادی شد و به همین دلیل پای راستش انحراف پیدا کرد، به‌طوری که تا پایان زندگی‌اش از کفش‌های طبی استفاده می‌کرد. مادرش برای بازگشت او به سلامت مراقبت زیادی کرد که سبب ارتباط نزدیک و وابستگی میان آن دو شد. آگوستا برخلاف شوهرش زنی ساکت و خجالتی بود؛ شخصیت لودویگ نیز منعکس‌کننده همین ویژگی‌ها بود؛ او همیشه زندگی خانگی را ترجیح می‌داد و دوستان نزدیک اندکی داشت. برای او در اواخر زندگی سیاست همیشه پس از زندگی خانوادگی و علایق نظری‌اش قرار داشت. لودویگ در کودکی به موسیقی علاقه‌مند شد و رویای تبدیل شدن به یک رهبر ارکستر بزرگ را داشت. این رویا تمایل او برای هارمونی و این واقعیت را برجسته می‌کند که احساس می‌کرد باید تصور دیگران را به اجرا درآورد. این سال‌های اولیه و علایق، شیوه کاری او را نیز شکل داد؛ به‌طوری که به جای جزئیات بیشتر روی مسائل بزرگ و اصلی تمرکز داشت؛ همین ویژگی به او این امتیاز را داد تا بتواند بر شکستی که آلمان در 1945 متحمل شده بود غلبه و به مشکلات کشور رسیدگی کند.

ارهارد در سال 1903 زمانی که شش سال داشت در شهر فورت به مدرسه رفت. عملکرد او در مدرسه ضعیف بود و پدر صبورش هم فشاری به او در این زمینه وارد نمی‌کرد. او در سال 1907 وارد دبیرستان فنی، حرفه‌ای سلطنتی باواریا شد. ارهارد نمرات متوسطی در دبیرستان داشت، با وجود این آنجا بود که متوجه شد در سخنرانی برای جمع توانایی دارد. در آن زمان چشم‌انداز ادامه کار پدر در فروشگاه لباس کاملاً برای او رضایت‌بخش بود. ارهارد در سال 1913 مدرک پایان دوره خود را دریافت کرد و پس از آن تا سال 1916 در شرکت نساخی گئورک آیزنباخ در نورنبرگ به عنوان کارآموز تجارت فعالیت می‌کرد. ارهارد از شغل خود رضایت داشت و هیچ نشانه‌ای وجود ندارد مبنی بر اینکه افزایش تنش‌های بین‌المللی او را پریشان کرده باشد. اما وقوع جنگ جهانی اول سبب شد برای اولین‌بار به زندگی جدی نگاه کند. خرد حکومت شاهنشاهی و پادشاه برای او تردید‌برانگیز بود و برخلاف پروپاگاندای حکومت و بسیاری از هم‌دوره‌هایش نه از بریتانیا و نه از فرانسه تنفر نداشت. با وجود این، از روی احساسات میهن‌پرستانه در سال 1916 برای خدمت در ارتش داوطلب شد و در هنگ توپخانه 22 سلطنتی باواریا آموزش دید. او حین جنگ به تیفوس مبتلا شد و به آلمان بازگردانده شد، اما پس از بازگشت به میدان نبرد در سپتامبر 1918 در جریان پنجمین نبرد یپرس از ناحیه کتف، پهلو و پای چپ به شدت مجروح شد. ارهارد به یک بیمارستان نظامی در رکلینگهاوزن منتقل شد و تا ژوئن 1919 در بیمارستان بستری بود و تحت هفت عمل جراحی قرار گرفت. دست چپ او برای همیشه از دست راستش کوتاه‌تر شد.

همچنان که بهبود می‌یافت دریافت که جهان در حال تجزیه شدن است. او دریافت که آلمان برای همیشه تغییر کرده است. با وجود این حس کینه‌توزی نداشت و افسانه از پشت خنجر زدن را قبول نمی‌کرد. برخلاف هیتلر او به یک راه‌حل رادیکال برای مشکلات آلمان معتقد نبود و در عوض تعادل خود را حفظ کرد و به ارزش‌های لیبرال خانواده‌اش وفادار ماند.

در نوامبر 1918 ویلهلم دوم امپراتور آلمان از پادشاهی کناره‌گیری کرد، که نه‌تنها به تغییر حاکم بلکه به تغییر رژیم آلمان منجر شد. ارهارد در جریان تغییرات ایجادشده در کشور بود و از پیش‌زمینه نظری آنها آگاهی داشت، گرچه در هیچ‌کدام از جنبش‌های سیاسی آن زمان یا به‌طور مستقیم در بحث‌های سیاسی شرکت نمی‌کرد. او به‌خصوص تحت تاثیر تورمی قرار گرفته بود که اقتصاد کشور را فرا گرفته بود و شاهد بود که چگونه به کسب‌وکار پدرش ضربه می‌زد. در سال 1919 برای کار در فروشگاه پدرش بسیار ضعیف بود. او در جست‌وجوی کاری برای انجام دادن بود که دریافت کالج کسب‌وکار جدیدی در نورنبرگ ایجاد شده است. پس در رشته کسب‌وکار ثبت‌نام کرد. با وجودی که در ابتدا با حساب و ریاضی به مشکل برخورد ولی در طول ترم‌های چهارم و پنجم کاملاً به این دروس مسلط شد و به تئوری اقتصاد، به‌خصوص موضوعات پول و ارز، علاقه‌مند شده بود. ارهارد به سرعت پیشرفت کرد و توانست در مارس 1922 مدرک خود را در مدیریت بازرگانی دریافت کند.

ارهارد در زمان تحصیل به سمت یکی از استادان به نام ویلهلم ریگر کشیده شد که آن زمان اقتصاد کسب‌وکار و تئوری اقتصاد تدریس می‌کرد. او کاملاً به تئوری اقتصاد لیبرال مسلط بود و با ایده‌های سوسیالیستی رقیب آشنایی داشت. ریگر رویکردی روشن و روش‌شناختی به موضوعات اقتصادی داشت و دانش خود را در تئوری اقتصاد خرد و کلان به ارهارد منتقل کرد؛ به‌خصوص عقاید کلاسیک، نهایی‌گرایی و نئوکلاسیک، و به او یاد داد که منطقی فکر کند. ارهارد بعدها نوشت که اقتصاد لیبرال و اعتقادات سیاسی خود را مدیون ریگر است. به لطف مداخله ریگر، ارهارد توانست در پاییز 1922 به دانشگاه فرانکفورت وارد شود. او دکترای خود را تحت نظارت فرانتس اوپنهایمر، اقتصاددان آلمانی، از همین دانشگاه دریافت کرد و دوستی‌اش با اپنهایمر همیشگی شد به‌طوری‌که بارها با هم دیدار و درباره تئوری اقتصاد، جامعه‌شناسی و سیاست بحث می‌کردند. با وجود این، اینکه تصور کنیم ارهارد صرفاً عقاید اوپنهایمر را جذب می‌کرد اشتباه است، چراکه او طرز فکر خود را داشت.

ارهارد در دسامبر 1923 با یکی از دوستان خواهرش که لوئیز نام داشت و هم‌دانشگاهی او نیز بود ازدواج کرد. جالب اینکه همسرش نیز اقتصاددان بود. ارهارد در سال 1925 از رساله خود با موضوع اهمیت پول برای چرخش کالاها در اقتصاد دفاع کرد. پس از پایان تحصیل مانند بسیاری دیگر از دانشگاهیان بیکار شد بنابراین با همسرش به فورت بازگشت و مشغول کار با پدر شد، ولی علاقه واقعی به این کار نداشت. پدرش در سال 1928 بازنشسته شد و مغازه خود را تعطیل کرد، اما به زودی فرصت جالب و در عین حال پردردسرتری در انتظار ارهارد بود. او پیشنهادی به عنوان همکار پژوهشی پاره‌وقت در موسسه «مشاهدات اقتصادی صنعت کالای نهایی آلمان» دریافت کرد؛ یک موسسه تحقیقات بازاریابی که ویلهلم ورسهوفن ریاست آن را بر عهده داشت. ورسهوفن با بازارهای آزاد و رقابت موافق نبود و به نظر می‌رسید تلاش می‌کند تحولات آن روزها را منطق‌سازی کند. بنابراین این طرز رفتار ویژگی‌های نظری را در نظر نمی‌گرفت و این رویکرد از نظر ارهارد مردود بود. اما با وجود تفاوت دیدگاه میان آنها به زودی به ارهارد مسوولیت‌های بیشتری داده شد، به‌طوری‌که در سال 1929 در ایجاد نشریه «بازار کالاهای نهایی» همکاری کرد. او تلاش کرد از موقعیت خود در موسسه به عنوان فرصتی برای ادامه تحصیل استفاده کند، بنابراین دومین رساله خود را نوشت که در آن به موضوع بیکاری آن روزها پرداخته شده بود. آن زمان حزب نازی در آلمان در قدرت بود؛ از ارهارد خواسته شد به حزب نازی و سازمان استادان نازی بپیوندد و او آن را رد کرد و به ادعای خودش این دلیلی بود که رساله دومش هرگز پذیرفته نشد و او مجبور شد به عنوان مشاور کسب‌وکارها و سازمان‌های دولتی فعالیت کند، که در مرز دنیای سیاست و دانشگاه قرار داشت.

زمانی که ارهارد دومین رساله خود را نوشت آلمان در بحران اقتصادی عمیقی قرار داشت، به‌طوری ‌که کشور بیش از هر کشور اروپایی دیگری درگیر رکود شده بود. ارهارد در مقاله‌ای به روشنی با نسخه راست رادیکال آلمان مبنی بر تمرکز بر صنایع بزرگ برای خروج از رکود مخالفت کرد و معتقد بود راه خروج از رکود از مصرف‌کنندگان می‌گذرد. به اعتقاد او صنعت به سرمایه جدید نیاز نداشت و به جای آن، اعتبار باید به مصرف‌کنندگان و صنایع تولیدکننده کالاهای مصرفی داده شود. با وجود این، با قدرت گرفتن هیتلر در سال 1933 دخالت دولت در اقتصاد افزایش یافت؛ در حالی که به مالکیت خصوصی اجازه دادند باقی بماند، ولی آنها بودند که تعیین می‌کردند چگونه مصرف ‌شود، که باقی مانده بازار آزاد در آلمان را نیز از بین برد. ارهارد در طول جنگ جهانی دوم روی مفاهیمی برای صلح پس از جنگ کار کرد. این مفاهیم به‌طور رسمی از سوی نازی‌ها ممنوع اعلام شد و در نتیجه او در سال 1942 شغل خود را از دست داد و چند سال بعد را به عنوان مشاور کسب‌وکار فعالیت کرد.

79پس از شکست نازی‌ها از سوی متفقین، ایده‌های ارهارد مورد توجه قرار گرفت. در سال 1947 او رئیس یک کمیسیون پولی مهم به نام «دفتر ویژه پول و اعتبار» شد که اصلاحات ارزی را در مناطق تحت اشغال غرب آلمان هدایت می‌کرد. کمیسیون طرح موسوم به هامبورگ را ایجاد کرد که عناصری از آن از سوی متفقین در اصلاحات ارزی به تصویب رسید. در 20 ژوئن 1948 مارک آلمان (دویچه مارک) معرفی شد و ارهارد قیمت‌گذاری و سیاست‌های دستوری را که به وسیله دولت نظامی وضع شده بود، لغو کرد. مردم ژنده‌پوش در بانک‌ها صف‌ کشیده بودند تا رایش‌مارک بی‌ارزش را با مارک تازه چاپ‌شده دویچه مبادله کنند و بقیه دارایی‌شان بعداً 10 به 1 بازخرید شود. اما همان‌طور که بعدها معلوم شد این آخرین‌باری بود که مردم آلمان برای چیزی صف می‌کشیدند. ارهارد معتقد بود ارز باید سالم و پایدار باشد؛ جمع‌گرایی مزخرفات مرگباری بود که خلاقیت را خفه می‌کرد و شرکت‌های دولتی هرگز نمی‌توانند جایگزین قابل قبولی برای پویایی بازارهای رقابتی باشند. ارهارد طرفدار یک میدان منصفانه و بدون لطف بود. دولت قوانین بازی را تعیین می‌کند و مردم را برای راه‌اندازی مجدد اقتصاد آلمان به حال خود رها می‌کند. ارهارد که متقاعد شده بود اصلاحات پولی به تنهایی کافی نیست شگفتی دیگری رقم زد. او در یک برنامه تلویزیونی اعلام کرد که تقریباً به تمام کنترل‌های جیره‌بندی و اقتصادی از جمله کنترل قیمت‌ها پایان می‌دهد؛ «مردم و پول را رها کنید؛ آنها کشور را قوی خواهند کرد».

ارهارد که در میراث لیبرالیسم اقتصادی قرن 19 و مسوولیت اجتماعی مدرن آموزش دیده بود، کار سخت و بهره‌وری، همراه با انگیزه‌های سخاوتمندانه برای سرمایه‌گذاری را به عنوان کلیدهای موفقیت می‌شناخت. نیروهای بازار به زودی سبب شدند که آلمان غربی از اقتصاد پیش از جنگ آلمانی بزرگ‌تر پیشی بگیرد و در عرض چند سال از قدرت‌های صنعتی جلو بیفتد و فولکس‌واگن‌ها، لوکوموتیوها و انواع کالاها را به اقصی نقاط جهان صادر کند. اشتغال کامل و کارخانه‌های پرمشغله باعث شد لقب «آقای رفاه» را برای مدت طولانی از آن خود کند.

زمانی که جمهوری فدرال آلمان در سال 1949 تاسیس شد، ارهارد که در بوندستاگ، پارلمان مرکزی آلمان فدرال، انتخاب شده بود، وزیر اقتصاد شد. او این سمت را تا اکتبر 1963 حفظ کرد. کنراد آدناور، صدراعظم وقت آلمان، پس از انتخابات 1957 او را به عنوان معاون صدراعظم نیز انتخاب کرد. در پاییز 1963 پس از استعفای آدناور از مقام خود، ارهارد به عنوان جانشین او صدراعظم آلمان شد. اما پس از رسیدن او به این مقام به زودی با اعضای پارلمان از حزب خود از جمله طرفداران دوگل به رهبری آدناور به مشکل خورد. با ورود آلمان غربی به رکود اقتصادی به نظر می‌رسید معجزه اقتصادی پایان یافته است. شکست در پیش‌بینی و کسری بزرگ دولت نیز ضربه نهایی را به او وارد کرد. دموکرات‌های مسیحی مجبور به ائتلاف بزرگ با سوسیال‌دموکرات‌ها شدند و در دسامبر 1966 کورت کیزینگر را جایگزین ارهارد کردند. او کار سیاسی خود را با ماندن در پارلمان آلمان غربی تا زمان مرگش در می 1977 ادامه داد. 

دراین پرونده بخوانید ...