شناسه خبر : 28699 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

آزادی از بندها

لیبرالیسم وقتی اکونومیست متولد شد، چه وضعیتی داشت؟

نشریه اکونومیست در حالی در سال 1843 بنیان نهاده شد که در آن زمان لیبرالیسم در جنبش‌های اصلاحی اروپای قرن نوزدهم هم در ایدئولوژی و هم در عمل روزبه‌روز نقشی برجسته‌تر پیدا می‌کرد. با وجود این، سرنوشت لیبرالیسم در هر کشور با توجه به شرایط تاریخی آن کشورها (قدرت ملکه، انگیزه‌های اشرافی‌گری، سرعت صنعتی شدن و شرایط اتحاد ملی) متفاوت بود.

نشریه اکونومیست در حالی در سال 1843 بنیان نهاده شد که در آن زمان لیبرالیسم در جنبش‌های اصلاحی اروپای قرن نوزدهم هم در ایدئولوژی و هم در عمل روزبه‌روز نقشی برجسته‌تر پیدا می‌کرد. با وجود این، سرنوشت لیبرالیسم در هر کشور با توجه به شرایط تاریخی آن کشورها (قدرت ملکه، انگیزه‌های اشرافی‌گری، سرعت صنعتی شدن و شرایط اتحاد ملی) متفاوت بود. خصوصیت ملی جنبش لیبرال حتی می‌توانست تحت تاثیر مذهب نیز قرار بگیرد. لیبرالیسم در کشورهای کاتولیکی چون فرانسه، ایتالیا و اسپانیا، به به دست‌ آوردن آرای ضدروحانیت کلیسا تمایل داشت و لیبرال‌ها در چنین کشورهایی به محدودیت‌های قانونگذاری خودکامگی مدنی و قدرت سیاسی روحانیت کاتولیک گرایش داشتند. در بریتانیا که زادگاه اکونومیست به شمار می‌رود، وایگ‌ها در اواسط قرن نوزدهم به حزب لیبرال تبدیل شدند، حزبی که برنامه‌های اصلاح‌طلبانه‌شان به مدلی برای احزاب سیاسی لیبرال در سراسر اروپا تبدیل شد. لیبرال‌ها مبارزه‌ای بلندمدت را انجام دادند که منجر به برچیده شدن تجارت برده در سال 1807 و در نهایت منسوخ شدن برده‌داری در سراسر سلطنت بریتانیا در سال 1833 شد. پروژه لیبرال‌ها گسترش حق ‌رای در قوانین اصلاحی 1832، 1867 و 1885-1884 نتیجه داد. اصلاحات عمیقی که توسط دولت‌های لیبرال به رهبری ویلیام گلدستون طی 14 سال (1868 تا 1894) به دست آمد، اصلاحاتی که آن را نقطه اوج لیبرالیسم بریتانیایی می‌دانند.

لیبرالیسم کلاسیک و قرن نوزدهم

تجارت- فردا-  کتاب ثروت ملل آدام اسمیت (منتشرشده در سال 1776) که دست‌کم تا پیش از انتشار کتاب اصول اقتصاد سیاسی جان استیوارت میل (منتشرشده در سال 1848) بیشترین ایده‌های اقتصادی را ارائه می‌کرد.

در واقع نقطه اوج حضور تئوریک و سیاسی و اجتماعی فعال لیبرالیسم به حدود نیم‌قرن هجدهم و سراسر قرن نوزدهم برمی‌گردد. «جان لاک» و «آدام اسمیت» از چهره‌های اصلی لیبرالیسم کلاسیک هستند. اصول اساسی لیبرالیسم کلاسیک محدودسازی حیطه دولت و قدرت حکومت به حفظ و حراست حقوق فردی و آزادسازی تجارت و مالکیت و نیروی کار از قیود سنتی بود. آنها معتقد بودند نظام اقتصادی در حالت طبیعی تمایل به تعادل دارد و طبق این مکانیسم، هر عرضه‌ای تقاضای خود را هم خواهد داشت. از این‌رو، دخالت دولت حداقلی و محدود به حمایت از حقوق فردی است. رژیم‌های لیبرال کلاسیک نمی‌توانستند چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی منافع طبقات غیرتجاری و به‌ویژه طبقات پایین را تامین کنند. تقاضا برای گسترش حقوق سیاسی و به‌ویژه حق رای به طبقات پایین و اتخاذ تدابیری در خصوص بهبود اوضاع اجتماعی و اقتصادی آنها موجب پیدایش تعارضات و بحران‌هایی در رژیم‌های لیبرال کلاسیک شد.

با وجود گسترش لیبرالیسم در بریتانیا در اواسط قرن نوزدهم، این مفهوم در قاره اروپا اغلب با کمبود حمایت گسترده مردم و حزب لیبرال قدرتمندی که در بریتانیا وجود داشت، مواجه بود. در فرانسه دولت انقلابی و ناپلئونی اهداف لیبرال را در لغو امتیازات فئودال و مدرن‌سازی نهادهای فرسوده به جای مانده از رژیم قدیم جست‌وجو می‌کرد. پس از بازگشت بوربن‌ها به سلطنت فرانسه در 1815، لیبرال‌های فرانسه برای چندین دهه با وظیفه تضمین آزادی‌های قانون اساسی و تقویت مشارکت مردمی در دولت تحت سلطنت تازه‌تاسیس مواجه شدند، اهدافی که تا تشکیل جمهوری سوم در سال 1871 به طور کامل به‌ دست نیامد.

در سراسر اروپا و نیمکره غربی، لیبرالیسم الهام‌بخش آرمان‌های ملی و ایجاد اتحاد، استقلال و دولت‌های قانونمند و حاکمیت قانون شد. برجسته‌ترین نمونه‌های هجوم لیبرالیسم علیه حکومت‌های اقتدارگرا را می‌توان در پدران بنیانگذار ایالات متحده، سیمون بولیوار انقلابی در آمریکای جنوبی، رهبران ریزورجیمنتو در ایتالیا و لئون کوسوت، اصلاح‌طلب ملی‌گرا در مجارستان مشاهده کرد. اما ناکامی انقلابیون در 1848 ضعف نسبی لیبرالیسم را در قاره اروپا نشان داد. ناتوانی لیبرال‌ها در متحد کردن ایالات آلمان در اواسط قرن نوزدهم عمدتاً به نقش برجسته پروس نظامی و تاثیر کنشگرانه اتریش مربوط می‌شد. اتحاد ایتالیا که از ارزش‌های لیبرال الهام گرفته بود نیز از سوی ارتش اتریش و ناپلئون سوم فرانسه و همچنین مخالفت واتیکان تا دهه 1860 به تعویق افتاد.

اما ایالات متحده در موقعیتی کاملاً متفاوت قرار داشت، چراکه در آنجا نه امپراتوری‌ وجود داشت و نه کلیساها علیه لیبرالیسم به مخالفت پرداختند. در واقع، لیبرالیسم به خوبی در فرهنگ سیاسی و ساختار قانونمند ایالات متحده توسعه یافت. اما احزاب لیبرال دست‌کم تا قرن بیستم نقش قابل توجهی در شکل‌گیری تغییرات در ایالات متحده ایفا نکردند. با این اوصاف در طول قرن 19 آمریکا به کشوری تبدیل شد که دولت تقریباً در آن نقش خاصی نداشت. گروه‌های مخالف برده‌داری و تجارت برده و در اواخر قرن نوزدهم ضدامپریالیست‌ها اندیشه‌های لیبرالی رادیکال را اظهار و اجرا کردند. برعکس ایالات متحده، لیبرالیسم در اروپا به عنوان یک نیروی متحول‌کننده در قرن نوزدهم شناخته می‌شد. صنعتی شدن و مدرن‌سازی که برای هر کدام لیبرالیسم کلاسیک استدلال‌های ایدئولوژیک داشت، تغییرات بزرگی به شمار می‌روند. لیبرالیسم در اروپا موجب برچیده شدن نظام فئودال شده و حکومت‌های سلطنتی را به چالش کشیده و محدود کرد. کاپیتالیسم جایگزین اقتصادهای ایستای قرون وسطی شد و طبقه متوسط از صرف انرژی خود برای توسعه مسیر تولید و افزایش ثروت جامعه رهایی پیدا کرد. هر چقدر لیبرال‌ها به دنبال محدود کردن قدرت رژیم سلطنتی بودند، کشورهای بیشتری به دولت‌هایی با قانون اساسی تبدیل می‌شدند و نقش مردم در انتخاب نمایندگانشان بیشتر به واقعیت تبدیل می‌شد.

تجارت- فردا-  ویلیام گلدستون که پدر حزب لیبرال بریتانیا شناخته می‌شود.

در کنار این موارد، تئوری اسکاتلندی «نظم خودبه‌خودی» سهم تعیین‌کننده‌ای در تشکیل مدل «خوداتکایی» و «خودتعدیلی» جامعه مدنی داشت. مدلی که کارکرد دولت را تنها دفاع از حیطه حقوق فردی در صورت تجاوز دیگران به آن می‌دانست. به عنوان مثال، دوگالد استوارت در کتاب خود با نام «سرگذشت آدام اسمیت» (۱۸۱۱) چنین می‌گوید: «برای رسیدن به بالاترین میزان رفاه، از بدترین نوع وحشی‌گری (Barbarism)  دولت لازم نیست کار شاقی انجام دهد. تنها برقراری آرامش، مالیات‌های سبک و اجرای سطح متوسطی از عدالت کافی است. بقیه موارد با طی روند طبیعی خود فراهم خواهند شد.» تئوری فیزیوکراتی یعنی اقتصاد آزاد و این طرز تفکر که جهان بدون دخالت مسیر خود را طی خواهد کرد هم به برنامه‌های لیبرالی و هم به فلسفه اجتماعی در نظریه‌پردازی‌های خود می‌پرداخت. بعدها تئوری نظم خودجوش توسط اندیشمندان دیگر لیبرال به‌خصوص هربرت اسپنسر و کارل منگر در قرن ۱۹ و هایک و مایکل پولانی در قرن بیستم بنا شد. با ظهور انقلاب صنعتی تعارضات بیشتری بین لیبرالیسم و محافظه‌کاری به وجود آمد. نخبگان، نمایندگان و محافظه‌کاران به‌خصوص در بریتانیا، اصولاً از اوضاع قبل از انقلاب صنعتی استفاده می‌کردند تا نمادهای لیبرالی رقبای طبقه متوسط و متجدد خود را هرچه بیشتر کمرنگ کنند. در این میان برخی از محافظه‌کاران از نحوه عملکرد بازار و ماده‌گرایی، بی‌روحی و هرج و مرجی که به نظر آنها از عملکرد بازار ناشی می‌شد، شروع به انتقاد کردند. با وجود تعارضات لیبرالیسم با محافظه‌کاری در نهایت لیبرالیسم کلاسیک بیشترین مخالفت را با دولت‌های سوسیالیستی داشت. برای نمونه، لودویگ فون میزس اقتصاددان اتریشی-آمریکایی غیرممکن بودن برنامه‌ریزی مرکزی عقلایی را اثبات کرده است. میزس با بیش از ۵۰ سال تلاش توانست فلسفه لیبرال را بعد از چند دهه کمرنگ شدن دوباره بازسازی کند و به عنوان سخنگوی مورد تایید ایدئولوژی لیبرال در قرن بیستم شناخته شد. در میان شاگردان فراوانی که میزس تربیت کرد یکی از برجسته‌ترین آنها مورای ان. روتبارد بود که تئوری اقتصادی اتریشی را با دکترین حقوق طبیعی ترکیب کرد تا شکلی از آنارشیسم فردی را به وجود آورد. با گسترش جامعه مدنی به سمت محو دولت نظرات روتبارد محدودکننده نظرات معتبر لیبرالیسمی شناخته شد.

دستاوردهای لیبرالیسم کلاسیک قرن نوزدهم

در قرن نوزدهم، اصول آزادی فردی، دولت‌های قانونمند، صلح و وابستگی به نهادهای جامعه مدنی و بازار آزاد برای نظم اجتماعی و رفاه اقتصادی همه با هم در مفهومی به نام لیبرالیسم ادغام شدند. اگرچه مفهوم لیبرالیسم در اکثر دنیا به معنای اصلی خود برمی‌گردد اما در اواخر قرن نوزدهم این لغت در آمریکا معنای کاملاً متفاوتی نسبت به امروز داشت. اصطلاحاتی چون لیبرالیسم بازار، لیبرالیسم کلاسیک و آزادی‌گرایی فردی (libertarianism) اغلب در حوزه‌های مختلفی استفاده می‌شود. در اواخر قرن نوزدهم، تنها مجسمه‌ای از لبیرالیسم به عنوان یک جنبش فکری و سیاسی باقی ماند و این تفکر جایگزین ایدئولوژی‌های نظام اقتصادی مشترک نظیر سوسیالیسم، فاشیسم، نژادپرستی، ملی‌گرایی، امپریالیسم و بنگاه‌مداری شد. با این حال لیبرالیسم کلاسیک که در قرن نوزدهم به نظام فکری اصلاح‌طلبان تبدیل شده بود توانست در این قرن به دستاوردهای چشمگیری دست پیدا کند. مخالفت با مرکانتالیسم، انحصارات اجباری، امتیازات ویژه، ظهور و موفقیت اتحاد ضدقانون ذرت و جنبش عمومی تجارت آزاد، بحث‌های شدید در مورد آموزش‌های دولتی، توسعه و به‌کارگیری ایده آزادی وجدان به عنوان اصل پرچمدار لیبرالیسم بخشی از این دستاوردها بود. بررسی ایده‌های هربرت اسپنسر، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های لیبرالیسم قرن نوزدهم می‌تواند بینش خوبی در خصوص ظهور و سقوط لیبرالیسم بدهد. ایده‌های ویلیام گراهام سامنر، روانشناس لیبرال آمریکایی که نسبت به عواقب ترک دولت محدودشده و احترام به حقوق برابر افراد هشدار داده بود نیز می‌تواند موجب درک بهتر لیبرالیسم آن دوران شود.

تجارت- فردا-  تصویری از نشست اتحاد ضدقانون ذرت در تالار اکسیتر در سال 1846

به عنوان بخشی از پروژه محدود کردن قدرت دولت، نظریه‌پردازان متعدد لیبرال همچون جیمز مدیسون و بارون دو مونتسکیو از ایده تفکیک قوا دفاع می‌کنند، نظامی که طراحی شده تا قدرت‌های حکومت را به‌طور مساوی در بخش‌های اجرایی، قانونگذاری و قضایی توزیع کند. دولت‌ها باید بفهمند که لیبرال‌ها از این ایده دفاع می‌کنند که شهروندان حق دارند به تمام طریقه‌های ممکن، حتی خشونت و انقلاب اگر نیاز شد، علیه دولت نامطلوب، از نظر خودشان، قیام کرده و آن را به زیر کشند. لیبرال‌های معاصر به شدت تحت تاثیر لیبرالیسم اجتماعی بوده و هنوز شدیداً از دولت محدود مبتنی بر قانون اساسی حمایت می‌کنند، در حالی که از طرف دیگر مدافع خدمات دولت و محلی برای تضمین حقوق برابر افراد هستند. لیبرال‌های مدرن ادعا می‌کنند که تضمین‌های رسمی و تشریفاتی برای حقوق افراد، وقتی که ایشان توان استفاده از آنها را نداشته باشند، بی‌معنی است و بنابراین قائل به نقش بیشتر دولت در زمینه اداره امور اقتصادی هستند. لیبرال‌های اولیه همچنین زمینه جدایی کلیسا از دولت و دین از سیاست را نیز فراهم آوردند. لیبرال‌ها همچون پیشگامان خویش در دوران روشنگری معتقد بودند که هرگونه نظم اجتماعی و سیاسی ناشی از رفتارها و اعمال انسانی است نه ناشی از یک اراده الهی. بسیاری از لیبرال‌ها آشکارا با عقاید دینی و مذهبی دشمنی می‌ورزیدند، اما بیشتر مخالفت ایشان با دخالت دین در امور سیاسی حول این بحث بود که ایمان به خودی خود می‌تواند کامیابی را برای افراد به ارمغان آورد و نیازی به حمایت یا اداره توسط دولت ندارد.

لیبرالیسم مدرن

در انتهای قرن نوزدهم، برخی از عواقب جدی انقلاب صنعتی در اروپا و آمریکای شمالی موجب ایجاد رفع توهم عمیقی از اصول اقتصادی لیبرالیسم کلاسیک و ایده‌آل‌گرایی اقتصاد بازار و همچنین انتقادات سخت از لیبرالیسم کلاسیک شد. مشکل اصلی این بود که نظام سود به طور گسترده‌ای در دستان تعداد نسبتاً کوچکی از صنعتگران و تامین‌کنندگان مالی بود و همین موضوع عواقب بدی به همراه داشت. نخست اینکه بخش زیادی از مردم از مزایای گردش ثروت از کارخانه‌ها بهره‌ای نبرده و در فقر زندگی می‌کردند. مشکل دوم این بود که از آنجا که سیستم تولید به خوبی توسعه یافته و طیف وسیعی از اجناس و خدمات را ارائه می‌کرد، مردم اغلب در پرداخت هزینه‌ها ناتوان بودند و بازار کم‌کم با مازاد عرضه مواجه شد و سیستم به تناوب دوره‌های رکودی را تجربه می‌کرد که به بحران اقتصادی می‌انجامید. در نهایت، آنهایی که مالک یا مدیر مسیرهای تولید بودند از قدرت اقتصادی بالایی برای تاثیرگذاری و کنترل دولت، دستکاری آرا، کاهش رقابت و جلوگیری از اصلاحات اجتماعی قابل‌توجه برخوردار بودند. با ظهور لیبرال‌های مدرن آنها مدعی بودند که هدف دولت حذف موانعی است که بر سر راه آزادی‌های فردی قرار دارد. در این راه آنها پیشرو متفکران و اصلاح‌طلبانی چون تی.اچ گرین فیلسوف سیاسی بریتانیایی قرار گرفتند. بر اساس اظهارات گرین، قدرت بیش از حد دولت ممکن است موانع بزرگ‌تری را بر سر راه آزادی قرار دهد اما در اواسط قرن نوزدهم این قدرت‌ها به طرز گسترده‌ای محدود شده یا کاهش یافته بودند. در آن زمان این ایده در میان جامعه رواج پیدا کرده بود که افراد تنها با کمک مثبت دولت می‌توانند بر مشکلاتی نظیر فقر، بیماری و جرم فائق آیند. برنامه لیبرال جدید بر مبنای کمک گرفتن از قدرت‌های دولتی به دلیل آزادی‌های فردی بود. جامعه در درون دولت عمل می‌کرد و شرایط برای تاسیس مدارس و بیمارستان‌های عمومی مطلوب شد، شرایط کاری به افزایش سلامت و رفاه کارگران کمک کرد و کمک‌های دولتی به افراد فقیر و ناتوان جامعه تعلق گرفت. در حالی که لیبرال‌ها به تدریج جامعه را با مفاهیم جدیدی آشنا می‌کردند در این میان مخالفانی نیز هر از چندگاهی به مخالفت جدی با سیاست‌های لیبرال برمی‌خاستند. هربرت اسپنسر، یکی از تاثیرگذاران حوزه اجتماعی که تحت تاثیر افکار داروین بود در انگلستان و ویلیام گراهام سامنر در ایالات متحده دو نفر از برجسته‌ترین مخالفان لیبرالیسم بودند. آنها معتقد بودند کمک به فقرا و ضعفا، مانع آزادی فردی بوده و با به عقب کشاندن قدرت، موجب تاخیر در پیشرفت اجتماعی می‌شود. داروین‌گراهای اجتماعی استدلال می‌کردند که تنها مسوولیت دولت باید حفاظت از جان و مال مردم باشد بنابراین دولت نباید چیزی بیش از یک نگهبان شب باشد. در عصر حاضر، مدافعان لیبرالیسم «کلاسیک» اعتقاد دارند که لیبرالیسم مدرن در واقع تهدیدی برای اصول کلاسیک لیبرالیسم به شمار می‌رود. بر اساس این دیدگاه، لیبرالیسم مدرن، خواسته‌ها و رواداری‌های لیبرالیسم کلاسیک را دگرگون می‌کند و در این میان دستاوردهای لیبرال‌های کلاسیک را در هنگامی که نظام‌های استوار بر قانون اساسی را به جای استبداد پادشاهان و درباریان می‌نشاندند، به خطر می‌اندازد. مثالی نوعی از لیبرالیسم جدید، درباره آزادی جان استوارت میل و استمدادش از مفهوم «انسان به مثابه موجودی ترقی‌خواه» و کمک‌گیری دل‌انگیزش از فردیتی است که باید اجازه یابد خود را با همه «تنوع رنگارنگش» شکل دهد. به همین سان، نمونه‌ای فلسفی از آن، لیبرالیسم ایده‌آلیست‌های انگلیسی و «نولیبرال‌هایی» چون لئونارد هابهاوس است. با این حال شاید نکته مهم‌تر این است که بر پایه نگرش لیبرالیسم جدید در ساحت اقتصاد، کار مناسب برای دولت آن است که نگذارد فقر، مشروب‌خواری، بیکاری یا اجبار به کار در شرایطی غیرانسانی، افراد را «برده» خود کند و به این شیوه آزادی گسترده‌ای را برای آنها فراهم آورد. 

دراین پرونده بخوانید ...