شناسه خبر : 16677 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

آیا مساله جمعیت در جهان قابل حل است؟

اقتصاددانانی که از حل مساله جمعیت طفره می‌روند

پدر، مادر و دو فرزند؛ بهترین تعداد اعضای خانواده، برای آنهایی که نگران‌اند، این تعداد نه خیلی زیاد است و نه خیلی کم. و وجود دو نیروی کار پس از پدر و مادر را هم تضمین می‌کند و آن بچه‌ها هم بچه‌های دیگری خواهند آورد و این‌گونه ثبات جمعیت تضمین می‌شود.

شیوا عشق‌الهی

پدر، مادر و دو فرزند؛ بهترین تعداد اعضای خانواده، برای آنهایی که نگران‌اند، این تعداد نه خیلی زیاد است و نه خیلی کم. و وجود دو نیروی کار پس از پدر و مادر را هم تضمین می‌کند و آن بچه‌ها هم بچه‌های دیگری خواهند آورد و این‌گونه ثبات جمعیت تضمین می‌شود. پیش‌بینی می‌شد که طی چند دهه نرخ رشد جمعیت به ثباتی نسبی برسد اما در سال‌های اخیر نرخ رشد جمعیت در همه‌جا حتی در آفریقا که تعداد زیاد افراد خانواده در آن مرسوم است کاهش یافته و نسبت بچه‌ها به هر زن در سال‌های 2015-2010 به 7/4 رسیده که این عدد برای سال‌های 1995-1990، 7/5 بوده است. در حال حاضر نرخ متوسط باروری در جهان 5/2 است.
در تعداد روبه افزایشی از کشورها نرخ باروری تا اندازه نرخ جایگزینی سقوط کرده است. در چین این رقم در حدود 5/1 است (اگرچه گزارش‌های دولتی این رقم را بالاتر نشان می‌دهد) اجرای سیاست تک‌فرزندی از خلال سال‌های دهه 70 میلادی و بر هم خوردن تعادل میان جمعیت پسران و دختران از دلایل آن است. برای اروپا این نرخ 6/1 است که حتی برای برخی از کشورهای شرق و جنوب اروپا رقم‌های پایین‌تر نیز ثبت شده است.
در ژاپن نرخ باروری برای دهه‌های متوالی کاهش یافته است. در حال حاضر این رقم برای ژاپنی‌ها 4/1 است و جمعیت آنها در حال حاضر در حال کاهش است. کره جنوبی با 3/1 کمترین نرخ باروری را در میان کشورهای بزرگ دارد. در کشورهای کمتر ثروتمند جنوب شرق آسیا نرخ‌های باروری به زیر نرخ جایگزینی در حال کاهش است. در آینده‌ای نه چندان دور نزدیک به نیمی از جمعیت جهان در کشورهایی زندگی خواهند کرد که دیگر توانایی بازتولید جمعیت خود را ندارند.
این از نگرانی دولت‌هاست، به خاطر آنکه فرزند کمتر به معنای نیروی کار کمتر در آینده است، و از آن روی که امروزه انسان‌ها طول عمر بیشتری دارند، آنها باید تعداد بیشتری از بازنشستگان را تامین مالی کنند. بسیاری از دولت‌ها در حال تلاش برای متقاعد کردن زوج‌ها برای باروری بیشتر هستند. سازمان ملل متحد تخمین می‌زند در سال 2013 میلادی 66 درصد کشورهای توسعه‌یافته سیاست افزایش باروری را پیگیری می‌کرده‌اند. این در حالی است که این آمار در سال 1996 میلادی 33 درصد بوده است. بیشتر این کشورها در اروپا هستند اما در آسیا نیز این اقدامات در حال افزایش است. آنها از مشوق‌هایی همچون معافیت‌های مالیاتی، ارائه خدماتی همچون نگهداری و مراقبت از کودکان تا آسان کردن شرایط کار برای خانم‌های دارای فرزند استفاده می‌کنند.
در بعضی از موارد به نظر می‌رسد این سیاست‌ها دارای اثرات کمی بوده است. در فرانسه و کشورهای اسکاندیناوی که مدت‌های طولانی این سیاست‌ها را پیگیری می‌کرده‌اند در عین حال که بسیاری از مادران شغل‌های خود را نیز حفظ کرده‌اند رقم نرخ باروری نزدیک به نرخ جایگزینی جمعیت بوده است. اما آلمانی‌ها با ترکیبی از سیاست‌های افزایش باروری توانسته‌اند از یکی از پایین‌ترین نرخ‌های باروری رهایی پیدا کرده و به رشد جمعیت دست پیدا کنند. در مقابل در آمریکا اگرچه نرخ باروری تا نزدیکی نرخ جایگزینی جمعیت کاهش یافته است اما سیاست‌های عمومی برای تشویق فرزند‌آوری محدود و کم است. این سیاست‌ها حتی شامل مرخصی زایمان که امری واضح در کشورهای ثروتمند است، نمی‌شود.
اما آیا هدف‌گذاری نرخ باروری بر اساس نرخ جایگزینی صحیح است؟ در یک مطالعه که اخیراً انجام شده است اریک استارسینگ و ولفگانگ لوتز محققان دانشگاه اقتصاد و کسب و کار وین و موسسه بین‌المللی آنالیز سیستم‌های کاربردی اتریش بیان داشته‌اند در برآورد نرخ وابستگی (نسبت جمعیت کودکان و بازنشستگان به جمعیت در سن کار) آموزش نیز باید در نظر گرفته شود که در نتیجه نرخ بهینه بسیار کمتر از آن خواهد بود که قبلاً فکر می‌شد.
انسان‌های تحصیل‌کرده بهره‌وری بیشتری دارند، دیرتر بازنشسته می‌شوند و بیشتر عمر می‌کنند. سطح تحصیلات در بسیاری از کشورها افزایش یافته و این روند همچنان در حال بهبود است. جمعیت‌شناسان با بررسی 195 کشور از نظر سن، جنس و سطح تحصیلات به این نتیجه رسیده‌اند که بالاترین رفاه از نظر نرخ باروری در نرخ 5/1 تا 8/1 به دست
می‌آید.
سرمایه‌گذاری روی تحصیلات مردم ممکن است هزینه‌بر باشد که این هزینه‌ها هم می‌تواند به صورت مستقیم یا غیرمستقیم باشد. هزینه تحصیلات آکادمیک از یک‌طرف و از سوی دیگر کسانی که تحصیلات آکادمیک دارند دیرتر وارد بازار کار می‌شوند اما از سوی دیگر دیرتر هم بازنشسته می‌شوند پس می‌توان گفت این سرمایه‌گذاری ارزش‌اش را دارد.

مساله‌ای سخت به نام جمعیت، که اقتصاددانان از حل آن می‌ترسند
زندگی روی کره زمین با هفت میلیارد جمعیت به اندازه کافی پیچیده و سخت بوده است که وقتی در سال 2014 پیش‌بینی جمعیت جهان در سال 2100 توسط سازمان ملل حدود 11 میلیارد نفر مطرح شد، بحث‌هایی نظیر کنترل نرخ باروری و... دوباره سر زبان‌ها افتاد. تایلر کوئن در ستونی در روزنامه نیویورک تایمز در سلسله بحث‌هایی که درباره جمعیت مطرح می‌کرد، نوشت: «جمعیت جهان تا قرن آینده با رشدی فزاینده افزایش خواهد یافت در حالی که تقریباً همه این رشد مربوط به مناطق آفریقا و جنوب آسیا خواهد بود، در همین حال جمعیت در کشورهای دیگری به شدت رو به کم شدن است. از میان این کشورها می‌توان به ژاپن اشاره کرد. حالا این سوال ممکن است پیش بیاید که این موضوع چه اهمیتی دارد؟»
اینجا همان نقطه‌ای است که جواب این سوال مشخص می‌شود: «کدام ملت‌ها ثروتمندتر خواهند شد و کدام‌یک در رکود می‌روند و جایگاه جهانی‌شان را از دست می‌دهند.»
در اینجا باید ببینیم منظور ما از «ثروتمندتر»، «رکود» و «اهمیت جهانی» چیست؟ تایلر بعد از این اشاره می‌کند که بسیاری از اقتصاددانان خود را از وارد شدن به مشکل جمعیت کنار کشیده‌اند.
بسیاری از اقتصاددانان از سر و کار داشتن با مساله مربوط به جمعیت طفره می‌روند. یکی از دلایلش می‌تواند این باشد که چنین موضوعاتی معمولاً در برنامه‌های درسی تحصیلات آکادمیک چندان جایی ندارد و از سوی دیگر از نظر سیاسی یا عرفی هم وارد شدن به این مباحث چالش‌برانگیز است. این اشتباه بزرگی است چرا که در آینده «اقتصاد جمعیت» و موضوعات اجتماعی در این حوزه، احتمالاً در صدر یا مرکز توجه سیاستگذاری‌ها خواهد بود.
اگر آنچه را در بالا گفتیم درست بدانیم مشکل اصلی این است که ما مدل درستی نداریم. مثلاً در حوزه سیاست پولی ما جمعیت را به عنوان یک اطلاعات داده‌شده در نظر می‌گیریم و بعد به دنبال حداکثر کردن مطلوبیت کل یا مطلوبیت سرانه می‌رویم. اگر ما جمعیت را داده‌شده فرض کنیم آنگاه انگار این دو هدف در واقع یکی است. همه اقتصاددانان فایده‌گرا (Utilitarian) نیستند اما اکثرشان از فروض اقتصاددانان فایده‌گرا استفاده می‌کنند. اگر ما جمعیت را به عنوان متغیری درون‌زا در نظر بگیریم، احتمالاً بزرگ‌ترین مشکل‌مان تخمین زدن تابع هدف خواهد بود؛ داریم سعی می‌کنیم چه چیز را حداکثر کنیم؟ آیا هدف‌مان حداکثر کردن مطلوبیت کل است یا مطلوبیت سرانه؟ این دو هدف ما را به دو سوی کاملاً متفاوت با الزامات مختلف می‌برد.
مشکل سخت‌تر این است که ما روی حل کدام مساله تمرکز کنیم؛ مطلوبیت متوسط، مطلوبیت کل یا شرط سومی؟ اگر حداکثر کردن مطلوبیت متوسط جامعه، آن انتخاب درست باشد، به معنی این است که مقدار بهینه جمعیت باید بسیار کم باشد.
من در هر دو کشور استرالیا و انگلستان زندگی کرده‌ام. استرالیا یک‌دهم جمعیت ایالات متحده را دارد در حالی که مساحتش تقریباً به همان اندازه است. به نظر من می‌رسد که استانداردهای زندگی در استرالیا بهتر است و این بیشتر به خاطر جمعیت کمتر است. البته که این ادعا بسیار ناقص است. شما در استرالیا نمی‌توانید شهری به پیچیدگی و تکامل لندن بیابید.
از سوی دیگر اگر انتخاب درست برای حداکثر کردن، مطلوبیت کل جامعه باشد، در این حالت باید برای دست یافتن به بهینه جمعیت آن را افزایش دهیم. هر چند ما در اینجا با رویکرد اقتصادی و هزینه و فایده به این مساله نگاه کردیم و به این نتیجه رسیدیم اما افراد دیگری حتی بدون در نظر گرفتن بهینه اقتصادی چنین سیاستی را ترویج می‌کنند. برایان کاپلان طور دیگری این بحث را مطرح کرده است و با نگاه مسیحیت افزایش جمعیت را ترویج کرده است.
و حالا حالت سوم که هم به افزایش جمعیت اهمیت می‌دهد و هم بهینه کردن مطلوبیت. چیزی که در این قسمت می‌خواهم ارائه بدهم تحلیلی است که ثابت می‌کند چرا آلمان از دو کشور لوکزامبورگ و هند موفق‌تر عمل کرده است.
هر طور که نگاه کنیم چیزی که مشخص است این است که اقتصاددانان از مواجهه با مساله جمعیت هراس دارند و علت آن این است که آنها به هیچ «مدلی» در این زمینه اعتماد ندارند.
من همچنین مشاهداتی درباره کاهش شدید جمعیت ژاپن داشته‌ام. اما با آنها که درباره این قضیه خیلی احساس نگرانی می‌کنند موافق نیستم چون کاهش جمعیت به خودی خود یک مشکل نیست. بیایید سناریوهای زیر را در نظر بگیریم.
1- فرض کنید جمعیت ژاپن به قدری کاهش یابد که به نیمی از سطح فعلی آن یعنی 125 میلیون نفر برسد. بعد از آن تازه به اندازه فرانسه و انگلستان امروز جمعیت خواهد داشت. آیا این کاهش جمعیت روی قدرت و قابلیتش در سطح جهان تاثیر خواهد گذاشت؟ بله، کمی، اما برای من سخت است که باور کنم از توانایی ژاپن در بلندمدت با تغییری مثل تغییر جمعیت کاسته شود. ژاپنی که در حال حاضر جزایر سنکاکو‌/‌دیائویو (جزایری که چین و ژاپن بر سر مالکیت آنها اختلاف دارند) را تحت اختیار دارد. چین در حال حاضر 11 برابر جمعیت ژاپن را دارد به علاوه سلاح هسته‌ای. آیا توانسته است جزایر را بگیرد؟ من گمان نمی‌کنم جمعیت تاثیر چندانی بر سرنوشت ژاپن داشته باشد. و وجود آن چند جزیره کوچک خالی از سکنه آیا برای چیزی به غیر از غرور ملی است؟
2- حال فرض کنید وقتی جمعیت ژاپن به نصف کاهش یافت، املاک و مستغلات به قدری ارزان می‌شود که ژاپنی‌ها اکثراً در محلات بالایی مثل دالاس و مک مانیسون زندگی خواهند کرد و به طور متوسط دو فرزند به دنیا خواهند آورد. بنابراین جمعیت با‌ثبات خواهد شد و جزایر ژاپن کم‌جمعیت‌تر خواهند بود. آیا این سیاست جمعیتی اشتباه است؟ قضاوت کردن کار مشکلی است.
حالا نیوزیلند را در نظر بگیرید که با رشد جمعیت از چهار میلیون به 40 میلیون رسید و پس از آن مهاجرت را متوقف کرد و به ثبات جمعیتی رسید. و البته هنوز هم جمعیتش از ژاپن کمتر است. سوال این است که هدف چیست، ثبات یا تغییر؟ کدام کشور سیاست جمعیتی بهتری داشته است؟ این یک تصادف تاریخی است که دو جزیره تا این اندازه حاصلخیز اقیانوس آرام، سیاست‌های جمعیتی تا این حد متفاوت را دنبال می‌کنند.
3- آیا پیر شدن جمعیت، واقعاً یک مشکل است؟ مساله پیر شدن جمعیت از آن جهت مشکل تلقی می‌شود که ارتباط مستقیمی با مساله سلامت دارد. فرض کنید ما میانگین سن بازنشستگی را به قدری افزایش دهیم که به امید به زندگی برسد یعنی اگر امید به زندگی 80 سال باشد مردم در 80‌سالگی بازنشسته شوند. پیر شدن جمعیت به خودی خود برای سیاست‌های مالی مشکلی ایجاد نمی‌کند مگر اینکه ما به آن اجازه دهیم. مثلاً سن بازنشستگی را که بعد از آن فرد مستمری می‌گیرد پایین آوریم. وقتی پیری جمعیت با نرخ پایین زاد و ولد همراه شود، همان‌طور که در ژاپن شده است، فشار روی بخش عمومی وارد می‌شود تا زمانی که جمعیت به ثبات برسد. اما باید در نظر داشته باشیم که این یک مشکل مقطعی است، نه بلندمدت.

رشد جمعیت و خطرات
در زمانی که اقتصاددانان داشتند به این نتیجه می‌رسیدند که رشد جمعیت می‌تواند به نوعی بدون خطر باشد، طرفداران محیط زیست و اکولوژیست‌هایی مانند پل الریچ و گارت هاردین زنگ خطر رشد جمعیت را به صدا درآوردند و گفتند زیست‌کره زمین مواد اصلی و اولیه تولید را در اختیار انسان می‌گذارد و با توجه به محدودیت این منابع اولیه تولید پایدار در معرض تهدید قرار خواهد گرفت. به نظر آنها انسان‌ها مرزهای خطرناک را گذرانده‌اند و بیش از ظرفیت زمین از آن بهره‌کشی کرده‌اند.
در واقع تمام شدن مواد معدنی مشکل اصلی نبود اما شواهد هشدارهای اکولوژیست‌ها را تایید می‌کرد چرا که بسیاری از منابع مثل هوا، آب، زمین، جنگل‌ها، لایه ازن، ماهی و... نه به شخص خاصی تعلق داشتند که از آنها مراقبت کند و نه در بازارها موضوع قیمت‌گذاری بودند. بنابراین همان‌طور که گارت هاردین اشاره می‌کند کسی حاضر به پرداخت قیمت استفاده از آنها نبود. مثال‌های بسیاری از رها کردن ضایعات کارخانه‌ها در هوا و آب می‌توان زد که کسی حاضر به پرداخت هیچ غرامتی نبود. در نتیجه انگیزه‌های اقتصادی افراد را به سوءاستفاده از منابع طبیعی سوق دادند. چرا که مکانیسم علامت‌دهی در بازار در اینجا غایب بود. مکانیسم قیمت‌گذاری نه به محافظت از محیط زیست اهمیت می‌داد و نه کمبود منابع را مدنظر داشت. پس در حقیقت مشکل اصلی رشد جمعیت نبود بلکه نبود حقوق مالکیت یا قانونگذاری و ساز و کاری صریح درباره نحوه استفاده از منابع طبیعی بود.
امروز نگرانی‌ها درباره رشد جمعیت به زنجیره‌ای از نگرانی‌ها و دغدغه‌ها پیوند خورده است: از سویی نگرانی درباره محدودیت زمین‌های کشاورزی، تاکید بر روی نیروی کار و سرمایه انسانی در بازارهای رقابتی.
هر چند تحقیقات درباره فواید و مضرات رشد جمعیت تمام‌نشدنی است اما کشورهایی در این میان هستند که به نظر می‌رسد تکلیف‌شان روشن باشد مثلاً برای کشورهایی با چگالی جمعیتی بالا مثل چین، بنگلادش و مصر مشخص است که در صورت بالاتر رفتن جمعیت چیزی به جز فقر در نواحی حاشیه‌ای نصیب‌شان نخواهد شد. وضعیت کشورهای با نرخ بالای تولید جمعیت مثل سومالی و بورکینافاسو نیز نیازی به توصیه ندارد. در مقابل برای کشورهایی که نرخ بالای سالخوردگی جمعیت دارند مانند آلمان، ژاپن و تایوان، مزایای افزایش جمعیت بیشتر از کنترل جمعیت خواهد بود.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها