شناسه خبر : 35450 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

انتظار عقلانی

توماس سارجنت چگونه به یک اقتصاددان برنده نوبل تبدیل شد؟

 

رضا طهماسبی

«اساتید محترم، آقایان سارجنت و سیمز

شما با موفقیت با یک چالش بنیادی در مطالعات کاربردی اقتصادی کلان مواجهه کردید: تفکیک کردن علت و معلول در داده‌های تاریخی. روش‌هایی که شما توسعه دادید ابزار بنیادی تازه‌ای برای محققان اقتصادی است که می‌کوشند بفهمند اقتصادها چگونه کار می‌کنند و چگونه به تغییرات موقتی و دائمی محیط اقتصادی واکنش نشان می‌دهند. مدل‌های شما به ما این اجازه را می‌دهد که داده‌های تاریخی را برای تشخیص اثرات علی تغییرات در سیاست اقتصادی استفاده کنیم، مدل‌های شما همچنین به ابزاری ضروری برای سیاستگذاران در سراسر دنیا تبدیل شده‌اند. تحلیل کاربردی اقتصاد کلان روی شانه‌های شما استوار است.»44-1

این جملات، بخش پایانی سخنان «پر کروسل» اقتصاددان سوئدیِ عضو آکادمی علوم سلطنتی سوئد و رئیس کمیته نوبل علم اقتصاد است که در دسامبر 2011 و در مراسم اعطای جایزه نوبل به توماس سارجنت و کریستوفر سیمز ایراد کرد، تا پادشاه سوئد این معتبرترین جایزه علمی را به این دو کلان‌کار باسابقه بدهد که نوبل بردنشان دور از انتظار نبود و جامعه علمی اقتصاد در دنیا از مدت‌ها قبل آماده شنیدن نام‌شان به عنوان برنده نوبل بود. به‌ویژه توماس سارجنت که نامش در علم اقتصاد با «انقلاب انتظارات عقلانی» عجین شده است.

سارجنت در مقدمه خطابه نوبلش می‌نویسد: «من در مکتب اقتصاد کلانی کار می‌کنم که توسط جان میوث، رابرت لوکاس، ادوارد پرسکات، فین کیدلند، نانسی استوکی و نیل والاس پر و بال گرفته است. در اقتصاد کلان از روش‌هایی استفاده می‌کنم که توسط لارس پیتر هنسن و کریستوفر سیمز ایجاد شده است. من تاریخ اقتصاد کلان را به شیوه‌ای تفسیر می‌کنم که اروینگ فیشر، میلتون فریدمن، آنا شوارتز و فرانسوا ولده بسط داده شده است.» جملاتی که ادای دین یک اقتصاددان مطرح به اساتید و پیشینیان و همکاران هم‌نسل خود اوست و نشان از تواضع دانشمندی که ابایی از نام بردن دیگرانی ندارد که خود را مدیون آنها می‌داند.

 

سارجنت فقیر

توماس جان سارجنت در 19 جولای 1943 در پاسادینا، شهری در شمال‌شرق لس‌آنجلس در کالیفرنیا به دنیا آمد. پاسادینا شهر کوچکی در کالیفرنیاست که احتمالاً مهم‌ترین رویداد شناخته‌شده آن فستیوال سالانه گل رز است که از سال 1890 برپا شده و در اولین یا دومین روز از ژانویه هر سال برگزار می‌شود، البته که  فستیوال 2021 آن به خاطر شیوع کرونا لغو شده است.

سارجنت در این شهر کوچک زندگی کرد و بزرگ شد، در شرایطی که به گفته خودش زندگی خانواده پدر و مادر به شدت تحت تاثیر رکود بزرگ دهه 1930 قرار گرفته بود، مساله‌ای که او درک نکرده بود اما از آنجا که هر دو پدربزرگش شغل‌شان را از دست داده بودند و خانواده‌هایشان تحت فشار قرار گرفته بودند، «تام» به طور مدام در معرض صحبت‌های پدر و مادرش از ایام دهشتناک رکود بود؛ مساله‌ای که اگرچه چندان خوشایندش نبود اما در نهایت او را به سمت اقتصاد خواندن رهنمون کرد، چون در آن زمان اقتصاد کینزی به آنها قول می‌داد که دیگر رکودی رخ نخواهد داد و تام سارجنت و جوانان دیگری در دانشگاه‌ها به خواندن اقتصاد کینزی مشغول شدند تا بخشی از دیوار علمی بلند و محکمی باشند که جلوی وقوع مجدد رکود را می‌گیرد؛ گرچه احتمالاً بعدها فهمیدند که مساله آنقدرها هم که اقتصاد کینزی می‌گفته، ساده نیست.

توماس برای تحصیل به دانشگاه برکلی کالیفرنیا رفت. او خواندن اقتصاد را در حالی شروع کرد که پدرش احتمال می‌داد خواندن ریاضیات یا تاریخ بیشتر به دردش بخورد و اقتصاد وقتش را هدر می‌دهد. سارجنت در سال 1964 لیسانس اقتصاد گرفت؛ به هاروارد رفت و چهار سال بعد یعنی در سال 1968 دکترای اقتصادش را از این دانشگاه پرآوازه گرفت. گرچه خودش معتقد است هاروارد آن‌طور که باید برای او آموزه‌ای نداشت و حتی استادانش در هاروارد به او توصیه می‌کردند که به جای نشستن در کلاس به کتابخانه برود و تا می‌تواند کتاب بخواند.

در میانه تحصیل و مدرک گرفتن، به گفته خودش (در گفت‌وگو با تجارت ‌فردا) با کمک دو تن از استادانش (هایمن مینسکی و الیور ویلیامسون) که آنها را فرشته نجات خود می‌نامد، کار هم می‌کند، کار دستیاری در دانشگاه کارنگی. چون نیاز به پول داشت و باید هزینه‌های خودش را تامین می‌کرد. او در گفت‌وگو با تجارت فردا (که در صفحات آتی می‌خوانید) به این مساله اشاره می‌کند که چگونه استادش، هایمن مینسکی به الیور ویلیامسون می‌گوید برای این جوان بی‌پول، سارجنت فقیر، کاری دست‌و‌پا کند تا او بتواند از پس هزینه‌هایش بربیاید و این سرآغاز ورود او به دانشگاه کارنگی است. ویلیامسون سارجنت را به عنوان دستیار استخدام می‌کند و او به گفته خودش بدترین کارهای عمرش را آنجا انجام می‌دهد. زمانی که ریچارد سایرت، رئیس دانشگاه کارنگی به هاروارد می‌آید تا دانشجویان را ارزیابی و احتمالاً برای کار در دانشگاه انتخاب کند، به توصیه ویلیامسون پیش او می‌رود و خودش را معرفی می‌کند: «من تام هستم.» مکالمه کوتاه او با رئیس دانشگاه کارنگی نهایتاً به این جمله سایرت خطاب به تام ختم می‌شود که «سوار هواپیما شو و به کارنگی بیا». به این ترتیب او کار را شروع می‌کند و تا زمانی که تحصیل می‌کند و به ارتش می‌پیوندد، در دانشگاه کارنگی مشغول است.

 

سوارکاران مینه‌سوتا

 بعد از اخذ مدرک به ارتش آمریکا رفت و یک‌سالی به عنوان تحلیلگر سیستم در دفتر معاونت وزارت دفاع آمریکا خدمت کرد. پس از آن دوران تدریس او به عنوان استاد دانشگاه آغاز شد. در شروع کار در دانشگاه‌ها و موسسات آموزشی مختلفی درس داد از جمله دانشگاه پنسیلوانیا که به گفته خودش تنها یک سال او را نگه داشتند و بعد عذرش را خواستند. مینه‌سوتا اما جایی بود که سارجنت در آن به آموخته‌هایش شکل داد و بیشتر و بیشتر یاد گرفت و کار کرد. سال 1971 با کمک کریس سیمز به دانشگاه مینه‌سوتا رفت. کارش را در این دانشگاه با تدریس دروس پایه ریاضی و اقتصاد کلان آغاز کرد و در همان ابتدا فهمید بسیار بیش از آنکه تدریس کند باید خود بیاموزد برای همین در کلاس‌های ریاضی‌ای شرکت کرد که دانشجویان شرکت می‌کردند.

او در این دوره با اقتصاددانان جوان و هم‌سن و سال خودش شروع به یادگیری هر‌چه بیشتر و آموزش بهتر و کیفی‌تر به دانشجوها می‌کند. خودش می‌گوید آنها تیمی بودند که یکدیگر را به جلو هل می‌دادند و باعث پیشرفت هم می‌شدند. او در این دوران کاملاً درگیر ریاضیات و اقتصاد کلان بود. آنقدر که حتی در زمانی که با دوستانش به تفریح مورد علاقه‌اش، ماهیگیری می‌رفت هم بحث‌شان بررسی مدل‌های اقتصاد کلان و نوشتن مقاله ذهنی بود. طی چند روزی که برای ماهیگیری از شهر خارج می‌شدند تمام بحث‌شان اقتصاد، مدل‌های جدید، تعادل و‌... بود به صریح‌ترین شکل ممکن. دوره حضور سارجنت در مینه‌سوتا برایش بسیار پربار بود. او با همراهی دیگر استادان جوان و هم‌نسل خودش پایه‌گذار تغییر و تحولات زیادی در اقتصادکلان شدند. سارجنت با الهام از آثار بزرگ اقتصاددانانی چون رابرت لوکاس و همراهی همکارانش در مینه‌سوتا به قولی نظریه اقتصاد کلان را از فروض اساسی و پایه‌های خردش گرفته تا دورترین پیش‌بینی‌ها و توصیه‌های سیاستگذاری‌اش، دوباره ساختند. «انقلاب انتظارات عقلانی» که البته عنوانش بعداً ساخته شد، به طور بنیادی نظریه و کاربرد اقتصاد کلان را تغییر داد. مدل‌های پیشین اقتصاد کلان بر این فرض استوار بودند که افراد واکنش منفعلانه‌ای نسبت به تغییر سیاست‌های پولی و مالی دارند اما در مدل‌های انتظارات عقلانی، افراد نه منفعلانه و روباتیک که از قضا به طور کاملاً استراتژیک رفتار می‌کنند. این نظریه جدید نشان داد مردم به آینده چشم دارند و پیش‌بینی می‌کنند دولت‌ها و بازارها چگونه عمل خواهند کرد. سپس براساس آنچه پیش‌بینی کرده و به آن معتقدند زندگی خودشان را به پیش می‌برند.

45-1

در واقع انتظارات عقلانی نشان داد سیاستگذار نمی‌تواند از طریق گول زدن سیستماتیک مردم با سیاست‌های غافلگیرکننده اقتصاد را دستکاری کند. برای مثال بانک‌های مرکزی نمی‌توانند به طور دائمی نرخ بیکاری را با استفاده از تسهیل سیاست پولی پایین نگه دارند. سارجنت و نیل والاس نشان دادند که مردم به طور عقلانی از چنین سیاستی انتظار نرخ تورم بالاتر را در آینده دارند و به طور استراتژیک برای دریافت نرخ دستمزد بالاتر برای کارشان و نرخ بهره بالاتر برای سرمایه‌شان پافشاری خواهند کرد.

ترسیم چنین چشم‌انداز پویایی از اقتصاد کلان نیاز به تحلیل عمیق‌تر و پیچیده‌تر از نظر ریاضیات دارد. سارجنت خودش پیشرو استفاده و توسعه تکنیک‌های جدید بود؛ او روش‌های اقتصادسنجی باارزشی ایجاد کرد که نظریه انتظارات عقلانی را بسنجد و ارزیابی و تصفیه کند. سارجنت در مورد انتظارات عقلانی می‌نویسد: «نظریه اقتصاد عقلانی برای نخستین بار توسط جان میوث در دانشگاه ایندیانا در اوایل دهه 1960 مطرح شد. او این اصطلاح را برای توصیف شرایط متعدد اقتصادی به کار برد که در آن خروجی تا حد زیادی وابسته به انتظارات مردم از آنچه اتفاق می‌افتد، است. برای مثال قیمت یک کالای کشاورزی وابسته به این است که کشاورزان چند هکتار را به کشت آن اختصاص دهند که خود وابسته به این است که کشاورزان انتظار دارند محصولی که برای کشت انتخاب کرده‌اند در فصل برداشت چه قیمتی داشته باشد. مثال دیگر اینکه ارزش یک ارز و نرخ کاهش آن وابسته به این است که مردم تا چه اندازه انتظار داشته باشند که ارزشش کاهش پیدا کند. چون در این حال برای فروش آن هجوم می‌برند و این هجوم خود باعث از دست رفتن ارزش آن ارز می‌شود. همین‌طور ارزش یک سهم.»

توماس سارجنت با این حال اصلاً خودش را محدود به نظریه انتظارات عقلانی نکرد. در میان یک دوجین کتاب و تعداد فراوان مقالات تحقیقاتی و مطالعاتی‌اش، نکات مهمی در مشارکت در آموختن تئوری یادگیری (مطالعه بنیان‌ها و محدودیت‌های عقلانی) وجود دارد و آثار مهمی در تاریخ اقتصاد شامل مطالعات اثرگذارش در استانداردهای پولی و مساله تورم در سطح بین‌الملل خلق کرده است.

توماس سارجنت، کریستوفر سیمز، ادوارد پرسکات و نیل والاس چهار اقتصاددانی بودند که پس از مدت‌ها کار و تلاش در حوزه اقتصاد از آنان به عنوان چهار سوارکار اقتصاد مینه‌سوتا یاد شد. این شهرت که به گفته سارجنت از چهار مدافع یک تیم فوتبال آمریکایی گرفته شده بود، اصلاً به این معنا نبود که نظرات این چهار نفر در اقتصاد کلان با هم همسو و هم‌‌راستاست. مثلاً کریس سیمز که رفیق و همراه سارجنت بوده، از کسانی است که به نظریه انتظارات عقلانی کاملاً به دیده تردید می‌نگرد و معتقد است نباید به این نظریه چندان بها داد.

 

انتظار نوبل

انتظار نوبل گرفتن سارجنت کاملاً عقلانی بود، و البته به واقعیت پیوست. تام سارجنت و کریس سیمز به طور مشترک نوبل اقتصاد سال 2011 را دریافت کردند. افتخاری به پاس دهه‌ها تلاش و کوشش در حوزه اقتصاد کلان و توسعه دادن این علم با یافته‌های جدیدی که بسیار به کار سیاستگذاران و تصمیم‌گیران می‌آید. توماس سارجنت در خطابه نوبل خود که با نام «بعداً آمریکا، فعلاً اروپا» منتشر شد و مقدمه آن در ابتدای همین نوشته آمد، هفت درس عملی را که از اقتصاد آموخته بود عنوان کرد: «1- بسیاری از چیزهای خواستنی امکان‌پذیر نیستند. 2- میان برابری و کارآمدی موازنه برقرار است. 3- افراد دیگر نسبت به شما اطلاعات بیشتری درباره توانایی‌ها، تلاش‌ها و ترجیحات‌شان دارند.

4- هرکس، از جمله کسانی که می‌خواهید به آنان کمک کنید، به محرک‌ها پاسخ می‌دهند. به همین دلیل تورهای ایمنی اجتماعی همیشه آن‌گونه که قصد آن است عمل نمی‌کنند. 5- هنگامی که یک دولت پرداختی می‌کند، شهروندانش در هر صورت امروز یا فردا باید هزینه‌اش را بپردازند، خواه از طریق مالیات‌های آشکار خواه از طریق انواع ناآشکار مانند تورم و قصور در مورد بدهی‌ها. 6-‌ برای یک نسل امکان‌پذیر نیست که هزینه‌هایش را بر دوش نسل بعدی بیندازد. بدهی‌های دولت ملی و سیستم ایمنی اجتماعی ایالات‌متحده چنین می‌کنند. 7- اکثر افراد می‌خواهند افرادی دیگر هزینه کالاهای اجتماعی و واگذاری‌های دولت (به ویژه واگذاری‌ها به خودشان) را بپردازند» (تجارت فردا شماره 3).

 

کاربرد عملی انتظارات عقلانی

شاید هنوز به درستی در مورد نظریه انتظارات عقلانی و لااقل «انقلاب» خواندن آن شک داشته باشید. اما یک مثال از زندگی یک اقتصاددان بزرگ، رابرت لوکاس، برنده نوبل 1995 و از کسانی که الهام‌بخش توماس سارجنت در این نظریه بوده، می‌تواند بسیار مساله را روشن‌تر کند، مثالی که سایر اقتصاددانان به شوخی از آن به عنوان یک نمونه عینی انتظارات عقلانی نام می‌برند. رابرت لوکاس در سال 1988 از همسرش «ریتا» جدا شد. ریتا در زمان جدایی شرط کرد که اگر لوکاس برنده نوبل اقتصاد شود، 50 درصد از جایزه به او برسد. البته این شرط یک تاریخ انقضا تا تاریخ 31 اکتبر 1995 داشت. با این همه ریتا درست پیش‌بینی کرده بود و رابرت لوکاس، 20 روز مانده به پایان شرط، در تاریخ 10 اکتبر 1995 برنده جایزه نوبل شد. اقتصاددانان به مزاح می‌گویند مدل لوکاس به کار همسرش آمد: او انتظارات عقلانی (درستی) داشت.

دراین پرونده بخوانید ...