شناسه خبر : 27618 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

جاده‌ای رو به ونزوئلایی شدن

عدم اصلاح سیاست‌ها چه آینده‌ای را برای اقتصاد ایران رقم می‌زند؟

اقتصاد علمی است که در مورد متغیرهایی صحبت می‌کند که مردم با آن سروکار دارند؛ قیمت کالاها، تولید کالاها، صادرات و واردات کالاها، پول، نرخ بهره، مالیات، مسکن، طلا و... مردم به صورت روزانه با این متغیرها درگیرند، با آنها زندگی می‌کنند و بد و خوب وضعیت آنها تعیین‌کننده کیفیت زندگی آنهاست.

محبوبه داودی / دانشجوی دکترای اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف​

اقتصاد علمی است که در مورد متغیرهایی صحبت می‌کند که مردم با آن سروکار دارند؛ قیمت کالاها، تولید کالاها، صادرات و واردات کالاها، پول، نرخ بهره، مالیات، مسکن، طلا و... مردم به صورت روزانه با این متغیرها درگیرند، با آنها زندگی می‌کنند و بد و خوب وضعیت آنها تعیین‌کننده کیفیت زندگی آنهاست. بنابراین نمی‌توانند در مورد آنها فکر نکنند و در نتیجه نمی‌توانند در مورد آنها تحلیل نداشته باشند. اینچنین است که مردم همواره تحلیل‌ها و بسته‌های سیاستی خود را داشته و عمیقاً به نگرش خود اعتماد دارند؛ چراکه به نظر نمی‌رسد چیزی باشد که نمی‌دانند. حتی از نظر آنها تحلیل آنها شهود بهتری نسبت به تحلیل اقتصاددانان دارد، بنابراین دقیق‌تر است و احتمالاً بر این باورند که اقتصاددانان این متغیرها را در کتاب‌ها می‌خوانند، اما آنها با آن دست و پنجه نرم کرده‌اند. سیاستمداران هم جزئی از همین مردم هستند.

علم اقتصاد کنش و واکنش این متغیرها را به شیوه‌ای دقیق بررسی می‌کند و توصیه‌های سیاستی مشخص برای قرار دادن این متغیرها در وضعیت مطلوب دارد و در حال حاضر در مورد بسیاری از این توصیه‌ها اجماع وجود دارد، از این‌رو در بسیاری از کشورهای دنیا که بر اساس یافته‌های علوم مختلف و نه بر اساس سلایق شخصی اداره می‌شوند، این متغیرها تحت کنترل قرار دارند.

اما مساله مهم در همین علم اقتصاد این است که پاسخ‌های روشن آن به مشکلات اقتصادی اصولاً در بسیاری از موارد برخلاف انتظار است؛ انتظاری که بدون تکیه بر بینش عمیق و ابزارهای علم اقتصاد وجود دارد.

مثلاً در مورد سرعت افزایش سطح عمومی قیمت‌ها یا به اصطلاح گران شدن کالاها کمتر غیراقتصاددانی است که این موضوع را مرتبط با مقدار پول در برابر میزان کالایی که در اقتصاد وجود دارد بداند. حتی ممکن است این دید وجود داشته باشد که هر چه پول بیشتری وجود داشته باشد، گرانی کمتر خواهد بود. مردم افزایش سطح عمومی قیمت‌ها را حاصل عمل افراد و یا دولت می‌بینند، بدین معنا که دولت، دستور یا اجازه افزایش قیمت‌ها را داده است. از آنجا که چنین دیدی دارند از نظر آنها راهکار تورم، مقابله قهری با افزایش قیمت‌هاست و این وظیفه یک دولت خیرخواه است که به هر وسیله‌ای قیمت‌ها را سرکوب کرده و مانع از افزایش قیمت‌ها شود.

اما اقتصاددانان می‌دانند که دلیل افزایش قیمت‌ها چیزی جز افزایش سرعت انتشار پول از سوی بانک مرکزی نسبت به سرعت رشد تولید نیست و سرکوب قیمت‌ها با اثر نامطلوبی که بر سود بنگاه‌های عرضه‌کننده کالاها می‌گذارد، عرضه کالاها را کم کرده و این کاهش عرضه کالاها خود منجر به افزایش قیمت‌ها می‌شود.

مثال دیگر از راهکارهای اقتصادی، که اقتصاددانان در آن به اجماع رسیدند، دقیقاً در مقابل تصور عمومی از تثبیت نرخ ارز است. یافته علم اقتصاد این است که وقتی نرخ ارز تثبیت می‌شود، تا تورم با نرخ ارز لنگر شود، در حالی که همچنان سرعت رشد پول فراتر از رشد تولید کالاها در اقتصاد است، تولید داخل مزیت رقابتی خود را از دست می‌دهد؛ چراکه کالاهای آنها از نمونه‌های خارجی خود گران‌تر می‌شود، بنگاه‌ها یکی پس از دیگری ورشکسته می‌شوند و باقیمانده‌ها نیز فراتر از مونتاژکار یا تولیدکننده کالاهای بی‌کیفیت نخواهند بود. بنابراین تولید کشور به چیزی شبیه یک اقیانوس با عمق سه سانتی‌متر تبدیل می‌شود و به این ترتیب سبد خانوار از کالاهای خارجی پر شده و همچنین تولید کشور نیز وابستگی شدیدی از جهت پیوند پیشینی به واردات پیدا می‌کند. با این مسیری که اقتصاد در آن قرار می‌گیرد، سطح قیمت‌ها، همبستگی شدیدی با نرخ ارز پیدا می‌کند و اقتصاد به شدت نسبت به تغییر قیمت ارز یا به عبارت دیگر ارزهای در اختیار بانک مرکزی آسیب‌پذیر می‌شود. از طرف دیگر، بانک مرکزی برای ثابت نگه ‌داشتن نرخ ارز نیاز به ذخایر زیادی از ارز دارد. برای کشورهای تک‌محصولی نظیر ونزوئلا و تقریباً ایران، این حجم ارز از صادرات نفتی به دست می‌آید. بنابراین تا زمانی که این ارزها از محل درآمدهای نفتی تامین شوند، نرخ ارز تثبیت می‌شود و به محض اینکه تحریم یا افت قیمت نفت واقع شود، بسته به میزان ذخیره ارزی که کشور داشته است، این شوک خارجی سراسر اقتصاد را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

این در حالی است که مردم گمان می‌کنند جلوگیری از بالا رفتن نرخ ارز (به اندازه اختلاف تورم داخل و تورم طرف‌های تجاری) برای آنها امنیت اقتصادی ایجاد می‌کند و مانع از افزایش سطح قیمت‌ها می‌شود. آنها گمان می‌کنند که مشکلی اجتماعی، اخلاقی منجر به استفاده از کالاهای خارجی شده است، و لذا راهکار را تثبیت نرخ ارز و تشویق به استفاده از کالای داخلی می‌بینند و حتی راهکار مقابله با وابستگی به واردات را وضع تعرفه‌ها و محدودیت‌های تجاری که تنها منجر به افزایش قاچاق و افزایش هزینه‌های مبارزه با قاچاق می‌شود، می‌بینند که این دیدگاه کاملاً خلاف یافته‌های علم اقتصاد است.

مثال مهم دیگر، مالیات‌گیری در اقتصادی است که منابع طبیعی دارد. مردم بر این باورند که دلیلی ندارد که وقتی دولت به ذخایر بی‌انتهای نفتی متصل است، از آنها مالیات بگیرد. در حالی که بر اساس یافته‌های علم اقتصاد این کار نهایتاً به فقیرتر شدن آنها می‌انجامد. چراکه مخارج دولت به سمت پایین چسبنده است، در حالی که سیاستگذار مدام علاقه‌مند به افزایش آن است. وقتی منبع تامین مخارج دولت یک منبع بی‌ثبات مثل درآمدهای نفتی است (در مقابل منبع باثبات مالیات‌هایی که در یک سیستم شفاف اخذ می‌شود و اثرات بازتوزیعی آن هم لحاظ شده است)، وابستگی به درآمد نفتی افزایش یافته و منجر به آسیب‌پذیر شدن اقتصاد می‌شود. از آنجا که دولت به دلایل اقتصاد سیاسی قادر به کاهش هزینه‌های خود نیست، با کاهش درآمدهای نفتی این کسری را از محل بانک مرکزی تامین می‌کند که نهایتاً منجر به تورم می‌شود که خود اثرات منفی بر رفاه مردم دارد. در حالی که وقتی این منابع از مالیات‌های مردم تامین شود و مقداری از درآمدهای ارزی، برای زمانی که اوضاع اقتصاد بسامان نیست ذخیره شود و باقی آن صرف سرمایه‌گذاری شود، ثروت سرریزی ایجاد می‌کند که نهایتاً منجر به افزایش رفاه همه مردم می‌شود.

این‌گونه است که در دنیای اقتصاد، آنچه به نظر مردم بهترین سیاست است، اتفاقاً بدترین سیاست است و آن کاری که به نظر برای دستیابی به هدفی انجام می‌شود به عاملی بر ضد آن هدف تبدیل می‌شود و آنچه مردم گمان می‌کنند که به نفع آنهاست، چیزی جز ضرر خالص برای آنها نیست. این سوء‌تفاهمات از کنش‌ها و واکنش‌ها و اثرات متقابل متغیرهای اقتصادی جاده‌ای می‌سازد رو به ونزوئلایی شدن؛ چراکه سیاستمداران یا مثل همین مردم فکر می‌کنند یا به نفع آنهاست که مانند مردم فکر کنند و در واقع منافع آنها در همسو شدن با افکار عمومی است و اینجاست که پوپولیسم متولد می‌شود.

پوپولیسم که متولد شد، مثل چاوس طبق دیدگاه مردم، نرخ ارز را تثبیت می‌کند، قیمت‌ها را سرکوب می‌کند تا سطح قیمت را پایین نگه دارد. اما این عمل نیاز به پشتوانه ارزی دارد، دلار نفتی را به‌جای ذخیره برای روزگار کاهش قیمت‌های نفتی خرج می‌کند تا وجهه پوپولیستی خود را حفظ کند و همه راضی‌اند. سیاستگذار همسو با دیدگاه مردم درآمدهای نفتی را بر سر سفره مردم می‌آورد تا آنها با عدم پرداخت مالیات در کنار دریافت انواع خدمات راضی‌تر باشند و البته مردم به سختی می‌توانند متوجه شوند این در واقع پیشخور کردن درآمدهای آینده است در کنار اینکه به معنای افت شدید کل درآمدهایی که در تمام زندگی می‌توانستند داشته باشند هم هست. یعنی تصور کنید بهترین سیاست‌های اقتصادی مطابق با آنچه علم اقتصاد دیکته می‌کند، انجام می‌شد در این صورت اگر مثلاً مجموع درآمد کل زندگی افراد 100 باشد که پنج‌تای آن را در این دوره مصرف می‌کنند و 95 واحد برای آینده باقی می‌ماند، با اعمال سیاست‌های پوپولیستی درآمد کل زندگی افراد که می‌توانست 100 باشد، بسته به شدت سیاست‌های پوپولیستی افت قابل ملاحظه‌ای می‌کند. مثلاً از 100 به 30 کاهش می‌یابد که از این 30 واحد 10تای آن را در این دوره مصرف می‌کند و برای آینده 20 واحد می‌ماند. این همان پدیده سرعت رشد فقر است که در ونزوئلای امروز مشاهده می‌کنیم و اوج تراژدی اینجاست که افراد به سختی می‌توانند درک کنند که این فقر ناشی از سیاست‌های اتخاذشده در همان دوره‌ای است که مصرف آنها 10 واحد بود. درصد بسیار زیادی در ونزوئلا، مادورو را فردی نالایق و چاوس را قهرمان می‌دانند! حال آنکه تقصیر چاوس در اوضاع کنونی ونزوئلا به مراتب بیشتر از مادورو است.

قصه ونزوئلا، تراژدی‌ای است که می‌دانیم در صورت قصور و عدم اصلاح رویه‌ها، می‌تواند برای ایران نیز اتفاق بیفتد. ونزوئلا تا سال ۱۹۸۲ ثروتمندترین کشور در آمریکای لاتین محسوب می‌شد که این ثروت ناشی از همان تک‌محصول نفت بود و کارگران ونزوئلایی بالاترین میزان دستمزد را در منطقه دریافت می‌کردند و در واقع پول بر سر سفره‌های مردم بود. اما رفته‌رفته، شومی منابع دامن‌گیر این کشور شد و ورق برگشت. در اواسط دهه ۱۹۸۰، وابستگی بیش از حد به نفت و کاهش قیمت آن، ضربه مهلکی بر اقتصاد ونزوئلا وارد کرد. درآمدهای نفتی ونزوئلا به شدت کاهش یافت، اقتصاد به شدت منقبض شد، واحد پول به صورت تصاعدی ارزشش را از دست داد و تورم افزایش یافت. در این زمان نخستین تجربیات تلخ و ترسناک تورم برای ونزوئلا رقم خورد. نرخ تورم در این کشور در آگوست ۱۹۸۹ به 5 /84 درصد و در سال ۱۹۹۶ به 9 /99 درصد رسید. اما این تازه شروع اشتباهات مهلک‌تر بود. راند بعدی اشتباهات سیاستگذاری با چاپ اسکناس برای حفظ استانداردهای زندگی از سوی سیاستمداران دنبال شد، بدون اینکه این اسکناس‌ها مابه‌ازایی در اقتصاد داشته باشند. پس از این شوک و با عادی‌تر شدن شرایط بازار نفت، ونزوئلا مجدداً با تکیه بر درآمدهای نفتی مانع از شدت گرفتن بحران شد و اینچنین این توهم به وجود آمد که می‌توان همیشه به این ترتیب بحران را از سر گذراند. در سال ۱۹۹۸، هوگو چاوس با دادن وعده‌هایی چون کاهش فقر و بالا بردن استانداردهای زندگی با تکیه بر ثروت‌های نفتی، پیروز انتخابات ریاست‌جمهوری در این کشور شد و دقیقاً مصادف شد با دومین شوک مثبت بزرگ به قیمت‌های نفت که ثروت‌های عظیمی را برای کشورهای نفتی به ارمغان آورد و از این‌رو وی توانست بخش قابل توجهی از وعده‌های خود را عملی کند و محبوبیت زیادی به دست بیاورد و برای به دست آوردن این محبوبیت همه منابع عظیم نفتی به‌دست‌آمده در آن سال‌ها را خرج کرد، و ذخایر ارزی ناچیزی برای بحران‌های احتمالی آتی باقی گذاشت. از طرف دیگر با اتخاذ سیاست‌های نامعقول درباره ابرشرکت عظیم نفتی پترولئوس منجر به افت تولید نفت هم شد که این افت تولید حتی طی سال‌هایی که قیمت نفت کاهش نداشت به دلیل وابستگی شدید اقتصاد به درآمدهای نفتی (سهم 95 درصدی نفت در صادرات) باعث ایجاد نوسانات در اقتصاد و تورم شده بود. در کنار این موارد حجم عظیم سیاست‌های پوپولیستی وی، مخارج زیادی برای دولت ایجاد کرده بود.

از جمله اقدامات نامناسب وی خروج از بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول بود که به بهانه اینکه آنها نهادهایی امپریالیستی با هدف استثمار کشورهای فقیر هستند، صورت گرفت. به این ترتیب موفق شد بخشی از اقتصاددانان منتقد و مزاحم سیاست‌های پوپولیستی خود را حذف کند و البته حتماً به طریق مشابه منتقدان اقتصاددان داخلی خود را نیز حذف کرده است.

پس از مرگ هوگو چاوس در سال ۲۰۱۳، نیکلاس مادورو جانشین او شد. همزمان با آغاز ریاست‌جمهوری او، قیمت نفت سقوط کرد و این آغاز رشد فزاینده تورم بود. در سال ۲۰۱۵ ونزوئلا با تورم 8 /111 درصد، بالاترین نرخ تورم در جهان را داشت که بالاترین میزان در تاریخ این کشور تا آن زمان بوده و تورم به ۷۰۰ درصد در سال ۲۰۱۶ و نزدیک به دو هزار درصد در سال ۲۰۱۷ رسید و پیش‌بینی IMF  از تورم ونزوئلا در سال 2018 معادل 13860 درصد است، در حالی که نرخ فقر بین ۷۶ تا ۸۰ بوده است. اقتصاد در سال 2017 در این کشور 14 درصد کوچک‌تر شده و بنا بر پیش‌بینی در سال 2015 نیز 15 درصد کوچک‌تر خواهد شد. صفحه آخر این تراژدی این است که امروز ونزوئلا یکی از فقیرترین کشورها در آمریکای لاتین محسوب می‌شود و مردم ونزوئلا با کمبود گسترده مواد غذایی، برق و کالاهای اساسی دست و پنجه نرم می‌کنند. در ثروتمندترین کشور آمریکای جنوبی تا 1982 و صاحب ثروت‌های عظیم در دهه قبل، بحران اقتصادی به بحران اجتماعی و سیاسی تبدیل شده و دولت با همه تقصیری که در اوضاع این روزها دارد، با مردم معترض با خشونت برخورد می‌کند و سرنوشت این سیستم چیزی جز فروپاشی پس از تحمیل هزینه‌های زیاد بر جان و مال مردم نیست.

بنابراین در یک لایه کلید ونزوئلایی شدن؛

 داشتن یک بانک مرکزی مطیع اوامر دولت که هر میزان که دولت بخواهد برای سیاست‌های پوپولیستی خود هزینه کند، از کانال بانک مرکزی با ایجاد تورم این پول را از جیب مردم بردارد.

 داشتن یک اقتصاد نفتی تک‌محصولی که از زوایای مختلف به نفت وابستگی دارد؛ از جمله تامین هزینه‌های دولت به‌جای اخذ مالیات در یک مکانیسم شفاف.

 وجود یک دولت با کسری بودجه فزاینده بدون برنامه‌ریزی برای کاهش آن، که اصولاً ویژگی دولت‌های پوپولیست است که با وعده‌های پوپولیستی به مردم منجر به افزایش هزینه‌های دولت شده و نهایتاً با توجه به نحوه تامین مالی دولت، اقتصاد را در برابر شوک‌ها آسیب‌پذیرتر کرده و وابستگی به درآمد نفتی را افزایش می‌دهند.

 نبود مکانیسمی برای ذخیره ارز به منظور مقابله با اثرات نامطلوب شوک‌های درآمدهای ارزی.

 تثبیت نرخ ارز و حراج ارزهای موجود برای این منظور و وابسته کردن اقتصاد به واردات از این کانال و افزایش اثرپذیری تورم از افزایش نرخ ارز بر اساس آنچه پیشتر توضیح داده شد.

 سرکوب قیمت‌ها و تضعیف اقتصاد مجدداً بر اساس آنچه توضیح آن رفت.

 داشتن یک بانک مرکزی ضعیف در عملکرد سیاستی که مجهز به به‌روزترین ابزارهای سیاستی برای کنترل بازارهای پول و سایر دارایی‌ها نیست.

 روابط خارجی نامناسب، ناپایدار و محدود که هزینه‌های غیرضروری بر اقتصاد تحمیل کند و ریسک سرمایه‌گذاری را افزایش دهد که از کانال کاهش تولید اقتصاد را وابسته‌تر کند.

همه اینها ویژگی‌هایی است که ونزوئلا داشت و اقتصاد ایران نیز این ویژگی‌ها را البته با شدت کمتر دارد.

اما با این همه در لایه دیگر و البته مهم‌تر و در واقع شاه‌کلید ونزوئلایی شدن همان مطلبی است که در ابتدا بر آن تاکید شد:

 علم اقتصاد برای بسیاری از مشکلات، بحران‌ها و معضلات اقتصادی راهکارهای مشخص با اجماع اقتصاددانان دارد اما نه‌تنها استخراج این راهکارها بلکه درک آنها نیز نیازمند تجهیز به علم پیچیده اقتصاد است.

 مردم به هیچ وجه نه‌تنها قادر به استنباط و درک این راهکارها نیستند؛ بلکه آنها راهکارهایی را باور دارند، که منجر به تقویت اصل مشکل می‌شود. به عبارت دیگر مردم راهکارهای اقتصاددانان را نمی‌پسندند و با آنها ارتباط برقرار نمی‌کنند؛ چراکه نوعاً از جنس داروی تلخ هستند.

 سیاستمداران هم مانند مردم فکر می‌کنند، از این‌رو آنها هم نباید راهکارهای اقتصاددانان خوشایندشان باشد.

 ظهور پوپولیسم و پسندیده شدن از سوی مردم و اتخاذ سیاست‌های زمین‌گیرکننده اقتصاد

تمام شد؛ ونزوئلا آماده است.

در چنین وضعیتی اقتصاددان متعهد در اقلیت قرار می‌گیرد، با موجی از کسانی که گمان می‌کنند بهتر از او راهکارهای معضلات اقتصادی را می‌دانند، مواجه می‌شوند، افرادی که معضلات اقتصادی را غیراقتصادی می‌خوانند تا بهتر و محترمانه‌تر بتوانند اقتصاددان مزاحم با انبوهی از راهکارهای تلخ را که در مقابل منافع آنها قرار دارند حذف کنند. این‌گونه می‌شود که اقتصاددانی که دقیق‌ترین جواب‌ها و راهکارها در اختیار اوست ناگزیر از ترک دولت می‌شود و صحنه خالی می‌شود از اقتصاددان. اگرچه حتی اگر خالی نمی‌شد، در برابر منافع سیاستمدار که همراستاست با همسو شدن با دیدگاه مردم، کار چندانی از اقتصاددان برنمی‌آمد.

سیاستمدار با اشتباهات خود اقتصاد را به‌جایی می‌رساند که بالاخره آثار منفی سیاست‌ها با قدرت بیرون می‌ریزد. این جاده‌ای است که با سرعت به سمت ونزوئلایی شدن می‌رود!

اما راه‌حل چیست؟ نمی‌خواهم حواله دهم به رشد عقل جمعی اگرچه قید موثری است. دست‌کم نمی‌خواهم حواله دهم به رشد عقل جمعی به واسطه زمان. شاید اینجاست که وظیفه سنگینی است بر دوش آن اقلیت که می‌دانند اقتصاد از کجا به کجا و برای چه به ناکجاآباد رسید. اینجاست که آگاهی‌بخشی به مردم از سوی افراد مطلع می‌تواند به رشد سریع‌تر عقل جمعی کمک کند و از آنجا که جامعه اقتصاددانان متعهد کوچک است، وظیفه تک‌تک این افراد سنگین‌تر خواهد بود. در این مسیر باید توجه داشت که آگاهی‌بخشی باید به زبان ساده انجام شود تا مردم و سیاستمداران دلسوز و متعهد بتوانند با راهکارهای اقتصاددانان همراه شوند.

سخن آخر؛ اینکه چرا بسیاری از کشورها بدون رشد عقل جمعی که در اینجا بدان اشاره شد، به سمت ونزوئلایی شدن نمی‌روند و کشورهایی نظیر ایران و ونزوئلا به این سمت می‌روند، دلایل خاص خود را دارد که در مجال دیگری به آن پرداخته می‌شود. اما این دلایل باعث می‌شوند که اصلاحات در کشورهایی نظیر ما بسیار دشوارتر باشد و از این‌رو نیاز به اهتمام ویژه‌ای از سمت اقتصاددانان دارد. 

دراین پرونده بخوانید ...