شناسه خبر : 30837 لینک کوتاه

سنگ بنای کج مدیریت

وضعیت مدیریت در ایران چگونه است؟

دکتر نجفی وزیر سابق و شهردار سابق و معاون رئیس‌جمهور سابق هم در کتاب «اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی ایران» برای مصاحبه‌کننده شرح می‌دهد که در ابتدای وزارتش چقدر بی‌تجربه بوده تا جایی که حتی نمی‌دانسته «کارتابل» چیست. شاید آن اوضاع را بشود با شرایط انقلاب تطبیق داد و تا حدی با آن کنار آمد.

نیما نامداری/ تحلیلگر اقتصادی

سال‌ها پیش کتابی منتشر شد به نام «اولین رئیس‌جمهور» که شامل مصاحبه‌های محمدجواد مظفر بود با اغلب نامزدهای اولین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری اسلامی ایران. در آن کتاب یکی از نامزدها در توصیف اوضاع مدیریت در اول انقلاب گفته بود اگر شما وارد ساختمان شورای انقلاب می‌شدی بسته به اینکه تصادفاً از کدام راه‌پله یا راهرو رد می‌شدی ممکن بود استاندار شوی یا بازداشت شوی! یعنی آنقدر اوضاع پیش‌بینی‌ناپذیر و بی‌قاعده بوده که صرف روبه‌رو شدن با یک آشنا می‌توانسته شما را از یک معلم یا کاسب به استاندار یا وزیر بدل کند. دکتر نجفی وزیر سابق و شهردار سابق و معاون رئیس‌جمهور سابق هم در کتاب «اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی ایران» برای مصاحبه‌کننده شرح می‌دهد که در ابتدای وزارتش چقدر بی‌تجربه بوده تا جایی که حتی نمی‌دانسته «کارتابل» چیست. شاید آن اوضاع را بشود با شرایط انقلاب تطبیق داد و تا حدی با آن کنار آمد. اما دردناک اینجاست که بسیاری از همان آدم‌هایی که بر حسب تصادف مدیر ارشد شدند در دهه‌های بعد مدیر ارشد ماندند و بعضاً چنان از تخصص و سوابق مدیریتی خود سخن می‌گویند گویی از مادر، وزیر زاده شده‌اند.

واقعیت آن است که متاسفانه سنگ بنای انتصاب مدیران ارشد در دولت از همان ابتدا اشتباه گذاشته شد. در دورانی مبنا این بود که مدیر باید «متعهد» باشد یعنی تعهد به باورها و معیارهای انقلابی داشته باشد. مصادیق تعهد و عدم تعهد هم چندان مرزبندی روشنی نداشت ضمن اینکه بین تعهد و عدم تعهد هم منطقه خاکستری وجود نداشت. یعنی مثلاً مشخص نبود در انتصاب مدیر مالی فلان دستگاه دولتی چه سطحی از تعهد نیاز است و این تعهد را چگونه می‌شود اندازه‌گیری کرد. به تدریج هم تعریف تعهد از پایبندی به برخی اعتقادات به پایبندی به برخی اشخاص و جلب اعتماد افراد ذی‌نفوذ تغییر کرد. یعنی مثلاً وزیر کسانی را به عنوان مدیر خود منصوب می‌کرد که اطمینان داشته باشد از نظر سیاسی مشکلی ندارند و بعداً برای او دردسر درست نمی‌کنند. سنگ بنای انحراف از مدیریت حرفه‌ای و تخصصی در ایران از همین‌جا گذاشته شد.

ابتدا بد نیست تعریفی از مدیر حرفه‌ای داشته باشیم. مدیر حرفه‌ای کسی است که حداقل سه ویژگی زیر را داشته باشد:

1- در حوزه مدیریت خود دانش تخصصی لازم را در حدی که اعتبار فنی او زیر سوال نرود داشته باشد. یعنی مثلاً مدیرعامل شرکت آب و فاضلاب کشور ضرورتی ندارد متخصص عالی هیدرولوژی باشد اما باید حداقل مبانی و چارچوب‌های فنی را به درستی و با سعی عالمانه آموخته باشد. مدیر روابط عمومی یک وزارتخانه باید دانش ارتباطات و مدیریت افکار عمومی را بداند. منظور از دانستن هم در حد افواهی و شفاهی نیست باید به صورت نظام‌مند و با روش‌شناسی متعارف آن علم در حد معقولی ادبیات آن حوزه را بداند. معمولاً این ویژگی بدون تحصیل با کیفیت مناسب به دست نمی‌آید.

2- تجربه سازماندهی داشته باشد. یعنی بتواند مجموعه‌ای از افراد و منابع را به نحوی مدیریت کند که از منابع استفاده بهینه شود و خروجی‌های تعهد داده‌شده به ذی‌نفعان در موعد مقرر محقق شود. معمولاً این ویژگی نیازمند تجربه مدیریتی در سطوح پایین‌تر و در ابعاد مشابه است. البته بسیاری از این مهارت‌ها قابل آموزش هستند اما با یادگیری حین کار (Learning By Doing) در فرد ایجاد می‌شوند.

3- توان شخصی برای مدیریت ذی‌نفعان داشته باشد. یعنی بتواند اعتماد نهادها و اشخاص کلیدی در حوزه مدیریتش را جلب کند و با ترکیبی از مهارت‌های سیاسی و غیرسیاسی، کار خودش را پیش ببرد. این ویژگی به سادگی به دست نمی‌آید یعنی ضمن اینکه تجربه کاری به آن کمک می‌کند اما به ویژگی‌های شخصیتی و نیز مهارت‌های ارتباطی (که معمولاً تدریجی و در بلندمدت شکل می‌گیرند) هم نیاز دارد. در عین حال شرایط زمانه و Context هم در آن موثر است.

اینها حداقل ویژگی‌های یک مدیر ارشد حرفه‌ای است. یعنی مثلاً اگر درباره سرمربی تیم ملی فوتبال حرف می‌زنیم باید این حداقل ویژگی‌ها را داشته باشد. یعنی باید دانش فوتبال را در حد خوبی داشته باشد البته احتمال دارد آنالیزور فوق‌العاده‌ای نباشد یا خودش فوتبالیست خوبی نبوده باشد اما باید اینها را خوب بفهمد و بتواند ترکیب مناسبی از همکاران و بازیکنان و تدارکات و... کنار خود بچیند. مدیریت تیم در زمین و بیرون زمین و تعیین اهداف مشخص و واقع‌بینانه برای تیم ملی و داشتن برنامه برای تحقق آنها ویژگی دوم است. ویژگی سوم یعنی بتواند به عنوان مربی رابطه خوبی با مربیان دیگر، فدراسیون، دولت و رسانه‌ها برقرار کند چون اینها ذی‌نفعانی هستند که بر موفقیت او موثر هستند. این سه ویژگی حداقل‌های ضروری است. حالا اگر این مربی خوش‌تیپ هم بود، کاریزما داشت، اخلاق فردی خوبی داشت، اقتصاد را می‌فهمید، خاکی بود، انسان شریفی بود، چند زبان خارجی می‌دانست و... به مزایای او اضافه می‌شود اما بدون آن سه ویژگی اصلی، این ویژگی‌های ثانویه هیچ ارزشی ندارند.

در مدیریت دولتی هم همین است. یعنی مدیران ارشد حرفه‌ای باید این سه ویژگی اصلی را داشته باشند و مابقی ویژگی‌ها مزیت هستند ولی بدون آنها هم مدیر حرفه‌ای می‌تواند موفق باشد. اما اگر حتی یکی از این سه ویژگی را نداشته باشد قطعاً مدیر ناموفقی خواهد بود. البته باید بین مدیر حرفه‌ای و مدیر سیاسی تفاوت قائل شد. بعضی مسوولیت‌های دولتی ذاتاً سیاسی هستند. مثلاً رئیس‌جمهور، وزیر خارجه، وزیر کشور، نمایندگان مجلس، معاونان رئیس‌جمهور و برخی مقامات دیگر معمولاً مدیر سیاسی تلقی می‌شوند. در همه جای دنیا مقامات سیاسی بر اساس فرآیندهای سیاسی (انتخابات و ائتلاف و مذاکره) منصوب می‌شوند. در اغلب کشورهای توسعه‌یافته صندلی‌های مدیریت سیاسی مشخص هستند و حزب حاکم حق دارد برای آنها تصمیم بگیرد. اما بسیاری از صندلی‌های مدیریت دولتی اساساً سیاسی نیستند و حرفه‌ای تلقی می‌شوند. در بعضی کشورها برای پیشگیری از برخورد سیاسی با این مسوولیت‌ها حتی قوانین تنبیهی وجود دارد. مثلاً مدیران ارشد در حوزه‌هایی نظیر انرژی، حمل‌ونقل، سلامتی، مدیران مالی، تدارکات و انبوهی از مشاغل دیگر اساساً مشاغل سیاسی نیستند و باید با معیارهای حرفه‌ای انتخاب شوند.

اما در ایران از همان ابتدا این فرآیند اشتباه طراحی شد. یعنی اعتماد و اطمینان از تعهد اعتقادی و سیاسی اهمیت بیشتری یافت تا جایی که ویژگی‌های دیگر به طور کلی کنار گذاشته شدند. به تدریج این اطمینان از تعهد هم به اطمینان از همفکری سیاسی تغییر کرد. یعنی با شکل‌گیری جناح‌بندی‌های سیاسی عملاً مسوولیت‌های مدیریت در دولت بر اساس وابستگی سیاسی توزیع شد. در عین حال همزمان با کاهش گستره تحمل سیاسی و حذف جریان‌های سیاسی معتمد تعداد این افراد سیاسی مورد اعتماد هم به مرور کاهش یافت. اما به دلیل اینکه عملاً در سیستم دولتی سازوکاری برای انتخاب مدیران حرفه‌ای وجود نداشت افراد ضعیف و خنثی که حاضر بودند رنگ سیاسی غالب را بگیرند در عمل جایگزین شدند.

طبیعی است که در بدنه دولت مدیران حرفه‌ای و متخصص زیادی حضور دارند اما متاسفانه هرقدر در هرم مدیریت دولت بالاتر می‌روید مدیران حرفه‌ای کمتر می‌شوند. در عین حال جریان‌های سیاسی هم با بلندگوهای رسانه‌ای خود در این داستان موثرند. مثلاً داستانی که به عنوان جوان‌گرایی در مدیریت راه افتاده از همین بازی‌های رسانه‌ای است. سن در انتخاب مدیر حرفه‌ای هیچ نقشی ندارد. طبیعی است که اگر فردی دارای ویژگی‌های لازم برای مدیر حرفه‌ای باشد و جوان هم باشد مزیت دارد ولی عملاً غوغای راه افتاده به اسم جوان‌گرایی در مدیریت تنها فرصتی شده برای اینکه نسل جوان جریان‌های سیاسی در کرسی‌های مدیریتی بالاتر بنشینند. بی‌آنکه ویژگی‌های یک مدیر حرفه‌ای را داشته باشند. به هر حال تا زمانی که کرسی‌های مدیریت سیاسی از مدیریت حرفه‌ای در دولت تفکیک نشود و معیارهای انتخاب مدیران حرفه‌ای بر اساس معیارهای متعارف نباشد تغییر و تحولات مدیریتی در دولت بیش از آنکه نشانه یا عامل تغییر باشند صرفاً نوعی صندلی‌بازی سیاسیون است. چشم‌انداز چنین تغییراتی هم چنان دور از ذهن و بعید است که تحلیل آن و نوشتن مطالبی از سنخ این نوشته هم حتی عبث به نظر می‌رسد.

دراین پرونده بخوانید ...