شناسه خبر : 14521 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

گفت‌وگو با اصغر مهاجری پیرامون رفتارهای عجیب یک خواننده و چالش ضدِ الگو

موسیقی سیاسی یا سیاست موسیقایی؟

جامعه در همه حوزه‌ها به خصوص اگر در حوزه موسیقایی، تهی از ستاره و الگو شود، جامعه‌ای تهی خواهد بود. شدیدترین تاثیر و پیامد منفی نبود الگوهای مرجع این است که افراد جامعه هویت خود را از دست می‌دهند.

فاطمه عبدالعلی‌پور

«دیدگاه فعلی به موسیقی، سیاسی و ایدئولوژیک است، نه بر مبنای یافته‌های علمی و کارشناسی‌شده. بروز رفتارهای جناحی و سلیقه‌ای با نظام موسیقایی در ایران، از موسیقی، چماقی برای انجام تصفیه‌حساب‌های گروهی، بیان اعتراض یا حتی اعلام موافقت ساخته است. عدم برخورد هنری و پژوهشی با موسیقی، چهره‌هایی را ستاره می‌کند که گاه فاقد استعداد و ارزش‌های موسیقایی‌اند؛ افرادی که از قبل گرایشات سیاسی خاص، الگو می‌شوند و غالباً مانا و پرفروغ نیستند.» اینها گفته‌های اصغر مهاجری در مقام یک جامعه‌شناس است و معتقد به اینکه در نبود چهره‌های شایسته، جامعه آرام‌آرام از الگوهای هنری و موسیقایی اصیل تهی شده و به الگوهای زیرزمینی رو می‌آورد؛ پدیده‌ای که به مرور هویت را از افراد می‌گیرد.



اخیراً رفتارهای عجیبی از برخی خوانندگان بروز پیدا می‌کند. اگر این خواننده‌ها را به عنوان افرادی بدانیم که توان بروز در فضای فرهنگی امروز را پیدا کرده‌اند، فکر می‌کنید این مساله ریشه در چه اتفاق‌هایی دارد؟ در حقیقت این سوال به میان می‌آید که آیا منزوی شدن استادان طراز اول موسیقی در ایران یا اعمال محدودیت برای فعالیت هنرمندان و لغو پیاپی کنسرت‌ها، سبب بروز این اتفاق‌های ناهنجار شده است؟
نکات بسیار مهمی در مورد موسیقی وجود دارد، که به قدر تکرارشان کلیشه شده‌اند؛ موسیقی در نظام تربیتی، جامعه‌پذیر و فرهنگ‌پذیر شدن افراد، شاد کردن مردم، ایجاد سوپاپی برای خروج انرژی‌های نهفته و اجتماعی کردن افراد بسیار اهمیت دارد، اما اگر از همه این موارد بگذریم می‌خواهم از نکات تازه‌تری در ارتباط با موسیقی کشورمان بگویم. متاسفانه در سالیان اخیر بر اساس خط‌کش‌ها و معیارهای سیاسی با نظام موسیقایی برخورد می‌شود. اگر شخصیت ممتازی همچون محمدرضا شجریان از نظر برخی، به لحاظ سیاسی مردود می‌شود، محدودیت‌هایی بر موسیقی ایشان روا می‌دارند که پیامدها و تاثیرات منفی آن، کل جامعه موسیقایی و فرهنگ را دامنگیر می‌کند. از طرف دیگر، اگر خط‌مشی سیاسی فردی موردپسند باشد، حتی مشروط به نبود استعدادهای درخشان هنری در وجودش، او را مطرح می‌کنند.
به ویژه رسانه ملی -تلویزیون- این کار را بی‌محابا انجام می‌دهد؛ یعنی سرِ نظام ارزشی موسیقایی کشور را که میراث‌دار فرهنگ جامعه ماست با کارد سیاسی می‌برد و گاهی بدون شایستگی‌های لازم، فردی را مطرح می‌کند. نکته دیگر اینکه پژوهش‌های سال‌های اخیر نشان می‌دهد برخورد با هنر و موسیقی، نه بر اساس یافته‌های علمی، بلکه صرفاً ایدئولوژیک است. مبانی شفاف و روشنی را در مورد موسیقی ذکر نمی‌کنند و با این عدم شفافیت، بعضی‌ها برخورد ایدئولوژیک با موسیقی می‌کنند و بدین ترتیب، تر و خشک با هم می‌سوزند.
این نوع نگاه سیاسی و نگاه ایدئولوژیک به موسیقی، این اجازه را از جامعه و اهل پژوهش گرفته که نتوانند عریان‌تر با واقعیت‌ها روبه‌رو شوند. به عنوان نمونه، هنوز میانگین جامعه با آلات موسیقی آشنایی کافی ندارند. رسانه ملی نیز با قیچی کردن بی‌محابای آلات موسیقی که بسیار محترم‌‌اند، این فرصت را از مردم می‌گیرد. آلات موسیقی‌اند که با دیگر هنرهای انسان مثل شعر و نوازندگی ترکیب می‌شوند و بهترین و موزون‌ترین اثر هنری را حتی در ژانر تراژیک خلق می‌کنند؛ مثلاً «نی» که در تراژدی رحلت امام (ره) نواخته می‌شود در هر صورت، ترکیبی از هنرمندی نوازنده و نی را به گوش می‌رساند. اما جامعه ما با آلات موسیقی، نامحرم است و پژوهشگران کمتر امکان بررسی در این حوزه را دارند.

اعمال چنین برخوردهای سلیقه‌ای چه پیامدهای منفی‌ای برای جامعه دارد؟
به طور حتم به دلیل برخورد نادرست با موسیقی، شاهد پیامدها و تاثیرات بسیار قابل تامل، منفی و پنهانی در جامعه خواهیم بود. از نظام تربیتی‌مان گرفته تا نظام امیدافزا و نشاط‌آور جامعه، همگی تحت تاثیر قرار می‌گیرند. حتی برخی مواقع، این پیامدهای منفی کار را به جایی می‌رساند که مبارزات افراد معترض به این برخوردهای جناحی، سیاسی و ایدئولوژیک نیز رنگ و بوی سیاسی و جناحی به خود می‌گیرد. به عنوان نمونه، برخورد دوگانه نظام نظارتی کشور در صدور یا لغو مجوز کنسرت‌ها موجب شده است که هر دو طیف موافقان و مخالفان، موسیقی را فراموش و برای ابراز موافقت یا مخالفت خود، جناحی و باندی با موضوع برخورد کنند.
به عبارتی، با یکدیگر تصفیه‌حساب‌های گروهی و سیاسی کنند. اینکه ما یکی از حوزه‌های مقدس و متعالی هنر را به مذبح‌ سیاسی ببریم و آن را ابزار و چماقی برای تصفیه‌حساب، بیان اعتراض یا حتی موافقت قرار دهیم به شدت زیان‌بار است. چنین برخوردهای سلیقه‌ای، در مجموع می‌تواند موجب کاهش سرمایه اجتماعی در جامعه شود، چرا که موسیقی یکی از ابزارهای افزایش سرمایه اجتماعی است که روابط را پویا، جامعه را بشاش، ارتباطات را شفاف و اعتمادها را بیشتر می‌کند. اگر این‌چنین با موسیقی معامله‌گری کنیم و این حوزه متعالی هنری، انسانی و عرفانی را فدای منافع گروهی، سیاسی، جناحی و باندی کنیم، باید به عزای مرگ تدریجی موسیقی بنشینیم و شاهد کاهش سرمایه اجتماعی باشیم که مطمئناً تاوان سنگینی برای جامعه در پی خواهد داشت.

به خوبی اشاره کردید که چگونه برخوردهای سیاسی و ایدئولوژیک، موجب قربانی کردن موسیقی می‌شود، اما می‌خواهم از منظر دیگری هم به این موضوع بپردازید. به هر حال موسیقی در هر جامعه‌ای، هنرمندان و ستارگانی را در مقام الگو به مردم آن جامعه تحویل می‌دهد. داشتن نگاه این‌چنینی به موسیقی از جانب سیاستگذاران، چه الگوهایی را خصوصاً برای نسل جوان ما می‌سازد؟
به نکته مهمی اشاره کردید. زمانی که برخورد هنری، علمی و پژوهشی با موسیقی نداریم و صرفاً با نگاهی سیاسی و ایدئولوژیک به آن می‌نگریم، مطمئناً نمی‌توانیم الگوسازی کنیم. در این شرایط، الگوهای ما الگوهایی هستند که به طیف سیاسی خاصی گرایش دارند. بنابراین افرادی صرف‌نظر از دارا بودن یا نبودن ارزش‌های موسیقایی، به عنوان الگو مطرح می‌شوند. از طرف دیگر، مردم به‌زعم شخصیت موسیقایی آنها، این شخصیت‌ها و ستاره‌ها را مصداق و الگو می‌کنند، برایشان احترام قائل می‌شوند، از آنها تبعیت می‌کنند و نظام‌های هنجاری خود را با آنها هماهنگ می‌کنند. اما ستاره‌ها و الگوهای سیاسی به سرعت افول می‌کنند. آنها پرفروغ، ماندگار و همه‌جانبه نیستند. چه هنرمندی که اجازه الگو شدن به او نداده‌اند و چه هنرمندی که الگویش کرده‌اند به دلیل وجود نگاه‌های سیاسی، ماندگاری و فروغشان زیاد نیست. در چنین شرایطی، جامعه آرام‌آرام از الگوهای موسیقایی تهی می‌شود. تهی کردن یک جامعه از مصداق‌ها و الگوها، ضرر جبران‌ناپذیری به مردم جامعه می‌زند. در همه حوزه‌ها همین‌طور است، تفاوتی نمی‌کند.
ما در همه حوزه‌ها باید الگوها و ستاره‌های فروزانی داشته باشیم که بتوانند روشنگر راه افراد علاقه‌مند به خود باشند؛ یعنی مرجع باشند. جامعه در همه حوزه‌ها به خصوص اگر در حوزه موسیقایی، تهی از ستاره و الگو شود، جامعه‌ای تهی خواهد بود. شدیدترین تاثیر و پیامد منفی نبود الگوهای مرجع این است که افراد جامعه هویت خود را از دست می‌دهند. چون ستاره‌ها و الگوهای مرجع خصوصاً در حوزه هنر، هویت‌ساز و هویت‌بخش‌اند. اگر اینها را بگیریم و عرصه را خالی از ستاره کنیم، هویتمان لطمه خواهد خورد. از طرف دیگر، دانش عمومی در ارتباط با نظام موسیقایی کم خواهد شد و این ضربه موجب تجربه یک اتفاق نامیمون دیگر می‌شود. زمانی که الگوهای ما الگوهای شفاف و رو‌زمینی نبوده و در صحنه نیستند، نوجوانان، جوانان و دیگران به الگوهای زیرزمینی روی می‌آورند. الگوهای یواشکی و زیرزمینی ممکن است آثار تخریبی بیشتری داشته باشد که در آینده جمع‌ کردن این آثار تخریبی هزینه‌بردار است و قطعاً لطمه‌های جبران‌ناپذیری می‌زند.

بنابراین روشن نبودن تکلیف‌مان با موسیقی و بلاتکلیفی سیاستگذاران در نوع برخورد با این هنر، تاثیر خود را به طور مستقیم در جامعه نشان می‌دهد.
بله، سیاستگذاران هم تکلیف را روشن نمی‌کنند و آنجاهایی هم که تکلیف روشن است، احساس کرده‌اند که باید سیاسی یا ایدئولوژیک برخورد کنند. یعنی هم بلاتکلیفی و هم برخورد سیاسی و ایدئولوژیک، هر سه عامل به‌طور مسلم در ارتباط با موسیقی می‌تواند عوارض و پیامدهای منفی‌ای را که گفتم ایجاد کند.

در روزهای گذشته، یک خواننده از هواداران خود خواست در فضای مجازی، بغ‌بغو کنند و طرفدارانش هم او را همراهی کردند؛ در حالی که می‌توان حدس زد برخی از این افراد برای همراهی با جمع، روی ارزش‌های شخصی خود پا گذاشته‌اند. سوال این است که آیا وجود چنین نگاهی به موسیقی، منجر به بروز رفتارهای دوقطبی در مردم می‌شود؟
زمانی که با موسیقی، سیاسی برخورد می‌کنیم، جامعه ما جناحی یا به عبارت شما دوقطبی می‌شود. مثلاً اگر رسانه ملی، یک موسیقیدان را بدون داشتن ظرفیت‌های موسیقایی لازم مطرح کند، گروهی ممکن است در قطب مخالف قرار بگیرند یا اگر این رسانه، شخصیت برجسته‌ای از موسیقی را تحریم کند، مردم ممکن است در قطب موافق قرار بگیرند و به هواداری از او برخیزند. اما اگر منظورتان این است که روشن برخورد نکردن با نظام موسیقایی، موجب دوقطبی‌های فرهنگی می‌شود مثل یک قطب فرهنگی عامیانه که در مثال‌تان بارز بود و یک قطب متعالی، پویا و علمی باید در جواب بگویم، بله. زمانی که از نظام موسیقایی پاسبانی نمی‌شود و شفاف پشت موسیقی نمی‌ایستند، ممکن است حالت‌های زیرزمینی به وجود بیاید و مردم رها شوند. در این شرایط، هر کسی به نوعی در برنامه‌ریزی و سکانداری فرهنگی نظام موسیقایی دخالت می‌کند که بعضی از این الگوها ممکن است الگوهای پسندیده‌ای نباشند یا به قول شما قطب‌هایی ایجاد شوند که قابل دفاع نیستند.

در سال‌های اخیر شاهد تغییراتی در سطح سلیقه عامه مردم بوده‌ایم. دلیل این تغییر ذائقه را چه می‌دانید؟
بعضاً دیده می‌شود که دانش موسیقایی مردم ما پایین و فرهنگ موسیقایی کشور ما توسعه ‌نیافته است. به ویژه اینکه در دهه‌های اخیر به فرسایش بیشتر این دانش نیز کمک کرده‌ایم. این دانش پایین و این توسعه‌نیافتگی فرهنگ موسیقایی موجب می‌شود ذائقه مردم، ذائقه‌ای پویا نباشد. در دیگر حوزه‌های مصرف نیز همین‌طور است. متاسفانه سبک زندگی امروزی ایرانی بر اساس آن فقر دانش موسیقایی و عدم توسعه فرهنگ موسیقایی، موجب به وجود آمدن ذائقه‌هایی شده که با شأن این ملت متناسب نیست.
با توجه به اینکه در سالیان اخیر، شاهد چرخش فرهنگی نیز هستیم، کالاهای فرهنگی جزو ترجیحات اولیه سبک زندگی امروزی کلانشهرها و شهرهای متوسط محسوب می‌شوند و نظام موسیقایی، بخشی از این چرخش فرهنگی، تغییر سبک زندگی و رنسانس فرهنگی است، اما ناهماهنگی در مدیریت موسیقایی کشور موجب شده که این عنصر فرهنگی در چرخش فرهنگی جدید ما جایگاه شایسته خود را نداشته باشد. از این رو، فقدان جایگاه شایسته نظام موسیقایی در سبک جدید زندگی می‌تواند پیامدهای منفی و جبران‌ناپذیری را بر فرهنگ ما که اتفاقاً به لحاظ موسیقایی غنی هستیم، تحمیل کند.

در مورد پیامدهای منفی این پدیده بیشتر توضیح می‌دهید؟
اولین پیامد منفی‌اش این است که مردم نمی‌توانند از موسیقی که غذای روح است به درستی استفاده کنند. بنابراین امکان درمان بسیاری از مشکلات روانی و حتی جسمانی و اجتماعی که با توسعه دادن موسیقی محقق می‌شود عملاً از دست می‌رود. موسیقی به کاهش افسردگی، کاهش اضطراب، ریتم کار، شکل‌گیری نظم‌ها (نظم جمعی) کمک می‌کند. موسیقی در جای‌جای زندگی افراد یعنی در کار، ورزش، نظام سیاسی و حتی در جنگ نقش دارد. اگر موسیقی را از جنگ بگیریم، جنگ دچار مشکلات جدی می‌شود. زمانی که ذائقه مردم با موسیقی مناسب تغذیه نمی‌شود، باید شاهد بروز پیامدهای منفی در حوزه بیماری‌های روانی و جسمانی بود. این اولین و مهم‌ترین پیامد منفی است. نکته دیگر اینکه ممکن است با طولانی شدن این دوره نقاهت و فقدان دانش و توسعه‌یافتگی موسیقایی، ژن‌های اجتماعی، فرهنگی موسیقایی ما به کما برود. نکته سوم این است که هنگام کم بودن ارزش موسیقایی، نخبگان موسیقی معرفی نمی‌شوند، ستاره‌ها نمی‌توانند مطرح شوند، و بنابراین امکان مهاجرت هوش و نخبگان موسیقایی کشور وجود دارد. به اندازه هر واحد از این مهاجرت و دور شدن‌شان از جامعه، ما لطمه‌های شدیدی را در آینده خواهیم دید.
از طرف دیگر، نظام موسیقایی ایران، قدرت رقابت با نظام‌های موسیقایی پیرامونی و جهانی را از دست می‌دهد. به عنوان نمونه زمانی که ما توانا نیستیم، دانش نداریم و آموزش‌های مناسب نمی‌بینیم، فرد ناآگاهی در راس سازمانی قرار می‌گیرد که دستور می‌دهد در تمام فرهنگسراها آموزش موسیقی ممنوع شود، به این ترتیب ما از هوش و سرمایه عمومی استفاده نمی‌کنیم، و دیگر قادر نخواهیم بود مثلاً نسبت به موسیقی‌های آذری اطراف‌مان یا دیگر موسیقی‌ها رقابت خوبی داشته باشیم. بنابراین سهمی در بردن جوایز بین‌المللی و منطقه‌ای نخواهیم داشت و در این رقابت‌های موسیقایی بین‌المللی، ارزش‌های موسیقایی ما تجلی پیدا نخواهد کرد، مدال نخواهد گرفت و نشان داده نخواهد شد. سالیان سال است که در رقابت‌های بین‌المللی نظام موسیقایی، برنده نیستیم و روی سکو نمی‌رویم و توسعه پیدا نمی‌کنیم.

با از دست دادن جایگاهمان در نظام موسیقایی جهانی، چه اتفاقی می‌افتد؟
اگر موسیقی را از دست بدهیم، انتقال فرهنگ‌های دینی و ملی خودمان را هم از دست می‌دهیم. چون فرهنگ، سوار بر بارقه‌های انتقالی نظام موسیقایی می‌شود و اشاعه پیدا می‌کند. می‌توان با موسیقی، بسیاری از عنصرهای فرهنگی اصیل، نجیب و انسانی را اشاعه داد. بنابراین ما نمی‌توانیم پیام‌های ارزشی خودمان را که مبتنی بر ادبیات دینی و ملی است، به دیگر کشورها انتقال بدهیم و در رقابت اشاعه فرهنگی جهان ضعیف خواهیم بود. در چنین شرایطی، تهاجم فرهنگی علیه ما بیشتر خواهد بود. بسیاری از عنصرهای فرهنگی جهان، سوار بر موج موسیقی، منتقل می‌شوند. اگر الان بخواهیم فقط از سریال امام علی (ع) چیزی به خاطر بیاوریم، اولین عنصر، موسیقی متن آن سریال است. هر انتقال فرهنگی، زمانی مانا و پایا است که سوار بر امواج موسیقایی شود. زمانی که نمی‌توانیم رقابت کنیم و مدال بگیریم، به طور حتم می‌توانیم بگوییم در انتقال ارزش‌ها و نظام‌های معیاری و هنجاری خودمان ضعیف خواهیم شد. از همه مهم‌تر اینکه مطالعات جامعه‌شناسی موسیقایی نشان می‌دهد با کاهش توجه به موسیقی در جوامع، ممکن است انسجام‌های اجتماعی از دست برود. موسیقی شبیه ریسمانی است که خیلی از گروه‌ها، افراد و ذائقه‌ها به آن چنگ می‌زنند و به واسطه موسیقی با هم متحد می‌شوند و به همدیگر پیغام می‌دهند. موسیقی و نقاشی جزو هنرهای بین‌المللی است که هیچ مرزی نمی‌شناسد. در حقیقت، زبان موسیقی و نقاشی، زبان بین‌المللی و همگانی است. موسیقی مرز سن، جنس، زبان و سواد را نمی‌شناسد و همه مرزها را در‌بر می‌گیرد. به محض اینکه در یک فضا، موسیقی با ریتم شاد نواخته می‌شود، هورمون‌ها شروع به ترشح آدرنالین می‌کنند و همه شاد می‌شوند و انرژی می‌گیرند. داشتن زبان بین‌المللی و همه‌گیر موسیقی به ما اجازه بسیاری از کارها را می‌دهد. اگر نظام موسیقایی را توسعه ندهیم، دانش افراد را پایین بیاوریم و نگذاریم موسیقی رشد کند، همه این فرصت‌ها را از دست می‌دهیم و به جای آن، افسوس و حسرت و از دست دادن سرمایه برایمان می‌ماند.

برای حیات دوباره یک نظام موسیقایی رو به افول‌رفته و متناسب‌سازی سطح سلیقه و ذائقه مردم چه باید کرد؟
اولین کاری که باید بکنیم این است که چشم‌هایمان را بشوییم و موسیقی را نه در مقام خصم، حرام و سیاسی، بلکه جور دیگری ببینیم. دوم اینکه باور کنیم و ایمان پیدا کنیم که موسیقی کارکردهای بسیار زیادی دارد. سوم اینکه باید موسیقی را تبدیل به یک مطالبه کنیم تا شهروندان دیگر هر موسیقی‌ای را نپذیرند. چهارم اینکه به آموزش‌های فراوان و ارتقای دانش موسیقایی کشور کمک کنیم. پنجم اینکه تلاش کنیم برخوردهای جناحی و ایدئولوژیک با موسیقی نداشته باشیم. ششم اینکه مدام در عرصه موسیقی پژوهش کنیم. نه فقط موسیقیدانان، بلکه اقتصاددانان، جامعه‌شناسان، روانشناسان و دیگر رشته‌ها نیز یافته‌هایشان را در اختیار توسعه و رشد موسیقی بگذارند. از همه مهم‌تر اینکه، اغراض خود را در ارتباط با موسیقی دخالت ندهیم. قادر باشیم رقابت‌ها و مسابقات موسیقایی برپا کنیم و در جشنواره‌های ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی شرکت کنیم تا به جایی برسیم که ما هم شاهد دریافت جایزه‌های رنگارنگ باشیم و برنده شویم.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها