شناسه خبر : 34904 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

اقتصاد توهمی

حسین عباسی از ریشه‌های تمایل سیاستمداران به شبه‌علم می‌گوید

اقتصاد توهمی

حسین عباسی، اقتصاددان ایرانی دانشگاه مریلند آمریکا معتقد است به دلیل شرایط بحرانی اقتصاد «تقاضای مردم برای بهبود سریع وضع اقتصادی زیاد شده و سیاستمدار هم که با جهت باد حرکت می‌کند، به این تقاضا واکنش نشان می‌دهد» اما راه‌حل‌هایی که به کار می‌بندد، نشان می‌دهد که «توهماتشان را به عنوان علم جا می‌زنند». عباسی در عین حال یادآوری می‌کند که «سیاستمداران می‌گویند وضع مردم بد است... کسی در بد بودن اوضاع شکی ندارد، ولی مگر موقعی که دلار 4200تومانی تعیین کردید، اقتصاددانان به شما نگفتند که این اتفاق می‌افتد؟ مگر موقعی که به خاطر دو هزار تومان بالا رفتن قیمت پیاز صادراتش را ممنوع کردید، به شما نگفتند سال بعد دیگر کشاورز پیاز نمی‌کارد؟ مگر در دوره احمدی‌نژاد که چندین و چند سال قیمت دلار را هزار تومان نگه داشتید، نگفتند که تمام تولیدکنندگان لوازم خانگی در ایران ورشکسته می‌شوند؟».

♦♦♦

  معاون اول رئیس‌جمهور اخیراً درباره سیاست دلار 4200تومانی گفته «این تصمیم یک تصمیم صرفاً اقتصادی نیست و کسانی که این‌گونه تصمیمات را زیر سوال می‌برند، کمترین ارتباطی با زندگی مردم ندارند». اینجا نمی‌خواهیم درباره این سیاست صحبت کنیم، چون قبلاً بارها و بارها درباره آن صحبت شده؛ اما می‌خواهیم درباره این حرف بزنیم که چرا سیاستمداران ما این‌گونه در قفس اشتباهات گذشته خود باقی می‌مانند؟ آیا سیاستمداران به‌طور کلی و سیاستمداران ایرانی به‌طور خاص با علم اقتصاد ستیز دارند؟

اولاً من صد درصد با این حرف معاون اول رئیس‌جمهور که گفته‌اند «این تصمیم صرفاً اقتصادی نیست»، موافقم. چراکه تصویب دلار 4200تومانی یک تصمیم کاملاً سیاسی بوده، نه اقتصادی. ولی اگر فکر کرده‌اند که می‌توانند آن را دراماتیزه کرده و با زندگی مردم مرتبط کنند، اشتباه می‌کنند. دلار 4200تومانی یک تصمیم کاملاً سیاسی بوده که برای تصمیم‌گیرندگان منافع سیاسی داشته و هیچ ربطی به زندگی مردم ندارد. از همان زمان که این تصمیم اعلام شد، اقتصاددانان طرفدار بازار رقابتی در ایران تاکید کردند که نتیجه آن به هیچ وجه من‌الوجوه افزایش رفاه مردم نخواهد بود. اینکه می‌گویند «منتقدان کمترین ارتباطی با زندگی مردم ندارند» هم حرف بی‌ربطی است. چون این سیاست اگر یک اثر گذاشته باشد، بدتر کردن وضع زندگی مردم بوده، نه بهتر کردن آن.

در پاسخ به سوال شما، فکر می‌کنم در همه دنیا رویه غالب این است که سیاستمدار به دنبال حفظ قدرت خود است و اقتصاددان به دنبال بهبود متغیرهای اقتصادی. این دو گاهی اوقات در یک مسیر قرار می‌گیرند و بسیاری اوقات نه. با این حال، وقتی انگلیس ریاست بانک مرکزی خود را به یک کانادایی می‌سپارد، یعنی آنقدر این کار تخصصی شده و آنقدر توانایی دولت‌ها در کشف خبط و خطاهای احتمالی بالا رفته که دیگر کسی نگران نیست اگر یک خارجی رئیس کل بانک مرکزی شود، مشکل امنیتی پیش بیاید (در حالی که در ایران -همچون بسیاری از کشورهای در حال توسعه- حتی آبدارچی بانک مرکزی هم با ارتباطات سیاسی تعیین می‌شود!). پذیرش تخصصی بودن کار اقتصاددان به معنای خروج تصمیمات از دایره سیاست و ورود آنها به عرصه اقتصاد است. ضمن اینکه کار اقتصاددان هم این روزها تا حدود زیادی شبیه کار مکانیک و لوله‌کش و سایر کارهای فنی شده است. یعنی مثلاً شما آموزش‌های لازم را می‌بینید و بعد هنگامی که با مشکلات مواجه شدید، برای تبیین و حل‌وفصل آنها اقدام می‌کنید و این فرآیند هیچ ربطی به سیاست ندارد. اما در ایران، کار را به دست اقتصاددان نمی‌سپرند و سیاستمدار هم راه‌حل‌های مرسوم برای مشکلات اقتصادی را نه می‌فهمد و نه می‌تواند اجرا کند. این چیزی است که شما اسمش را ستیز با علم اقتصاد گذاشته‌اید.

  منظورتان از بخش پایانی پاسخ این است که اقتصاد امروز بیش از آنکه یک علم باشد، یک فن یا تکنیک است؟

نمی‌دانم مرزبندی علم با فن یا تکنیک چقدر دقیق است، چون اینها در هم آمیخته است. شاید چون مکانیک با ماشین سر و کار دارد و کارش فیزیکی‌تر است، آن را فن می‌نامند، ولی اقتصاددان یا متخصص علوم اجتماعی چون با آدم‌ها سر و کله می‌زند، اسمش متفاوت است. با این حال، کار همه اینها بر مبانی علمی استوار است؛ یکی بر علم مکانیک و الکترونیک و فیزیک و دیگری بر علم اقتصاد و جامعه‌شناسی و روانشناسی. همه اینها علومی هستند که کاربرد دارند. امروز جریان آموزش اقتصاد (در سطوح پایین‌تر از PhD) به سمت آموزش‌های کاربردی اقتصاد پیش رفته است و بسیاری از دانش‌آموختگان اقتصاد نه تولیدکننده علم، بلکه استفاده‌کننده آن هستند. اگر همین کسانی که با علم اقتصاد و کاربرد آن آشنا هستند در بانک مرکزی یا مراکز تصمیم‌گیری اقتصادی به‌کار گرفته شوند، به اندازه کافی می‌توانند مسائل اقتصاد ایران را تشخیص دهند و حل کنند.

  یعنی همین که ما کاربرد علم اقتصاد موجود را بلد باشیم، کافی است. لازم نیست تولید علم داشته باشیم...

تردیدی نیست که اگر کسی بتواند تولید علم داشته باشد، خوب است؛ ولی تولید علم به معنای واقعی کلمه. مثلاً در حوزه اقتصاد اگر کسی می‌خواهد علم تولید کند باید آن را در ژورنالی مثل American Economic Review چاپ کند. شاید خود من هم قدرت چاپ مقاله در این ژورنال را نداشته باشم، ولی می‌توانم آن را بخوانم، بفهمم و کاربردهایش را پیدا کنم. اگر کسی توانست در American Economic Review مقاله چاپ کند، علم تولید کرده و من به احترام او از جا برمی‌خیزم و با علاقه مقاله‌اش را می‌خوانم. ولی وقتی کسی نمی‌تواند این کار را بکند و اصلاً معلوم نیست مدرک PhD خود را از کجا گرفته و فقط با استفاده از یک تریبون سیاسی یا تریبونی که با رانت به دست آمده، سخنرانی می‌کند، این دیگر اسمش تولید علم نیست.

  در چند دهه گذشته هر بار وضع اقتصاد ایران بحرانی شده -و از جمله در شرایط حاضر- انبوهی اظهارنظر غیرعلمی، کلیشه‌ای و تکراری از سوی افراد مرتبط و غیرمرتبط مطرح شده و در بسیاری از موارد، مورد اقبال سیاستمداران هم قرار گرفته است. مثلاً برخی می‌گویند با توجه به وجود جنگ اقتصادی و مسائل پیش‌آمده به دلیل کرونا، امروز هر تصمیمی می‌تواند مباح باشد. به نظر شما چرا سیاستمدار در مواقع بحران‌های اقتصادی، رویکرد علمی را رد می‌کند و به شبه‌علم علاقه نشان می‌دهد؟

این اتفاق تا حدودی به ماهیت «بحران» مربوط می‌شود. هر بحران ابعاد ناشناخته‌ای دارد که تصمیم‌گیرندگان را ناچار می‌کند بدون آنکه به درستی از عواقب تصمیماتشان آگاه باشند، دست به اقدام بزنند. مثلاً درباره کرونا سازمان بهداشت جهانی ابتدا می‌گفت ماسک نزنید، اما الان که ابعاد تازه‌ای از بیماری شناخته شده، موکداً می‌گوید ماسک بزنید.

علاوه بر این، سیاستمداران معمولاً با جهت باد حرکت می‌کنند. وقتی شرایط اقتصادی بد است، بیماری همه‌گیر و تحریم و هزار جور مشکل و مصیبت دیگر بر سر مردم نازل شده و خلاصه اقتصاد بحران‌زده است، تقاضا برای حل مساله زیاد می‌شود و در نتیجه هر کس به خود اجازه می‌دهد که راهکار بدهد. مثل ماجرای کرونا که یکی برای درمانش ادرار شتر تجویز می‌کرد و دیگری مدفوع الاغ!

امروز به دلیل شرایط بحرانی، تقاضای مردم برای بهبود سریع وضع اقتصادی زیاد شده و سیاستمدار هم که با جهت باد حرکت می‌کند، به این تقاضا واکنش نشان می‌دهد. نمونه‌اش مصوبه ممنوعیت افزایش بیش از 25درصدی اجاره مسکن که مشخص است اصلاً به امکان اجرا و تبعات آن فکر نکرده‌اند. حال آنکه اولین چیزی که هر دانشجوی سال اول اقتصاد در کلاس «اقتصاد خرد» یاد می‌گیرد، اهمیت انگیزه آدم‌ها در اقتصاد است. وقتی سیاستمداران این همه تورم ایجاد کرده‌اند و قیمت همه چیز – از جمله اجاره مسکن- بالا رفته، چطور می‌توان این انگیزه را ایجاد کرد که اجاره بالا نرود؟

سیاستمداران می‌گویند وضع مردم بد است، اجاره‌ها بالا رفته، برخی از مردم روی پشت‌بام‌های اجاره‌ای یا آپارتمان‌های مشترک با غریبه‌ها زندگی می‌کنند، قیمت مرغ و پیاز و لوازم خانگی هر روز بالا می‌رود و... . این حرف‌ها البته درست است و کسی در بد بودن اوضاع شکی ندارد، ولی مگر موقعی که دلار 4200تومانی تعیین کردید، اقتصاددانان به شما نگفتند که این اتفاق می‌افتد؟ مگر موقعی که به خاطر دو هزار تومان بالا رفتن قیمت پیاز صادراتش را ممنوع کردید، به شما نگفتند سال بعد دیگر کشاورز پیاز نمی‌کارد؟ مگر در دوره احمدی‌نژاد که چندین و چند سال قیمت دلار را هزار تومان نگه داشتید، نگفتند که تمام تولیدکنندگان لوازم خانگی در ایران ورشکسته می‌شوند؟ حالا روضه می‌خوانید که وضع مردم بد است و بر مبنای توهمات خود راه‌حلی را پیشنهاد می‌دهید که وضع را بدتر می‌کند. همین سیاست ممنوعیت افزایش اجاره مسکن به زودی بحران ایجاد خواهد کرد. حداقلش این است که صاحبخانه به مستاجر می‌گوید «قبل از تنظیم قرارداد رسمی، فلان قدر پول نقد به من بده تا قرارداد را امضا کنم». بدیهی است که وقتی سیاستمداران به انگیزه‌ها توجه نکنند، توهماتشان را به عنوان علم جا می‌زنند.

  به اعتقاد برخی ناظران، نگاه منفی سیاستمدار به اقتصاددان تقریباً عمری همزمان با توزیع درآمدهای نفتی و تشدید کسری بودجه دارد، اما از دهه 60 به این‌سو شدت گرفته است. با این حال شاید یکی از دلایل تشدید بی‌اعتمادی سیاستمداران ایرانی به اقتصاددانان، به قول محمد طبیبیان وجود «شبه‌اقتصاددانان» یا به قول موسی غنی‌نژاد «اقتصاددانان تقلبی» بوده باشد. اگر وجود نوعی بازار را در رابطه با شبه‌علم و سیاستگذاری اقتصادی فرض بگیریم، به نظر شما این عرضه و تقاضا چگونه شکل گرفته است؟ آیا عرضه بر تقاضا مقدم بوده یا برعکس؟

به نظرم اینکه کدام اول بوده، اهمیت زیادی ندارد. برخی از این دیدگاه‌ها تا حدودی از غرب وارد جامعه ما شده است. ضمن اینکه جامعه علمی اقتصادی ما در دهه‌های 50 و 60 چندان قوی نبود، در نتیجه نه‌تنها تولید علم، حتی فراگیری کاربرد علم اقتصاد به راحتی ضربه خورد. فضا هم به گونه‌ای بود که به آنچه من «اقتصاد توهمی» می‌نامم، میدان می‌داد. در دوره بعد از انقلاب، تعداد زیادی از این افراد که معمولاً یک مدرک اقتصادی هم داشتند، از قِبَل تکرار برخی حرف‌ها به نان و نوایی رسیدند. همان موقع که کارشناسان سازمان برنامه، مرکز آمار و بانک مرکزی آدم‌های بسیار فهمیده و باسوادی بودند -و هنوز هم هستند- و داشتند امور را سر و سامان می‌دادند، یکسری فرصت‌طلب آنچه سیاستمداران متوهم می‌خواستند را با چند اصطلاح اقتصادی در سینی طلا تقدیمشان کردند و به نان و نوا رسیدند. اینها هنوز هم این طرف و آن طرف دعوت می‌شوند و سخنرانی می‌کنند، ولی یک کلمه علمی در حرف‌هایشان وجود ندارد. حال آنکه خود را به عنوان منجیان عالم جا می‌زنند و نقش پیامبر را بازی می‌کنند!

همین اقتصاددانان متوهم، زمانی برای جلب رضایت سیاستمداران با پیوستن ایران به اقتصاد جهانی مخالفت می‌کردند و هرگونه ارتباط با دنیای خارج را چنان تقبیح می‌کردند که گویی قرار است تمام ناموس و حیثیت ایران با یک بده‌بستان به خارجی‌ها واگذار شود. آن روزها، سکه رایج بازار آن بود، الان هم ادعای عدالت‌طلبی است. ادعایی که بر محمل نهادگرایی سوار می‌شود، اما نهادگرایی نیست. من ادبیات اقتصاد نهادگرا و شخصیت‌های برجسته آن مثل «داگلاس نورث» را در مجله شما مرور کرده‌ام. آن ادبیات هیچ ربطی به حرف‌هایی که نهادگرایان وطنی می‌زنند، ندارد. در نتیجه من اسم این حرف‌ها را «توهم» می‌گذارم. توهمی که البته از طرف سیاستمداران و عامه مردم برایش بازار وجود دارد.

امروزه البته به واسطه گردش سریع‌تر دانش، بدنه علمی اقتصاد در ایران خیلی بهتر و باسوادتر از گذشته است و مقالات بسیار خوبی در ژورنال‌های فارسی اقتصاد ایران دیده می‌شود. نشریاتی مثل نشریه شما هم در این زمینه موثر هستند، اما مثل هر اصلاح اقتصادی دیگری، اثرات اینها در بلندمدت خود را نشان می‌دهد. فکر می‌کنم ما باید مصرانه و بدون عصبانیت این حرف‌ها را بزنیم و تکرار کنیم تا قشری که می‌خواهد یاد بگیرد، اقتصاد را به درستی بیاموزد.

  مسعود نیلی، در نامه سرگشاده‌ای که حدود دو سال قبل خطاب به عباس شاکری نوشت، گفته بود «سیاستمداران ما از صمیم قلب، شیفته نظرات سلبی شما هستند. شما آرزوهای آنها را بیان می‌کنید. شما دنیایی را ترسیم می‌کنید که هر سیاستمداری به دنبال آن می‌گردد. شما می‌گویید اکسیری به‌نام اقتصاد نهادگرا وجود دارد که می‌توان با آن، بدون انجام اصلاحات قیمتی در بازارهای مختلف، فساد را کنترل کرد...» چرا اقتصاددانان طرفدار بازار آزاد معتقدند از این دیدگاه معجزه‌ای برنمی‌آید؟

چون اقتصاد نهادگرای ایرانی در واقع پوششی است که بر توهمات پوشانده شده و چارچوب علمی اقتصاد را ندارد. یک موقعی من چالشی را مطرح کردم و گفتم امروز نسل جدید اقتصاددانان جوان ایرانی که طرفدار بازار آزاد هستند، در بهترین ژورنال‌های اقتصادی ایران مقاله می‌نویسند و در بالاترین سطح آکادمیک اقتصاد دنیا کار می‌کنند (مثلاً امیر کرمانی در بالاترین سطح دانشگاه‌های آمریکا در حال تدریس اقتصاد است). دوستان نهادگرا هم اگر مدعی هستند، همین کار را بکنند. شاید در ایران متر و معیار دقیقی برای اندازه‌گیری علمی بودن مقالات نداشته باشیم، ولی در دنیا ژورنال‌های اقتصادی رنکینگ مشخصی دارد. اگر حرف‌های این دوستان مبنای علمی دارد، به روش علمی آن را چاپ کنند تا قابل سنجش باشد؛ البته در ژورنال‌های علمی سطح بالا، نه به قول یکی از دوستان در Journal of Economics and Fun in Honolulu. چون در دنیای ژورنال‌های علمی هم کلاشی زیاد است. اما اگر مقاله‌ای در یک ژورنال تاپ نهادگرایی چاپ کردند، می‌توانیم درباره‌اش صحبت کنیم. کما اینکه یکی از همکاران من در دانشگاه مریلند -به عنوان یک نهادگرای واقعی و همکار سابق داگلاس نورث- امروز مرتباً در حال انتشار مقاله و کتاب است. وگرنه وقتی گزاره‌ای از معیارهای علمی عبور نکند، چیزی جز توهم نیست.

  برخی اقتصادخوانده‌ها -که حرفشان در بین سیاستمداران هم خریدار دارد- در شرایط بحرانی به‌جای مطرح کردن راه‌حل اقتصادی در چارچوب مکانیسم بازار و قیمت‌ها، سیاست‌های بگیر و ببند و سرکوب بازار را توصیه و توجیه می‌کنند؛ حال آنکه چنین رویکردهایی دست‌کم در اقتصاد ایران بارها تجربه شده و بارها شکست خورده است. چگونه کسی که در محیط آکادمیک اقتصاد خوانده، می‌تواند چنین فهم معوجی از اقتصاد داشته باشد؟

وقتی متر و معیار علمی برای ارزیابی وجود نداشته باشد، این اتفاق در محیط آکادمیک رخ می‌دهد؛ دقیقاً به همان ترتیبی که اگر در سیاست «چک و بالانس» وجود نداشته باشد، سیاستمدار می‌تواند هر توهمی را به نام قانون بفروشد و پاسخگو هم نباشد. تجربه بشری از 15 هزار سال پیش تاکنون آکنده از توهمات قدرتمندانی بوده که چیزی را خواسته‌اند و همواره تعداد زیادی آدم وجود داشته که حاضر بوده آن چیز را برای آنها فراهم کند و رنگ و لعابش بدهد تا زورمند خوشش بیاید. در ادبیات مذهبی ما این تجربه با عنوان فرعونیت توصیف شده است و در جوامع علمی و اقتصادی امروز هم وجود دارد. البته مثلاً در آمریکا اگر کسی چنین مقاله‌هایی بنویسد و ادعاهایی مطرح کند، شاید در یک ژورنال چاپ شود اما در همان حد می‌ماند. ولی در ایران چون از طرف سیاستمدار تقاضایی قوی برای این نوع حرف‌ها وجود دارد، وارد عرصه سیاستگذاری می‌شود.

به عنوان مثال، در مورد دلار 4200تومانی چند تن از نمایندگان مجلس وقت که خود را اقتصاددان می‌دانستند، گفته بودند که 4200 تومان هم زیاد است، قیمت دلار باید 3500 تومان باشد. حال آنکه گزارش‌های کارشناسان مرکز پژوهش‌های مجلس و سایر نهادهای تخصصی نشان داد که این سیاست هیچ اثری روی قیمت‌ها نگذاشته است. هرچند، از اول معلوم و اظهر من‌الشمس بود که اثر نمی‌گذارد، اما کسانی که واقعیت را نمی‌بینند و اثر سیاست‌های مخرب را تشخیص نمی‌دهند، در دام توهماتشان گرفتار مانده‌اند. و البته کسانی از قِبَل این توهمات نان می‌خورند.

دراین پرونده بخوانید ...