از گذشته به آینده
بازخوانی تجربه همکاریهای ایران و آمریکا در میزگرد فریدون مجلسی و موسی غنینژاد

رضا طهماسبی: مذاکرات ایران و آمریکا به مرحلهای رسیده است که ناظران احتمال شکلگیری یک توافق اولیه را بالا میدانند؛ توافقی که میتواند با تساهل و تسامح طرفین به دست آید و راه را برای یک توافق جامع و پایدار آماده کند. در این میان به نظر میرسد ایران و آمریکا بیش از هر زمان دیگری در چهار دهه گذشته به برقراری ارتباطات دوجانبه نزدیکتر هستند. فریدون مجلسی و موسی غنینژاد با بررسی روابط گذشته ایران و آمریکا و تشریح ریشههای تخاصم در این میزگرد، عنوان میکنند که تخاصم میان دو کشور ناشی از استعمارگری آمریکا یا تهاجم ایالاتمتحده به منافع ایران نیست، بلکه ریشه در پروپاگاندای حزب توده و شوروی در دوران جنگ سرد دارد. این دو صاحبنظر تاکید دارند که ایران میتواند با عادیسازی روابطش با جامعه بینالملل، با آمریکا نیز به تدریج روابطی مبتنی بر منفعت بالای دوجانبه ایجاد کند و اگرچه بازگشت به سطح روابط گذشته زمانبر است، اما در کوتاهمدت نیز میتوان منافع اقتصادی قابل توجهی برای دو طرف تعریف کرد.
♦♦♦
ایران و آمریکا از دههها قبل با یکدیگر همکاریهای متفاوتی در حوزههای مختلف سیاسی، نظامی، اقتصادی و... داشتهاند. این همکاریها قاعدتاً زیروبمها و منافع و زیانهایی داشته که درس گرفتن از آنها میتواند امروز به کمک ما بیاید. تجربههای ما از روابط ایران و آمریکا و همکاریهای این دو کشور در گذشته چه تصویری برای ما میسازد؟ آیا روابط یکجانبه و به نفع آمریکا بوده است؟
فریدون مجلسی: روابط ایران و آمریکا، ورای آنچه در تریبونها گفته میشود که آدم فکر میکند لابد جنبه شوخی دارد، از آغازش روابط بسیار مثبتی بوده است. در گذشته کشورهای اطراف ما که با آنها ارتباط داشتیم، عبارت بودند از عثمانی، روسیه، انگلیس و تا حدودی فرانسه و بعدها آلمان هم به این گروه اضافه شد. روابط بینالمللی بیشتر بین همسایگان برقرار میشود؛ اما همسایگان ایران یک مشت کشورهای فقیر و عقبماندهای بودند که بیش از سفرهای عادی یا زیارتی، امکان برقراری ارتباط دیگری در روابط با آنها وجود نداشت. از دوران جدید یعنی پس از جنگ جهانی اول که آمریکا بهعنوان یک قدرت جهانی ظاهر شد، روابط ما با این کشور جدیتر شد اما باز هم به مسائل فرهنگی و حمایتهای بهداشتی محدود بود، چون خود آمریکا تمایل نداشت در عرصه جهانی نفوذ زیاد و نقش پررنگی داشته باشد. آنها براساس سیاست جیمز مونرو، پنجمین رئیسجمهور آمریکا، معتقد بودند که آنقدر در قاره آمریکا منافع وجود دارد که دیگر لازم نیست خودشان را وارد کشمکشهای دیگران بکنند. پس از جنگ جهانی اول، رئیسجمهور آمریکا که بسیار فعال بود و بهعنوان فردی با حسننیت شناخته شده بود، برای جلوگیری از جنگهای آینده جامعه مللی را پیشنهاد کرد و در سال 1919 در مجامع بینالمللی بعد از جنگ جهانی اول به تصویب رساند و شورای امنیت تشکیل داد، برای دخالتهای کشورهای عمده در مسائلی که صلح و امنیت بینالمللی را به مخاطره میاندازد. وقتی رئیسجمهور ویلسون به آمریکا برگشت و جامعه ملل تشکیل شد، ایران هم بهعنوان یکی از اعضای بنیانگذار جامعه ملل فعال بود و آقای محمدعلی فروغی در آنجا نمایندگی بسیار فعال و خوبی داشت و حضور ایران موثر و آبرومندانه بود.
بعد از آن، ما به صورت مستمر با آمریکا رابطه داشتیم اما این روابط جنبههای سیاسی آنچنانی نداشت. به علت دور بودن آمریکا و آشنا بودن ایران با بازارهای اروپایی، روابط تجاری عمدهای هم با آن ایالاتمتحده که هزاران کیلومتر دورتر از ما بود، نداشتیم. با این حال روابط فرهنگی، یا در حوزه سلامت و بهداشتی ارتباطاتی وجود داشت. یک عده از میسیونرهای آمریکایی هم به گمان اینکه بتوانند تبلیغات بهداشتی و پزشکی بکنند در شهرهایی مانند تهران و اصفهان و برخی شهرهای دیگر حضور داشتند و بیمارستان آمریکایی داشتیم. من میتوانم از یک موسسه بسیار موثر و محبوب با نام کالج البرز نام ببرم که آمریکاییها در ایران درست کردند که هنوز هم یکی از برجستهترین بنیانهای فرهنگی ایران محسوب میشود. آن کالج به دبیرستان تبدیل و به وزارت فرهنگ سابق تحویل داده شد و تا به امروز هزاران پزشک و مهندس به جامعه ما تقدیم کرده است. غیر از این؛ اهمیت روابط سیاسی دو کشور جز جنبههای تشریفاتی و آداب سیاسی و فرستادن سفیر نبود. به تدریج با قدرت گرفتن آلمان در اروپا و شوروی و همینطور سیاستهای توسعهطلبانه و جهانبینی کمونیستی که خواهان سلطه بر کشورهای پیرامونی خودش بود؛ آمریکاییها احساس نگرانی کردند. آنهایی که جامعهشان بر مبنای لیبرالیسم اقتصادی شکل گرفته بود، در برابر کمونیسم حالت تدافعی پیدا میکنند. در نهایت کار هیتلر و ناسیونالیسم-سوسیالیسم او به جنگ جهانی دوم انجامید. هیتلر در جنگ جهانی دوم بهسرعت سراسر اروپا را یا اشغال کرد یا تحت نفوذ خودش درآورد؛ حتی لهستان را هم با دولت شوروی به دو قسمت تقسیم کردند و شوروی هم حقالسکوت خودش را گرفت و کنار نشست.
آلمانها در چهارم تیر 1320 به شوروی حمله کردند. با این حال شوروی غافلگیر نشد و توانست در طول ماه مرداد با انگلیس همدست شود تا جناح متفقین را قوی کنند. برنامه بعدی اتحاد انگلیس و شوروی این بود که ایران اشغال شود که بین جنوب و شمال ارتباط برقرار و ایران پل پیروزی شود. آنچه در برهه کوتاه تاریخی طی دو ماه یعنی بین 4 تیر و 3 شهریور رخ داد، یک اتفاق مهم در جنگ جهانی دوم بود. سه ماه بعد از اشغال ایران بود که ژاپن به پرل هاربر حمله کرد. ژاپن میخواست آمریکا را فلج کند و فکر میکرد ارتباط با آمریکا فقط از راه اقیانوس کبیر است و اگر ناوگان جنگی آمریکا نابود شود، ژاپن محفوظ خواهد بود و میتواند به توسعهطلبیهای آسیایی خودش ادامه بدهد. اما آمریکا بلافاصله تمام قوای صنعتیاش را بسیج کرد و به متفقین پیوست. سه ماه بعد از اینکه متفقین وارد ایران شده بودند، آمریکاییها هم دیگر این بار با اجازه گروه متفقین که ایران هم در شمار آنها بود، قدم به خاک ایران گذاشتند و این ورود نه برای جنگ بلکه برای تدارکات بود. هواپیماها باید در ایران مونتاژ و به شوروی اعزام میشد. کامیونها، تانکها، سلاحها و مهمات، بیشترش از طریق راهآهن ایران که پل پیروزی نام گرفت، ارسال شد و تاثیر اصلی را در پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم بر آلمان داشت. از این به بعد؛ دیگر آمریکاییها از عرصه جهانی مانند دوران جنگ جهانی اول عقبنشینی نکردند. آنها خودشان را عنصر موثری دیدند که در پیروزی جنگ تاثیر داشتند و توانستند آلمان و بهطور مشخص ژاپن را به زانو دربیاورند. پس از جنگ، قوای شوروی که به موجب قراردادشان با آقای فروغی ملزم به خروج بودند، ایران را ترک نکردند و قضیه آذربایجان را پدید آوردند. اینجا بود که آمریکاییها به یک نیروی اثرگذار تبدیل شدند. تاثیر ترومن در پایان دادن به اشغال ایران توسط قوای شوروی و بیرون راندن حزب دموکرات و ماجرای پیشهوری از قوامالسلطنه که شهرت به این امر دارد، به هیچ وجه کمتر نبود و بلکه شاید بیشتر بود. بعدها ما دانستیم که ترومن، با پشتوانه بمب اتمی که داشت، استالین را که در آن زمان بمب اتمی نداشت تهدید کرد و استالین هم تمام قوای خودش را از ایران خارج کرد و ایران توانست پیروزمندانه به آذربایجان برگردد. این اقدامات در کنار فعالیتهای فرهنگی و پزشکی قبلی آمریکا که نزد ایرانیان بسیار شیرین بود، و همچنین کارهای فردی آمریکا که ربطی به دولتشان نداشت مانند ماجرای هوارد باسکرویل، معلم آمریکایی، که در تبریز به قوای مشروطهخواهان پیوست و برای مشروطیت ایران شهید شد؛ از نظر تبلیغاتی و ایجاد زمینه مناسب برای توسعه روابط دوجانبه بسیار به نفع آمریکاییها بود.
چند سال بعد، ایرانیها از رفتار اقتصادی و سیاسی انگلیس و همچنین از صادقانه نبودن ارتباطاتشان در قالب شرکت نفت انگلیس و ایران رنجیده بودند. در سال 1323 پیشنهاد ملی شدن نفت ایران از سوی نماینده قوچان در مجلس شورای ملی ایران مطرح شد. اما نمایندگان مجلس در آن دوره معتقد بودند که این کار با توجه به غرامتهایی که به گردن ایران خواهد افتاد و در شرایطی که ایران از فقر و ناداری رنج میبرد، به مصلحت نیست. اتفاقاً یکی از مخالفان آن دوره، خود آقای دکتر مصدق بود که سالهای بعد خواهان ملی شدن صنعت نفت ایران شد. در این دوره بود که آمریکاییها به حمایت از ملی کردن صنعت نفت پرداختند. این دوران از قضا مصادف با توسعه حزب توده در ایران و تبلیغات شدید دولت شوروی علیه آمریکاییهایی بود که تا آن زمان هیچگونه برخورد امپریالیستی یا استعماری با ایران نداشته بودند. در سالهای 1329 و 1330 در کشور ما همردیف با شعارهای ضدامپریالیستی و ضداستعماری، نوشتن شعار ضدآمریکایی هم روی درودیوار رواج پیدا کرد. در حالی که آمریکاییها بسیار کمک کردند و همراه بودند که قراردادهای نفتی ایران در قالب جدیدی که مرسوم شده بود، بهخصوص در سال 1329 که عربستان آرامکو را در قالب 50-50 با آمریکاییها شکل داده بود، برقرار بشود. متاسفانه این کار با مشکلاتی مواجه و موجب شد که سیاست اقتصاد بدون نفت اتخاذ و صنعت نفت ایران برای چهار سال تعطیل شود. بعد از 28 مرداد و روی کار آمدن حکومت زاهدی و برکناری دکتر مصدق، دولت ایران همان قانون ملی شدن را پیگیری کرد و اینبار آقای دکتر امینی، طی سه ماه مذاکره موفق شد با یک کنسرسیوم بهعنوان پیمانکار نفت توافق کند. در این کنسرسیوم، آمریکا 40 درصد و شرکت نفت انگلیس و ایران هم 40 درصد سهم داشتند. حدود 15 درصد فرانسویها و چنددرصدی هم شرکت شل که هلندی-انگلیسی بهشمار میآمد، سهم داشتند.
ملی شدن نفت چه نقشی در روابط ایران و آمریکا بازی کرد؟
مجلسی: تاریخچه صنعت نفت را نه به خاطر خود آمریکا، بلکه به دلیل بازیگردانی شوروی و حزب توده در مورد آمریکا بیان کردم. بعد از شکلگیری کنسرسیوم نفتی و احیای صنعت نفت، دولت شوروی و حزب توده خودشان را بازندگان ماجرای تغییر سیاست در ایران دیدند. حزب توده یک گروه 600نفری از افسران درجه یک ارتش ایران را جذب کرده بود که این حزب را به مرز آمادگی برای یک کودتای نظامی نزدیک کرده بود، یعنی رقم زدن وضعیتی شبیه آنچه ادوارد بِنِش که او را «مصدق چک» مینامیدند انجام داد که باعث شد دولت چک و اسلواکی اسیر کمونیسم شود. شوروی و حزب توده که خودشان را در این ماجراها بازنده میدیدند، تبلیغات وسیعی علیه کنسرسیوم و آمریکا آغاز کردند. بعد از 28 مرداد دولت ایران کاملاً ورشکسته و دارای بیلان منفی بود؛ یعنی دولت باید با چاپ اسکناس اداره میشد. آمریکاییها در آن دوران به ایران هم کمکهای نقدی کردند و هم در قالب اصل 4، کمکهای فنی و بهداشتی برای بهبود زندگی در روستاها کردند. با این حال ایرانیها انتظار داشتند اتفاقی مثل کمکهای مارشال در اروپا، در ایران هم بیفتد، در حالی که در اروپا یک زیربنای صنعتی وجود داشت که در ایران موجود نبود که آمریکا بتواند مانند طرح مارشال به ما کمک کند.
پس از آن هم روابط ایران و آمریکا تابع روابط بینالمللی و جنگ سرد بود. دنیا در جنگ سرد به دو بلوک تبدیل شد؛ شوروی که از فقر جوامع بسیار بیشتر از توسعه و رفاهی که میتوانستند بدهند، امتیاز میگرفت و بلوک غرب که در برابر توسعه کمونیسم شوروی نوعی حالت دفاع تهاجمی به خودش گرفته بود. در این عرصه، ایران سعی کرد یک حد میانه را در پیش بگیرد. از طرفی احداث ذوبآهن و ماشینسازی و برنامههای دیگر را به شوروی و رومانی و کشورهای بلوک شرق واگذار کرد و از طرف دیگر راهاندازی برخی صنایع بزرگ را به آمریکا سپرد. در هر حال؛ در آن دوره در داخل ایران نهفقط مرکز قدرت که شاه بود، بلکه کسانی که مجریان قدرت بودند، قبول کرده بودند که میتوان در سایه همکاری با کشورهای غربی که رهبریاش با آمریکا بود، رشد کرد. این جریانات بعدها تحت تاثیر شرایط و تحولات بزرگ اجتماعی که خود آن هم ناشی از توسعه سریع بود، قرار گرفت. بعد از انقلاب اسلامی که از خواسته تودههای سنتی ایران تبعیت میکرد، روابط ایران و آمریکا بهسرعت خصمانه شد. خصمانه شدن آن هم به دلیل این نبود که رابطه ایران با آمریکا خللی داشت؛ بلکه دلایل دیگری داشت مثلاً اینکه حکومت جدید ایران، اسرائیل را به رسمیت نمیشناخت، در حالی که آمریکا و مصر و اسرائیل در همان زمان در کمپ دیوید صلح کرده بودند که مورد پسند ایران نبود. از همان زمان بود که مبارزه با آمریکا در ایران آغاز شد.
موسی غنینژاد: رابطه ایران و آمریکا همانطور که آقای مجلسی به درستی اشاره کردند، قبل از به وجود آمدن حزب توده و تبلیغاتی که انجام داد نهتنها هیچ نظر منفی بین ایرانیها درباره آمریکا وجود نداشت، بلکه بسیار مثبت هم بود. مثلاً در جریان مشروطیت، هوارد باسکرویل، یک جوان 24ساله آمریکایی، بسیار ازخودگذشتگی نشان داد و شهید شد و قبر او هم به یکی از زیارتگاههای مشروطهخواهان و ایراندوستان تبدیل شد. این حادثه تاثیر بسیار مثبتی روی ایرانیها نسبت به آمریکا داشت؛ اینکه یک جوان از چند هزار کیلومتر آنطرفتر به ایران آمد و خودش را موظف دانست که از نهضت مشروطه، حکومت قانون و انسانیت در ایران دفاع کند. نقطه آغاز آمریکاستیزی در ایران با حزب توده شروع میشود؛ یعنی قبل از آن هیچ نشانی از آمریکاستیزی نیست و نظر مردم نسبت به آمریکا مثبت است. دلایل حزب توده هم کاملاً ایدئولوژیک است؛ یعنی مثلاً شعارهایی که آقای مجلسی اشاره کردند که در مورد استعمارگری و امپریالیسم آمریکا نوشته میشد، در حالی بود که اساساً آمریکا در ایران جز اقدامات مثبت انجام نداده بود. نقش بینالمللی آمریکا در ارتباط با ایران، کوشش و تلاش بسیار مهمش برای نجات آذربایجان بود؛ همان فشاری که دولت آمریکا به حکومت شوروی و استالین آورد تا ارتش سرخ آذربایجان را تخلیه کند. آمریکاییها در ایران غیر از اقدامات مثبت، کاری نکرده بودند و شعارهای ضدآمریکایی که آنجا در دوران مصدق در ایران داده شد، کاملاً بیربط به واقعیت بود. ذهنیت روشنفکران ایرانی هم به همتایان اروپاییشان و جریان روشنفکری که بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا شکل میگیرد و ضدسرمایهداری و به اصطلاح چپ است، برمیگردد. برای مثال در فرانسه روشنفکرانی مثل ژان پل سارتر میآیند که از شوروی به نوعی دفاع و به آمریکا حمله میکنند. این روشنفکران یک جریان کاملاً ایدئولوژیک را شکل میدهند که انتقادشان بیشتر به سرمایهداری آمریکاست و چون آمریکا را بزرگترین نماد سرمایهداری میدانند، به همین خاطر با آن مخالفت میکنند. اما این بحثهای ایدئولوژیک هیچ ربطی به واقعیتهای ایران نداشت، با این حال روی روشنفکران ایرانی تاثیرگذار بود که بسیار متمایل به گرایشهای چپ و حتی غیرمارکسیستی چپ بودند. مثلاً روشنفکران چپ اروپایی هم که غیرمارکسیست بودند، ضدآمریکا بودند. یک جریان روشنفکر ضدآمریکایی همیشه در فرانسه بود. روشنفکران ایرانی هم تحت تاثیر این اندیشهها بودند، بدون اینکه اساساً ارتباطی میان این اندیشه و رابطه ایران و آمریکا باشد. رخداد 28 مرداد 1332 یک گره است که آمریکاییها در تغییر حکومت و برکناری مصدق در جریان آن، نقش داشتند، ولی آمریکاییها برای نفع مالی خودشان این کار را نکردند. انگیزه آمریکاییها مبارزه با کمونیسم بود؛ یا اینکه تصور میکردند که نفوذ حزب توده در ایران بسیار زیاد شده و این خطر وجود دارد که ایران هم به جرگه کشورهای تحت نفوذ شوروی دربیاید. همین نگرانیشان باعث میشود که شاه را تحت فشار بگذارند که مصدق را عوض کند. شاه هم فرمان عزل مصدق و نخستوزیری زاهدی را میدهد. آمریکاییها کودتا نکردند اما مداخله موثر داشتند، چون شاه را در تنگنا قرار دادند که این فرمان را صادر کند و تهدید کردند که در غیر این صورت دیگر هیچ حمایتی از او نخواهند کرد.
رابطه اقتصادی آمریکاییها با ایران هم کاملاً مثبت بود؛ یعنی از برنامه اول توسعه که بعد از سالهای 1327-1326 در ایران تصویب و به اجرا گذاشته شد، مشاوران آمریکایی در آن حضور داشتند. برنامه هفتساله عمرانی را آقای ابتهاج با کمک متخصصان و مشاوران آمریکایی نوشت که به نوعی برنامه بازسازی و توسعه زیرساختهای اقتصادی بود. این برنامه دو منبع مالی هم بیشتر نداشت؛ اول، پیشبینی شده بود که با درآمدهای نفتی پیش برود و دوم، کمک گرفتن از بانک جهانی یا کشورهای توسعهیافته و ثروتمند مثل آمریکا، منابع مالی این برنامه را که برنامه خوبی هم بود تامین کند.
اما جریان ملی شدن صنعت نفت باعث شد که درآمدهای نفتی از دست برود و کشور به مدت چهار سال درآمد نفتی نداشته باشد که این مسئله برنامه هفتساله اول را دچار یک نقصان تامین مالی کرد و باعث شد بخش زیادی از برنامه به اجرا درنیاید. برنامه هفتساله دوم هم با اینکه بخشی از کارها انجام شد اما تحت تاثیر جریانهای سیاسی قرار گرفت. با این حال باز هم آمریکاییها از نظر فنی به ایران کمک زیادی کردند. مثلاً کاری که جردن میکند و مدرسه البرز را ایجاد میکند. بعد هم با همکاری دانشگاه هاروارد یک مدرسه مدیریت در محلی که امروز به نام پل مدیریت میشناسیم، برپا میشود که بعد از انقلاب دانشگاه امام صادق شد. آن مدرسه مدیریت هم ابتکار و کمک آمریکاییها بود. با کمکهای علمی و فنی آمریکا تعداد زیادی مدیر در ایران تربیت میشوند که بسیار موثر واقع میشوند و هم در مدیریت بخش خصوصی و هم در بخش دولتی و حتی بعد از انقلاب اسلامی، بسیار تاثیرگذار عمل میکنند. اگر روزی یک نفر تاریخ مستند مدرسه مدیریت در ایران را گردآوری کند و بنویسد، معلوم میشود که از همین ناحیه چه خدمت بزرگی به اقتصاد ایران شد.
در واقع میخواهم بگویم آنچه رابطه ایران و آمریکا را خراب کرد، نتیجه کارهایی که آمریکاییها در ایران کردند، نبود. مس سرچشمه با تکنولوژی آمریکاییها ایجاد شد و بسیار خوب توسعه یافت و پیشرفت کرد. بسیاری از کارهای اقتصادی دیگر هم با کمک آمریکا در ایران صورت گرفت. اما در صحنه بینالمللی، در کشاکش جنگ سرد بین بلوکهای شرق و غرب و در دعوای بینالمللی، آمریکاییها اقداماتی کردند که از نظر افکار عمومی جهانی موجه نبود. از دیدگاه من هم اصلاً قابل توجیه نیست. برای مثال راهاندازی جنگ در ویتنام، اگرچه به قول خودشان برای مقابله با نفوذ کمونیسم بود اما بدون تردید جنایت علیه بشریت رخ داد. این واقعیت را نمیشود پنهان کرد اما این اقدامات ضدبشری آمریکا ارتباط مستقیم با ایران و منافع ملی ایران نداشت. آمریکا هیچوقت یکهزارم آنچه با ویتنام کرد را با ایران نکرد، جالب اینجاست که امروز رابطه ویتنام و آمریکا، یکی از روابط اقتصادی مثالزدنی است که حاوی منافع مشترک هر دو طرف است؛ ولی ایران با آمریکا رابطهای ندارد. ما باید به این مسائل توجه کنیم که حاکم شدن افکار روشنفکرها چقدر در زندگی واقعی مردم تاثیرگذار است. آمریکاییها اقدام بدی چه از نظر اجرایی و چه از نظر علمی در مورد ایران نداشتند. روشن است که آمریکا در صحنه بینالمللی اقدامات ضدحقوق بشری و امپریالیستی داشته، اما در مورد ایران این مسائل صدق نمیکند. ما اگر دنبال منافع ملی ایران هستیم، نباید از آمریکا شاکی باشیم که به ایران بدی کرده است. باید واقعیتهای تاریخی را در نظر گرفت. اما حاکم شدن یک ایدئولوژی با نگاه چپ که مسئلهاش از بین بردن باطل در دنیا بود و آمریکا را هم نماد باطل میدانست، موجب این مشکلات شد. در حالی که این ایدئولوژی ربطی به واقعیت زندگی ما ندارد. بحث تاسفآور این است که ما 46 سال است که تاوان این ایدئولوژی را میدهیم. چرا دانشجویان خط امام سفارت آمریکا را اشغال کردند و روابط ایران و آمریکا را خصمانه کردند. من توجیه نمیکنم که آمریکاییها هم بعد از آن اتفاق رفتار درست و خوبی با ایران نداشتند اما شروع این جنگ بیمبنا و بدون توجیه و تداوم آن برای چند دهه تا به امروز، هم از نظر سیاسی و هم از نظر اقتصادی به زیان ما تمام شده است. به لحاظ اقتصادی، آمریکا ایران را استثمار نکرده است. حتی انگلیس هم راساً چنین کاری نکرد و آنچه در صنعت نفت رخ داد کار شرکت نفت ایران و انگلیس بود که در دورهای مطابق قرارداد رفتار نکرده و سر ایران را کلاه گذاشت. بعد از آن هم با وجود روابط سیاسی، بسیاری از کارها مطابق نظر آمریکا نبود و پیش نمیرفت. برای مثال دولتهای آمریکا کاملاً مخالف سیاستهای نفتی ایران بودند، چرا که شاه از بالا رفتن قیمت نفت پشتیبانی میکرد در حالی که آمریکاییها به دنبال کاهش قیمت نفت بودند، اما شاه این مسئله را تا آخر هم نپذیرفت و قبول نکرد. با این وضعیت چطور میتوانیم بگوییم که شاه نوکر آمریکا و غلام حلقهبهگوش و سگ زنجیری آمریکا بود. اینها شعارهایی بود که چپها دادند و متاسفانه در افکار عمومی جا افتاد و به انقلاب سال 57 منجر شد و روابط تیره میان ایران و آمریکا که از آن زمان شروع شد، هنوز هم ادامه دارد.
اگر امروز شرایط بهگونهای پیش برود که بین ایران و آمریکا یک توافق، حتی توافقی محدود و ناپایدار شکل بگیرد، دو کشور میتوانند همکاریها و فعالیتهای مشترکی را آغاز کنند که به نفع هر دو باشد؟ آیا با وجود تخاصمها و ایدئولوژی حاکم بر دو کشور، رسیدن به سطح روابط گذشته امکانپذیر است؟ چشمانداز روابط ایران و آمریکا چه تصویری برای ما میسازد؟
مجلسی: فعلاً امیدواریم که مذاکرات با عقلانیت و اعتدال و انصاف پیش برود و ایران بتواند به عرصه بینالملل بازگردد. ما اکنون در عرصه بینالملل در یک حاشیه دورافتاده هستیم. اگرچه از نظر جغرافیایی و ظرفیتهای اقتصادی و سیاسی در قلب جهان هستیم، اما شرایط ما مانند کره شمالی است؛ یعنی در یک بنبست کاملاً بیاهمیت گیر کردهایم و همه ما را دور میزنند و تلاش میکنند به هیچوجه به ما نزدیک نشوند که از این ارتباط آسیب نبینند. چین که نزدیکترین دولت به ایران است و بدون آن، اقتصاد و تجارت ما تا سرحد از بین رفتن دچار مشکل میشود، در روزهای گذشته ویزای رفتوآمد بین اتباع چین و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس را لغو کرد، در حالی که ما بر این باوریم که چین شریک درجه یک ماست. اما نهتنها چنین امتیازی به ما نداده، که شرایط اخذ ویزا از این کشور هم برای شهروندان ایرانی بسیار سخت است. چینیها حتی قراردادهایی را که در دوره برجام با ایران بستند، از جمله در پارس جنوبی که همراه با توتال بود، بعد از برهم خوردن برجام از سمت ترامپ، لغو کردند. با این حال اگر ما از سیاست متعارف بینالمللی پیروی کنیم و تابع قوانین بینالمللی باشیم، به صلح و امنیت جهانی اهمیت بدهیم و خودمان را در سطوحی بالاتر یا پایینتر از آنچه هستیم قرار ندهیم، دنیا به ما روی خواهد آورد. ما یک درصد جمعیت دنیا را تشکیل میدهیم، یک درصد سرزمینهای دنیا را هم در اختیار داریم، کمتر از ثلث یک درصدِ اقتصاد دنیا را داریم و با این ثلث یک درصد باید هزینهها و بودجه مملکت را تامین کنیم که میدانیم بخش بزرگی از آن صرف امور غیراقتصادی و غیرتولیدی و بدون بازده و تورمزا میشود.
ما نیاز به عقلانیتی داریم که تشخیص بدهد مشکل اصلی ما از آغاز تخاصم با آمریکا در جبهههای مختلف داخلی و خارجی شروع شد و این تخاصم باید پایان داده شود. اگر به این موضوع برسیم، درها به سوی ما گشوده خواهد شد؛ اما طبیعی است که رسیدن به سطح همکاریهای پیشین بهسرعت امکانپذیر نیست، چون ابتدا باید اعتماد و حمایت بینالمللی جلب شود که شرکتهای خارجی به ایران بیایند و سرمایهگذاری کنند و با شرکتهای ما مشارکت داشته باشند. ضمن اینکه در شرایط کنونی اساساً حرکت سرمایه برعکس است. به این شکل که سرمایهداران ما سرمایههای خودشان را به ترکیه، امارات، اروپا و آمریکا منتقل میکنند و آنجا فعالیت اقتصادی دارند. در نهایت با وجود توافق، برعکس شدن جریان سرمایه و ورود سرمایهگذاران اروپایی و آمریکایی و دیگر کشورها به ایران، مدتی به درازا خواهد کشید. شرکتهای خارجی باید تقیه ما در بعضی مسائل، صداقت ما و ماندگاری ما در مسیر جدید را ببینند و اطمینان نسبی به آن پیدا کنند.
گفته میشود که بین پنج تا هفت درصد منابع اصلی طبیعی زیربنایی جهان در ایران وجود دارد، یعنی چیزی در برابر بیش از 10 تا 15 برابر میزان کنونی تولید ناخالص داخلی ایران که یکسوم یک درصد تولید ناخالص داخلی دنیاست. ظرفیتها و منابع ایران جلبکننده و جذبکننده است اما در دنیای امروز، کسانی که خواهان سود بردن هستند، ناچار باید سود برسانند. ایران با راه افتادن چرخهای اقتصاد و با تکیه بر زیربناهای ساختهشده از قبل و نیروی انسانی توانمندی که کمتر کشوری در همسایگان و منطقه ما از آن برخوردار است، میتواند در دوران نهچندان درازی یعنی طی پنج سال آینده به یک وضعیت بینالمللی مناسب برگردد که در درجه اول ایرانیانی که قهر کردهاند و رفتهاند، با افتخار به دنبال شغل بهتر و درآمد بیشتر و امکانات و آینده بهتر به ایران برگردند و شرکتهایشان در ایران سرمایهگذاری کنند؛ در درجه بعد هم کشورهای همسایه و منطقه که برخلاف دوران گذشته، امروز اغلب ثروتمند هستند و ما باید بالاترین سطح روابط را با آنها داشته باشیم. ترکیه، کویت، عربستان، قطر، امارات متحده عربی، عمان، آذربایجان، ترکمنستان و قزاقستان یا روسیه که از نظر منابع جزو ثروتمندترین کشورهای دنیاست، در نزدیکترین فاصله با ما قرار دارند و از طریق آنها، دسترسی به تکنولوژی بهتر و قیمت مناسبتر با شرایط بهتر برای ما فراهم است.
تایلند که یک کشور عقبافتاده و فقیر بود، طی چند سال به وضعیتی رسیده که تولید ناخالص داخلیاش به مراتب از ایران جلو زده و سطح صنعت و علم و دانش در آنجا بسیار پیشرفت کرده است. فراموش نکنید که تولید ناخالص داخلی کرهجنوبی یا ترکیه هرکدام یکسوم ایران بود. اما امروز همه این کشورها توانستهاند در زمانهای کوتاهی با سرعت پیش بروند و ما با داشتن منابع و استعدادها، راههای ارتباطی، معادن متعدد و انرژی بیپایان از آنها عقب ماندهایم. اینکه کشورهایی مثل ترکیه و کره و ژاپن از کمترین منابع خدادادی بهرهمند نیستند اما به توسعه رسیدهاند، عجیب نیست. عجیب این است که ایران با داشتن این همه منابع و ذخایر نتوانسته است به توسعه دست پیدا کند. چون از عقلانیت پیروی نکرده است.
غنینژاد: ابتدا باید صحبتهای آقای مجلسی را تایید کنم که اگر ما به یک کشور متعارف در دنیا تبدیل شویم، بخشی از مشکلات ما حل میشود. دوم، میخواهم اشارهای بکنم به اینکه ما میگوییم دولت اسلامی داریم و خودمان مسلمان هستیم. در مبانی دینی ما هم گفته شده است که مسلمان باید اموالش را درست مدیریت کند. در فقه اسلامی به کسی که نتواند اموالش را درست مدیریت کند، «سفیه» میگویند که از نظر فقهی نیاز به قیم دارد. البته فقه اسلامی عمدتاً در حقوق خصوصی است، نه حقوق عمومی و مبحث سیاسی، اما شما بهعنوان مسلمان آن را با یک مسامحه به کل جامعه ما تعمیم بدهید. ما یک جامعه مسلمان هستیم؛ آیا استفاده درستی از منابعی که در اختیار داریم، میکنیم؟ آیا شکل استفاده ما از منابع گرانبهایی که داریم مطابق شرع و آموزههای اسلام است؟ ما بیشترین منابع نفت و گاز دنیا را در مجموع نسبت به کشورهای دیگر داریم اما در بهار و تابستان برقمان قطع میشود و در پاییز و زمستان گازمان. شرمآور است برای کشوری که روی بزرگترین منابع نفت و گاز دنیا نشسته، در جلسهای رسمی که مقامات خارجی حضور دارند، برق به دلیل کمبود و ناترازی قطع شود. ایران از نظر جذابیتهای تاریخی و گردشگری بین 10 کشور اول دنیاست، اما جز تعدادی گردشگر زیارتی از کشورهای همسایه اصلاً نتوانستیم گردشگر جذب کنیم و از این حوزه درآمد داشته باشیم. استفاده درست از همین دو مورد، با توجه به نیروی انسانی تحصیلکرده و سطح بالایی که داریم میتوانست ما را در وضعیتی بسیار بهتر و آبرومندانهتر از شرایط امروز قرار دهد، ما به معنای واقعی کفران نعمت کردهایم و تاوان سیاستهای بدی را میدهیم که به خاطر محور قرار گرفتن ایدئولوژی اتخاذ کردیم. اگر بتوانیم وضع را به حالت طبیعی برگردانیم و از محدودیتهای تحریم بیرون برویم، میتوانیم از این منابع بهتر استفاده کنیم. بهبود روابط ما با آمریکا و خوب شدنش شاید زمانی طولانی نیاز داشته باشد اما عادیسازی روابط با آمریکا و دنیا زمان زیادی نمیخواهد. عادیسازی روابط و تضمین به پایدار ماندن آن میتواند موجب رشد سرمایهگذاری در بخشهای زیربنایی و نفت و گاز ما شود که اثر بزرگی بر بهبود وضعیت اقتصادی ما میگذارد. ما باید علاوه بر عادیسازی روابط با دنیا از سیاستهای ایدئولوژیک اشتباه در داخل هم دست برداریم، سیاستی مانند قیمتگذاری دستوری که نهتنها هیچ ربطی به علم اقتصاد ندارد، که حتی با سیره نبوی و شعارهای دینی و اسلامی ما هم تناقض دارد. وقتی پیامبر اسلام میگوید در قیمتها نباید دخالت کرد و قیمتها دست خداست، چرا ما به قیمتگذاری دستوری روی آوردهایم و چهار دهه است که در بازار قیمتگذاری میکنیم؟ ایدئولوژی این بلا را سر آدم میآورد و او را از خودش بیگانه میکند.