دست در جیب فرزندان
گفتوگو با مهدی فیضی درباره آثار ناترازیها بر نسلهای آینده
جامعه ایران با چالشهای بسیار بزرگی دستوپنجه نرم میکند که هر کدام از این چالشها برای از بین بردن رفاه آن جامعه کافی است. خیلی از این چالشها آینده سرزمینی کشور را به مخاطره میاندازند و شمار زیادی از چالشها نیز زندگی امروز جامعه را دشوار میکند. اینکه کشوری با این میزان دارایی و منابع، به این روز میافتد، جای تامل دارد اما بدتر اینکه نسلهای قدیمیتر حاضر نمیشوند دستشان را از جیب نسلهای آینده بیرون بیاورند. آنها به وضوح حق فرزندان خود را میخورند تا رفاه بیشتری داشته باشند. جنگلهای قدیمی را بیابان میکنند، چاههای هزارساله را میخشکانند و کوههای عظیم را میتراشند تا رفاه بیشتری ایجاد کنند. نسلهای قدیمی، فرزندان آینده این سرزمین را به دنیانیامده بدهکار کردهاند. اقتصاددانان میگویند حتی اگر وضعیت اقتصاد از اینکه هست بدتر شود، نسلهای قدیمیتر نباید حق نسلهای آینده را پیشخور کنند. در این گفتوگو دکتر مهدی فیضی، عضو هیات علمی دانشگاه فردوسی مشهد توضیح میدهد که دست بردن در جیب فرزندان از نظر اخلاقی نادرست است.
♦♦♦
بر اساس دادههای رسمی کشور و تحلیلهای انجامشده، کشور با دشواریها و مشکلات بسیار سختی روبهرو شده است. ایران اکنون با چالشهای نگرانکنندهای دستبهگریبان است که هر کدام از این مسائل با تعبیرهای مختلفی که مطرح شده در جای خود قابل توجه است. شماری از صاحبنظران نیز مشکلات کنونی ایران را با عناوینی مانند مشکلات مزمن، بدساخت و بدخیم توصیف کردهاند. برخی چالشهای بحرانآفرین، آینده سرزمینی کشور را به مخاطره میاندازند و برخی دیگر از چالشها تهدیدهای جدی برای پایداری جامعه به شمار میروند. ناترازیهای اقتصادی چه اثری روی نسل آینده میگذارد؟
ناترازیهای اقتصاد ایران را میتوان در چهار دسته ناترازی انرژی، ناترازی زیستمحیطی، ناترازی صندوقهای بازنشستگی و ناترازی در بودجه تقسیمبندی کرد. در واقع انرژی عموماً از منابع طبیعی به دست میآید که طبیعتاً بیننسلی هستند و پیامدهای بیننسلی از نوع اثرات خارجی مانند آلودگی دارد. از اینرو سرمایهای نیست که فقط برای ما به یادگار گذاشته شده باشد، بلکه برای همه نسلهای آینده است؛ بنابراین باید منصفانه، اخلاقمدارانه و با توجه کافی این منابع را مصرف کنیم. وقتی ما به شکلی غیربهینه دست به مصرف منابع انرژی یا زیستمحیطی میزنیم، به تعبیری حق نسلهای آینده را زودتر از موعد پیشبرداشت میکنیم که به تعبیری، دست بردن در جیب فرزندان خودمان است که از نظر اخلاقی هم مذموم شمرده میشود. وقتی از ناترازی در هر دو اینها صحبت میکنیم، معنایش به شکلی این است که از آن حد بهینهای که از نظر اجتماعی قابل دفاع است فاصله گرفتهایم و استفاده ما از این منابع به تعبیری بیش از نرخ بهینه اجتماعی آنهاست. در صندوقهای بازنشستگی هم مشکل بسیار حاد است و منابعی که وارد این صندوقها میشود سالهاست که کمتر از مصارف صندوقهاست و بخش بزرگی از بودجه کشور صرف تامین منابع مالی این صندوقها میشود. به تعبیری، در حال حاضر به سمتی میرویم که در آینده بسیار نزدیک جمعیت خیلی کمی از کشور باید بار مالی زندگی جمعیت عمده سالمند را به دوش بکشد. این ناترازی هم طبیعتاً از منظر بیننسلی منصفانه نیست چرا که ما داریم رفاه امروز خودمان را به قیمت فشار بر نسل آینده ایجاد میکنیم. ناترازی بودجه، یک مسئله مزمن دیگر در اقتصاد ایران است که پیامد خود را بهطور اولیه به شکل تورم و بهتبع آن در افزایش نرخ ارز نشان میدهد. نسل آیندهای که این اقتصاد را از ما تحویل میگیرد، ناخواسته با نرخ ارزی بهشدت بالا مواجه است که به او امکان استفاده از بسیاری از خدمات را در سطح بینالمللی مانند سفر نمیدهد صرفاً به خاطر اینکه در اقتصادی به دنیا آمده که پدرانش در سالها و دهههای گذشته نتوانستند آن اقتصاد را به قدری خوب مدیریت کنند که تورمهای فزاینده به افزایش نرخ ارز آن کشور منجر نشود. متاسفانه تمام این ناترازیها افق زیست یا امکان زیستپذیر بودن کشور ما را کاهش و میل به مهاجرت را بهویژه در نسلهای جوان افزایش دادند. در نتیجه قشر ارزشمندی از این جوانان تحصیلکرده را به خاطر همه این ناترازیهای اقتصادی از دست میدهیم. مسئلهای که ما را با یک بحران منابع انسانی در حوزه تخصصی و حتی غیرتخصصی در کشور مواجه کرده است و از آن به ناترازی سرمایه انسانی یاد میشود. شواهد بسیار زیادی وجود دارد که وقتی ناترازیهای اقتصادی در کشوری افزایش پیدا میکند، تاثیر بسیاری بر مسائل اجتماعی میگذارد. یعنی خشونتهای خیابانی و خانوادگی افزایش و اعتماد بین مردم کاهش پیدا میکند. چسبی که افراد را به هم در اجتماع متصل میکند مثل قبل چسبنده نیست، بنابراین پیوندهای اجتماعی سستتر از قبل میشود. استحکام نهاد خانواده کاهش پیدا میکند و همه اینها باعث میشود سرمایه اجتماعی در کشور کاهش پیدا کند. بنابراین این چهار ناترازی در حوزه انرژی، محیط زیست، صندوقهای بازنشستگی و بودجه، خود موجب دو ناترازی دیگر در حوزه سرمایه انسانی و سرمایه اجتماعی میشوند که از قضا خود این دو سرمایه، لازمه اصلاح آن چهار ناترازی اقتصادی هستند. به این ترتیب ما در چرخه معیوبی گرفتار میشویم که چهار ناترازی اقتصادی، ناترازیهای اجتماعی و انسانی را ایجاد میکنند و خود اینها باعث میشوند که اصلاح آن ناترازیهای اقتصادی دشوارتر شود، بنابراین بیشتر دچار ناترازی اقتصادی و در گام بعدی ناترازیهای اجتماعی و انسانی میشویم و هرچقدر این چرخه خودش را بازتولید کند انگار بیشتر داخل باتلاقی فرو میرویم که دستاویزی برای رهایی از آن به چشم نمیخورد. چیزی که خروج از این چرخه را دشوارتر میکند، شرایط ژئوپولیتیک منطقه و تحریمهاست که در حقیقت این امکان و شانس را هم از نظام حکمرانی کشور میگیرد که بتواند از رانت منابع طبیعی و نفت کمک بگیرد و تا حدی از این چرخه خودش را راحتتر بیرون بکشد. بنابراین از سویی به دلیل ناترازیهای اجتماعی و انسانی و از سوی دیگر به خاطر فشارهای سیاسی و تحریم، متاسفانه ما گرفتار چنین چرخهای شدهایم.
همانطور که اشاره کردید، مسئله نگرانکننده این است که نسل فعلی با مشارکت سیاستمداران پوپولیست، حاضر نمیشود دستش را از جیب نسلهای بعد بردارد. سوال این است که این حقخوری چه اثری روی نسلهای آینده میگذارد؟
مسئله این است که درون این حلقه معیوب فرورونده ناترازیها، اتفاق دردناکی میافتد؛ اینکه ما نهفقط داریم به نسلهای فعلی و بهخصوص دهکهای پایین درآمدی، فشار زیادی وارد میکنیم، بلکه داریم تا حد معناداری سهم نسلهای آینده را هم قربانی ناکارآمدی حکمرانی خودمان میکنیم. به این تعبیر که با ایجاد تورم، نرخ ارزی را افزایش میدهیم که نسلهای آینده بیش از ما با آن مواجه خواهند بود. با ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی بار رفاه سالمندی خودمان را بر دوش جوانانی خواهیم انداخت که نسل آینده خودمان خواهند بود. با استفاده بیش از حد بهینه از منابع زیستمحیطی، یک محیط زیست ورشکسته را میراث خواهیم گذاشت برای نسلی که آب کمتر و هوای پاک کمتری خواهد داشت. با زیادهمصرف در حوزه انرژی، این امکان را از نسلهای آتی خواهیم گرفت که بتوانند همین رفاهی را که ما تجربه کردیم، تجربه کنند. همه اینها هشدار به نظام حکمرانی است که متوجه وخامت اوضاع باشد. چون حل این مسئله و رهایی از این چرخه معیوب خودبازتولیدکننده با گذر زمان خیلی دشوارتر میشود و مسئلهای است که برخلاف خیلی مسائل که با گذر زمان ممکن است حل و درمانش سادهتر شود، از قضا هرچه زمان جلوتر برود، حل این مسائل بحرانی، بغرنجتر میشود. به همین خاطر سیاستگذار، سیاستمدار و حکمران تقریباً چارهای ندارند جز اینکه تصمیمات سخت بگیرند. شاید زمانی اصلاحات اقتصادی و بهتبع آن اصلاحات اجتماعی میتوانست یک انتخاب باشد؛ اما هرچه جلوتر میرویم، اصلاح ناترازیهای اقتصادی و طبیعتاً بهتبع آن اصلاح این ناترازیها در سرمایههای اجتماعی از یک انتخاب به یک اجبار برای سیاستگذار تبدیل شده است؛ اجباری که از قضا زمانمند است، به این معنا که دیگر قابل موکول کردن به آینده نیست. بنابراین هرچقدر دیرتر به فکر حل این بحرانها باشیم، هزینههای بیشتری را نیز، هم نظام حکمرانی و هم مردم، چه نسل حاضر و چه نسل آینده، باید تحمل کند و درمانش هم سختتر و با خونریزی، فشار و تبعات اجتماعی و اقتصادی بیشتر خواهد بود.
این ناترازیهای اقتصادی از قضا از سوی دیگر هم به نسل حاضر و به نسلهای آتی آسیب میزند، به خاطر اینکه اینها موتور محرکه رشد و توسعه اقتصادی هستند. ما وقتی نمیتوانیم مسئله ناترازیها را حل کنیم، نمیتوانیم رشد پایدار و مستمر در کشور ایجاد کنیم. به تعبیری عملاً داریم سرمایههای کشور را مستهلک میکنیم و کشوری را برای نسل آینده باقی میگذاریم که زیرساختهای چندان قابل اتکایی ندارد و در بنیانهای توسعه خودش دچار چالشهای اساسی است. به خاطر اینکه توسعه از سویی نیازمند سرمایه و از سویی نیروی انسانی است و ما به دلیل انواع این ناترازیها به شکل دستکم ناخواستهای در حال از دست دادن هر یک از این دو هستیم؛ هم دچار فرار سرمایه هستیم و هم دچار فرار نیروی انسانی. همین الان بسیاری از صنایع اساسی ما نیازمند سرمایهگذاریهای خیلی کلان هستند که امکان تامین مالیاش به دلیل همین فرسایش سرمایه و ناترازی اقتصادی از داخل و به دلیل تحریمهای بینالمللی از خارج وجود ندارد. از طرفی سرمایه انسانیمان را هم بهویژه در حوزه تخصصی، با مهاجرت از دست میدهیم، مسئلهای که باعث میشود نتوانیم به شکل پایدار و مستمری از جهت اقتصادی کشور را رشد و توسعه دهیم.
اینها فقط چالشهای امروز ما نیست، بلکه چالشهایی است که در نسلهای آینده هم اثراتش تا دههها ماندگار خواهد بود. کمااینکه در سالهایی از اثرات رشد و توسعههایی بهرهمند بودیم که در نسلهای پیش از ما ایجاد شده بود. مثلاً ما اثرات اقتصادی مثبت دهه 40 و اوایل دهه 50 را به عنوان فرزندان پدران آن نسل تا سالها بعد استفاده میکردیم و متاسفانه فرزندان این نسل میراثدار انواع حکمرانیهای بد و ناترازیهایی خواهند بود که ما به نسل آینده تحمیل میکنیم.
در میان ناترازیهایی که اشاره کردید، کدام یک بیشتر به زیان نسلهای آینده تمام میشود؟
بیننسلی بودن مسئله ناترازی در حوزه انرژی و در حالت کلیتر محیط زیست خیلی واضحتر از دیگر ناترازیهاست. اما بیننسلی بودن مسئله ناترازی در بحث بودجه و صندوقهای بازنشستگی شاید کمتر از ناترازیهای دیگر در نگاه اول مشهود باشد. واقعیت این است که ناترازی بودجه در کوتاهمدت از مسیر تورم، نهفقط نسل الان، بلکه نسل آینده را هم متاثر میکند و در میانمدت از مسیر افزایش نرخ ارز تاثیر خیلی ماندگار بر کیفیت زندگی نسل آینده میگذارد و ناترازی صندوقهای بازنشستگی هم طبیعتاً در درازمدت بار تامین زندگی سالمندی نسل فعلی را گردن نسلهای آینده خواهد گذاشت که تعدادشان به نسبت خیلی کمتر برآورد میشود. همین ویژگی نامشهود بودن چالشها، بیشتر اوقات باعث میشود کمتر به آنها توجه شود و در معنای کلیتر این بیننسلی بودن ناترازیها مسئلهای است که کمتر به آن پرداخته شده و اگر از این زاویه به آن نگاه کنیم، شاید این وظیفه اخلاقی در حل مسئله ناترازیها بارزتر شود. من فکر میکنم ما نیازمند این هستیم که از منظر عدالت بیننسلی و از منظر اخلاقی، یکبار دیگر به فرآیند رشد و توسعه کشور نگاه کنیم و ببینیم که چقدر توانستیم فرآیندهای رشد و توسعه اقتصادی کشور را از منظر اخلاقی قابل دفاع کنیم، به این معنا که حق نسلهای آینده را در زیستن در زمینی سبز، با هوایی پاک و اقتصادی پایدار فراهم کنیم.
سوال مهمی که مطرح میشود این است که راه گریز از این شرایط سخت چیست؟
پارادوکسی که شاید اینجا وجود دارد این است که اساساً زیستن در زمانه ناترازیها، افق دید برنامهریزی و سیاستگذاری را کوتاهمدت میکند. بهطور مشخص تجربه زیسته زیستن در کشوری با تورم مزمن بالا باعث میشود که توجه تا حد زیادی به زمان حال معطوف شود و به تعبیری اکنونگراتر شویم. دلیل آن این است که آینده بسیار بهسرعت سرمایهها را در شرایط تورمی مثل یخی در حال آب شدن مضمحل میکند و ما باید تلاش کنیم که خیلی سریع و معطوف به لحظه باشیم و مصرف کنیم. این سوگیری وقتی در ذهن سیاستگذاری مینشیند که از قضا باید برای رفع همین ناترازیها یک مقدار افق دیدی درازمدتتر را ببیند؛ خیلی پارادوکسیکال میشود به خاطر اینکه هرچه ناترازی بیشتر، افق دید کوتاهتر و هرچه افق دید کوتاهتر حل مسئله ناترازی دشوارتر میشود. لازمه تلاش برای حل مسئله ناترازی، رهایی از چرخه نگاه کوتاهمدت به مسئله ناترازی است که خود این کوتاهنگری دستکم تا حدی پیامد انواع ناترازیهاست. سیاستگذار باید تلاش کند خودآگاه بر این سوگیری غلبه و از بالابلندتر به مسئله نگاه کند و متوجه این نکته باشد که تا زمانی که این مسئله را در افق کوتاهمدت میبیند، حتی اگر پاسخ بهینهای هم برایش در کوتاهمدت پیدا کند، این پاسخ نمیتواند پاسخی بهینه در درازمدت باشد. توسعه فراگیر توسعهای نیست که صرفاً به همه سویههای مسئله توسعه مانند توسعه زیستمحیطی، توسعه زیرساختها و از این دست توجه کند، بلکه باید حتی فراتر از مکان، در افق زمان هم دربرگیرنده همه نسلهایی باشد که از آن سیاستهای توسعه متاثر میشوند و این همان چیزی است که ما در ایران بسیار کم داریم و نیاز داریم که برنامههای توسعهای کشور با این نگاه نوشته شود.
سیاستگذار در توضیح چرایی حل مسئله ناترازی به مردم میتواند انگشت روی همین مسئله بیننسلی بگذارد و صادقانه توضیح دهد که رفاهی که ما در حوزههای مختلف مثل انرژی الان تجربه میکنیم به قیمت رفاهی است که داریم از نسل آینده و فرزندان خودمان سلب میکنیم و این رویکرد اخلاقی نیست که رفاه را به این شکل نامنصفانه بیننسلی توزیع کنیم. به این ترتیب احتمالاً پذیرش این اصلاحات سخت و تصمیمهای دشوار برای مردم هم آسانتر خواهد بود. در هرحال اما همه این مسائل بغرنج و بحرانهای ناترازی، بدون یک سرمایه اجتماعی حداقلی و سرمایه بینالمللی کافی ناشدنی است و از آنجا که دیگر حل این ناترازیها عملاً از یک انتخاب به یک اجبار تبدیل شده، حکمرانی کشور و مشخصاً دولت باید تلاش کند این شرطهای لازم را هرچه سریعتر و بیشتر تامین کند تا بتواند در حل انواع ناترازیها موفق باشد.