شناسه خبر : 7907 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

نگاهی به زندگی سیاسی محمدرضا مهدوی‌کنی

وداع با شیخ محافظه‌کاران

بعضی روزها برای بعضی از چهره‌ها روز سرنوشت است. روزهای پایانی سال ۱۳۵۷ نیز برای روحانی محافظه‌کار سیاست ایران روز سرنوشت بود. می‌گویند یکی از نخستین نامزدهای رهبر انقلاب برای اداره دادگاه‌های سران رژیم سابق این روحانی ۴۷ساله بود، اما او بنا به ویژگی‌های شخصیتی از پذیرش این پست مهم خودداری کرد و صادق خلخالی به جای او بر مسند قضا نشست. شاید اگر او آن روز آن پیشنهاد را پذیرفته بود، امروز سرنوشتی متفاوت داشت. اما هر ناظری می‌تواند به قطع و یقین بگوید مطمئناً در صورت پذیرش آن مسوولیت توسط آن روحانی محافظه‌کار مسیر دادگاه‌های انقلاب با آنچه در کارنامه خلخالی ترسیم شد، تفاوت زیادی پیدا می‌کرد.

سید‌حمید متقی
بعضی روزها برای بعضی از چهره‌ها روز سرنوشت است. روزهای پایانی سال 1357 نیز برای روحانی محافظه‌کار سیاست ایران روز سرنوشت بود. می‌گویند یکی از نخستین نامزدهای رهبر انقلاب برای اداره دادگاه‌های سران رژیم سابق این روحانی 47ساله بود، اما او بنا به ویژگی‌های شخصیتی از پذیرش این پست مهم خودداری کرد و صادق خلخالی به جای او بر مسند قضا نشست. شاید اگر او آن روز آن پیشنهاد را پذیرفته بود، امروز سرنوشتی متفاوت داشت. اما هر ناظری می‌تواند به قطع و یقین بگوید مطمئناً در صورت پذیرش آن مسوولیت توسط آن روحانی محافظه‌کار مسیر دادگاه‌های انقلاب با آنچه در کارنامه خلخالی ترسیم شد، تفاوت زیادی پیدا می‌کرد. محمدرضا مهدوی‌کنی، در همان روزها هم که ریاست کمیته انقلاب اسلامی را بر عهده داشت، چندان با حرکت‌های احساساتی جوانانی که متاثر از گفتمان چپگرایانه تصور می‌کردند، انقلاب یعنی گام نهادن در مسیر خون و انتقام، همراهی چندانی نداشت و تلاش می‌کرد طبق ویژگی‌های شخصیتی خود از اصطکاک‌ها بکاهد و خشونت‌ها را به حداقل برساند. این ویژگی سبب شده بود از همان روزهای پایانی سال 1357 جوانان انقلابی کمتر دور او جمع شوند و اصولاً او را مرد اقدامات انقلابی نبینند. عزت شاهی در بخشی از خاطراتش به روحیه مهدوی‌کنی پرداخته و در این‌باره با اشاره به وضعیت روزهای نخست پیروزی انقلاب نوشته است: خیلی از آقایان به بگیروببند تمایلی نداشتند. به یاد دارم که گاهی با آقای مهدوی‌کنی بر سر بعضی از مسائل مشکل داشتیم. او می‌گفت: «اگر حکومت اسلامی ما شکست بخورد و از بین برود بهتر از آن است که ما بخواهیم با سرنیزه حکومت را نگه داریم... اگر ما از بین برویم بهتر از آن است که حکومت‌مان دیکتاتوری باشد. ایشان با این طرز تفکر می‌خواست در ابتدای انقلاب مدینه فاضله به وجود آورند.» اکبر هاشمی‌رفسنجانی نیز در خاطرات مهرماه سال 1360 خود در این‌باره می‌نویسد: «...ناهار را در منزل آقای موسوی‌اردبیلی با حضور آقایان مهدوی‌کنی، خامنه‌ای و احمدآقا بودیم. آقای مهدوی‌کنی پیشنهاد داشت به کلی اعدام‌ها قطع شود و با محاربان ملایمت کنیم که تصویب نشد...» این نکته را در نظر بگیرید که این پیشنهاد درست در زمانی مطرح می‌شد که هنوز از انفجار نخست‌وزیری یک ماه و از حادثه تروریستی دفتر حزب‌ جمهوری سه‌ ماه سپری نشده ‌بود. حتی نیروهای لیبرالی چون مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی نیز در آن فضای به شدت احساسی جرات چنین پیشنهادی را نداشتند. این استاد مدرسه علمیه مروی که مدتی به تحصیل علوم دینی در محضر استادانی چون آیات علی مشکینی، حاج شیخ عبدالجواد سده‌ای (جبل‌عاملی)، شیخ‌محمد صدوقی، علامه طباطبایی، امام خمینی و‌... تلمذ کرده بود، تا پیش از حوادث خردادماه 1342 فعالیت سیاسی چندانی نداشت و در کنار تدریس و تحصیل، امامت جماعت مسجد جلیلی در میدان فردوسی پایتخت را نیز بر عهده داشت. تنها فعالیت سیاسی ثبت‌شده او تا سال 1342 در سن 18سالگی به وقوع پیوسته ‌بود. طبق برخی اقوال آشیخ محمدرضا در جوانی و با ورود به حوزه علمیه تحت تاثیر شور آن سنین با برخی از اقدامات حکومتی مخالفت می‌کند. همین امر هم سبب می‌شود برای اولین‌بار در سال 1328 در اردستان توسط یکی از مدیران محلی بازداشت شود. برخورد خشنی که با او و چند طلبه دیگر انجام شده‌ بود، به گوش مرحوم آیت‌الله بروجردی می‌رسد. این مرجع تقلید نیز در نامه‌ای به نخست‌وزیر وقت -‌منوچهر اقبال- اعتراض کرده و تصریح می‌کند: «چرا فرزندان مرا زده‌اید و دستگیر کرده‌اید؟» پس از این اعتراض آشیخ محمدرضای جوان که در شناسنامه نام خانوادگی او باقری‌کنی بود آزاد شد و به قم مراجعت کرد. این روحانی پس از حوادث خردادماه 42 و بازداشت و حصر رهبر نهضت، به فعالیت‌های تبلیغی علیه رژیم شاه می‌پردازد. در این مسیر با روحانیون شاخصی چون آیات حسین‌علی منتظری، محمود طالقانی، سیدمحمد بهشتی، اکبر هاشمی و... همکاری می‌کند. در ابتدای دهه 50 توسط ساواک دستگیر و به اوین منتقل می‌شود، آشیخ محمدرضا که در میان مبارزان به مهدوی‌کنی شهرت یافته بود یکی از روحانیونی به شمار می‌رود که پس از اعلام خبر تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق حکم به نجاست آنان می‌دهد. با این حال و پس از پیروزی انقلاب برخلاف بسیاری از انقلابیون که به شدت خواهان تحدید این سازمان سیاسی-نظامی بودند، کمتر معتقد به برخورد قهری با این گروه بود. عزت شاهی از زندانیان مشهور زمان شاه و از چهره‌های فعال در روزهای پس از پیروزی انقلاب در این باره نقل می‌کند: «آقای مهدوی‌کنی درباره سازمان مجاهدین نظرشان این بود که نباید با آنها با شدت برخورد می‌شد. آن موقع وی مخالف دستگیری و بازداشت آنها بود. بعد از مدتی هم که مجاهدین به قیام مسلحانه روی آوردند، ایشان معتقد بود که ما باعث شدیم اینها کارشان به اینجا کشیده شود، و می‌گفت شماها به اینها میدان ندادید و به اینها فشار آوردید، تا اینها مجبور شدند این کار را بکنند.» مهدوی‌کنی پس از آزادی از زندان و در نیمه دوم سال 1356 به همراه چهره‌هایی چون مرتضی مطهری، محمدجواد باهنر، اکبر هاشمی‌رفسنجانی، سیدمحمد حسینی‌بهشتی، مهدی کروبی و... سنگ‌بنای جامعه روحانیت مبارز تهران را پی می‌ریزد. این تشکل بعدها استخوان‌بندی شورای انقلاب را تشکیل می‌دهد. با پیروزی انقلاب بخشی از اعضای این تشکل که معتقد به فعالیت شفاف حزبی بودند، حزب جمهوری را تشکیل می‌دهند و طیف سنتی‌تر به رهبری محمدرضا مهدوی‌کنی در این تشکل باقی می‌مانند. انتخابات ریاست‌جمهوری اول نیز به نخستین نقطه برخورد این دو گروه بدل می‌شود، در حالی که حزب جمهوری از نامزدی جلال‌الدین فارسی حمایت کرده بود، جامعه روحانیت مبارز در بیانیه‌ای حمایت رسمی خود را از ابوالحسن بنی‌صدر اعلام می‌کند. حمایتی که سایه آن تا سال‌ها روی سر مهدوی‌کنی و جریان راست سنتی سنگینی می‌کرد و رقبا با استناد به آن انتخاب، سایر انتخاب‌های آنان را نیز با علامت سوال و تردید مواجه می‌کردند. این روحانی محافظه‌کار که در شورای انقلاب نیز عضو بود، چند روز پس از پیروزی انقلاب با دستور امام (ره) اداره کمیته انقلاب اسلامی را بر عهده گرفت.

ماجرای وزارت کشور
مهدوی‌کنی پس از انقلاب به سرعت به یکی از چهره‌های رسانه‌ای روحانیت در ایران بدل شد. با توجه به مشی ملایم‌تر او نسبت به برخی روحانیون تندروتر، به سرعت او و همفکرانش به جناح محافظه‌کار روحانیت انقلابی مشهور شدند. اعلام نظر جسورانه مهدوی‌کنی مبنی بر اینکه به دلیل غصبی بودن خاک سفارت ایالات متحده در آن مکان نماز نمی‌خواند، برای بسیاری از جوانان انقلابی به معنای فاصله‌گیری این روحانی سنتی از مرام انقلابی به شمار می‌آمد. با این حال هرچند مرزبندی‌های جناح چپ و راست در خط امام هنوز برای بسیاری از مردم و حتی سیاستمداران آن روز آشکار نشده بود، حضور او در کابینه چهره‌ای چون محمدعلی رجایی برای بسیاری از تحلیلگران قابل تامل به نظر می‌رسد. ماجرای نحوه حضور او در کابینه نیز روایتی جالب دارد. با توجه به وضعیت آن روز آرایش سیاسی کشور، محمدعلی رجایی به عنوان نخست‌وزیر برای انتخاب بسیاری از پست‌ها با چالش‌های زیادی مواجه بود. او علاقه‌مند بود بهزاد نبوی را به عنوان وزیر کشور معرفی کنند. اما بهزاد نبوی با تاکید بر اینکه هم رئیس‌جمهور احتمالاً به این انتخاب رضایت نخواهد داد و هم بخش سنتی‌تر جریان خط امام به سبب برخی اختلافات در سازمان مجاهدین انقلاب با او مخالفت خواهند کرد، پیشنهاد نامزدی مهدوی‌کنی برای این پست را مطرح می‌کند. رجایی نیز پس از کمی بحث راضی به این امر شده و به مذاکره با مهدوی‌کنی برای پذیرش این پست می‌پردازد. با این حال مهدوی‌کنی حاضر به پذیرش این پست نمی‌شود. این مساله موجب می‌شود مرحوم رجایی به تصمیم قبلی خود بازگشته و خواهان معرفی بهزاد نبوی به عنوان نامزد پست وزارت کشور شود، در لحظات پایانی بهزاد نبوی فرصتی کوتاه برای راضی کردن شیخ محافظه‌کار از نخست‌وزیر می‌گیرد. او با توجه به همکاری در کمیته انقلاب و دوستی گذشته با مهدوی سخن گفته و در پایان با استناد به برخی از اظهارات اعضای راستگرای حزب جمهوری مبنی بر نامزدی یکی از چهره‌های این جریان که اتفاقاً مهدوی‌کنی او را برای چنین پستی نامناسب می‌دانست، رضایت او را برای پذیرش وزارت به دست آورد. یکی از اقدامات مهدوی‌کنی پس از تصدی وزارت، عزل همان چهره راستگرا از معاونت وزارت کشور بود.

نخست‌وزیری موقت
مهدوی‌کنی در دولت محمدجواد باهنر نیز مسوولیت وزارت کشور را بر عهده داشت. با انفجار دفتر نخست‌وزیری در شهریور 1360 و شهادت رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر، عملاً کشور با خلأ در راس دستگاه اجرایی مواجه شد. هاشمی‌رفسنجانی در خاطرات نهم شهریورماه در این باره می‌نویسد: «.. با آقای موسوی‌اردبیلی، برای مشورت خدمت امام رسیدیم. امام از کم‌احتیاطی، گله کردند. با صدارت آقای مهدوی‌کنی، موافقت نمودند. شب را در منزل احمد‌آقا ماندم. آقای مهدوی، قبول نمی‌کرد و دچار مشکل شدیم. با تلفن در این باره، با خیلی‌ها صحبت کردم. سیاست امام این است که جای نیروهای از دست رفته سریعاً پر شود و پست‌ها فاقد مسوول نماند و لذا در همان ساعات اول، علی‌رغم داغداری و مصیبت اقدام می‌شود...» هاشمی در خاطرات دهم شهریورماه نیز آورده ‌است: «پس از نماز، با تلفن مشغول مذاکره و مشاوره درباره نخست‌وزیر شدم. از وزرا خواستم که جمع شوند و با توجه به استنکاف آقای مهدوی، فکری بکنند... در جلسه هیات دولت شرکت کردم. پس از بحث زیاد، باز آقای [محمدرضا] مهدوی‌کنی اول، آقای [محمد] غرضی دوم و آقای [علی‌اکبر] پرورش سوم پیشنهاد شدند. قرار شد به طور غیر‌رسمی از مجلسیان بپرسیم، هر کس بیشتر رای آورد، بپذیرد و پذیرفته شود. از ۱۷۹ رای، ۱۴۸ رای به آقای مهدوی و ۲۳ رای به آقای غرضی و هشت رای به آقای پرورش دادند. مشکل حل شد و شورای ریاست‌جمهوری، (من و آقای [موسوی] اردبیلی)، آقای مهدوی را به مجلس معرفی کرد.» به این ترتیب مهدوی‌کنی به نخست‌وزیری رسید. مهم‌ترین وظیفه او برگزاری هرچه سریع‌تر انتخابات بود. انتخاباتی که عملاً نقطه پایانی بر مسوولیت‌های اجرایی او نیز به شما می‌رفت. مرحوم مهدوی‌کنی در کتاب خاطرات خود در این باره نوشته است: «...روزی در راهروی مجلس جلسه‌ای داشتیم در آن جلسه من بودم، مقام معظم رهبری، جناب آقای هاشمی، جناب آقای موسوی‌اردبیلی و حاج‌احمدآقا حضور داشتند. دوستان به آقای خامنه‌ای پیشنهاد کردند که شما نامزد شوید، ایشان گفتند به چند جهت نمی‌پذیرم؛ یکی اینکه بیمار هستم و تازه از بیمارستان آمده‌ام و آمادگی ندارم. مساله دوم اینکه خوب نیست دو آخوند ریاست قوه مجریه را داشته ‌باشند... مردم می‌گویند همه چیز را خودشان قبضه کرده‌اند. جهت سوم هم اینکه اگر قبول کنم دلم می‌خواهد کسی نخست‌وزیر شود که بتوانم با او چون‌وچرا کنم، مهدوی برادر بزرگ‌تر ماست، ما نمی‌توانیم از او پاسخ بخواهیم.» مهدوی‌کنی در ادامه به صورت مفصل پاسخ خود به آیت‌الله خامنه‌ای را آورده است. در بخشی از این پاسخ آمده است: «...اینکه مهدوی باشد یا نباشد من دو پاسخ دارم. اولاً اگر من برادر بزرگ باشم نشان داده‌ام که روح ناسازگاری ندارم...من اهل تکروی، دعوا و استبداد نیستم. مساله دیگر هم این بود که گفتم اگر از بودن من ناراحت هستید من استعفا می‌دهم، که شما ناراحت نباشید... ایشان گفتند: نه نمی‌شود که استعفا بدهید... نتیجه این مباحث این شد که دیدید پس از انتخابات استعفا دادم.» مهدوی‌کنی در آن انتخابات، خود نیز نامزد شد، اما یک روز مانده به انتخابات به سود آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای از رقابت‌ها کنار رفت.

مهدوی‌کنی در دهه 60
این چهره محافظه‌کار پس از سال‌های نخست حیات جمهوری اسلامی به تدریج از بخش‌های اجرایی فاصله گرفت و توان خویش را بیشتر در امور آموزشی، سیاسی و فقهی صرف کرد. او در دهه 60، با حکم رهبر کبیر انقلاب اسلامی به عضویت شورای نگهبان نیز درآمد. مهدوی‌کنی در همان سال‌های آغازین دهه 60 از ریاست کمیته انقلاب نیز کناره‌ گرفت. او آرام‌آرام در کنار مرحوم احمد آذری‌قمی به عنوان پدران معنوی جریان راست سنتی مطرح شدند. انتقادهای این دو چهره به دولت میرحسین موسوی موجب افزایش شکاف بین دو جریان راست و چپ یاران امام شد. سرانجام نیز چهره‌های منتقد طیف مهدوی‌کنی با ارسال نامه‌ای به امام، ایشان را از قصد خود برای جدایی از تشکل جامعه روحانیت مبارز آگاه کردند. امام نیز نظر مساعد خود را برای این انشعاب اعلام کردند. همین امر هم سبب شد تا مهدی کروبی، سیدمحمود دعایی، سیدمحمد موسوی‌خوئینی، محمدرضا توسلی و... از جامعه روحانیت انشعاب کرده و به همراه چهره‌هایی چون سیدمحمد خاتمی مجمع روحانیون مبارز را تشکیل دادند. این مساله موجب آسیب جدی چهره تیم مهدوی‌کنی در انتخابات مجلس سوم و شکست این گروه در آن رقابت شد. در این ایام اما اتفاقی سبب قرار گرفتن مرحوم مهدوی‌کنی در جایگاهی متفاوت شد. او پس از سال 1368 جایگزین آیت‌الله حسینعلی منتظری در دانشگاه امام صادق شد. دانشگاهی که آیت‌الله منتظری در زمینه کنار گذاشته شدنش و سپردن زمام آن به مهدوی‌کنی، بحث و حدیث‌های زیادی را مطرح کرد. فارغ از همه این بحث‌ها حضور این روحانی محافظه‌کار با مشی میانه‌رو و معتدلش در آن دانشگاه موجب حضور چهره‌هایی با مشرب‌های فکری متفاوت در دانشگاه امام صادق شد. چهره‌هایی که اکثر قریب به اتفاق آنها از نظر فکری با این شیخ راستگرا مرزبندی عقیدتی داشتند. چهره‌هایی چون مرحوم سیدمحمود مشکات بنیانگذار اقتصاد نوین ایران، عبدالکریم سروش، حسین بشیریه، سعید حجاریان، محسن کدیور، داوود هرمیداس باوند، چنگیز پهلوان، عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، احسان طبری و... از جمله کسانی بودند که در این دانشگاه به تدریس مشغول شدند. کتاب جنجال‌برانگیز قبض و بسط تئوریک شریعت محصول تقریرات دروس سروش در این دانشگاه بود. محمود سریع‌القلم یکی دیگر از استادان این دانشگاه درباره فضای دانشگاه امام صادق می‌گوید: «من مباحثی را که در دانشگاه شهید بهشتی نمی‌توانم بگویم در دانشگاه امام صادق بیان می‌کنم و این به خاطر شخصیت آیت‌الله مهدوی‌کنی است.»

حضور در نقطه ثقل جریان راست
با حذف آذری‌قمی از معادلات جریان راست، نقش مهدوی‌کنی در رهبری این جناح در دهه 70 پررنگ‌تر شد. در بسیاری از ادوار انتخابات تصویر او در کنار امام، مقام معظم رهبری و اکبر هاشمی روی پوسترهای انتخابات تشکل‌های همسوی جناح راست درج می‌شد. در این دوره نوع برخورد مهدوی با مخالفان و منتقدان نیز تاحدودی تغییر کرد و بر خلاف دهه نخست حیات جمهوری اسلامی با عتاب و خطاب با آنان برخورد می‌کرد. او در شب‌های قدر سال 1375 با انتقاد مستقیم از سیدهاشم آقاجری از اعضای مجاهدین انقلاب اسلامی، نسبت به تکرار حوادث مشروطه هشدار داد. این حمله مستقیم به جریان مقابل با واکنش تند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی همراه شد. در این زمینه بهزاد نبوی در نامه‌ای خطاب به دوست قدیمی خود از او خواست به سوالات وی و همفکرانش پاسخ دهد. مهدوی‌کنی در خاطرات خود می‌نویسد: «با کمی تامل دیدم که اگر به این نامه پاسخ دهم جنجال ادامه می‌یابد. به همین دلیل ترجیح دادم به نامه بهزاد نبوی پاسخ ندهم.» در این سال مهدوی‌کنی تلاش داشت در قامت یک رئیس‌جمهورساز نیز به فعالیت بپردازد. او تمام‌قد وارد رقابت‌های انتخاباتی ریاست‌جمهوری هفتم شد و از علی‌اکبر ناطق‌نوری حمایت کرد. رفتار شیخ آرام دهه پیش، اما در این رقابت با رگه‌هایی از افراط همراه شد. از حمله مستقیم به حامیان سید‌محمد خاتمی گرفته تا خط و نشان کشیدن برای مخالفان نامزد مورد حمایت خود. یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات او در این رقابت بیان این ادعا بود که فکر می‌کنم علی‌اکبر ناطق‌نوری از نظر مقام معظم رهبری، اصلح است. ادعایی که به صراحت از سوی دفتر مقام معظم رهبری تکذیب شد. پیروزی سیدمحمد خاتمی، هژمونی مهدوی‌کنی در میان جریان راست را با چالش مواجه کرد. او در سال‌های ابتدایی دولت اصلاحات هم به انتقاد از دولت پرداخت. به طور مثال مهدوی‌کنی در بخش سال 1377 خاطرات خود به ماجرای انتقاد خود از بحث قرائت‌های مختلف از دین توسط رئیس‌جمهور وقت-سیدمحمد خاتمی- و واکنش مقام معظم رهبری پرداخته و می‌نویسد: «...مقاله من در پاسخ به آقای خاتمی کمی تند بود. لذا مقام معظم رهبری در جمعه بعد در حرم امام مطالبی در پشتیبانی از رئیس‌جمهور ایراد فرمودند و گفتند: این گونه برخوردها در برابر آقای خاتمی بی‌انصافی است. چرا این‌گونه با رئیس‌جمهور برخورد می‌کنید؟ رئیس‌جمهوری ما روحانی، روحانی‌زاده است... و خطاب به معترضان که من و آقای خزعلی بودیم حمله کردند و گفتند بی‌انصاف‌ها چرا این حرف‌ها را می‌زنید؟ به طور کلی بیانات کوبنده بود. من و آقای خزعلی پای منبر نشسته بودیم و مردم هم به ما نگاه می‌کردند که منظور آقا شما هستید! وقتی آقا از منبر برای نماز پایین آمدند، آقای خزعلی ایشان را در آغوش کشیدند ولی من فرار کردم... خلاصه فرار کردم تا روز ولادت حضرت جواد فرا رسید. آن شب عده‌ای از فقها در حضور آقا جمع بودند. پیش از نماز آقا رو به من کرد و گفت: آقای مهدوی خوب شد آمدی، امروز من از امام جواد یک عیدی می‌خواستم و از آمدن شما به اینجا فهمیدم که آن همان عیدی است... من هم پس از اظهاراتی تاکید کردم که ما با کم‌لطفی قهر نمی‌کنیم.»
پس از چند شکست جریان راست در سال‌های پایانی دهه 70 مهدوی‌کنی به محاق رفت و علی‌اکبر ناطق‌نوری جانشین او شد. تجربه ناطق‌نوری در زمینه رهبری جناح راست و ریش‌سفیدی او نیز نتیجه‌ای چندان متفاوت با تجربه مهدوی‌کنی نداشت و حاصل آن در دهه 80 به حاشیه رفتن جریان راست سنتی و رشد جریانی شد که هرچند در جبهه اصولگرایان قرار داشت، اما احترام و علاقه‌ای نسبت به پدران معنوی خود نداشت. با قهر علی‌اکبر ناطق‌نوری، مجدد اصولگرایان سنتی تلاش کردند، محمدرضا مهدوی‌کنی به یکی از محورهای وحدت و انسجام آنان تبدیل شود. اما عملاً او در وحدت جریان اصولگرا ناکام ماند. پس از وقایع 1388 برخی جریان‌ها علاقه‌مند بودند تا مانع از تداوم حضور هاشمی در مسند ریاست مجلس خبرگان رهبری شوند، در این فضا طبق برخی شنیده‌ها، هاشمی با سیاستی زیرکانه از مهدوی‌کنی برای حضور در انتخابات هیات رئیسه خبرگان رهبری دعوت کرد تا از سویی مانع از حضور تندروها در راس این نهاد مهم شود، هم تندروها از رفتن هاشمی احساس پیروزی نکنند؛ تدبیری که با همراهی مهدوی‌کنی به نتیجه رسید ‌و هاشمی با خیال راحت از رقابت در آن انتخابات انصراف داد. در ابتدای دهه 90 فرصت دیگری برای مهدوی‌کنی مهیا شد تا نقش مقتدرانه را در اردوگاه اصولگرایان ایفا کند، اما در این بزنگاه نیز توفیقی حاصل نکرد و اردوگاه اصولگرایان متشتت‌تر از همیشه و با شش نامزد تایید صلاحیت‌شده وارد رقابت خرداد 92 شدند. طبق شنیده‌ها یکی از نامزدها در ایام انتخابات حتی به تماس‌های تلفنی مهدوی‌کنی پاسخ نمی‌داد. با همه این احوال اما مهدوی‌کنی برخلاف سال 1376 از پیروزی حسن روحانی نامزد اصلاح‌طلبان و میانه‌روها در این انتخابات ابراز نارضایتی نکرد و حتی به استقبال آن رفت. متاسفانه با عارضه قلبی‌ای که این پیر محافظه‌کار در نیمه خردادماه امسال به آن دچار شد و موجب رحلت او در 29 مهرماه گذشته شد، جغرافیای سیاست ایران از وجود او محروم شد. فقدان این پیر اصولگرا که قرائتی محافظه‌کارانه از اسلام و سیاست داشت و با آن زندگی کرد، هم برای نظام و هم برای جریان اصولگرا ثلمه‌ای بزرگ به شمار می‌رود. جریان اصولگرا که این روزها به شدت از بحران رهبری و استراتژی رنج می‌برد، حال باید به دنبال راهکاری جدید برای بازآرایی اردوگاه متشتت خود باشد. به نظر می‌رسد که دست تقدیر موجب شود اصولگرایان انتخاب محتوم خود را زودتر به انجام برسانند. انتخاب بین ماندن در روش‌های مبتنی بر شیخوخیت یا ساختارسازی مدرن مبتنی بر معادلات سیاسی روز و وزن اجتماعی هر بخش از اردوگاه جریان اصولگرا. مرگ پیر محافظه‌کاران در این بزنگاه به نوعی مرگ نمادین شیخوخیت و ریش‌سفیدی در میان اصولگرایان نیز به شمار می‌آید. 29 مهر 1393 را می‌توان در تقویم سیاست ایران به عنوان مرگ واپسین ریش‌سفید اصولگرا ثبت کرد.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها