شناسه خبر : 37472 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

چون کشتیِ بی‌لنگر

آیا ایران، چین را به آمریکا ترجیح می‌دهد؟

  فرزین زندی : در سیاست بین‌الملل، اصل اساسی ارتباط کشورها با یکدیگر، «منفعت» است.  در این عرصه غالب کشورها از این مساله ابتدایی عبور کرده‌اند و معدودی را می‌توان یافت که کماکان مبانی یا اصول دیگری همچون برخی باورهای تاریخی، فرهنگی، ایدئولوژیک و... را جایگزین اصل حیاتی منفعت کرده باشند که ایران را می‌توان یکی از آنها دانست. از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی و با برجسته شدن اصل «استقلال»، شعاری آذین‌بند دستگاه دیپلماسی کشور شد با عنوان «نه شرقی، نه غربی» که بر اساس آن، ایران، در مرکزیت هستی قرار می‌گرفت و سایرین، در دو سوی آن. این نگاه موجب شد که با گذر زمان و رخدادهای داخلیِ متعاقب آن از جمله تسخیر سفارت آمریکا و تیرگی روابط با غرب، زمینه‌ای به وجود آید تا ایران از اردوگاه غرب به ویژه آمریکا دورتر شود. طی گذر سال‌ها و با تنگ‌تر شدن عرصه بر کشور، تمایل ایران به شرق رفته‌رفته بیشتر شد و بیش از پیش به چین و روسیه متمایل شد، اما در مورد ارتباط با آمریکا، گویی گونه‌ای «رودربایستی» بین حاکمیت با مردم، مانع از تحقق آسان این رخداد شد. طبیعتاً، ایالات متحده به عنوان کشوری که سال‌ها مسوول بسیاری از مشکلات داخلی ایران معرفی می‌شد (می‌شود) نمی‌توانست به آسانی در نقش یک دوست یا حداقل کشوری با روابط عادی با ایران در نظر گرفته شود. به همین سبب، با تبدیل شدن چین به دومین قدرت بزرگ جهانی و همچنین نزدیکی جغرافیایی، ایران بیش از هر زمان دیگری فرصت را برای نزدیک شدن به چین، مناسب یافت. نزدیکی به این غول آسیایی، نیازمند ملزوماتی است که حرکت کردن به سوی ابرقدرت کنونی جهان یعنی آمریکا نیز همان الزامات را طلب می‌کند؛ فهم و طراحی نقشه راه! هال برندز (استاد دانشگاه جانز هاپکینز) به همراه جیک سولیوان (مشاور امنیت ملی جو بایدن) اخیراً در مقاله‌ای به بررسی استراتژی چین برای رسیدن به استیلای جهانی پرداخته‌اند و مقایسه‌ای بین این کشور و آمریکا انجام داده‌اند که برای ایران به عنوان کشوری که شاید بیش از سایرین نیازمند مکان‌یابی دقیق برای قرار گرفتن در درست‌ترین نقطه است، ضروری به نظر برسد. این دو اندیشمند معتقدند که چین از طریق برتری منطقه‌ای، در پی برتری جهانی است. این مسیر به معنای اشغال و تسخیر همسایگان چین، به سبک شوروی در جنگ سرد، نیست بلکه به معنای تبدیل شدن چین به بازیگر مسلط در منطقه و بیرون راندن آمریکا از حوزه استحفاظی خود است و بسیار شبیه به راهی است که خود آمریکا با «دکترین مونرو» پیمود. با این حال، آنها باور دارند تفاوت چین و آمریکا در این است که آمریکا هیچ‌گاه با یک ژاپن قدرتمند (مانند چین امروز) روبه‌رو نبود و هرگز رقبایی منطقه‌ای نظیر هند، ویتنام، اندونزی و بسیاری دیگر، نداشت؛ آمریکا هرگز با چالش یک ابرقدرت برای هژمونی منطقه‌ای مواجه نبود، در حالی که سیاست اغوا و اجبار چین تاکنون توانسته کشورهایی مثل تایلند و فیلیپین را از مدار نزدیکی به آمریکا دور کند. سیاستگذاران ایرانی اگرچه به روشنی این تفاوت و تشابه‌ها را درک می‌کنند اما به نظر می‌رسد، سهم منفعتی که از نزدیکی با هر یک از این دو قدرت جهانی در میان است، برای نزدیکی به آنها، در سمت‌وسو بخشیدن به جهت حرکت ایران بیش از هر چیز موثر بوده است. منفعتی که کمتر رنگ و بوی ملی و مبتنی بر منافع جمعی دارد و از شعار استقلال‌طلبانه «نه شرقی، نه غربی» فاصله‌ای جدی گرفته است.

دراین پرونده بخوانید ...