شناسه خبر : 37551 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

مرگ تدریجی یک رویا

بیژن جزنی، چه اندیشه‌ای در سر داشت؟

 

شادی معرفتی/ نویسنده نشریه

78مرگشان یکی از تراژیک‌ترین مرگ‌های تاریخ معاصر ایران است. جوانانی که روی تپه‌های اوین رو به آزادی می‌دوند، با تیرباران ماموران ساواک، برای همیشه روی همان تپه‌ها جاودانه شدند و داستان مرگشان، به افسانه بدل شد. همین مرگ تراژیک، بر حیات‌شان نیز سایه افکند و تا سال‌ها، اندیشه‌ها و نوشته‌هایشان زیر سایه این مرگ باقی ماند. نوشته‌های بیژن جزنی همچون بسیاری از هم‌نسلانش در سال‌های پرتلاطم پس از انقلاب در محاق فراموشی قرار گرفت. تا همین سال‌های اخیر خیلی از آثار او در دسترس عموم قرار نداشت. اما جزنی پیش از انقلاب هم در میان همتایانش مهجور بود و نوشته‌هایش کمتر از دیگر بنیانگذاران سازمان‌شان خوانده شده بود و تحلیل‌های او از مشی غالب در آن سال‌ها باعث می‌شد که اندکی با تردید به آنچه می‌نوشت، نگریسته شود. تازه در ۱۶ آذر سال ۵۶، دو سال پس از مرگ او، بود که نظریات او رسماً از طرف سازمانش پذیرفته شد. این مهجوریت پس از انقلاب نیز ادامه یافت و محبوب‌ترین سازمان چپ پس از انقلاب، نه‌تنها در عمل از مواضع یکی از بنیانگذاران خود فاصله می‌گرفت که در عرصه نظریه هم، تا حدی عامدانه، از گسترش تحلیل‌های او ابا داشت. در دهه ۶۰ هم که کتاب‌ها و جزواتی چون نوشته‌های جزنی هرچه بیشتر در پستوها و انبارها و زیر خاک پنهان می‌شد، برخی از آثار او گم شدند یا مورد پیش‌داوری‌هایی بی‌ارتباط با زمانه او، آلوده به اغراض شخصی یا گروهی و صف‌بندی‌های موهوم واقع شدند. حال آنکه بخش عمده آنچه به قلم او به تحریر درآمده در سیر تاریخ جنبش کمونیستی ایران کمیاب است. از این لحاظ که جز چند تنی از هم‌نسلانش، کمتر کسی است که با دقت مجموعه نوشته‌های در دسترس پیشگامان مارکسیسم را خوانده باشد و بکوشد فارغ از قطب‌بندی‌های اردوگاه سوسیالیستی، برای عصر و جغرافیای خودش دست به تحلیل و نظریه‌پردازی بزند. علاوه بر این، جزنی آثاری نیز در بررسی اقتصاد دارد و واکاونه به بررسی سیر کمونیسم پرداخته است. به مناسبت سالروز تیرباران او و یارانش در 29 فروردین 1354، به واکاوی عقاید اقتصادی او پرداخته‌ایم.

 

آثار جزنی

بیژن جزنی زمانی که در زندان بود توانست ارتباط خود را با گروهش و چریک‌های فدایی خلق حفظ کند. سال‌های حبس او به‌رغم بازجویی‌های گاه و بی‌گاه و اعتصاب غذاهای متناوب، از نظر فکری مثمرثمر از آب درآمد: وی از اوضاع و احوال زندان برای اندیشیدن بهره برد و با تحلیل‌هایش در جنبش نسل خود مشارکت کرد. جزنی از حدود ۱۳۵۱، آن هنگام که خلأ نظری چریک‌های فدایی نظرش را جلب کرد، به صورت پیگیر شروع به نوشتن کرد. او تا زمان مرگش در فروردین ۱۳۵۴، نوشته‌های بعدی‌اش را مخفیانه از طریق زندانیانِ در شرفِ آزادی به دست حمید اشرف می‌رساند.

یادداشت‌های زندان جزنی را می‌توان به دو مجموعه تقسیم کرد: دسته اول در دوره بین محاکمه‌اش در سال ۱۳۴۷ و نقطه عطف سیاهکل در سال ۱۳۴۹ نوشته شده‌اند. عمده این آثار که شامل تفسیر، داستان کوتاه و نقاشی‌اند، در زندان قم و پس از اقدام به فرارِ ناموفقِ رفقایش به انجام رسیده‌اند. او پس از عملیات سیاهکل برای بازجویی به تهران منتقل شد. مجموعه دوم آثار جزنی از سال ۱۳۵۱ و پس از آن نوشته شده‌اند: در زندان‌های مختلف تهران، به‌ویژه زندان قصر، جزنی خود را در میان پیروان پرشور مسعود احمدزاده می‌یافت که ایده‌هایش بر بحث‌های حول طرح مقدماتی انقلاب ایران حکمفرما بود. در این بحث‌ها، مشاجرات نظری شدیدی رخ می‌نمود. آنها معتقد بودند شرایط ذهنی و عینی انقلاب فراهم است و چریک فدایی خلق باید از طریق مبارزه مسلحانه مردم را متوجه انقلاب کند، چراکه «تنها موتور کوچک مسلح است که موتور بزرگ توده‌ها را به حرکت درمی‌آورد». در مقابل جزنی می‌گفت: «هنگامی که ما می‌شنویم مبارزه مسلحانه شروع شده ناگزیریم اعتراف کنیم که معتقدان به این مطلب دو چیز را نمی‌شناسند: اول مبارزه مسلحانه را در مرحله فعلی و دوم انقلاب را به‌طور عام و انقلابی را که ما در پیش داریم به‌طور خاص». در عین حال «احمدزاده یگانه شیوه صحیح مبارزه را مسلحانه می‌دانست و نقش استراتژیک برای آن قائل بود، اما جزنی معتقد بود که در حال حاضر نباید مبارزه را به یک شیوه محدود کرد». جزنی متهم به اپورتونیسم، رویزیونیسم و تبلیغ مخفیانه سیاست‌های حزب توده بود. تا ۱۳۵۱، کسی که جنبش مسلحانه را میراث نظری و معنوی خود می‌دانست، در حلقه دوازده‌نفری رفقایش منزوی شده بود و غالباً از طرف دیگر زندانیان فدایی بایکوت می‌شد. کتاب نبرد با دیکتاتوری شاه وی، احتمالاً بهترین نوشته‌اش، از ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۳ سه بار بازبینی شد و در هر نسخه او نقدش بر نظریه احمدزاده را دقیق‌تر کرد. نظریه‌پردازیِ نظام‌مندِ جنبش رهایی‌بخش ملی جزنی، از استثنای مصطفی شعاعیان که بگذریم، رقیبی نیافت. زیرکی بیژن در نمره عالی او برای رساله پایان‌نامه‌اش نمایان بود که در مقام دانشجوی دکتر غلامحسین صدیقی، استاد برجسته جامعه‌شناسی، کسب کرد. رساله وی «انقلاب مشروطیت ایران: نیروها و هدف‌ها»، برایش جایزه‌ای دانشگاهی نیز به ارمغان آورد. جزنی به‌حدی دقت و عینیت علوم اجتماعی را درونی کرده بود، که از شیوه چیره زبان جدلی و نثر آکنده از افترای چپ ایران پرهیز داشت. نوشته‌هایش مفهوم‌پردازی‌های پیچیده را با تحقیقات نظام‌مند بازتاب می‌دهند. علایق دانشگاهی‌اش با پرسش‌های مبرم نسلش همگرا بود. با این‌که چند جلد از نوشته‌های او پس از مرگش به چاپ رسیدند، بسیاری از آثارش از جمله برخی کتاب‌های کودکان، داستان‌های کوتاه و نوشته‌های دیگر در دوران سیاه دهه ۶۰، به دلیل غفلت همسرش و رهبران فدایی مفقود شد. یکی از آثار کمتر مورد توجه قرار گرفته‌شده جزنی، جزوه کوتاهی است با عنوان مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی، که او در سال 1352 به رشته تحریر درآورد. در این جزوه، جزنی نقدی تند از ایدئولوژی سازمان مجاهدین مطرح می‌کند که از جمله شامل پیش‌بینی منحصربه‌فردی است درباره آینده آنان اگر رهبری انقلاب آینده را به دست آورند. جزنی با صراحتی که در میان مارکسیست‌های ایرانی مرسوم نبود، از باورمندی، به عنوان بخشی از «روبنای» ایدئولوژیک جامعه، که توجیه‌گر سرکوب و استثمار است، انتقاد کرد. او در جزوه‌ای با عنوان «طرح جامعه‌شناسی و مبانی استراتژیک جنبش انقلابی ایران» به مباحث اقتصادی پرداخته است. این جزوه، نخستین تحلیل درباره اقتصاد سرمایه‌داری وابسته در ایران بود که بین سال‌های 1350 و 1353 در زندان نوشته شد و از سال 1354 تا زمان انقلاب، مکرراً توسط انجمن‌های دانشجویی خارج از کشور منتشر و مخفیانه مطالعه شد.

 

مروری تاریخی بر بورژوازی

از نظر جزنی، نظام اجتماعی-اقتصادی ایران، نظام سرمایه‌داری وابسته است. او بورژوازی ایران را به دو نوع کمپرادور و ملی تقسیم کرده و معتقد است تضاد اصلی در جامعه ما، تضاد خلق با امپریالیسم و متحد اجتماعی آن، یعنی بورژوازی وابسته (کمپرادور) به‌خصوص جناح و قشر بورژوازی وابسته اداری و نظامی است که به صورت دستگاه حاکم ظاهر می‌شود. از نظر جزنی، انقلاب مشروطه ایران بازنمایان‌گر خیزش ایرانیان بر ضد قدرت‌های استعماری روسیه و بریتانیا بود. انقلاب مشروطه به دلیل خصلت بورژوا-دموکراتیکش (وقایع 30‌ساله اخیر ایران، ص ۱۲؛ چگونه مبارزه مسلحانه توده‌ای می‌شود، ص ۲۷) باید نیروهای ملی (بورژوازی ملی، خرده‌بورژوازی، دهقانان و طبقه کارگر) را علیه قدرت‌های استعماری و عمال آنان در دربار متحد می‌کرد (طرح جامعه‌شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی ایران: بخش اول (اقتصادی)، ص ۳۹). از نظر جزنی این لحظه بنیانگذارِ روندی بود که منتهی به جنبش مسلحانه شد. جنبش ضداستعماری به دنبال گشودن فرآیند سیاسی به روی مشارکت دموکراتیک توده‌ها بود. در نهایت جزنی از رویکرد مشهوری به انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) پیروی می‌کند که آن را چون نقطه گذار به سیاست مدرن و سرمایه‌داری صنعتی نشان می‌دهد. از نظر جزنی، انقلاب مشروطه ورود ایران به مدرنیته سیاسی است. گرچه این رویکرد بدیع نیست، اما به او امکان می‌دهد دفاعش را از مبارزه مسلحانه، در دل قانون کلی جبر تاریخ مارکسیسم قرار دهد. جزنی معتقد است بورژوازی کمپرادور پس از ناکامی انقلاب مشروطیت به تدریج از قشر بورژوازی ملی فاصله گرفته و در حکومت رضاخان در حاکمیت سیاسی سهیم شده و با رشد مداوم خود و همراه با رویدادهای سیاسی سهم بیشتری در حاکمیت پیدا کرده و سرانجام طی دهه اخیر، شریک کهن خود فئودالیسم را با رفرم از میدان و اریکه حاکمیت خارج کرده است. او، کودتای آمریکایی ۱۳۳۲ را که «جنبش ضداستعماری خلق ایران به رهبری مصدق را شکست داد»، نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران می‌داند. جزنی همچنین در مورد بورژوازی ملی می‌نویسد که این نوع بورژوازی در فاصله سال‌های 20 تا 32، رشد چشم‌گیری کرد، به دنبال کودتای ۲۸ مرداد از رشد بازماند و در زمینه‌هایی که برای رشد سریع بورژوازی کمپرادور به‌وجود آمده بود، به سرعت در جهت خصوصیات کمپرادوری کانالیزه شد و اکنون به مثابه یک نیرو و قشر معتبر اجتماعی-اقتصادی شناخته نمی‌شود. از نظر او بقایای بورژوازی ملی در بورژوازی کوچک و عقب‌مانده تولیدی و در سرمایه‌های کوچک‌تر تجاری که با بازار داخلی و توزیع سروکار دارد، به حیات خود ادامه می‌دهد. سال‌های پس از کودتا شاهد تجدید آرایش ترکیب طبقاتی بود. بورژوازی ملی، نیروی هدایت‌کننده جنبش رهایی‌بخش از آغاز قرن، رفته‌رفته اما به‌طور قطعی از صحنه سیاسی محو شد. کودتا رشد بورژوازی ملی را به نفع «بورژوازی تجاری کمپرادور» سلطه‌جویی سد کرد که نفوذش را در دوره ملی شدن از دست داده بود. این بورژوازی مسلط انگلیسی پس از ۱۳۳۳ با شتاب رشد کرد و «زمین حاصلخیزی که برای جنبش رهایی‌بخش فراهم شده بود با عناصر سرکوبگر و بازدارنده جایگزین شد» (طرح جامعه‌شناسی، بخش دوم، ص ۱۰۸). در دوران پس از کودتا، اصلاحات ارضی و رویدادهای

1342-‌1339 از نظر جزنی نقطه عطف محسوب می‌شدند. اصلاحات در نگاه او سندی انکارناپذیر دال بر وابستگی فزاینده طبقه حاکمه ایران به امپریالیسم بود. در پیوند با تجدید ساختار اقتصادی، اقدامات سرکوبگرانه در ۱۳۴۲ حلقه دیکتاتوری خشنی را تنگ‌تر کرد که جلوی هرگونه اپوزیسیون قانون‌گرا را هم می‌گرفت، چه برسد به مخالفان رژیم. پس جامعه ایران با اتحاد بین نخبگان طبقه حاکم و دولت پلیسی‌ای که پای بر گلوی حیات سیاسی-اجتماعی ایران نهاده بود، وارد عصر تازه «توسعه سرکوبگرانه» شد. او اصلاحات ارضی را نتیجه تضاد درونی طبقات حاکمه و برنامه بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم می‌داند و معتقد است طی نیم‌قرن اخیر دگرگونی‌هایی در سیمای فئودالیسم در جهت مصالح امپریالیسم و بورژوازی پدیده آمده بود، اما بدون اینکه با نیروی درهم کوبنده جنبش‌های دهقانی و دیگر نیروهای انقلابی روبه‌رو شود، بر اثر رشد یک تضاد درونی طبقات حاکمه (به جای تضاد ریشه‌ای دهقانان، کارگران و بورژوازی ملی با فئودالیسم) و امپریالیسم پس از مدت‌ها تأخیر تاریخی، به طریق مسالمت‌آمیز موقعیت خود را به مثابه یک نظام تولیدی و یک طبقه حاکمه از دست داد. جزنی برخلاف بسیاری از هم‌عصران خویش ادعا می‌کرد که اصلاحات ارضی نمایانگر فشاری نواستعماری بود، برای صنعتی شدن به عنوان پیش‌شرط مشارکت پیرامونی ایران در نظام جهانی سرمایه‌داری. جزنی می‌نویسد «زمانی که استعمار قدم به کشورهای تحت سلطه گذاشت، فئودالیسم صورت‌بندی مستقر در پیشرفته‌ترین سرزمین‌ها مورد هجوم استعمار واقع شده بود.» (وقایع سی‌ساله، ص ۸۹). چون قدرت‌های استعماری، روابط اقتصادی و سیاسی با طبقه فئودال برقرار کردند، خلقِ طبقه‌ای جدید ضروری نبود. برعکس، نواستعمار مشغول ایجاد برنامه‌ریزی‌شده نخبگان سرمایه‌دار جدید در جوامع حاشیه‌ای است. بنا به نظر جزنی انقلاب سفید شاه، شیوه تولید غالب یا به زبان جزنی «فرماسیون اقتصادی» را از شیوه «فئودال-‌کمپرادور» به شیوه تولید «سرمایه‌داری کمپرادور» دگرگون کرد. سرمایه‌داری کمپرادور یا وابسته، بیان ماحصل ضروری تکامل سیستم فئودال-کمپرادور است که از نظر سیاسی با انقلاب مشروطه آغاز شد. بورژوازی ملی با اصلاحات ارضی آخرین سنگر سیاسی‌اش را از دست داد و سپس در نقشه سیاسی فقط حضوری در سایه داشت. در نتیجه نظام اقتصادی ‌اجتماعی ایران بدل به سرمایه‌داری کمپرادور شد (طرح جامعه‌شناسی، بخش اول، ص ۱۱). در سال‌های آخر قبل از اصلاحات ارضی، اغلب فئودال‌های بزرگ که با حکومت پیوستگی داشتند، این ضرورت تاریخی را حس کرده، مرغوب‌ترین اراضی خود را به صورت مکانیزه درآورده و در مواردی نیز آن را تقسیم کرده بودند (شاه اراضی وسیع خود را عیناً به این دو طریق قبلاً تبدیل کرده بود، یعنی از یک‌سو مزارع وسیع مکانیزه به وجود آورده و از سوی دیگر زمین‌ها را تقسیم کرده، به دهقانان فروخته بود. درباریان و علم نیز به این طریق عمل کرده بودند). بنابراین بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم با خیال نسبتاً آسوده برنامه خود را به مورد اجرا گذاشتند و توانستند مرغوب‌ترین اراضی کشاورزی (در رأس آنها دربار و شخص شاه) را با قیمت‌هایی چندین برابر قیمت سایر املاک به فروش برسانند. از نظر جزنی، اصلاحات ارضی بهانه‌ای شد تا تمام امکانات و منابع عمومی کشور، از طریق سرمایه‌گذاری دولتی در سدها و طرح‌های آبیاری، دادن وام‌های سنگین از منابع دولتی به بخش خصوصی برای تحقق بخشیدن به این استراتژی به کار گرفته شود. (طرح جامعه‌شناسی، ص11) او دلیل افزایش نقش دولت در اقتصاد را ضعف تاریخی بورژوازی در ایران می‌داند و همین امر را دلیل وابستگی نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در کشور می‌داند که موجب می‌شود دولت به مثابه نماینده بورژوازی کمپرادور و متحد امپریالست‌های خارجی از منابع اقتصادی و کلیه امکانات سیاسی و اقتصادی خود برای تقویت بورژوازی کمپرادور و به‌طور صحیح‌تر برای تکمیل نظام سرمایه‌داری وابسته ایران بی‌دریغ استفاده کند. همین امر موجب سوءاستفاده دولت از شرکت‌ها، بنگاه‌های صنعتی و بازرگانی به‌خصوص در رشته‌های مهمی مثل ذوب‌آهن، ماشین‌سازی، دخانیات، آب و برق و تلفن، راه‌آهن، شرکت واحد اتوبوسرانی، شیلات و اداره مانند آنها می‌شود. جزنی سوءمدیریت دولتی را عنوان آبرومندانه غارت بیت‌المال می‌داند که با رانت در اختیار مقامات دولتی و نظامی قرار گرفته است (طرح جامعه‌شناسی، ص 24).

او ضمن انتقاد از سیاست شوروی در رابطه با ایران، رشد صنایع دولتی در دهه 40 را با کمک کشورهای سوسیالیستی می‌داند که طی آن دهه به سرعت گسترش یافته بود و می‌نویسد اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی به صورت وام دولتی، ماشین‌آلات و خدمات فنی لازم برای ایجاد صنایع سنگین و طرح‌های صنعتی عمرانی را با وام اندک تامین می‌کنند تا بتوانند اقتصاد ایران را در اختیار خود داشته باشند.

 

بورژوازی کمپرادور

او چهار ویژگی سرمایه‌داری کمپرادور یا وابسته را در ایران برمی‌شمارد. اول «اولیگارشی بورژوازی کمپرادور» از وقتی که بورژوازی بوروکراتیک و سوداگر به بخش‌های مالی، صنعتی و کشاورزی راه یافته‌اند، بدل به طبقه حاکم شده است. دوم سرمایه‌داری کمپرادور وابسته به «انحصارات خارجی است که عمدتاً از طریق استقرار مناسبات نواستعماری بین انحصارات امپریالیستی و جامعه تحت سلطه ما عمل می‌کنند». جزنی می‌گوید در نتیجه آن «خلق ما و از جمله طبقه کارگر، دیگر تنها در برابر «بورژوازی» قرار ندارد و با امپریالیسم و بورژوازی کمپرادور (هر دو به عنوان عوامل استثمارگر) روبه‌روست. سوم سرمایه‌داری کمپرادور درگیر تولید سرمایه‌دارانه و صنعتی کردن کالاهای کشاورزی است. به‌رغم اصلاحات ارضی یا در نتیجه آن (بدون پایگاهی اجتماعی و با رویکرد از بالا به پایین آن) «مساله دهقانی» حل‌نشده روی دست دولت مانده است. آخرین خصلت سرمایه‌داری وابسته مربوط به توسعه نابرابر بخش خدمات و ایجاد طبقه (متوسط) قابل‌توجهی از مصرف‌کنندگان است. طبقه‌ای که انتخاب سیاسی‌اش «دموکراسی بورژوایی» است (نبرد با دیکتاتوری، صص 15-6). علاوه بر این چهار ویژگی اجتماعی، اقتصادی سرمایه‌داری وابسته، جزنی به دیکتاتوری به‌عنوان ویژگی سیاسی آن اشاره و پیوند ضروری بین نظام‌های سیاسی و اقتصادی مملکت را برقرار می‌کند (وقایع سی‌ساله، ص 100) اما این رابطه ضروری از کجا ظاهر می‌شود؟ موقعیت ضعیف بورژوازی کمپرادور، به تولید ناکارآمد منجر می‌شود، که وجود دولتی مداخله‌گر (رانتی یا رانت‌گیر) را به عنوان نماینده بورژوازی کمپرادور ضروری می‌سازد. دولت کشور را با برنامه‌های دولتی و پروژه‌های اقتصادی و پیشرفت تحت حمایت خود توسعه می‌دهد. تشدید سرکوب پس از اصلاحات نشان می‌دهد که در فضای سیاسی بسته (هنگامی که مشارکت سیاسی مردم نفی می‌شود)، دولت بدل به تنها عامل توسعه می‌شود. در رأس هرم، دربار و بورژوازی بوروکراتیک ایستاده که پشت سرش کاست فوقانی بوروکرات‌های کشوری و لشکری قرار دارد (۱۹ بهمن تئوریک، ص 32).

 

جزنیِ مارکسیست لنینیست در پی تعیین پتانسیل انقلابیِ اقشار مختلف، بر اساس ظرفیت طبقاتی از پیش‌ مفروض آنان است. با این حال وی به مارکسیست‌های خودخوانده که «مارکسیسم در دستان‌شان به شعارهای بی‌فایده تقلیل یافته» هشدار می‌دهد که «متاسفانه مارکسیسم بد آموخته‌شده، ذهنی و مدرسه‌ای مثل همیشه به جای اینکه راهنمایی در عمل باشد، وسیله‌ای برای گواهی در عمل شده». او تصدیق می‌کند که ما همواره درصدد «الگوبرداری» از تجارب قبل برمی‌آییم، حال آن‌که پیروزی ما در گرو شناخت شرایط خاص بوده و انطباق اصول و مبانی ملل و تجارب جنبش‌ها و انقلاب‌های دیگر خلق‌ها با این شرایط خاص، شرط ضروری موفقیت ماست. تفاوت او با دیگر مارکسیست‌ها را آشکارا باید در زمینه تبادلات جدلی وی با مارکسیست‌های مختلف از حزب توده تا مائوئیست‌ها یافت. در مقابل آنانی که به‌شکلی جزمی مواضع سیاسی را از پیش‌تعیین‌یافته و بر اساس طبقات می‌دانستند، وی به پیچیدگی تحلیل طبقاتی اشاره می‌کند که به جبرگرایی ناشی از مالکیت وسایل تولید (یا فقدان آن) اجازه بروز نمی‌دهد.

دراین پرونده بخوانید ...