شناسه خبر : 36465 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

اعدام آیشمن به دست هیتلر

رئیس‌کل‌های بله‌قربان‌گو چگونه نابود می‌شوند؟

 
 
مرتضی مرادی/ نویسنده نشریه

86-1«ای مالک! آن امری را که از مافوق می‌شنوی با امر خدا بسنج و چنانچه خداوند از آن عمل نهی کرده، زنهار که فرمان خالق را در هوس مخلوق قربانی کنی! هرگز نگو مامورم و معذور، هرگز نگو که به من دستور داده‌اند و باید کورکورانه اطاعت کنم... بر آن وزیر و کارگزار آفرین باد که چون خداوندِ تاج و تخت و حکومت را در پرتگاه ظلم ببیند، از خشم شاه و حاکم اندیشه نکند و فرمان خدا و مصالح مردم را بر تملق و چاپلوسی ترجیح دهد» (نهج‌البلاغه).

در طول تاریخ، «بله‌قربان‌گویی»، سرآغاز نسل‌کشی و جنایات جنگی بوده است. «بله‌قربان‌گویی» انسان‌های عادی را به قاتلان و شکنجه‌گران تبدیل کرده است. در سال 1961 و در جریان محاکمه آدولف آیشمن، یکی از سران حزب نازی، قاضی از او پرسید که «چرا دستور به قتل‌عام یهودیان دادی؟» پاسخ آیشمن این بود: «من قانون را اجرا می‌کردم.» یا در جریان جنگ ویتنام، ایالات متحده بر سر شهروندان بی‌گناه ویتنامی بمب می‌انداخت، سربازان آمریکایی به زنان و کودکان تجاوز می‌کردند و در آخر هم ادعای همه این بود: «ما از دستورات پیروی می‌کردیم و بی‌گناهیم.» اما مکانیسمی که باعث «بله‌قربان‌گویی» می‌شود چیست؟ استنلی میلگرام در کتاب خود با عنوان «پیروی از اتوریته» که در سال 1974 به چاپ رسید به این سوال پاسخ می‌دهد. میلگرام در کتابش می‌نویسد اکثر مردم می‌گویند ما کاری را که سربازان نازی یا سربازان آمریکایی کردند، انجام نمی‌دهیم. اما واقعیت این‌گونه نیست. او از آزمایش‌های مختلف برای نشان دادن اینکه پیروی بی‌چون و چرا از بالادستان، چگونه وارد زمین کنش‌های ما می‌شود، استفاده می‌کند. در یک آزمایش به شرکت‌کنندگان گفته شد که قرار است رابطه میان تنبیه و بهبود یادگیری مورد بررسی قرار گیرد.

این آزمایش شامل سه فرد بود: آزمایش‌کننده، یادگیرنده و یک فرد دیگر که قرار بود آمادگی‌اش برای پیروی مورد آزمایش قرار گیرد؛ فردی که در همه آزمایش‌ها نقش آموزگار را به خود می‌گرفت. در طی آزمایش، آزمایش‌کننده به آموزگار می‌گفت برای اینکه یادگیرنده بهتر لغات را بیاموزد، هر بار که در پاسخ اشتباه کرد، از طریق فشردن یک دکمه به او شوک الکتریکی وارد کند. به آموزگار گفته شده بود که شوک‌های الکتریکی از 15 ولت شروع می‌شوند و تا 450 ولت (کشنده) بالا می‌روند. زمانی که یادگیرنده به دلیل وارد شدن شوک، از درد فریاد می‌زد و التماس می‌کرد که شوک قطع شود، آزمایش‌کننده به سادگی به آموزگار می‌گفت که کارش را ادامه دهد (آزمایش‌کننده و یادگیرنده در واقع بازیگران این آزمایش بودند و در واقعیت هیچ شوکی به یادگیرنده وارد نمی‌شد). در آزمایش اولیه، بیشتر از 50 درصد کسانی که در نقش آموزگار قرار داشتند، پذیرفتند که به میزان 450 ولت به یادگیرنده شوک وارد کنند. بسیاری دیگر نیز قبل از عدم پیروی، تا سطوح بسیار بالایی به پیروی از دستورات آزمایش‌کننده ادامه دادند. اما چرا کسانی که در جایگاه آموزگار قرار گرفتند به این سادگی از دستورات آزمایش‌کننده پیروی کردند؟ آزمایش‌ها در آزمایشگاه فاخر دانشگاه ییل برگزار می‌شد و آزمایش‌کننده روپوش سفید به تن می‌کرد. بنابراین آزمایش‌کننده در چشم کسانی که به عنوان آموزگار مورد آزمایش قرار می‌گرفتند، کسی بود که قدرت و مسوولیت را در دست دارد. کسانی که به عنوان آموزگار مورد آزمایش قرار گرفتند، خودشان را مامور می‌دانستند و معذور! در این میان کسانی هم بودند که از دستورات آزمایش‌دهنده پیروی نمی‌کردند و پیرو ملاحظات اخلاقی‌شان بودند؛ همان‌طور که همه سربازان نازی از هیتلر پیروی نکردند.

 

بله‌قربان‌گویی در اقتصاد

داستان بله‌قربان‌گویی مقامات اقتصادی اگرچه از بله‌قربان‌گویی سربازان نازی در قتل‌عام یهودیان یا بله‌قربان‌گویی سربازان آمریکایی در بمباران ویتنام متمایز است اما شباهت‌هایی نیز دارد. بله‌قربانی‌گویی اقتصاددانانی که به روسای بانک مرکزی یا وزرای اقتصاد تبدیل می‌شوند اگرچه با بله‌قربان‌گویی کسانی که در آزمایش میلگرام شرکت کردند فرق می‌کند اما قرابت‌هایی را نیز می‌توان در آنها یافت. یک سرباز نازی فکر می‌کرد باید یهودیان را بکشد چون از طرف بالادستی‌اش به او دستور داده شده است؛ حتی اگر می‌پنداشت این کار اشتباه است. فردی که در آزمایش میلگرام در جایگاه آموزگار قرار داشت فکر می‌کرد باید از دستور پیروی کند و به یادگیرنده شوک الکتریکی وارد کند؛ حتی اگر این کار با ملاحظات اخلاقی‌اش در تضاد بود و می‌پنداشت این کار غلط است. سربازهای نازی می‌دانستند که اگر از دستور سرپیچی کنند، احتمالاً زندگی‌شان را از دست خواهند داد. افرادی که در آزمایش میلگرام مورد آزمایش قرار گرفته بودند فکر می‌کردند اگر از دستور مبنی بر وارد کردن شوک به یادگیرنده سرپیچی کنند، جایگاهشان را به عنوان فردی که برای یک آزمایش علمی مورد استفاده قرار گرفته از دست خواهند داد. بنابراین از دستورات پیروی می‌کردند و در دلشان می‌گفتند: «ماموریم و معذور» و این‌گونه با ملاحظات اخلاقی‌شان مقابله می‌کردند.

اگرچه هم سربازان نازی، هم سربازان آمریکایی و هم آزمایش‌شوندگان با بله‌قربان‌گویی دچار خشم بالادستی‌هایشان نشدند، اما سیاستمداران ‌طور دیگری با اقتصاددانان بله‌قربان‌گو تا می‌کنند. بله‌قربان‌گویی بانکداران مرکزی و وزرای اقتصاد به روسای جمهور، نه‌تنها پایان خوشی برای اقتصاد، بلکه پایان خوشی برای خود آنها هم ندارد. اگرچه نتیجه «بله قربان» گفتن آدولف آیشمن به آدولف هیتلر، اعدام به دست هیتلر نبود. اما نتیجه «بله‌قربان‌گویی» بانکداران مرکزی و وزرای اقتصاد به روسای جمهور، برکناری‌شان است. درست مثل این است که هیتلر، آدولف آیشمن را به خاطر پیروی از دستوراتش اعدام کند: یک اعدام نامتعارف.

اما چرا «بله‌قربان‌گویی» روسای بانک مرکزی و وزرای اقتصاد، آنها را به چنین سرنوشتی دچار می‌کند؟ چه می‌شود که نتیجه پیروی از دستورات برای بانکداران مرکزی و وزرای اقتصاد، برکناری است؟ «مورات اویسال»، رئیس پیشین بانک مرکزی ترکیه که اردوغان به تازگی او را اخراج کرده است، جز «بله‌قربان‌گویی» کاری نکرده بود ولی اخراج شد. اما چرا؟ رابطه این بله‌قربان‌گویی با اخراج شدن او چیست؟ البته که اگر مورات اویسال از دستورات سلطان اردوغان پیروی نمی‌کرد خیلی زودتر از اینها اخراج می‌شد؛ آنچنان که چنین سرنوشتی پیش از او نصیب «مورات چتینکایا» شد. چتینکایا اولین بانکدار مرکزی ترکیه بود که بعد از کودتای ارتش در سال 1981 اخراج شد. اردوغان می‌خواست نرخ بهره کاهش یابد و چتینکایا با این‌کار مخالف بود و برای همین در جولای 2019 کار خود را از دست داد. مورات اویسال به این خواسته اردوغان تن داد و «بله‌قربان‌گویی» را در پیش گرفت اما او هم به سرنوشت چتینکایا محکوم شد. چگونه می‌شود که سرنوشت یک بانکدار مرکزی بله‌قربان‌گو با سرنوشت یک بانکدار مرکزی که می‌خواهد مستقل از دستورات رئیس‌جمهور عمل کند، یکسان است؟ کلید حل این معما در کجاست؟

نکته آنجاست که اقتصاد، آن‌طور که سیاستمداران می‌خواهند کار نمی‌کند. فرض کنید به هر دلیلی یک کشور با کسری بودجه شدید مواجه شود و بدون اصلاح همزمان ساختار مالیاتی، نظام بانکی، روابط خارجی، سیاست مالی و پولی و مواردی از این دست، امکان خروج از بحران کسری بودجه وجود نداشته باشد. در چنین شرایطی، وقتی دخل و خرج دولت به هم نخورد، یا باید مخارج خود را کاهش دهد یا باید دست در جیب بانک مرکزی کند. انتخاب راه اول از سوی سیاستمدار به سرعت هزینه‌های مختلفی را روی دستش خواهد گذاشت. انتخاب راه اول برای سیاستمدار مانند یک کابوس است. انتخاب راه اول، یعنی تحمل درد فعلی، تن دادن به جراحی و تحمل درد بیشتر در زمان حال برای خروج از بحران در آینده و انتخاب راه دوم یعنی حل مشکل در زمان حال و حواله دادن بحران به زمانی دیگر.

اگر سیاستمداران به حال خودشان رها شوند، راه دوم را برخواهند گزید. سیاستمدار برای عملی شدن راه دوم، باید به سراغ رئیس بانک مرکزی برود. اگر بانک مرکزی در یک کشور تا حدود خوبی از استقلال برخوردار باشد، رئیس بانک مرکزی که می‌داند چاپ پول برای جبران کسری بودجه به صلاح اقتصاد نیست، جلوی خواسته رئیس‌جمهور خواهد ایستاد. اما اگر بانک مرکزی به اندازه کافی مستقل نباشد دو راه پیش روی رئیس آن خواهد بود: 1- ایستادن جلوی خواسته رئیس‌جمهور و اخراج در زمان حال؛ 2- بله‌قربان‌گویی، حفظ سمت در زمان حال و اخراج در زمان آینده. اگر رئیس بانک مرکزی در کشوری که بانک مرکزی‌اش هیچ‌گونه استقلالی ندارد بخواهد از دستور رئیس‌جمهور سرپیچی کند، جای خود را به فردی خواهد داد که نتواند از دستورات سرپیچی کند. اما اگر راه دوم را برگزیند می‌تواند در جایگاه خود باقی بماند. او احتمالاً با خود خواهد گفت: «اگر من این کار را نکنم کس دیگری آن را انجام خواهد داد. من هم مامورم و معذور و باید خواسته رئیس‌جمهور را اجابت کنم... مسوولیت همه‌چیز پای اوست!» بنابراین بانک مرکزی به دولت اجازه دزدی خواهد داد و نتیجه آن هم تضعیف بیشتر پول ملی، تورم، فرو رفتن بیشتر نظام بانکی در بحران و فرو رفتن بیشتر اقتصاد در باتلاق خواهد بود. بنابراین اگرچه بله‌قربان‌گویی رئیس بانک مرکزی می‌تواند در زمان حال، بخشی از دغدغه‌های سیاستمداران را برطرف کند، اما چندی بعد، دغدغه‌های بیشتری به وجود خواهد آمد و اینجا درست همان‌جایی است که رئیس‌جمهور تصمیم می‌گیرد رئیس بانک مرکزی را اخراج کند؛ چه کسی بهتر از رئیس بانک مرکزی وجود دارد که بتوان مشکلات را گردن او، بی‌کفایتی و بی‌تدبیری‌اش انداخت؟

البته که رئیس بانک مرکزی می‌تواند مثل آن سرباز نازی باشد که از فرمان هیتلر سرپیچی کرد، می‌تواند مثل آن سرباز آمریکایی باشد که وسط جنگ سلاحش را زمین انداخت و به خانه برگشت. می‌تواند مثل آن فرد مورد آزمایشی باشد که از وارد کردن شوک الکتریکی به یادگیرنده خودداری کرد و جلوی رئیس ایستاد. اما وقتی بیش از 50 درصد افراد مورد آزمایش تا وارد کردن شوک الکتریکی 450ولتی به یادگیرنده پیش رفتند و بقیه نیز تا سطوح بسیار بالا از این کار امتناع نکردند و فقط تعداد معدودی جلوی رئیس ایستادند، احتمال اینکه رئیس بانک مرکزی داستان ما «بله‌قربان‌گو» از آب در نیاید، چقدر است؟

 

یاغی یا بله‌قربان‌گو: فرقش چیست؟

اینکه یک رئیس بانک مرکزی در برابر دستورات مغایر با منفعت جامعه که از سوی رئیس‌جمهور صادر می‌شود مطیع نباشد، به لحاظ اخلاقی ستودنی است. می‌توان به چنین فردی لقب قهرمان داد. اما در کشوری که نتیجه بله‌قربان‌گویی و سرکشی، اخراج باشد، چه رئیس بانک مرکزی بله‌قربان‌گو باشد چه نباشد، نتیجه برای مردم و اقتصاد تفاوتی نخواهد داشت. چرا که در هر صورت فرمان رئیس‌جمهور اجرا خواهد شد. پس اگر این‌طور است در پاسخ به این سوال که «رئیس بانک مرکزی در یک کشور باید چگونه باشد تا اقتصاد آن کشور هر روز به لبه پرتگاه نزدیک‌تر نشود» چه باید گفت؟ جوامع به یک رئیس بانک مرکزی بله‌قربان‌گو نیاز دارند که در آینده اخراج می‌شود؟ یا یک رئیس بانک مرکزی که می‌خواهد طبق قواعد علم اقتصاد پیش برود و از دستورات رئیس‌جمهور سرپیچی می‌کند و بنابراین استعفا می‌دهد یا فوراً اخراج می‌شود؟ پاسخ به این سوال «هیچ‌کدام» است. یک کشور، به یک رئیس بانک مرکزی نیاز دارد که بتواند در برابر خواسته‌های سیاستمداران بایستد ولی اخراج نشود. یک کشور به رئیس‌جمهوری نیاز دارد که نتواند خواسته‌های خود را به بانک مرکزی تحمیل کند. فقط جامعه می‌تواند چنین قدرتی را به یک رئیس بانک مرکزی بدهد و فقط جامعه می‌تواند چنین قدرتی را از یک رئیس‌جمهور بگیرد. اگر امید بستن به اینکه یک رئیس‌جمهور منافع جامعه را در اولویت قرار دهد و رئیس بانک مرکزی را وادار به پیروی از دستوراتش نکند قرار بود نتیجه دهد یا اگر امید بستن به روی کار آمدن یک رئیس بانک مرکزی که به‌رغم عدم پیروی از دستورات رئیس‌جمهور اخراج نشود می‌توانست ثمربخش باشد، سربازان ویتنامی نیز می‌توانستند امید داشته باشند که آمریکایی‌ها با پای خودشان و در بحبوحه جنگ، خاک ویتنام را ترک کنند! اما وقتی جامعه بتواند سیاستمدار را به غل و زنجیر بکشد و استقلال را برای بانک مرکزی فراهم کند، همه چیز تغییر خواهد کرد.

یکی از وظایف بانک مرکزی، تعیین طول وقفه در سیاست‌های پولی است که میشکین اقتصاددان آمریکایی و استاد دانشگاه کلمبیا که بین سال‌های 2006 تا 2008 عضو هیات‌مدیره فدرال‌رزرو بود، آن را از کانال ناسازگاری زمانی و اهمیت استقلال بانک مرکزی به منظور بهبود عملکرد استقلال کلان توضیح می‌دهد. طی دهه‌های گذشته یکی از پیشرفت‌هایی که در دانش سیاستگذاری پولی صورت گرفت که از انتظارات عقلایی نشات می‌گرفت، کشف اهمیت ناسازگاری زمانی در سیاست‌های پولی بود. مشکل ناسازگاری زمانی وقتی به وجود می‌آید که سیاست‌ها بر مبنای تصمیمات روزانه پیش برده شوند که در این صورت نتایج بلندمدت بدی حاصل خواهد شد. به ویژه اینکه در این حالت سیاستگذاران وسوسه می‌شوند که با در نظر گرفتن یک منحنی فیلیپس کوتاه‌مدت، بین نرخ تورم و بیکاری موازنه ایجاد کنند، اما ناظران آگاه از این وسوسه، انتظارات تورمی خود را به گونه‌ای تنظیم می‌کنند که نتایج حاصل شامل افزایش تورم و افزایش کوتاه‌مدت در اشتغال باشد. مشکلات سیاسی ناشی از ناسازگاری زمانی، روسای بانک‌های مرکزی را بر آن داشت که درباره جنبه‌های سازمانی و مکانیسم مشخصی که در نهایت منجر به تدوین سیاست‌های پولی با تورم پایین شود، تحقیق کنند.

نتیجه مهم‌ترین تحقیقی که در این زمینه انجام شد، حاکی از آن بود که استقلال بانک مرکزی در نهایت به تورم پایین منجر می‌شود. مستقل بودن بانک‌های مرکزی به آنها این امکان را می‌دهد که ابزارهای مستقلی برای کنترل سیاست‌های پولی با هدف پایین نگه داشتن تورم داشته باشند. به‌طوری که بانک مرکزی بتواند منحنی کوتاه‌مدت فیلیپس را برای موازنه نرخ تورم و بیکاری داشته باشد و در عین حال این امکان را به بانک‌های مرکزی می‌دهد که سیاست تورم پایین را اجرا کنند. در واقع طبق نتایج به‌دست‌آمده، عملکرد اقتصاد کلان وقتی مطلوب می‌شود که بانک‌های مرکزی استقلال داشته باشند. تجربه نشان داده است که در کشورهای پیشرفته صنعتی وقتی بانک مرکزی در حالت حداکثر استقلال قانونی به سر می‌برد، نرخ تورم در این کشورها کنترل‌شده‌تر از کشورهای صنعتی‌ای است که در آنها استقلال بانک مرکزی در حداقل قرار دارد. البته استقلال در ابزار با استقلال در هدف تفاوت دارد. البته که در اینجا منظور میشکین، استقلال در ابزار سیاستگذاری پولی است. بدین معنا که بانک مرکزی، ابزار ویژه‌ای برای تحقق سیاست‌های پولی در دست داشته باشد. در یک دموکراسی، خواست عمومی اعمال دولت را کنترل می‌کند و سیاستگذاران پاسخگو هستند و ضروری است که اهداف سیاست‌های پولی از سوی دولت‌های منتخب تدوین شوند. همچنین اصول دموکراتیک حکم می‌کند که دولت تعیین‌کننده سیاست‌های پولی باشد.

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها