شناسه خبر : 30173 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

علم و هنر تربیت فرزند

فرزند کمتر، کار بیشتر

ابیگل در گفت‌وگو درباره پسر دوساله‌اش جاشوا می‌گوید: ما یک نمونه مینیاتوری از زندگی خودمان را برای کودک می‌سازیم و از او می‌خواهیم خلاق و مولد باشد. ما همیشه او را مشغول نگه می‌داریم. ابیگل شغلی با درآمد خوب در یک بانک سرمایه‌گذاری در دالاس دارد. او شغلش را پرتنش اما مهیج می‌داند. اکنون که برای بار دوم باردار شده کاملاً مصمم است که بعد از زایمان دوباره به سر کار بازگردد. او پرستار آمریکایی-مکزیکی کودک را نگه می‌دارد و شوهرش که یک نویسنده است در مراقبت از کودکان به او کمک می‌کند.

علم و هنر تربیت فرزند

ابیگل در گفت‌وگو درباره پسر دوساله‌اش جاشوا می‌گوید: ما یک نمونه مینیاتوری از زندگی خودمان را برای کودک می‌سازیم و از او می‌خواهیم خلاق و مولد باشد. ما همیشه او را مشغول نگه می‌داریم. ابیگل شغلی با درآمد خوب در یک بانک سرمایه‌گذاری در دالاس دارد. او شغلش را پرتنش اما مهیج می‌داند. اکنون که برای بار دوم باردار شده کاملاً مصمم است که بعد از زایمان دوباره به سر کار بازگردد. او پرستار آمریکایی-مکزیکی کودک را نگه می‌دارد و شوهرش که یک نویسنده است در مراقبت از کودکان به او کمک می‌کند.

اما ترکیب شغل و خانواده بزرگ‌تر آسان نخواهد بود. نه‌تنها به دلیل انتظارات شغلی زیاد بلکه به این خاطر که او و همسرش همانند بسیاری از خانواده‌های مرفه آمریکایی سبکی را برای تربیت فرزندان برگزیده‌اند که زمان و منابع زیادی را می‌طلبد. این سبک تمام روز کودک را با فعالیت‌های مختلف از موسیقی و ورزش تا مهمانی‌های شبانه پر می‌کند. والدین نهایت تلاش خود را انجام می‌دهند تا کودک را به مدرسه مناسبی بفرستند و به شدت بر تکالیف او نظارت می‌کنند. شاید والدین از این روش خوششان نیاید اما احساس می‌کنند هیچ گزینه دیگری ندارند چون تمام دوستانشان همین کار را انجام می‌دهند.

این روش در زبان عامیانه «تربیت هلی‌کوپتری» نامیده می‌شود چون پدر و مادر همواره در حال حرکت و چرخیدن هستند. آنت لارو جامعه‌شناس دانشگاه پنسیلوانیا آن را «تربیت هماهنگ‌شده» می‌خواند. او در کتابش با عنوان «کودکی‌های نابرابر» با استفاده از مطالعات دقیقی که در دهه 1990 و اوایل دهه 2000 انجام گرفت عادات تربیت فرزند را در میان خانواده‌های آمریکایی‌ با انواع پیش‌زمینه‌های اجتماعی و قومی بررسی می‌کند و متوجه شکاف عمیقی بین آنها می‌شود. والدین مرفه و تحصیل‌کرده (چه سیاه‌پوست و چه سفیدپوست) همگی این روش فشرده و سخت‌گیرانه را برگزیده‌اند در حالی که خانواده‌های طبقه کارگر و فقرا مدل دیگری را انتخاب می‌کنند که آنت لارو آن را «دستیابی به رشد طبیعی» می‌نامد. این خانواده‌ها نقش خود را فقط تامین پناهگاه، غذا، آسایش و سایر حمایت‌های اساسی می‌دانند اما زمان، پول و بلوغ فکری کافی برای برنامه‌ریزی فشرده را ندارند، بنابراین فرزندان آنها به حال خود رها می‌شوند و اقوام والدین نقش بیشتری در زندگی فرزندان ایفا می‌کنند.

رابرت پوتنام دانشمند علوم سیاسی در هاروارد در کتابش با عنوان «کودکان ما» از ترکیبی از مصاحبه و تحلیل داده‌ها بهره می‌برد تا نشان دهد روش‌های مختلف تربیت فرزند به شکاف فزاینده در جامعه آمریکا دامن می‌زنند. ثلث بالای جمعیتی کودکان که از مزایای بیشتری برخوردارند در مقایسه با ثلث محروم پایین که والدین طلاق گرفته دارند و زندگی آنها اغلب متزلزل و بی‌ثبات است پیشرفت‌های بیشتری دارند. این پیشرفت خود را در واگرایی فزاینده در درآمد، تحصیل، تک‌والد بودن، شبکه‌های دوستی و سایر شاخص‌ها نشان می‌دهد.

کودکان بالاتر از طبقه متوسط حتی قبل از آنکه والدین آنها کار خاصی انجام دهند در موقعیت بهتری قرار دارند، حداقل به دلیل نوع خانه‌ای که در آن متولد شده‌اند. والدین تحصیل‌کرده به سرعت به پرسش‌های بی‌پایان فرزندان پاسخ می‌دهند، سر میز شام با آنها صحبت می‌کنند و آنها را به مکان‌های جدید و هیجان‌آور می‌برند. بتی هارد و تاد رایزلی از دانشگاه کانزاس در مطالعه مشهور دهه 1990 خود به این نتیجه رسیدند که کودکان خانواده‌های فقیر هر ساعت 600 کلمه می‌شنوند در حالی که این رقم در خانواده‌های مرفه تحصیل‌کرده به 2100 کلمه بالغ می‌شود. تا زمانی که کودکان به سه‌سالگی برسند کودکان خانواده‌های مرفه 30 میلیون کلمه بیشتر از همتایان خود در خانواده‌های فقیر شنیده‌اند.

تربیت فرزند (Parenting) با مفهوم امروزی نسبتاً تازه است که طبق فرهنگ لغت مریام وبستر اولین‌بار در 1958 به‌کار رفت و در دهه 1970 کاربرد آن رواج یافت. متخصصان دخالت والدین را در کنار عواملی از قبیل ویژگی‌های وراثتی و محیط خارجی یکی از مهم‌ترین عوامل در تربیت موفقیت‌آمیز کودک می‌دانند. جین والدفوگل از دانشگاه کلمبیا و لیز واشبروک از دانشگاه بریستول تاثیرات سبک‌های مختلف تربیتی والدین و فضای یادگیری در منزل بر عملکرد شناختی کودکان سه تا پنج‌ساله از گروه‌های مختلف درآمدی در آمریکا و بریتانیا را بررسی کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که این موارد عامل ایجاد یک‌سوم تا یک‌دوم شکاف درآمدی هستند.

مطالعات نشان می‌دهند که حتی والدین کم‌درآمد و با تحصیلات کمتر در دو سوی اقیانوس اطلس (به استثنای فرانسه) در دهه 2000 نسبت به سال 1965 زمان بیشتری را در روز به فرزندان اختصاص دادند. آنها همچنین هم بر حسب دلار و هم بر مبنای نسبتی از درآمد پول بیشتری برای فرزندان خرج کردند. سابینو کویزیچ و فرانک فراستنبرگ از دانشگاه پنسیلوانیا متوجه شدند که بین سال‌های 1973-1972 و 2007-2006 کل هزینه‌کرد به ازای هر فرزند بر مبنای دلار ثابت برای تمام گروه‌های درآمدی افزایش یافت. این افزایش برای 10 درصد ثروتمند سرعت بسیار بیشتری داشت. اما از آنجا که درآمد این گروه به سرعت بالا رفته بود سهم هزینه‌کرد آنها از درآمد افزایش چندانی نداشت. از این‌رو با این مقیاس، 10 درصد فقیر بیشتر برای فرزندانشان هزینه کرده‌اند چون درآمدشان تغییری نداشت.

آمریکا تنها کشوری نیست که در آن تربیت هلی‌کوپتری اجرا می‌شود. بریتانیایی‌ها نیز این روش را دارند و آن را «تربیت داغ» می‌نامند. این روش در اروپا رواج کمتری دارد به ویژه در کشورهای اسکاندیناوی که سلسله مراتب اجتماعی کمتری دارد و والدین بی‌خیال‌تر هستند. اما جهانی‌سازی باعث شد رقابت برای بهترین شغل‌ها تشدید شود. همچنین به خاطر نمرات پیزا (PISA) که عملکرد دانش‌آموزان 15ساله را در زمینه خواندن، ریاضیات و علوم اندازه می‌گیرد مقایسه استانداردهای تحصیلی در کشورهای مختلف آسان‌تر شده است. این‌گونه مقایسه‌ها موفقیت نوعی تربیت هماهنگ را که منحصر به آسیاست برجسته‌تر می‌سازند. این روش با نوع غربی آن متفاوت است و با تاکید بر ریاضیات و علوم بیشتر موفقیت تحصیلی را هدف قرار می‌دهد. در سال 2015 دانش‌آموزان سنگاپوری در ریاضیات و علوم در صدر جدول قرار گرفتند و ژاپن، چین و کره جنوبی از آمریکا سبقت گرفتند.

چنین مقایسه‌هایی آمریکایی‌ها را بر آن داشت از خود بپرسند آیا خیلی با کودکانشان نرم برخورد می‌کنند؟ والدین آمریکایی با وجود تلاش زیاد و توجه به فرزندان، در مسائلی مانند انضباط و کمک در کارهای منزل به آنها سخت نمی‌گیرند و ترجیح می‌دهند آنها را متکی به خود بار آورند و فضای زندگی را شادتر کنند. اما این والدین متوجه شده‌اند برخی از مهاجران جدید به ویژه آنهایی که از شرق آسیا آمده‌اند روش‌های سخت‌گیرانه‌تر با تاثیرات بیشتری را به‌کار می‌گیرند. خانم ایمی چوا یکی از اولین اعضای نسل چینی-آمریکایی که با یک استاد دانشگاه آمریکایی ازدواج کرده است در کتابی با عنوان «سرود نبرد مادر ببرسان» عشق سخت‌گیرانه و خشن خود به دو دخترش را توصیف می‌کند. او دختران را وادار می‌کرد هر روز چند ساعت را صرف انجام تکالیف کنند، آنها را به اجبار به نخبه‌های موسیقی تبدیل کرد و هیچ‌گاه به آنها اجازه نداد خوش‌ بگذرانند. اگرچه یکی از دخترها سرانجام سر به نافرمانی گذاشت اما هر دو نتایج تحصیلی عالی کسب کردند و به نظر می‌رسد اکنون بزرگسالانی کامل و فرهیخته باشند.

یک مادر چینی-آمریکایی دیگر به نام لنورا چو و همسر خبرنگارش تلاش کردند نمونه متفاوتی از ترکیب فرهنگ‌ها را به‌کار گیرند. این پدر و مادر که به شانگهای نقل مکان کرده بودند تصمیم گرفتند پسر دوساله خود را به یک کودکستان برتر دولتی چینی بفرستند. کتاب خانم چو در مورد این تجربه «سربازان کوچک» نام دارد که از شعری که کودکان در کودکستان می‌خواندند اقتباس شده است. در آن شعر آمده است: من یک سرباز کوچک هستم و هر روز تمرین می‌کنم. در کتاب خلاصه‌ای از فلسفه تحصیلی در کودکستان و در سراسر چین آمده است: «هر کس می‌تواند با سخت‌ کار کردن در هر کاری موفق شود چه در آن کار استعداد داشته باشد چه نه، پشتکار حرف اول را می‌زند.»

خانم چو متوجه شد که کودکستان در وادار ساختن کودکان و والدین به همکاری و سازگاری مشکلی ندارد. ساختار خودکامه نظام آموزشی و مدیران اجرایی توانمند همیشه والدین و کودکان را تحت نظر دارند. در مقابل کودکستان در مقابل فشار و اصرار والدین برای ارائه آموزش رسمی به کودکان خردسال پاسخ مثبت داد هرچند وزارت آموزش و پرورش مرتباً سفارش می‌کند که این گروه سنی باید اکثر زمان روز را به بازی بگذرانند.

حتی در سطح کودکستان نیز والدین به گواکو (gaokao) مهم‌ترین آزمون ورودی دانشگاه‌ها فکر می‌کنند. آن‌گونه که یکی از مادران می‌گوید این مساله صرفاً به خود کودک مربوط نمی‌شود. چینی‌ها از قدیم نسبت به تحصیل حساسیت زیادی داشته‌اند و موفقیت تحصیلی فرزند برای کل خانواده افتخارآفرین است.

اگر زندگی مدرسه برای کودکان چینی چندان جالب نیست کودکان کره‌ای به مراتب شرایط بدتری دارند. هر دو کشور بر یادگیری حفظی و طوطی‌وار تاکید می‌کنند اما کره جنوبی تندروی زیادی نشان می‌دهد. جانگ هیونگ روانشناس آموزشی دانشگاه سئول تجربه کودکان در مدرسه را به خدمت سربازی تشبیه می‌کند و می‌گوید مدرسه خلاقیت آنها را از بین می‌برد.

نفرین هاک‌ ون

سانگ اینسو هدایت یک گروه کارزار اصلاحات تحصیلی را بر عهده دارد. «انجمن آموزشی خصوصی بدون دغدغه» شهرت زیادی پیدا کرد و به موفقیت‌هایی از جمله سخت‌گیری کمتر در آزمون ورودی دبیرستان‌ها دست یافت. آقای سانگ به ویژه در مورد نرخ بالای خودکشی در میان دانش‌آموزان دغدغه دارد و تا حدی آموزشگاه‌های خصوصی موسوم به هاک ون (Hak Won) را مقصر آن می‌داند. او می‌گوید 60 درصد از دانش‌آموزان کره جنوبی به این آموزشگاه‌ها می‌روند. درس‌های هاک ون خارج از ساعات مدرسه ارائه می‌شوند و اغلب تا ساعات آخر شب طول می‌کشند. کودکان به زامبی‌هایی فرسوده و کم‌خواب تبدیل می‌شوند و همچنین بار مالی سنگینی بر دوش والدین قرار می‌گیرد. آقای سانگ شواهد و دلایل زیادی علیه این روش گردآوری کرده است اما همانند چین، همه‌چیز بر محور آزمون ورودی دانشگاه می‌چرخد بنابراین تا زمانی که مساله کنکور حل نشود هیچ‌چیز تغییر نخواهد کرد.

در جنگلی کوچک بر فراز یکی از چندین تپه‌ای که اطراف سئول قرار دارند گروه‌هایی از کودکان خردسال از  مهدکودک‌های مختلف محلی در حال رفتن به «مرکز تجربه جنگل» هستند. این مرکز یکی از 50 مرکز این شهر 10 میلیون‌نفری است. آنها هفته‌ای یک‌بار به آنجا می‌روند تا مسیرهای شیب‌دار را کاوش کرده و با انواع تجهیزات بازی کنند. آنها به صحبت‌های راهنما گوش می‌کنند که درباره حیات وحش توضیح می‌دهد و از دیدن لانه‌های پر از حشرات متعجب می‌شوند. به نظر می‌رسد کودکان از بودن در آنجا لذت می‌برند. این مکان کاملاً ایمن است. مسیرها شاید شیب‌دار باشند اما تجهیزات فراوانی وجود دارند که خطرات را به حداقل می‌رسانند و کودکان نیز تحت مراقبت دقیق قرار دارند. با این حال برخی از والدین اجازه نمی‌دهند کودکانشان در این سفر اکتشافی شرکت کنند چون می‌ترسند آنها آسیب ببینند. در کره جنوبی، جلوگیری از خوشگذرانی و تفریح بسیار زودهنگام آغاز می‌شود.

منبع: اکونومیست

دراین پرونده بخوانید ...