شناسه خبر : 29045 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

هم‌نافهمی

اهمیت دیدار اقتصاددانان و روسای جمهور چیست؟

سیاستمداران درک متفاوتی از مسائل اقتصادی دارند. تفاوت درک سیاستمداران از مسائل اقتصادی با اقتصاددانان همچون تفاوت دیدگاه میان خود اقتصاددانان مکاتب مختلف نیست، بلکه درک سیاستمداران از اقتصاد غالباً بسیار سطحی و نادرست است. آنها بدون اینکه پای درس اقتصاددانان بنشیند و مانند دانش‌آموزانی سر به زیر به حرف‌های آنها گوش دهند نخواهند توانست به عمق مسائل پی برند و زنجیره اثرات کنش‌ها و واکنش‌های خود را بفهمند.

سیاستمداران درک متفاوتی از مسائل اقتصادی دارند. تفاوت درک سیاستمداران از مسائل اقتصادی با اقتصاددانان همچون تفاوت دیدگاه میان خود اقتصاددانان مکاتب مختلف نیست، بلکه درک سیاستمداران از اقتصاد غالباً بسیار سطحی و نادرست است. آنها بدون اینکه پای درس اقتصاددانان بنشیند و مانند دانش‌آموزانی سر به زیر به حرف‌های آنها گوش دهند نخواهند توانست به عمق مسائل پی برند و زنجیره اثرات کنش‌ها و واکنش‌های خود را بفهمند.

تلاش برای نیاموختن

سیاستمداران که در صدر آنها روسای جمهور یا نخست‌وزیران کشورها هستند چندان علاقه‌ای به پای صحبت اقتصاددانان نشستن ندارند و اگر هم پای این صحبت بنشینند تلاش می‌کنند که چیزی نیاموزند. این تلاش آنها برای نیاموختن بدین دلیل است که اقتصاددانان صریح صحبت می‌کنند و توصیه‌هایی را به سیاستمداران می‌کنند که هزینه‌های زیادی را با خود به همراه دارد. اقتصاددانان از ابتدای آشنایی با علم اقتصاد و تئوری‌های آن می‌آموزند که در اقتصاد همواره بده- بستان (trade off) وجود دارد و نمی‌توان بدون اینکه چیزی را از دست داد، چیز دیگری را به دست آورد. اما روسای جمهور دوست ندارند این واقعیت را بپذیرند و خیال می‌کنند می‌توانند در یک زمان همه چیز را در کنار هم داشته باشند. نتیجه چنین اشتباهی می‌تواند آنقدر بد باشد که نه‌تنها همه چیز آن‌طور که سیاستمداران می‌خواهند در کنار یکدیگر قرار نگیرد، بلکه بسیاری از داشته‌های قبلی نیز به مرز نابودی برسد یا حتی از دست رود. با همه اینها ملاقات اقتصاددانان با سیاستمداران همچون تلنگر است. تلنگری که اگرچه ممکن است فقط برای یک لحظه باشد و در سیاستگذاری روسای جمهور، نخست‌وزیران یا رهبران کشورها تفاوتی اینجاد نکند اما بودنش بهتر از نبودنش است.

در این گزارش می‌خواهیم به اهمیت نشست‌ها و جلسات میان روسای جمهور، نخست‌وزیران و رهبران کشورها با اقتصاددانان بپردازیم. اینکه جلسات از چه لحاظی می‌تواند حائز اهمیت باشد و اینکه هر یک از دو طرف این ملاقات‌ها باید به چه اصولی پایبند باشند تا خروجی داشته باشند. همچنین به این موضوع می‌پردازیم که اساساً چرا نوع نگرش اقتصاددانان و سیاستمداران به مسائل اقتصادی متفاوت است و اینکه چرا سیاستمداران بارها و بارها مرتکب اشتباهات گذشته خود می‌شوند و تصور می‌کنند بدون کمک اقتصاددانان می‌توانند از پس مشکلات برآیند. تلاشی که بسیار مشاهده شده است بحران‌های جدی را به وجود آورده و اقتصادهای مختلف را به ورطه نابودی کشانده است. از طرفی بارها دیده شده است که زمانی که رهبران سیاسی کشورها غرور خود را کنار گذاشته‌اند و سیاستگذاری‌های خود را بر اصول علم اقتصاد و توصیه‌های اقتصاددانان منطبق کرده‌اند، چگونه موفق شده‌اند مسیر حرکت اقتصادهای خود را تغییر دهند. هرچقدر رهبران سیاسی کشورهای آمریکایی لاتین به اقتصاددانان و علم اقتصاد بی‌توجه بودند، رهبران کشورهای آسیایی جنوب شرق سعی کردند متناسب با ساختار سیاسی خود اصول اولیه علم اقتصاد را جدی بگیرند و در عمل آنها را مدنظر قرار دهند و امروز می‌توانیم تفاوت این دو دسته از کشورها را در اقتصادهایشان و میزان توسعه‌یافتگی‌شان به خوبی مشاهده کنیم.

نظریه محض و ناهمگامی

b-85-1

لودویگ فون میزس در یکی از بحث‌های خود در سال 1949 می‌گوید: (Economic freedom and interventionism) «اقتصاددانان گوشه خلوتی برای تفکر و بسط و توسعه نظریات خود ندارند. یک اقتصاددان چه خوشش بیاید و چه خوشش نیاید، همیشه به میدان نبرد میان ملت‌ها، احزاب مختلف و گروه‌های ذی‌نفوذ (pressure groups) کشیده می‌شود. هیچ چیزی تفکرات نسل ما را بیشتر از منازعات میان موافقان و مخالفان دکترین‌های اقتصادی درگیر و به خود جذب نمی‌کند. مسائل اقتصادی توجه نویسندگان و هنرمندان عصر مدرن را بیشتر از هر مساله دیگری به خود جلب می‌کند. فلاسفه و متخصصان الهیات امروزه بیشتر با مسائل اقتصادی سر و کار دارند تا مسائلی که زمانی در رشته‌های فلسفی و خداشناسی مورد بحث قرار می‌گرفت. آنچه بشر را به دو گروه متخاصم تقسیم می‌کند، گروه‌هایی که نزاع خصمانه آنها ممکن است تمدن را نابود کند، ایده‌های هم‌ستیزانه (Antagonistic) با توجه به تفسیر اقتصادی از زندگی بشر و کنش انسان‌هاست.

سیاستمداران علناً این را به زبان می‌آورند که نظریه‌هایی که علم اقتصاد ارائه می‌کند خالی و تهی از فایده است و نظریه‌های اقتصادی را «نظریه محض» (mere theory) می‌دانند. آنها طوری رفتار می‌کنند که انگار رویکردشان نسبت به مسائل اقتصادی به طور خالص کاربردی است و از هرگونه تعصب دگماتیک و تمایل بی‌جهتی خالی است (در واقع سیاستمداران نظریات اقتصادی را غیرکاربردی می‌دانند و می‌گویند نظریات اقتصادی را نمی‌توان در واقعیت به کار گرفت و در عوض رویکرد د‌لبخواهی خودشان را به مسائل اقتصادی دارند و این‌گونه تصور می‌کنند که این رویکردشان کاملاً مناسب اقتصاد است و خودشان خواهند توانست از سد مشکلات گذر کنند). سیاستمداران نمی‌توانند به این درک برسند که خط‌مشی‌های آنها با فروض صریح درباره روابط علی (casual relations) تعیین شده است. فروض صریح درباره روابط علی‌ای که مبتنی بر نظریه‌های صریح و روشن اقتصادی هستند. سیاستگذار برای انتخاب ابزار خاص به منظور رسیدن به اهداف خود لزوماً به آنچه آن را «نظریه محض» می‌نامد نیاز دارد. هیچ اقدامی از طرف سیاستگذار بدون اینکه اساس تئوریک داشته باشد کاربردی نخواهد بود.

جاناتان کرشنر، استاد دانشکده حاکمیت در دانشگاه کورنل و نویسنده کتاب «قدرت آمریکایی بعد از بحران مالی» (American Power After the Financial Crisis) به این سوال پاسخ داده است که چرا سیاستمداران و اقتصاددانان معمولاً با یکدیگر همگام نیستند؟ او در «واشنگتن پست» می‌نویسد:

نیاز نیست که حتماً یک اقتصاددان در سطح جهانی وجود داشته باشد که ببیند سیستم سیاسی ایالات‌متحده در حال تولید پیامدهای بهینه در نتیجه خط‌مشی عمومی خود نیست. در واقع همه می‌توانند به چنین نتیجه‌ای برسند، اینکه سیستم دائماً در حال مرتکب شدن خطاست. اما به اقتصاددانان طراز اولی نیاز است تا بتوانند مشکل را تشخیص دهند (بتوانند بفهمند که مشکل از کجاست) و راه‌حل‌های سازنده و قابل اجرایی را ارائه دهند. آلان بلیندر (Alan Blinder) در کتاب «نصیحت و نفاق» (Advice and Dissent) تلاش می‌کند به این سوال پاسخ دهد که چرا حاکمیت اقتصادی ایالات‌متحده معیوب است. بلیندر در یک‌سوم از کتاب خود به شناسایی مشکل می‌پردازد و در نهایت ریشه مشکل را در فرهنگ واگرای سیاستمداران و اقتصاددانان می‌بیند.

اهمیت دیدار اقتصاددانان و روسای جمهور

b-85-2

دیدار اقتصاددانان با روسای جمهور از آن جهت حائز اهمیت است که روسای جمهور (یا نخست‌وزیران یا رهبران سیاسی کشورها) که در مقام تصمیم‌گیری برای اقتصاد هستند، هیچ‌گاه نخواهند توانست به اندازه اقتصاددانان در موضوعات و مسائل عمیق شوند و به سطحی‌ترین تحلیل و درک از مسائل بسنده خواهند کرد چراکه به جز مسائل اقتصادی درگیر مجموعه‌ای از موضوعات هستند که یک اقتصاددان هرگز به آنها فکر هم نمی‌کند. اگرچه اثر دیدارهای روسای جمهور با اقتصاددانان بر روند سیاستگذاری‌ها در اغلب موارد می‌تواند بسیار ناچیز باشد، اما این دیدارها به طور کلی از سه کانال اهمیت دارند: یکی از کانال روسای جمهور، یکی از کانال اقتصاددانان و سومی از کانال مردم.

 در کابینه روسای جمهور همواره مشاوران اقتصادی حضور دارند و این مشاوران اقتصادی در مورد مسائل مختلف روسای جمهور را مطلع می‌کنند اما دیدار رئیس‌جمهور یک کشور با جمعی از اقتصاددانانی که در سمت‌های دانشگاهی فعالیت دارند متفاوت از رایزنی‌هایی است که رئیس‌جمهور با مشاوران اقتصادی‌اش انجام می‌دهد. مشاوران اقتصادی روسای جمهور چه بخواهند و چه نخواهند درگیر سیاست خواهند شد و اگر هم بخواهند به طور صریح با رئیس‌جمهور صحبت کنند به دلیل وابستگی‌شان به دولت این امکان به اندازه اقتصاددانان دانشگاهی برایشان فراهم نیست تا نقدهای تند و تیز خود را مطرح کنند. از همین‌رو دیدار روسای جمهور با اقتصاددانان دانشگاهی (منظور دیداری است که میان روسای جمهور و مشاوران اقتصادی همیشگی برگزار نشود)، روسای‌جمهور را در این موقعیت قرار می‌دهد که از زبان اقتصاددانان صریح‌ترین و تند و تیزترین نقدها را بشنوند و با همه محدودیت‌هایی که در سیاستگذاری برایشان وجود دارد اطلاعات شفافی از وضعیت داشته باشند.

«مستمع صاحب‌سخن را بر سر ذوق آورد». اهمیت دیگر دیدار روسای جمهور با اقتصاددانان از آن جهت است که هرچه سیاستگذار به اقتصاددانان بی‌توجه‌تر باشد، طبیعتاً انگیزه اقتصاددان برای استفاده از نظریه‌های اقتصادی برای حل بحران‌های داخلی کمتر خواهد شد. اما هرچه روسای جمهور بیشتر با اقتصاددانان دیدار کنند (البته نه دیداری که طی آن روسای جمهور حرف اقتصاددانان را نادیده بگیرند که در ادامه به اصول دیدار نیز خواهیم پرداخت) انگیزه اقتصاددانان برای استفاده از تئوری‌های اقتصادی برای یافتن راه‌حل جهت گذر کشور از سد مشکلات بیشتر خواهد شد و در بلندمدت رقابت میان اقتصاددانان برای ارائه راه‌حل منجر به تولید راهکارهای درست خواهد شد. در صورتی که اگر روسای جمهور به اقتصاددانان دانشگاهی بی‌توجه باشند، این انگیزه میان آنها از بین خواهد رفت.

همچنین در کنار این دو مورد به عنوان اهمیت‌های دیدار روسای جمهور با اقتصاددانان، مورد سومی هم وجود دارد که به اندازه موارد قبلی می‌تواند اهمیت داشته باشد. البته اهمیت دو مورد اول در امکان اثرگذاری بلندمدتشان است و اهمیت مورد سوم در امکان اثرگذاری کوتاه‌مدت. بعد از اینکه در دهه 70میلادی و بعد از اینکه انتظارات وارد تئوری‌های اقتصادی شد، اقتصاددانان انتظارات را نه‌فقط در تورم، نرخ ارز، کارا بودن سیاست‌های پولی و مالی، بلکه در بسیاری از مسائل دیگر نیز وارد کردند. به طوری که امروزه دستکاری انتظارات به ابزاری برای سیاستگذاری تبدیل شده است. اهمیت انتظارات در سیاستگذاری تا حدی بالا رفته که یک سیاست درست اقتصادی بدون اینکه انتظارات مردم همگام با آن پیش رود نمی‌تواند نتیجه دهد. البته سیاستگذاران دو دسته هستند. دسته اول با دستکاری انتظارات و سپس عمل به گونه‌ای که انتظارات برآورده شود برای خود اعتماد می‌خرند، از این اعتماد در مواقع بحران استفاده می‌کنند و زنجیره سیاست‌های خود را بر مبنای این اعتماد می‌چینند. دسته دوم نیز سیاستگذارانی هستند که بسیار کوتاه‌مدت فکر می‌کنند و پس از دستکاری انتظارات، عملکرد همگام با انتظارات شکل‌گرفته در مردم از خود نشان نمی‌دهند و اعتماد قبلی مردم نسبت به خودشان را نیز از بین می‌برند و این بی‌اعتمادی مردم به سیاستگذار باعث می‌شود که حتی اگر یک سیاستگذاری بر مبنای اصول علم اقتصاد صورت گیرد نتواند آنقدر که پتانسیل دارد ثمربخش باشد.

دیدار روسای جمهور با اقتصاددانان نیز روی انتظارات مردم تاثیر می‌گذارد. مردم می‌بینند، می‌شنوند و اخبار را پیگیری می‌کنند. مردم توهم سیاستگذاران را در مسائل اقتصادی ندارند و می‌دانند که به عنوان مثال یک رئیس‌جمهور بدون اینکه مورد مشورت اقتصاددانان قرار گیرد نمی‌تواند غلط و درست را از هم تمیز دهد. حال اگر یک جامعه ببیند که رئیس‌جمهورش ارتباط خود را با اقتصاددانان قطع کرده و حتی حاضر نیست برای دیدار با آنها وقت بگذارد نسبت به وضعیت بدبین می‌شود. اما اگر مردم یک جامعه ببینند که رئیس دولت به طور منظم با اقتصاددانان دیدار می‌کند و به نقدهای آنها گوش می‌سپارد، خوش‌بینی خود را نسبت به تغییر وضعیت حفظ خواهند کرد. البته انتظارات در این مثال دومرحله‌ای است. در مرحله اول دیدار رئیس‌جمهور با اقتصاددانان انتظارات مثبت و خوش‌بینی و عدم دیدار رئیس‌جمهور با اقتصاددانان انتظارات منفی و بدبینی را با خود به همراه خواهد داشت.

اما شکل‌گیری انتظارات مثبت و خوش‌بینی در صورت رخ دادن سناریوی اول پایان کار نیست و هرگاه مردم احساس کنند دیدارهای رئیس‌جمهور با اقتصاددانان فرمالیته شده است و این دیدارها نمی‌تواند تغییری در وضعیت به وجود آورد انتظارات منفی و بدبینی نسبت به سیاستگذار شکل خواهد گرفت و هزینه دیگر این دیدارهای فرمالیته بدبین شدن جامعه حتی نسبت به اقتصاددانان است و این موضوع باعث می‌شود اقتصاددانان از دیدار با رئیس‌جمهور خودداری کنند تا اعتبار خود را به دلیل بی‌کفایتی سیاستگذار از دست ندهند که البته سیاستگذار به ظاهر در این فرآیند منتفع خواهد شد. زیرا اگر جامعه وارد مرحله‌ای شود که نسبت به اقتصاددانان هم بدبین و بی‌اعتماد شود، هزینه‌ای که سیاستگذار به وجود آورده بین او و اقتصاددانان و علم اقتصاد تقسیم خواهد شد و همچنین راحت‌تر می‌تواند به اقتصاددانان بی‌توجهی کند. البته این منفعتی که از آن صحبت شد، به یک سراب شبیه است و سیاستگذار اگر در تله این منفعت سراب‌گونه قرار گیرد بیشتر وارد باتلاق خوهد شد.

اصول دیدار

دیدار روسای جمهور با اقتصاددانان تنها در صورتی می‌تواند نتیجه‌بخش باشد که از اصول زیر پیروی کند: 1- رئیس‌جمهور به این درک برسد که سیاستگذاری اگر بر مبنای تئوری‌های اقتصادی نباشد محکوم به شکست است، 2- رئیس‌جمهور در مقام دانش‌آموزی در این جلسات حاضر شود که مشتاق یادگیری است، نه در مقام مباحثه و در تلاش برای توجیه عملکرد خود، 3- اقتصاددانانی در جلسه حضور پیدا کنند که از طرف جامعه آکادمیک مورد تایید هستند و کمترین فعالیت‌های سیاسی را دارند، 4- دیدارها به صورت منظم انجام شود و محتوای این دیدارها برای جامعه شفاف باشد، 5- اقتصاددانان این موضوع را مدنظر قرار دهند که روسای جمهور و سیاستمداران درکی بسیار سطحی از اقتصاد دارند و توانایی فهم اختلافات میان اقتصاددانان را ندارند. از این‌رو اگر اقتصاددانان در بیان اختلافات خود به گونه‌ای عمل کنند که این فرصت در اختیار رئیس‌جمهور یا سیاستگذار قرار گیرد که خود را به این نتیجه برساند که اقتصاددانان و علم اقتصاد نیز پا در هوا هستند و راه‌حل‌های علم اقتصاد کاربردی و دقیق نیست، به سرعت از گوش سپردن به اقتصاددانان صرف ‌نظر خواهد کرد (به عبارت دیگر اختلافات میان اقتصاددانان نباید به‌ گونه‌ای مطرح شود که این فرصت را به روسای جمهور و سیاستگذاران دهد که از این اختلافات سوءاستفاده کنند و خود را بی‌نیاز از اقتصاددانان بدانند). در روانشناسی اثری با عنوان «اثر دانینگ- کروگر» (Dunning–Kruger effect) مطرح است. این اثر نوعی سوگیری شناختی در افراد غیرحرفه‌ای است که از توهم برتری رنج می‌برند و به اشتباه، توانایی‌شان را بسیار بیش از اندازه واقعی ارزیابی می‌کنند. این جانبداری به ناتوانی فراشناختی افراد غیرحرفه‌ای در شناسایی ناتوانی‌شان نسبت داده می‌شود. برعکس، افراد خیلی حرفه‌ای، گرایش بیشتری به دست‌کم‌ گرفتن شایستگی خود داشته و به نادرست تصور می‌کنند که کاری که برای‌شان آسان است، برای دیگران نیز آسان است.

دیوید دانینگ و جاستین کروگر از دانشگاه کرنل این‌گونه نتیجه می‌گیرند: «تخمین نادرست فرد بی‌لیاقت، از اشتباه در ارزیابی خود ناشی می‌شود؛ درحالی‌که تخمین نادرست افراد بسیار بالیاقت، از اشتباه در ارزیابی دیگران نشات می‌گیرد.»1 در دیدار یک رئیس‌جمهور با اقتصاددانان برای صحبت حول مسائل اقتصادی، رئیس‌جمهور به دلیل اینکه در مرکز تصمیم‌گیری‌ها قرار دارد و نظاره‌گر همه اتفاقات از نزدیک است، تئوری‌های اقتصادی را کم‌ارزش می‌داند و توانایی‌هایش را در فهم اقتصاد و ارائه راه حل بیش از اندازه واقعی ارزیابی می‌کند. یکی از وظایف اقتصاددانان در دیدار با رئیس‌جمهور و سیاستمداران این است که آنها را از این توهم خارج و وارد مرحله دوم نمودار دانینگ- کروگر کنند تا پس از آن (پس از اینکه رئیس‌جمهور / سیاستمدار از توهم دانستن خارج شد) بتوانند آموزش را آغاز کنند.

پی‌نوشت:
1- اثر دانینگ- کروگر، ویکی‌پدیای فارسی

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها