شناسه خبر : 27706 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

هرکه بامش بیش، برفش بیشتر

مسوولیت اجتماعی اقتصاددانان برجسته چیست؟

آیا اقتصاددانان در برابر عموم مسوولیت دارند؟ پل کروگمن، برنده نوبل اقتصاد در سال 2008، می‌گوید در حوزه‌ای که من در آن مطالعه می‌کنم یعنی علم اقتصاد، پیچیدگی و سخت‌فهمی وجود دارد و بسیاری از دانشمندان اقتصاد هیچ‌گاه حتی برای ساده‌سازی ‌این پیچیدگی‌ها تلاش هم نمی‌کنند و افکار خود را به زبان ساده برای مردم شرح نمی‌دهند.

آیا اقتصاددانان در برابر عموم مسوولیت دارند؟ پل کروگمن، برنده نوبل اقتصاد در سال 2008، می‌گوید در حوزه‌ای که من در آن مطالعه می‌کنم یعنی علم اقتصاد، پیچیدگی و سخت‌فهمی وجود دارد و بسیاری از دانشمندان اقتصاد هیچ‌گاه حتی برای ساده‌سازی ‌این پیچیدگی‌ها تلاش هم نمی‌کنند و افکار خود را به زبان ساده برای مردم شرح نمی‌دهند.

کروگمن این‌گونه نتیجه می‌گیرد که اقتصاددانانی که نمی‌توانند توضیح دهند دارند چه کاری انجام می‌دهند، روی چه تحقیق می‌کنند، چه هدفی دارند و نتایج مطالعاتشان چه چیزی را نشان می‌دهد، احتمالاً خودشان هم نمی‌دانند دارند چه کار می‌کنند. او از مدلسازی ریاضی حمایت می‌کند -همان‌طور که بسیاری از اقتصاددانان بزرگ دیگر همچون آلفرد مارشال و اجورث چنین کاری را انجام دادند- اما توضیح می‌دهد آنچه من آن را درک از وضعیت یا توضیح غیرریاضیاتی می‌نامم نیز اهمیت دارد.

اجورث در این زمینه می‌گوید که ریاضیات به مثابه استفاده از داربست در ساختمان‌سازی است. شما باید از داربست استفاده کنید تا بتوانید ساختمان را بسازید، اما نهایتاً مجبور هستید داربست‌ها را باز کنید. به عبارت دیگر اجورث بیان می‌دارد که اقتصاددانان مجبور هستند از ریاضیات برای ساخت تئوری‌ها بهره ببرند اما در نهایت باید این ابزار ریاضی را کنار گذارند و واقعیت را به زبان ساده توضیح دهند.

تجارت- فردا-  اعضای انجمن اقتصاددانان آمریکا در سال 1923 در کاخ سفید

اقتصاددانان باید درگیر جامعه باشند. این درگیری نباید تنها به ساده‌سازی مفاهیم تحقیقات اقتصادی محدود شود بلکه باید به این نیز بپردازند که چگونه علم اقتصاد و تدریس آن با جامعه در تعامل است، روی آن تاثیر می‌گذارد و از آن تاثیر می‌پذیرد. در واقع فقط اینکه مفاهیم اقتصادی چه هستند اهمیت ندارد و اینکه این مفاهیم چگونه تحت تاثیر جامعه قرار می‌گیرند و جامعه را متاثر می‌کنند نیز بسیار بااهمیت است و توضیح این وظیفه و مسوولیت اقتصاددانان است.

اما نکته اینجاست که اگر دو اقتصاددان یک حرف یکسان را بزنند و یک پیشنهاد یکسان را به مردم یک جامعه دهند، به احتمال زیاد حرف آن اقتصاددانی که از شهرت بیشتری برخوردار است بیشتر مورد توجه و پذیرش قرار می‌گیرد تا حرف اقتصاددانی که شهرت چندانی بین عموم ندارد. از همین‌رو مسوولیت‌های اجتماعی اقتصاددانان بزرگ و شناخته‌شده بیشتر است زیرا آنها قدرت تاثیرگذاری بیشتری دارند.

شاید این‌طور به نظر برسد که اقتصاددانان تلاش می‌کنند و تلاش می‌کنند، به طور مداوم به مطالعه و تحقیق می‌پردازند، نتایج حاصل از تحقیقات خود را می‌نویسند و بعد از سال‌ها جایزه نوبل می‌گیرند و پس از آن می‌توانند با خیال راحت و آسوده از اینکه تلاش خود را برای علم اقتصاد کرده‌اند به دور از هرگونه دغدغه‌ای زندگی کنند. شاید اینطور به نظر برسد که اقتصاددانان پس از دریافت جوایز بزرگ همچون نوبل دیگر می‌توانند از فرصتشان برای خودشان بهره ببرند. اما اقتصاددانانی که جوایز اقتصادی بزرگ مثل نوبل را می‌برند، آن دسته از اقتصاددانانی هستند که به مراتب مسوولیت بیشتری نسبت به علم اقتصاد و اجتماع دارند.

برای مثال آخرین نوبلیست اقتصاد ریچارد تیلر را در نظر بگیرید. تیلر در سال 2017 موفق شد نوبل اقتصاد را به دلیل تحقیقاتش در حوزه اقتصاد رفتاری دریافت کند. شاید برایتان جالب باشد که ریچارد زمانی که می‌خواست تحقیقاتش را به طور جدی در حوزه اقتصاد رفتاری به عنوان یک استاد دانشگاه شروع کند با مخالفت و حتی تمسخر بسیاری روبه‌رو شد. تا آنجا که بسیاری از همکارانش نگران بودند که او شغل خود را از دست بدهد. اما تیلر توجهی به اینها نداشت و تحقیقات خود را آنقدر ادامه داد تا سرانجام کمیته نوبل را به این نتیجه رساند که تحقیقاتش ارزش دیده شدن را دارند.

اما امروز که تقریباً یک سال از دریافت جایزه نوبل از سوی ریچارد تیلر به عنوان یکی از بزرگ‌ترین اقتصاددانان رفتاری می‌گذرد مسوولیت سنگین‌تری بر دوش اوست. تیلر وظیفه دارد کارکردهای اقتصاد رفتاری را به زبان ساده برای مردم و حتی دیگر اقتصاددانان توضیح دهد. او وظیفه دارد به مردم نشان دهد که چگونه می‌توانند از اقتصاد رفتاری برای ارتقای وضعیت زندگی خود و اقتصاد کمک بگیرند.

اقتصاددانان بزرگ و شفاف‌سازی

تجارت- فردا-  نمونه‌ای از اعتراضات جامعه مدنی به سیاستگذاران با هدف اشتغال‌زایی

بسیار شده است که درک مردم از یک پدیده اقتصادی متفاوت از چیزی بوده که در حقیقت باید باشد. برای مثال به تورم نگاه کنید. امروز همه کسانی که با علم اقتصاد آشنایی دارند می‌دانند که تورم از انتظارات مردم متاثر می‌شود. در بسیاری از موارد دلیل افزایش قیمت یک کالا یا خدمت نه سیاست‌های پولی بانک مرکزی و نه سیاست‌های مالی دولت و نه شوک‌های داخلی و خارجی، بلکه دلیل آن تنها به وجود آمدن انتظارات بر اساس یک خبر غیرواقعی است. با انتشار یک خبر غیرواقعی مردم برای جلوگیری از کاهش قدرت خریدشان در آینده تقاضا برای آن کالا یا خدمت را افزایش می‌دهند و خود این رفتار باعث افزایش قیمت آن کالا یا خدمت می‌شود. همچنین در مواردی سیاست‌های بانک مرکزی و دولت یا شوک‌های داخلی و خارجی دلیل اولیه افزایش قیمت یک کالا یا خدمت هستند، اما در ادامه آنچه افزایش قیمت‌ها را هدایت می‌کند انتظارات مردم است. در حالی که اگر به مردم توضیح داده شود که با کنترل انتظاراتشان و تعدیل آن بر اساس علم اقتصاد می‌توانند مانع از افزایش قیمت‌ها تا این حد شوند و مردم نیز این را بپذیرند، جامعه وضیعت بهتری خواهد داشت. اما چه کسی باید این توضیحات را به اجتماع بدهد یا از پدیده‌ها شفاف‌سازی کند؟

همه اقتصاددانان چنین وظیفه‌ای را بر دوش دارند اما واقعیت این است که مردم از افراد مشهورتر و شناخته‌شده‌تر بیشتر تاثیر می‌پذیرند. به خصوص اقتصاددانانی که برنده جوایزی همچون نوبل می‌شوند بیشتر مورد احترام مردم هستند و از همین‌رو می‌توانند تاثیر بیشتری بگذارند.

به علاوه اینکه در موارد بسیاری پدیده‌های اقتصادی از سوی عده‌ای به دروغ به مردم توضیح داده می‌شوند. در اینجا اقتصاددانان برجسته وظیفه دارند وارد عمل شوند و اوضاع را تغییر دهند. بگذارید با یک مثال ملموس‌تر و داخلی این موضوع را بیشتر توضیح دهیم.

برای مثال می‌توان به تعدادی از سیاست‌های اقتصادی دولت در ایران که اخیراً اجرا شده‌اند اشاره کرد. پیمان‌سپاری ارزی و تثبیت نرخ دلار از جمله سیاست‌هایی هستند که علم اقتصاد اگر هم آنها را به طور کامل رد نکند، اجرای آنها را به شیوه کنونی برای اقتصاد مضر می‌داند. اما هر سیاستی که از سوی دولت یا بانک مرکزی اجرا می‌شود جدای از اینکه برای اقتصاد مفید است یا مضر، برای یک عده رانت‌آفرین است و عده‌ای را منتفع می‌کند.

در این زمان به خوبی می‌توان به نقشی که اقتصاددانان برجسته بازی می‌کنند پی برد. بعد از اجرایی شدن این سیاست‌ها، مخالفان و موافقان زیادی در مورد آنها بحث خواهند کرد و در اینجا اقتصاددانان بزرگی که حرفشان به اصطلاح برای عموم سند است می‌توانند معیار بسیار خوبی برای تمایز درست و غلط اقتصادی باشند.

اقتصاددانان بزرگ و سیاستگذاران

تجارت- فردا-  جان مینارد کینز (1883-1946) اقتصاددان انگلیسی که روی سیاستگذاری ایالات متحده تاثیر گذاشت و این کشور را از رکود بزرگ نجات داد.

در طول تاریخ بسیار دیده شده است که حکمرانان کشورها با اجرای سیاست‌های غلط اقتصادی، جامعه را تا مرز نابودی پیش برده‌اند. برای مثال می‌توان به سیاست‌های غلط مائو در چین اشاره کرد. گفته می‌شود که در زمان حکومت مائو به او خبر دادند که گنجشک‌ها باعث کاهش محصولات کشاورزی شده‌اند و بخش قابل توجهی از محصولات کشاورزی از سوی گنجشک‌ها خورده می‌شود. مائو دستور داد که مردم گنجشک‌ها را بکشند. نتیجه این بود که بعد از اجرای این دستور و نابودی گنجشک‌ها در چین، ملخ‌ها زیاد شدند و این بار ملخ‌ها بودند که مشکل ایجاد می‌کردند. در این زمان مائو دستور داد از کشورهای همسایه گنجشک وارد شود!

مورد دیگر این بود که مائو دستور ایجاد کوره‌های تولید فولاد خانگی داد. به طوری که مردم در حیاط خانه‌های خود کوره‌های کوچک تولید فولاد را دایر کردند. اما بعد از مدتی معلوم شد که بهره‌وری این کوره‌ها بسیار پایین است اما مائو باز هم درس نگرفت و دستور داد مردم تمام وسایل فلزی خود را درون این کوره‌ها بریزند و تولید فولاد را افزایش دهند. امروز همه می‌دانیم که چنین سیاست‌هایی چقدر عوامانه و ساده‌انگارانه است و وقتی خودمان را به‌جای افرادی همچون مائو می‌گذاریم (که همانند او هم کم نبوده و نیست) می‌گوییم اگر ما بودیم هیچ‌گاه حتی به فکر اجرای این سیاست‌ها هم نمی‌افتادیم.

اما واقعیت این است که تا همین امروز نیز سیاستگذاران رو به چنین سیاست‌های پوپولیستی می‌آورند. روابط میان متغیرهای اقتصادی پیچیده‌تر از آن هستند که به نظر می‌رسند و هر جامعه و اقتصاد با توجه به شرایطی که در آن قرار دارد نیاز به سیاستگذاری اقتصادی منحصر به فردی دارد (اگرچه تئوری‌های اقتصادی در موارد بسیاری نیز در همه‌جا جواب می‌دهند اما نحوه اجرای آنها مهم است). از این‌رو سیاستگذاران نیاز دارند که اقتصاددانان به آنها بگویند چگونه عمل کنند.

اما مشکل اینجاست که تجربه نشان داده است که سیاستگذاران در بسیاری از موارد به حرف اقتصاددانان گوش نمی‌دهند. اینجاست که تفاوت میان اقتصاددانان بزرگ و اقتصاددانان عادی مشخص می‌شود. اقتصاددانان بزرگ به دلیل شهرت و محبوبیتی که دارند تاثیرگذاری بیشتری روی تصمیمات سیاستگذاران دارند.

از همین‌رو بسیار اهمیت دارد که این شهرت و محبوبیت را برای اقتصاددانان به وجود آورد. جوایزی همچون نوبل اقتصاد این شهرت و محبوبیت را ایجاد می‌کنند. اما نوبل جایزه‌ای است که به دلیل جهانی بودن درصد بسیار ناچیزی از اقتصاددانان قادر خواهند بود به آن دست یابند و از این‌رو، بسیاری از کشورها جوایز دیگری را نیز برای اقتصاددانانشان در نظر گرفته‌اند. جوایزی که جای آنها در ایران خالی است. اگرچه در ایران نیز هر از گاهی جوایزی از این دست وجود دارند. اما چند نکته در مورد این جوایز و مراسم مربوط به آنها وجود دارد که باعث می‌شود کارکرد چنین جوایز و مراسمی بالا نباشد.

اول اینکه پوشش خبری آنها به قدری ضعیف است که اقتصاددانانی که در این مراسم جایزه می‌برند یا به عنوان نویسنده بهترین مقالات انتخاب می‌شوند، به چشم نمی‌آیند. دیگر اینکه این جوایز آنقدر ناچیز هستند که به لحاظ انگیزشی نمی‌توانند اقتصاددانان و پژوهشگران اقتصادی را تهییج کنند. این دو نکته و همچنین مجموعه‌ای از مسائل دیگر باعث می‌شود که پژوهشگران اقتصادی و اقتصاددانان در ایران دیده نشوند و سیاستگذاران دلالت‌های سیاستی آنها را مدنظر قرار ندهند.

اقتصاددانان بزرگ و مردم

تجارت- فردا-   ریچارد تیلر (سمت چپ) برنده نوبل اقتصاد در سال 2017

علم اقتصاد فقط در حوزه نظر نیست. اقتصاد فقط به تئوری و فرمول خلاصه نمی‌شود. بلکه غالب این تئوری‌ها، فرمول‌ها و محاسبات با این هدف به وجود آمده‌اند که بر زندگی بشر اثر داشته باشند. اقتصاددانان نه‌تنها وظیفه دارند که این تئوری‌ها را به وجود آورند، فرمول‌سازی کنند و محاسبات دقیق را در مورد مسائل مختلف انجام دهند، بلکه باید نتایج حاصل از پژوهش‌های خود را به زبان ساده برای عموم مردم ارائه کنند.

میان اقتصاددانان، آن گروه که به عنوان برترین‌ها شناخته می‌شوند (مثلاً نوبل می‌گیرند یا جوایز پژوهشی می‌برند) تاثیرگذاری بیشتری روی مردم دارند. مردم به حرف سلبریتی‌ها گوش فرا می‌سپارند و این سلبریتی‌ها علاوه بر اینکه می‌توانند از جامعه هنری و ورزشی باشند، می‌توانند از جامعه علمی هم باشند.

متاسفانه در ایران سلبریتی اقتصاددان نداریم. از همین‌رو سلبریتی‌های ورزش و هنر به مسائل اقتصادی ورود پیدا می‌کنند و اگرچه نیتشان بهبود وضعیت اقتصاد و جامعه است، اما غالباً شکست می‌خورند زیرا اقتصاد پیچیده‌تر از آن است که آنها تصور می‌کنند.

برای مثال به کمپین‌های نه به خرید که هراز گاهی تشکیل می‌شود توجه کنید. این کمپین‌ها غالباً از سوی سلبریتی‌های ورزشکار یا هنرمند آغاز می‌شود بدون اینکه در پس آن کار تحلیل علمی وجود داشته باشد. اما اگر در پس این کمپین‌ها کار علمی و دقیق وجود داشته باشد حتماً نتیجه‌بخش خواهند بود.

البته آنچه در بالا گفته شد بدین معنا نیست که سلبریتی‌های ورزشکار و هنرمند نباید در مسائل اقتصادی ورود کنند بلکه اگر این ورود با همکاری افرادی باشد که در اقتصاد تخصص دارند آنگاه نتیجه کمپین‌هایی هم که ایجاد می‌شود شکست نخواهد بود.

جامعه مدنی که به عنوان «بخش سوم» در اقتصاد شناخته می‌شود (بخشی در کنار دولت و کسب‌وکارها) در مطالبات مردم از سیاستگذاران بسیار بااهمیت است. نکته‌ای که در مورد جامعه مدنی وجود دارد این است که اعضای آن از دولت و کسب‌وکارها نیستند بنابراین هدف جامعه مدنی تحت تاثیر ذی‌نفعان دولت و کسب‌وکارهای خاص قرار نمی‌گیرد.

در بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته جامعه مدنی تعیین می‌کند که یک سیاست از سوی قوه مجریه اجرا شود یا خیر. حال اگر جامعه مدنی بدون مشورت با اقتصاددانان برجسته که برای مردم شناخته‌شده هستند و مردم می‌توانند به آنها اعتماد کنند روی سیاستگذاری‌های دولت تاثیر بگذارند، احتمالاً نتیجه مطلوبی حاصل نشود. اما اگر کنش‌ها و تصمیمات جامعه مدنی بر اساس همکاری با اقتصاددانانی باشد که به دلیل شهرتشان مردم به آنها اعتماد دارند، نتیجه طبیعتاً چیز دیگری خواهد بود. 

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها