شناسه خبر : 35928 لینک کوتاه

احساس فرانسوی

آیا نابرابری همان‌قدر که توماس پیکتی نگرانش است، خطرناک است؟

 
 
محمدعلی سرابیان‌مقدم/ نویسنده نشریه

هنگامی که اولین بار در بهار سال 2014 به انگلیسی منتشر شد، کتاب «سرمایه در قرن بیست‌و‌یکم» توماس پیکتی، یک کتاب پرفروش و شگفت‌آور بود. به عنوان کتابی که حاوی معادلات ریاضی است، فروش غیرقابل تصوری را تجربه کرد و به وضوح در بین خوانندگان و حتی در سیستم سیاسی طنین‌انداز شد زیرا این کتاب، زمینه‌ای مهم و برجسته برای افزایش نارضایتی از وضعیت اقتصادی موجود در ایالات متحده و اروپا ارائه کرد.

ایده اصلی کتاب، که ثروت سریع‌تر از تولید اقتصادی رشد می‌کند، پس سرمایه (و درآمدی که تولید می‌کند) را در دستان کمتری متمرکز می‌کند، سوء‌ ظن عمیق مردم مبنی بر عملکرد نامناسب اقتصاد سرمایه‌داری را تقویت کرد. حتی گلدمن‌ساکس احتمالاً به عنوان بالاترین نماد سرمایه‌داری مالی جهان، در یادداشتی به سرمایه‌گذاران در اوایل سال 2016 نوشت: «اگر ما در مسیر غلط باشیم و در عین حال، حاشیه‌های سود بالا برای چند سال آینده ادامه پیدا کنند (مخصوصاً وقتی رشد تقاضای جهانی پایین‌تر از روند است)، سوالات زیادی در مورد کارایی سرمایه‌داری به وجود می‌آید.»

این مسلماً «پیکتی‌ترین» گزاره‌ای است که می‌توان از غیرمحتمل‌ترین منبع بیان کرد. اما با وجود سازگاری کتاب پیکتی با تجارب مردم و کاربردهای واضح آن در فضای اقتصاد مالی جهانی، کتاب وی، بیشتر مورد خشم اقتصاددانان دانشگاهی قرار گرفت. در میان اقتصاددانان دانشگاهی این تصور وجود داشت که این کتاب اقدامی خصمانه از درون رشته است و به غیر از رابرت سولو و پل کروگمن نوبلیست که هر دو نقدهای مطلوبی را در مطبوعات محبوب منتشر کردند، واکنش کلی تند بود.38-1

آنچه اقتصاددانان در «سرمایه» دیدند، همان چیزی نبود که مخاطبان وسیع دیده بودند. اقتصاددانان قبلاً از افزایش نابرابری درآمد اطلاع داشتند. آنچه آنها را به هیجان آورد، فرضیه جدید پیکتی در مورد اهمیت فزاینده اختلاف در ثروت، به ویژه ثروت موروثی، در مقابل درآمد بود. طبق نظر پیکتی، ما در حال بازگشت به نوعی سرمایه‌داری سلسله‌ای و «میراثی» هستیم که در اواخر قرن نوزدهم حاکم بود.

اما برای عموم خریداران کتاب، افشاگری بزرگ «سرمایه»، صرفاً واقعیت افزایش نابرابری بود. این مساله، اثر پیکتی را به کتابی مبدل کرد که افراد متقاضی آگاهی، احساس کردند باید آن را داشته باشند؛ کتابی برای خرید و نه لزوماً برای خواندن. همانند کتاب «تاریخچه زمان» استیون هاوکینگ، «سرمایه در قرن بیست‌و‌یکم» نیز یک کتاب تجملاتی بود که تعداد زیادی از خریداران آن را دنبال نکردند. تجزیه‌وتحلیل‌ها نشان می‌دهد که خواننده معمولی فقط ۲۶ صفحه از 700 صفحه کتاب را خوانده است.

 

نقدهای اقتصاددانان به کتاب سرمایه

در ژورنال Economic Perspectives، دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون نوشتند: «اگر تاریخ مرتبط با اعلامیه‌های بزرگ قوانین عمومی سرمایه‌داری تکرار شود، شاید ابتدا به عنوان تراژدی و سپس به شکل کمدی، همان‌طور که مارکس بیان کرده بود، پس ممکن است انتظار همان نوع ناامیدی را در شکست پیش‌بینی‌های گسترده پیکتی داشته باشیم، به همان شکلی که پیش‌بینی‌های ریکاردو و مارکس در گذشته شکست خوردند.» در ژورنال اقتصاد سیاسی، لارنس بلوم و استیون دورلوف پس از تحسین تحقیقات طولانی پیکتی در مورد جمع‌آوری آمار نابرابری برای درآمد و ثروت، نوشتند: «با وجود این، سرمایه وقتی از توصیف به تحلیل تبدیل شود، غیرقابل اطمینان است. هر دو ما بسیار لیبرال هستیم (در معنای معاصر و در مقابل معنای کلاسیک)، و خودمان را برابری‌طلب می‌دانیم. بنابراین نگران هستیم که پیکتی با استدلال‌های ضعیف تجربی، تحلیلی و اخلاقی، پرونده برابری‌خواهی را تضعیف کرده باشد.»

در نقد و بررسی خود در ژورنال دموکراسی، لارنس سامرز شاید به عنوان اولین نماینده نخبگان آکادمیک اقتصاد در بالاترین سطح دستگاه‌های سیاستگذاری در دوران اخیر، دلیل اصلی توافق دانشگاهیان برای کنار گذاشتن سرمایه به‌رغم ارزش تجربی آن را چنین نشان می‌دهد: نظریه پیکتی مبنی بر اینکه ارزش حاشیه‌ای سرمایه کندتر از میزان تجمیع سرمایه کاهش می‌یابد، در تضاد با شواهد اقتصادسنجی است که نتیجه‌گیری مخالفی درباره «کشش حاشیه‌ای جایگزینی» بین کار و سرمایه دارد. از این‌رو این ایده نمی‌تواند صحت داشته باشد که افزایش نسبت سرمایه به درآمد، باعث افزایش سهم سرمایه از درآمد ملی شده و از آنجا که صاحبان سرمایه، به میزان فزاینده‌ای و منحصراً، در بین ثروتمندان قرار دارند، پس این مساله موجب افزایش نابرابری در درآمد و ثروت می‌شود.

متیو روگنلی که در آن زمان دانشجوی دکترا بود و اکنون استادیار دانشگاه نورث وسترن است، این موضوع را با جزئیات بیشتری در مقاله‌ای که سرانجام در مقالات بروکینگز منتشر شد، بیان کرد و افزود که نسبت سرمایه به درآمد در حال افزایش در داده‌های پیکتی به طور ناهمگونی نتیجه افزایش قیمت برخی از ذخایر کمیاب ثروت و به طور مشخص، مسکن و زمین است و نه مقدار انباشت سرمایه مولد که موضوع نظریه نئوکلاسیک رشد اقتصادی است.39-1

اما شاید بزرگ‌ترین انتقاداتی که از پیکتی در میان اقتصاددانان دانشگاهی یافت می‌شود، در هیچ‌یک از این حملات پوشیده به پژوهش و تفسیر وی وجود ندارد بلکه بیشتر در سکوت گوشخراشی است که در مورد این تحقیق و به طور کلی موضوع نابرابری در این رشته حتی تا به امروز وجود دارد. شما می‌توانید وب‌سایت‌های چندین دانشکده اقتصاد برجسته یا لیست مقالات در حال انجام که توسط نهادهای فدرال تنظیم شده‌اند را جست‌وجو کنید و حتی یک مقاله پیدا نکنید که ارتباط واضح یا حتی ثانویه‌ای با موضوعات مطرح‌شده در «سرمایه در قرن بیست‌و‌یکم» داشته باشد، حتی مقاله‌ای برای مخالفت با آن. به نظر می‌رسد واقعیت‌های اصلی، جنجال‌ها و پیشنهادهای سیاستی که بحث‌های عمومی ما راجع به اقتصاد را در طی سال‌های اخیر شکل داده است، برای استادان هیات علمی دانشگاه‌ها که زندگی خود را صرف تحقیق پیرامون چگونگی کارکرد اقتصاد کرده‌اند، اهمیت چندانی ندارد.

 

آیا پیکتی، مارکس دوران جدید است؟

سال گذشته پیکتی با کتاب دیگری بازگشت؛ کتابی که به گفته منتقدان، حتی از کتاب قبلی نیز جاه‌طلبانه‌تر است. برای انتشار یک کتاب 1065 صفحه‌ای در جهان، حتماً باید دلیل خوبی وجود داشته باشد. دلیل توماس پیکتی این است که بدون شرح دقیق ایدئولوژی‌هایی که در گذشته سبب پایداری نابرابری بوده‌اند، نمی‌توانیم شکل کنونی آن یا چگونگی غلبه بر آن را متوجه شویم. در ادامه، نقد و بررسی پل کروگمن پیرامون کتاب «سرمایه و ایدئولوژی» که در نیویورک‌تایمز منتشر شده است را می‌خوانیم.

کتاب جدید توماس پیکتی، «سرمایه و ایدئولوژی» بیش از هزارصفحه است. البته نوشتن یک کتاب حجیم برای طرح ایده‌های مهم لزوماً مشکلی ندارد، همان‌طور که کتاب «منشأ گونه‌ها»، اثر چارلز داروین نیز کتاب نسبتاً حجیمی بود (البته فقط نصف آخرین کتاب پیکتی). مشکل این است که حداقل به نظر من، حجم کتاب «سرمایه و ایدئولوژی» تا حدی منعکس‌کننده عدم تمرکز است.

اگر بخواهیم جانب انصاف را رعایت کنیم، این کتاب حداقل طرح کلی نظریه بزرگ نابرابری را پیش می‌برد که ممکن است به عنوان مارکس در ذهنش توصیف شود. در دگم مارکسی، ساختار طبقاتی جامعه توسط نیروهای زمینه‌ای و غیرشخصی، تکنولوژی و شیوه‌های تولیدی که تکنولوژی حکم می‌کند، تعیین می‌شود. با این وجود، پیکتی نابرابری را یک پدیده اجتماعی می‌داند که توسط نهادهای انسانی هدایت می‌شود و تغییر نهادی، ایدئولوژی حاکم بر جامعه را منعکس می‌کند: «نابرابری نه اقتصادی است و نه وابسته به تکنولوژی، بلکه ایدئولوژیک و سیاسی است.»

اما ایدئولوژی از کجا ناشی می‌شود؟ در هر لحظه از زمان، ممکن است ایدئولوژی یک جامعه تغییرناپذیر به نظر برسد، اما پیکتی معتقد است که تاریخ پر است از «انفجارهایی» که «نقاط عطف» را ایجاد می‌کنند، هنگامی که اقدامات چند نفر، می‌تواند باعث تغییر پایدار در مسیر جامعه شود.

برای طرح این مورد، پیکتی آنچه در تاریخ جهانی وجود دارد را از دریچه نابرابری ارائه می‌دهد. مطالعه موردی اولیه کتاب، مرتبط با جامعه فرانسه طی دو قرن و نیم گذشته است. اما دامنه پیکتی، بسیار دور و وسیع است و در مورد همه چیز از ترکیب هیات مدیره مدرن سوئدی گرفته تا نقش برهمن‌ها در پادشاهی هندوی پودوکوتای قبل از دوران استعمار، به ما می‌گوید.

او چهار رژیم گسترده نابرابری را توصیف می‌کند که به وضوح از تاریخ فرانسه الهام گرفته اما به اعتقاد او، ارتباط عمومی‌تری دارند. ابتدا جوامع «سه‌گانه» به طبقه‌های عملکردی تقسیم می‌شوند؛ روحانیت، اشراف و سایر افراد. دوم جوامع «مالکیت» هستند که در آنها مهم این نیست که فرد چه کسی است بلکه آنچه مهم است، عنوان قانونی فرد است. سپس دموکراسی‌های اجتماعی ظهور‌یافته در قرن بیستم به وجود آمدند که قدرت و امتیاز قابل توجهی به کارگران اعطا می‌کردند، از نمایندگی اتحادیه تا مزایای اجتماعی دولتی. سرانجام دوره کنونی «ابر‌سرمایه‌داری» که نوعی جامعه مالکیت‌محور بر روی استروئیدهاست.

پیکتی سعی دارد این طرح را در بسیاری از جوامع در طول زمان و مکان اعمال کند. استفاده از ترکیبی از برون‌یابی و حدس برای تولید تخمین‌های کمی برای دوره‌هایی که قبل از جمع‌آوری داده‌های مدرن است، ویژگی منحصر به فرد پیکتی است و این روشی است که وی به طور گسترده و به نظرم، به شکل خوبی در اینجا اعمال می‌کند. به عنوان مثال، دیدن شواهدی مبنی بر اینکه فرانسه در آستانه جنگ جهانی اول، شاید نابرابرتر از قبل از انقلاب فرانسه بود، حیرت‌آور است.

در حالی که قطعاً یک حس فرانسوی‌محور درباره «سرمایه‌داری و ایدئولوژی»، حداقل برای من وجود دارد، این کتاب زمینه گسترده‌ای را پوشش می‌دهد که چندین سوال ناخوشایند را ایجاد می‌کند.

اولین مورد این است که آیا پیکتی یک راهنمای قابل اعتماد برای چنین محدوده بزرگی است؟ کتاب وی ترکیبی از تاریخ، جامعه‌شناسی، تحلیل سیاسی و داده‌های اقتصادی ده‌ها جامعه است. آیا او واقعاً به اندازه کافی همه اینها را می‌داند که بتواند این کار را انجام دهد؟

به عنوان مثال، بحث گسترده او در مورد تکامل بردگی و رعیت، من را تحت تاثیر قرار داد از این جهت که هیچ اشاره‌ای به کار کلاسیک اوزی دومار از دانشگاه MIT نکرده بود. دومار استدلال می‌کند که محرک افزایش کم‌وبیش همزمان رعیت در روسیه و برده‌داری در دنیای جدید، گشایش زمین جدید بود که باعث کمبود نیروی کار می‌شد و در صورت عدم اجبار، به افزایش حقوق منجر می‌شد. این موضوعی است که فکر می‌کردم درباره آن چیزی می‌دانم. چند مورد دیگر از موضوعات مشابه وجود دارند که در این بررسی مفقود هستند؟

سوال دوم این است که آیا جمع‌آوری موارد، در واقع تحلیل اصلی پیکتی را تقویت می‌کند؟ برای من مشخص نبود که این‌طور باشد. صادقانه بگویم در مقطع مشخصی، هر زمان که جامعه دیگری وارد این تصویر می‌شد، احساس نگرانی می‌کردم؛ به نظر می‌رسید که گسترش داستان‌ها، به جای ساخت تجمعی یک استدلال، یکسری انحرافات بی‌انتها بود.

با این حال، سرانجام پیکتی به نکات اصلی کتاب می‌رسد: توضیح او در مورد آنچه باعث افزایش نابرابری اخیر شده و آنچه در مورد آن می‌توان انجام داد.

از نظر پیکتی، ریشه افزایش نابرابری، یک پدیده سیاسی است. وی استدلال می‌کند که چارچوب سوسیال‌دموکراتیک که جوامع غربی را پس از جنگ جهانی دوم، برای چند نسل نسبتاً برابر کرده بود، نه به دلیل ضرورت، بلکه به دلیل ظهور یک ایدئولوژی «نومالکانه» از بین رفت. در واقع، این دیدگاه بسیاری از اقتصاددانان (و نه البته همه آنها) است. این روزها، نسبت دادن نابرابری به طور عمده به نیروهای غیرقابل انکار فناوری و جهانی‌سازی از مد افتاده و تاکید بیشتری بر عواملی مانند سقوط اتحادیه‌ها وجود دارد که ارتباط زیادی با تصمیمات سیاسی دارند.

اما چرا سیاست به راست افراطی چرخید؟ پیکتی بیشتر تقصیرها را به گردن احزاب چپ میانه می‌اندازد، که همان‌طور که وی یادآور می‌شود، به طور فزاینده‌ای رای‌دهندگان با تحصیلات عالی را نمایندگی می‌کنند. پیکتی استدلال می‌کند که این احزاب نخبه‌گرا، بیشتر و بیشتر علاقه خود را به سیاست‌هایی که به افراد مستضعف کمک می‌کند از دست داده و از این طریق حمایت خود را از دست داده‌اند. و نتیجه‌گیری واضح وی این است که سوسیال‌دموکراسی می‌تواند با تمرکز مجدد بر سیاست‌های اقتصادی پوپولیستی و بازپس‌گیری طبقه کارگر، احیا شود.

ممکن است پیکتی درست بگوید، اما تا آنجا که من می‌توانم بگویم، اکثر دانشمندان علوم سیاسی با این نظر مخالف خواهند بود. حداقل در ایالات متحده، آنها بر اهمیت نژاد و مسائل اجتماعی در دور کردن طبقه کارگر سفیدپوست از دموکرات‌ها تاکید می‌کنند و تردید دارند که تمرکز دوباره بر برابری باعث بازگشت رای‌دهندگان شود. به هر حال، در طول سال‌های ریاست جمهوری اوباما، قانون بیمه درمانی مقرون به صرفه، بیمه سلامت را برای بسیاری از رای‌دهندگان محروم گسترش داد و همزمان، نرخ مالیات بر درآمد بالا به طور قابل توجهی افزایش یافت. با وجود این، طبقه کارگر سفیدپوست به‌شدت به سمت ترامپ رفت و در سال 2018 جمهوریخواه ماند. شاید اجماع نظر علوم سیاسی غلط باشد. هرچند آنچه می‌توانم با اطمینان بگویم این است که تا 300 صفحه آخر «سرمایه و ایدئولوژی»، این کتاب، کار چندانی در جهت تایید نظرات پیکتی در مورد اقتصاد سیاسی مدرن نمی‌کند.

نکته اصلی: من واقعاً می‌خواستم که «سرمایه و ایدئولوژی» را دوست داشته باشم، اما باید اعتراف کنم که این کتاب، یک کار ناامیدکننده است. ایده‌ها و تجزیه‌وتحلیل‌های جالبی در این کتاب پراکنده شده است، اما آنها در حجم گسترده‌ای از مطالب مرتبط مشکوک، گم شده‌اند. در پایان، من حتی مطمئن نیستم که پیام کتاب چیست. این نمی‌تواند چیز خوبی باشد.

 

بیوگرافی

توماس پیکتی استاد اقتصاد در مدرسه اقتصادی پاریس و EHESS است. وی دارای مدرک کارشناسی ارشد ریاضیات از ENS پاریس و دکترای اقتصاد از EHESS و LSE (برنامه دکترای اقتصاد در اروپا) است. او همچنین در دانشگاه‌های MIT و LSE نیز تدریس کرده است و خود، از بنیانگذاران مدرسه اقتصادی پاریس است. توماس نویسنده تعداد زیادی کتاب از جمله کتاب‌های معروف «سرمایه در قرن بیست‌و‌یکم» و «سرمایه و ایدئولوژی» و همچنین مقالات متعددی است که در ژورنال‌های برجسته‌ای مانند QJE، JPE و AER منتشر شده‌اند.

وی کارهای مهم تاریخی و نظری را در زمینه اثر متقابل بین توسعه اقتصادی و توزیع درآمد و ثروت انجام داده است. به طور خاص، او آغازگر ادبیات اخیر در مورد تحول بلندمدت سهم درآمد بالا در درآمد ملی است. این آثار منجر به مطرح شدن سوالی پیرامون رابطه خوش‌بینانه توسعه و نابرابری که کوزنتس مطرح کرده بود، و همچنین تاکید بر نقش نهادهای سیاسی و مالی در تحول تاریخی توزیع درآمد و ثروت شده است.

منابع:
1-http: / /bostonreview.net /class-inequality /marshall-steinbaum-why-are-economists-giving-piketty-cold-shoulder
2-https: / /www.nytimes.com /2020 /03 /08 /books /review /capital-and-ideology-thomas-piketty.html
3- https: / /ces.fas.harvard.edu /people /001070-thomas-piketty
4-https: / /www.theguardian.com /books /2020 /mar /01 /capital-and-ideology-thomas-piketty-review-paul-mason

دراین پرونده بخوانید ...