شناسه خبر : 35895 لینک کوتاه

تله وابستگی

چه کسانی سیاست درهای بسته را ترویج کردند؟

 
 
سعید خوش‌بین/ تحلیلگر توسعه

شمار زیادی از نظریه‌پردازانی که تحت تاثیر مکتب وابستگی قرار داشتند، سیاستمداران کشورهای توسعه‌نیافته را تشویق می‌کردند که هرگونه پیوند با «بازار جهانی امپریالیستی» را قطع کنند و اقتصاد و معیشت خود را با تکیه بر «آنچه خود دارند»، تنها در چارچوب مرزهای ملی‌شان سازمان دهند.

به طور مشخص امانوئل والرشتاین «نظریه نظام جهانی» را در اوایل دهه ۱۹۷۰ با هدف تبیین خاستگاه‌های سرمایه‌داری، انقلاب صنعتی و ارتباط پیچیده، مبهم و متقابل جهان اول، دوم و سوم ارائه کرد. مضمون مرکزی اندیشه والرشتاین، نظام جهانی بود. وی نظام جهانی را یک نظام اجتماعی می‌دانست که مرزها، ساختارها، گروه‌های عنصر، قواعد مشروعیت و پیوستگی خاص خود را دارد؛ همه اجزا از طریق تقسیم کار و با استفاده از مکانیسم بازار به نحوی به یکدیگر متصل می‌شوند. از دیدگاه والرشتاین، نظام جهانی سرمایه‌داری متضمن نابرابری‌های بنیادین بین مناطق جغرافیایی و اقتصادی است. درحالی‌که فقر و ناتوانی، مناطق پیرامونی را فراگرفته است، ثروت و قدرت در یک یا چند منطقه مرکزی جهان متمرکز است. در این بین مناطقی هستند که جزو این دو منطقه نیستند و منطقه شبه‌پیرامونی را تشکیل می‌دهند. در مناطق مرکزی همواره رقابت و منازعه برای کنترل انحصاری بر ثروت وجود دارد. والرشتاین، سمیر امین و آندره گوندر فرانک همواره سیاست‌های ضدامپریالیستی و انزوای بین‌المللی را توصیه می‌کردند. طبق نظریه وابستگی هرگونه روابط تجاری با کشورهای سرمایه‌داری باید محدود شود چون این روابط منجر به استثمار و وابستگی می‌شود.45-1

بعدها یک اقتصاددان آرژانتینی به نام رائول پربیش پیدا شد که معتقد بود الگو قرار دادن کشورهای توسعه‌یافته توسط کشورهای توسعه‌نیافته، باعث شکل‌گیری اقتصاد وابسته و الگوی سیستم اقتصادیِ مرکز‌-‌پیرامون می‌شود. به این شکل که کشورهای صنعتی در مرکز این اقتصاد قرار گرفته و کشورهای در حال توسعه در پیرامون آن جای می‌گیرند. او معتقد بود رشد اقتصادی در کشورهای ثروتمند فقر را در کشورهای فقیر تشدید می‌کند.

پس از جنگ جهانی دوم با تضعیف نظام‌های مستقر، کمونیسم کشورها را یکی پس از دیگری یا به کل می‌بلعید یا به نوعی درگیر خود می‌کرد؛ چه آنجا که دچار جنگ‌های چریکی می‌شد و چه آنجا که کمونیست‌ها با روش‌های دموکراتیک قدرت را نشانه گرفته بودند. هنوز جنگ پایان نیافته بود که غرب از پیشروی کمونیسم به هراس افتاد و پس از پایان آن، این اپیدمی ایدئولوژیک به کابوسی برای لیبرال-دموکراسی تبدیل شد. نتیجه این حساسیت فزاینده در دو مسیر کاملاً محسوس بود: اول، در عرصه سیاست خارجی و کمک به کشورهای جنگ‌زده یا عقب‌مانده برای پیشگیری از گسترش تمایلات کمونیستی یا دخالت مستقیم و دوم، در عرصه دانشگاهی و شکل‌گیری رشته مطالعات توسعه. گرچه مطالعات توسعه در ظاهر رشته دانشگاهی نوظهوری همچون سایر رشته‌ها یا گرایشات علوم سیاسی و اقتصاد بود، اما به واقع از دل آن باید پژوهش‌هایی برای شناخت جوامع عقب‌مانده و راهبردهایی برای هدایت سیاست خارجی و کمک‌ها بیرون می‌آمد. چنین بود که مطالعات توسعه به سرعت از مرحله توصیفی صرف خارج شد و به مرحله تجویز رسید. در مقابل نئومارکسیست‌هایی همچون پل باران و سمیر امین نیز بودند که به انتقاد از مکتب نوسازی پرداختند و خط فکری خود را در مکتب وابستگی تداوم بخشیدند؛ مکتبی که خیلی از کشورها را از مسیر توسعه منحرف کرد.

پیروان مکتب وابستگی ایده بنیادین مارکسیسم یعنی روابط تولید را به سطح بین‌المللی کشاندند و از وابستگی عمیق کشورهای پیرامونی به کشورهای مرکز می‌گفتند و اینکه صرفاً استعمار به استثمار تغییر شکل داده و تا زمانی که وضع چنین است، انتظار تغییری در فلاکت جهان سوم را نمی‌توان داشت. آنها به جای آزادسازی و صنعتی‌سازی با سرمایه‌داری کمپرادور در راستای نیازها و منافع جهان اول، از وضع تعرفه و حمایت از صنایع داخلی و صنعتی‌سازی ملی در جهت جایگزینی واردات حمایت کردند. یکی از مهم‌ترین رویدادهای جهان در 70 سال گذشته، ورود شمار زیادی از بازیگران تازه به عرصه روابط اقتصادی بین‌المللی است. سخن بر سر ده‌ها کشور تازه‌ای است که در پی امواج پی‌درپی استعمارزدایی به استقلال رسیدند، یا کشورهایی همچون ایران و چین و ترکیه که استقلال خود را داشتند، ولی در پی دهه‌ها و حتی قرن‌ها انحطاط، به حاشیه جهان رانده شده بودند. این مجموعه تازه که به «کشورهای در حال توسعه» یا «جهان سوم» شهرت یافتند، در روابط خود با دنیای بیرون با همان پرسشی روبه‌رو شدند که حدود دو، سه قرن پیش از آنها، در برابر کشورهای غربی قرار گرفته بود: دادوستد با جهان بیشتر به سود ماست یا بستن مرزها؟ شرایط جهانی در دهه‌های نخست بعد از جنگ دوم چنان بود که بخش بسیار بزرگی از این بازیگران تازه را به سوی مرزهای بسته و سیاست‌های متکی بر «خودکفایی» سوق می‌داد. شماری از کشورهای در حال توسعه، همانند چین و ویتنام، هم نظام درونی و هم روابط بین‌المللی اقتصادی خود را بر پایه مارکسیسم-لنینیسم و مبارزه علیه آنچه «امپریالیسم» می‌نامیدند سازمان دادند و مرزهایشان را بستند. شمار دیگر همچون هند به کمونیسم نپیوستند، ولی ترجیح دادند تا حد ممکن خود را از جریان‌های بازرگانی و سرمایه‌گذاری‌های خارجی برکنار نگه دارند؛ و شمار بیشتری، از جمله ایران، ضمن باقی ماندن در اردوگاه غرب، به استراتژی معروف به «جایگزینی واردات» روی آوردند، با این هدف که صنایعی را در چارچوب ملی به وجود آورند، ولی با بستن نسبی مرزها آنها را از روبه‌رو شدن با رقابت خارجی در امان نگه دارند؛ و سرانجام کشورهای دیگری هم بودند که بدون پیوستن به کمونیسم، الگوی روسی «راه رشد غیرسرمایه‌داری» را پیاده کردند و پرچمدار انقلابی‌گری جهان سومی شدند. الجزایر کشور شاخص این گروه بود. همه این کشورها، به‌رغم تفاوت‌های مهمی که میان آنها وجود داشت، در چند نکته توافق داشتند و آن بی‌اعتمادی یا حتی دشمنی در قبال دادوستد بین‌المللی، ستایش «خودکفایی»، گریختن از رقابت با تولیدکنندگان خارجی و ترس از ورود به بازار کالاهای صنعتی کشورهای پیشرفته بود. شمار زیادی از نظریه‌پردازان چپ جهان سومی، از فرانتس فانون گرفته تا سمیر امین و امانوئل والرشتاین، سیاستمداران کشورهای توسعه‌نیافته را تشویق می‌کردند که هرگونه پیوند با «بازار جهانی امپریالیستی» را قطع کنند و اقتصاد و معیشت خود را، با تکیه بر «آنچه خود دارند»، تنها در چارچوب مرزهای ملی‌شان سازمان دهند. به فکر هیچ‌یک از آنها خطور نمی‌کرد که روز و روزگاری، شماری از همین کشورهای حاشیه‌ای، با پذیرفتن سرمایه‌گذاری‌های خارجی و پیوستن به امواج بازرگانی بین‌المللی، سوپرمارکت‌های لس‌آنجلس و لندن و پاریس را از محصولات ساخته خود انباشته کنند. هیچ‌یک از این نظریه‌پردازان پرجوش‌وخروش، که نوشته‌هایشان هزاران نفر از روشنفکران دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم را، از جمله در ایران، مجذوب خود کرده بود، باور نمی‌کرد که روزی خودروهای کره جنوبی خودروسازی فرانسه را به چالش بکشد، یا محصولات الکتریکی و الکترونیکی ساخت چین، بازارهای آمریکا را تصاحب کنند. آنچه در آن دوران دل و دین از این روشنفکران انقلابی ربوده بود، «الگوی الجزایری» بود. هزار افسوس که همین نظریه‌پردازان، شمار انبوهی از روشنفکران دنیای در حال توسعه را به کوره‌راه‌های گاه خطرناک کشاندند و در کشورهایی که نظریات آنها به کرسی نشست، فقر و بی‌سروسامانی به شکل مسلط زندگی بدل شد. برخلاف باورهای ساده‌اندیشانه نظریه‌پردازان چپ جهان سومی، اقتصادهای بسته متکی بر «خودکفایی» یکی پس از دیگری با شتابی باورنکردنی فرو‌ریختند. در عوض از دهه‌های پایانی قرن بیستم به این سو، موج پیوستن کشورهای در حال توسعه به اقتصاد آزاد، بازرگانی بین‌المللی و سیاست‌های مبتنی بر جذب سرمایه‌گذاری‌های خارجی، سال به سال تواناتر شد. در پی موج نخست «اقتصادهای تازه صنعتی»، که به «ببرهای آسیایی» شهرت یافتند (کره جنوبی، تایوان، سنگاپور و هنگ‌کنگ)، الگوی توسعه متکی بر جذب سرمایه‌های خارجی و صادرات کالاهای صنعتی و خدمات به بازارهای خارجی، به سرعت در جهان پراکنده شد.

دراین پرونده بخوانید ...