شناسه خبر : 37442 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

الگوی فرصت‌سوزی

آیا رابطه ایران و آمریکا بهبود خواهد یافت؟

 
 
علی واعظ /  مدیر پروژه ایران در گروه بین‌المللی بحران

اگر به پیشینه قطع روابط آمریکا با برخی از کشورهایی که با آنها دچار اختلافات عمیقی بوده است مانند چین، اتحاد جماهیر شوروی و حتی ویتنام (که در نهایت به وقوع جنگ منجر شد و بیش از 50 هزار آمریکایی در آن کشته شدند و میلیون‌ها ویتنامی در نتیجه این درگیری آسیب دیدند) نگریسته شود، به روشنی هویداست که مدت قطع رابطه هیچ کدام به درازای قطع رابطه بین ایران و آمریکا نبوده است. بر همین مبنا، می‌توان استنباط کرد که مشکل ایران و آمریکا بیش از اینکه یک مساله «سیاسی» باشد در واقع یک مشکل «ادراکی» است؛ به این معنا که برای آمریکا درک این مساله که «مشکل اصلی ایران با آمریکا چیست؟» به همان اندازه دشوار است که برای مقامات ایران، «درک سیاست‌های آمریکا».

ایران با توجه به سابقه‌ای که در درگیری با قدرت‌های بزرگی مانند روسیه و انگلستان در قرن گذشته داشته است، اصولاً در مورد «دیکته کردن»، «نفوذ» و «احاطه شدن» توسط کشورهای قدرتمند همواره دچار حساسیت‌های ویژه است. مشخصاً در مورد آمریکا، کودتای 28 مرداد 1332، نقش این کشور را در اذهان عمومی و فرهنگ سیاسی ایران از قدرتی که شاید حتی در برهه‌ای مشخص امکان این تصور وجود داشت که آمریکا کشوری خیرخواه برای ایران است و در بازگشت آذربایجان به تمامیت ارضی کشور نقش بسیار مثبتی ایفا کرده، به همراه مشروعیت خود از دست داد و به یک دولت استعمارگر با خواسته‌های امپریالیستی تبدیل شد. گسست اصلی در دیدگاه آمریکایی‌ها به انقلاب 1357 و تجربه تسخیر سفارت آمریکا (که واقعه‌ای ناقض قوانین بین‌المللی تلقی می‌شود) بازمی‌گردد که برای آمریکایی‌ها تجربه‌ای به‌شدت تحقیرآمیز بوده است. نخستین تجربه مواجهه با جمهوری اسلامی ایران برای بسیاری از مقامات آمریکایی که حتی امروز در قدرت حضور دارند، به مساله تسخیر سفارت آمریکا بازمی‌گردد. دو طرف هیچ‌گاه نتوانسته‌اند بر تبعات این دو رخداد مهم سال‌های 1332 و 1357 که در قرن گذشته بر روابط دوجانبه آنها تاثیرگذار بوده است، فائق آیند و این گسست روزبه‌روز عمیق‌تر شده و بر لایه‌های آن افزوده شده است. فهرست طولانی برای دو طرف در شکایت از یکدیگر وجود دارد اما در مورد خروج از این بن‌بست می‌توان به دو راهکار متفاوت اندیشید؛ اگر رابطه آمریکا و چین را در نظر بگیریم، در نهایت این آمریکا بود که از بسیاری از مواضع خود کوتاه آمد و تصمیم گرفت که عادی‌سازی روابط با چین را در دستور کار قرار دهد اما این اتفاق در زمانی رخ داد که چین به لحاظ امنیتی، «نگرانی‌های وجودی» عمده‌ای را که پیش از دستیابی به سلاح استراتژیک هسته‌ای داشت، دیگر نداشت. در‌واقع، عادی‌سازی روابط بین دو کشور زمانی رخ داد که چین به مهم‌ترین تسلیحات بازدارنده یعنی سلاح هسته‌ای دست یافته بود و بنابراین با اعتمادبه‌نفس بیشتری می‌توانست با آمریکا مذاکره کند. شروع عادی‌سازی این رابطه در دوره «مائو» بود ولی شکوفایی آن در دوران پسا مائو رخ داد که در آن، «ایدئولوژی» نقش کمتری در رابطه آمریکا و چین بازی می‌کرد. روی دیگر این سکه در مورد رابطه بین ایران و آمریکا اما چیز دیگری است. اگر به خاطر بیاورید، در یک مقطع زمانی، آقای هاشمی‌رفسنجانی نقل‌قولی از گفت‌وگوی خود با امام خمینی را یادآوری کردند که در آن به ایشان گفته بودند: «مساله دشمنی ایران با آمریکا هزینه‌های زیادی برای کشور در بردارد و هر زمان که بتوان جلوی افزایش این هزینه را گرفت به نفع کشور است و تنها کسی که از اقتدار لازم برای این کار برخوردار است شما (امام خمینی) هستید؛ بنابراین بهتر است تا زمانی که حضور دارید این مساله را حل‌وفصل کنید.»

اگرچه در آن برهه، این اتفاق رخ نداد اما امروز نیز رهبر جمهوری اسلامی در موقعیتی مشابه قرار دارد که کمتر سیاستمداری در ایران این قابلیت، قدرت و مشروعیت را دارد که بتواند به چنین کاری دست بزند. دو روی این سکه نشان می‌دهد که از یک‌سو، شخصی که شجاعت و سرمایه سیاسی برای یک اقدام بسیار مهم و تعیین‌کننده مانند حرکت به سوی مدیریت اختلافات با آمریکا داشته باشد مورد نیاز است و از سوی دیگر برای طرف مقابل، ایجاد این باور در آمریکا که «هزینه دشمنی با ایران، بیش از سود آن است» باید هم‌زمان در دو کشور به وقوع بپیوندد. اما الگوی غالب در تاریخ رابطه ایران و آمریکا در واقع «فرصت‌سوزی» از سوی طرفین بوده است. برای مثال اگر به رخدادهای سال‌های اخیر بنگریم، تجربه برجام در این حوزه نمونه بسیار خوبی است که می‌توان به آن استناد کرد.

در قضیه برجام این آمریکا بود که با فاصله گرفتن از خواسته حداکثری خود مبنی بر غنی‌سازی صفردرصدی، در را برای تغییر گفتمان در مورد ایران در ساختار سیاسی آمریکا گشود و به‌رغم مخالفت‌های زیاد در این کشور اما این کار عملی شد و ایران نیز انعطاف و نرمش قابل توجهی در این مسیر از خود نشان داد. در سال 2016 و پس از اجرای برجام که موقعیت مناسبی به وجود آمده بود تا در بستر این توافق پیشرفت‌های بیشتری صورت بگیرد، اما مجدداً فرصت‌سوزی رخ داد؛ ایران در را برای هرگونه پیشرفت دیگر در روابط دوجانبه با آمریکا بست و شرایطی فراهم آمد که با به قدرت رسیدن دونالد ترامپ به‌طور کلی ورق برگشت و یک فرصت دیگر از دست رفت. امروزه نیز در مورد مباحثی که درباره احیای برجام وجود دارد دقیقاً همان الگوی فرصت‌سوزی از سوی دو طرف دنبال می‌شود.

به‌طور کلی، ایران همچنان خواستار این است که از «مدل چینی» به عادی‌سازی روابط با آمریکا برسد. به عبارت دیگر، ایران خواستار آن است که به قدری قدرتمند شود که آمریکا چاره‌ای جز پذیرش رسمی جمهوری اسلامی به عنوان یک «واقعیت» نداشته باشد و از تمامی ایده‌هایی همچون «تغییر رژیم» دست بکشد. با این حال، باید توجه داشت که قوی شدن ایران در شرایطی که رویارویی بین ایران و آمریکا در این سطح ادامه پیدا کند عملاً میسر نخواهد بود. کشوری مانند چین پس از آنکه به سلاح هسته‌ای دست پیدا کرد و به دنبال عادی‌سازی روابط با آمریکا رهسپار شد، تقریباً برای سه دهه مدلی را دنبال کرد که خود چینی‌ها به آن «خیزش صلح‌آمیز» می‌گویند و بر همین اساس، تا زمانی که چین به قدری قدرتمند شود که بتواند در مقابل آمریکا بایستد، هژمونی آمریکا در سطح نظام بین‌الملل به چالش کشیده نشد. حسن روحانی در کتاب خاطرات خود خاطره‌ای را از ملاقات با سفیر چین در زمان حضور ایشان در شورای امنیت ملی ایران نقل می‌کند مبنی بر اینکه سفیر چین در این ملاقات به طرف‌های ایرانی گفته است: «ما با آمریکا درگیر نخواهیم شد تا زمانی که سرانه درآمد ملی چین از آمریکا بیشتر شود.» توجه به این تاکید بر سرانه درآمد ملی (نه رشد اقتصادی) بسیار مهم است. اگرچه با تجربه تحریم‌ها در چند دهه گذشته و به‌ویژه در سال‌های اخیر، ایران این توانمندی را نشان داده است که می‌تواند در مقابل تحریم‌ها استقامت کند اما نمی‌تواند به درجه‌ای از رشد و پیشرفت برسد که مبتنی بر آن قادر باشد پنجه‌در‌پنجه آمریکا بیندازند. بنابراین، ایران باید بپذیرد که نه الزاماً به سمت آشتی با آمریکا بلکه حداقل به سمت مدیریت اختلافات با این کشور پیش برود. این کار در حال حاضر بر عهده عالی‌ترین مقامات کشور و اتخاذ یک تصمیم راهبردی در این سطح است. از طرف مقابل، آمریکا نیز رفته‌رفته در حال رسیدن به مرحله‌ای است که خواهد پذیرفت جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام سیاسی، پایدار خواهد بود و نقش ایران در منطقه قابل حذف نیست و ایران کارت‌های زیادی برای بازی کردن در دست دارد. بنابراین، با وجود اینکه مسلماً به سمت عادی شدن روابط پیش نخواهد رفت اما آمریکا نیز به درجه‌ای رسیده است که بتواند بپذیرد وجود یک ساختار مشخص برای مدیریت اختلافات بین ایران و آمریکا ضروری است. بر همین اساس، احیای برجام می‌تواند نخستین گام در این جهت تلقی شود، اگر به این روند به عنوان یک «معامله محدود تاکتیکی» نگریسته نشود بلکه به عنوان اولین گام در یک «مسیر راهبردی» برای تغییر معادلات این رابطه دوطرفه در نظر گرفته شود و در مورد آن، محاسبات لازم و دقیق صورت بگیرد.

دراین پرونده بخوانید ...