شناسه خبر : 35443 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

جغرافیای بحران

هدف آمریکا از تلاش برای عادی‌سازی روابط امارات متحده عربی و اسرائیل چیست؟

 
 
مهدی مطهرنیا/ کارشناس مسائل آمریکا

ایالات متحده آمریکا در پی برقراری نظم نوین جهانی در چارچوب آمریکایی آن است. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در اوایل دهه 1990 تاکنون یعنی سال 2020 که در آن قرار داریم، جهان را وارد فرآیند «گذار» کرده است. این فرآیند، بحران‌زا و بحران‌زی است و در عین ‌حال، تحمل جهان برای پذیرش این بحران‌ها در دوره گذار، کاهش یافته است. اگر دولت‌های جهان نتوانند به‌سوی یک نظم بین‌المللی مشخص پیش بروند، ناچار خواهند بود با یک دولت بسیار قدرتمندتر از قبل مواجه شوند که نام این دولت را می‌توان «دانایی ملت‌ها» گذاشت. عرصه آینده، عرصه رویارویی دانایی ملت‌ها با قدرت دولت‌ها خواهد بود. هم آمریکا و هم سایر دولت‌های قدرتمند در پی ایجاد فضایی هستند که بتوانند نظم آینده جهانی را شکل دهند و قدرت «دولت-کشور»های کنونی را با مرزهای تعیین‌شده قدرت حفظ کنند. از این‌رو نه‌تنها آمریکا بلکه تمامی قدرت‌های بین‌المللی در لوای یک رقابت قابل ‌قبول اما با یک همکاری توامان، در حال شکل‌دهی به نظم آینده جهانی هستند. در این مسیر، آمریکایی‌ها در پی تسلط بر «نو هارتلند» هستند. نو هارتلند در نظریه اصلی هارتلند، شامل فلات ایران و حدفاصل میان خلیج‌فارس و خلیج عدن است که به‌عنوان هلال هارتلند بزرگ و ریملند بزرگ در نظر گرفته می‌شود. بر همین اساس، منطقه فلات ایران و کشورهای حاشیه جنوبی خلیج‌فارس، دارای اهمیت فراوان هستند و تا حد زیادی می‌توان این اهمیت را در این قالب، مورد توجه قرار داد. بر اساس چنین دیدگاهی، گذار از منطق موجود، در ارتباط با گسترش باند پرقدرت آمریکا در قالب هژمونی آمریکایی در قرن 21 مورد تصور است. در چنین چارچوبی، کشورهای حاشیه جنوبی خلیج‌فارس شایان اهمیت جدی هستند چراکه در این منطقه و در حدفاصل خلیج‌فارس تا خلیج عدن قرار گرفته‌اند و از طرف دیگر، مهم‌ترین چالش پیش‌روی آمریکا برای عبور از نو هارتلند (یعنی هارتلند مرکزی و فلات ایران تا تبت یا هارتلند علیا) موجودیتی به نام ایران است که بر اساس تئوری جنگ نامتعادل، قابل تفسیر است.

 در تئوری جنگ نامتعادل، با «بزرگنمایی» قدرت کشوری با توان «متوسط»، می‌توان زمینه‌های ایجاد یک استراتژی معنادار و قابل‌پذیرش را در افکار عمومی، فراهم آورد. آمریکایی‌ها با شکل دادن به ضربه‌پذیری سیاسی امنیتی و نظامی خود در برابر ایران، قدرت مجازیِ ضعیف‌شده برای خود فراهم می‌کنند و با بزرگنمایی قدرت ایران در قالب تهدید بین‌المللی، در دو بعد ایران‌هراسی و اسلام‌هراسی از ایران به‌عنوان یک قدرت رقیب در منطقه بهره‌برداری می‌کنند. از منظری دیگر، این معنا در قالب اسرائیل‌ستیزی ایران توانسته در دو دهه گذشته به‌ویژه پس از استقرار دولت محمود احمدی‌نژاد، زمینه‌هایی را به وجود بیاورد که ایران‌هراسی را در جهان گسترش دهد و دشمن استراتژیک جامعه اسلامی و دولت‌های مسلمان را از تل‌آویو به سمت تهران متمایل کند و در پرتو این تئوری، یعنی جنگ نامتعادل، در درون منطقه هارتلند و ریملند بزرگ، زمینه‌ساز اتحاد میان اعراب و اسرائیل در برابر ایران شود. ایران در چارچوب تعریف انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در قالب آمریکاستیزی، زمینه‌ساز آن شده است که این مفهوم با تمام مختصات آن، بیشتر قابل‌ پذیرش شود چراکه با توجه به رودررویی ایران با اسرائیل در منطقه، اعراب در قالب ادعا با بزرگنمایی، دولت‌های عربی و تهدید ایران و دخالت‌های ایران در کشورهای پیرامونی در جبهه مقاومت، تلاش دارند که ایران را به سمت بزرگنمایی قدرت به‌عنوان یک تهدید معرفی کنند و ایران نیز ازآنجا ‌که انقلاب اسلامی و جمهوری متاثر از آن را در آمریکاستیزی و در هسته مرکزی آن، در نابودی اسرائیل تعریف کرده است، طبیعتاً نمی‌تواند دارای موضع مثبت در برابر عملکرد آمریکا در منطقه و همچنین اسرائیل باشد؛ به این ترتیب، ایران به برگ برنده‌ای در جهت ایجاد فضای همگرایی با آمریکا تبدیل شده است. اکنون دومینویی آغاز می‌شود که پس از پیوستن مصر به اسرائیل در کمپ دیوید توسط ایالات متحده و سپس، اردن، اکنون امارات این پیوند را کامل می‌کند و مثلثی به وجود می‌آید که در درون آن باید شاهد فروریزش دومینوی معکوسِ رودررویی اعراب با اسرائیل در یک سناریوی بدیل باشیم. اکنون بسیاری از دولت‌های عربی، ارتباط تنگاتنگی را با اسرائیل ایجاد کرده‌اند اما آن را علنی نمی‌کنند، از این‌رو بعد از امارات متحده عربی باید منتظر اعلام عادی‌سازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل ماند که این همان طرح صلح مدنظر «جرارد کوشنر»، داماد دونالد ترامپ است.

هم‌اکنون در منطقه موضع‌گیری شدید رجب طیب اردوغان یکی از نکات مورد توجه است که بخشی از همین پازل در نظر گرفته می‌شود. به این معنا که اردوغان سعی دارد جای تهران را در این حوادث بگیرد و به این ترتیب، در تقابل با اعلام صلح، پرچم‌داری مسائل اسلامی را بر عهده بگیرد ولی در عین ‌حال، تبعات اقتصادی این مساله، دامن‌گیر ترکیه خواهد شد. امارات به ‌تازگی اعلام کرده است که سمت‌وسوی سرمایه‌گذاری‌ها در آنکارا و استانبول به‌زودی به سمت تل‌آویو سوق داده خواهد شد. از منظر اقتصادی، نقشه جغرافیای منطقه بر هم خواهد خورد و پوست‌اندازی سیاسی جدیدی در خاورمیانه پیش روی ماست و طبیعتاً نمی‌توان آثار و تبعات چنین توافق‌نامه‌ای را نادیده انگاشت. با این‌ حال در نبردهای سیاسی این‌چنینی، هیچ برنده یا بازنده مطلقی وجود ندارد اما آنچه در این مساله مورد توجه است، بیشترین میزان برد است که در این پیمان، متعلق به اسرائیل است. اسرائیل تا دهه‌های پیشین کوچک‌ترین رخنه‌ای در کشورهای عربی و مسلمان نداشت اما اکنون آشکارا با یکی از مهم‌ترین کشورهای عربی منطقه، پیمان صلح می‌بندد و این پیمان صلح نه پیمانی تنها با امارات بلکه مقدمه‌ای است برای مصالحه با سایر کشورهای منطقه به‌ویژه عربستان سعودی. برنده دیگر این نبرد، ایالات متحده و شخص ترامپ است که تلاش کردند تا این موضوع را بسیار آرام و به‌موازات فشارهای بین‌المللی به ایران عملی کنند. در واقع، بزرگنمایی قدرت ایران و فشارهایی که بر ایران وارد شده همراه با مجسم‌سازی تهدید ایران، به‌مثابه خطری برای نظم منطقه‌ای و تهدید برای نظام بین‌الملل است که تا حدود زیادی توسط آمریکایی‌ها صورت گرفته و با شکل دادن به ایران‌هراسی در منطقه و شکستن قبح ارتباط با اسرائیل به‌عنوان اشغالگر قدس و از طرف دیگر، اعلام بیت‌المقدس به‌عنوان پایتخت اسرائیل، برگ‌های امتیازگیری به نفع اسرائیل را افزایش داده است. بازنده اصلی در این میان، مشخصاً بیش از هر بازیگر و کنشگری، تهران قلمداد می‌شود که اکنون برای امارات متحده عربی خط‌ونشان می‌کشد و روزنامه دست راستی کیهان، این کشور را تهدید و رئیس‌جمهور میانه‌رو کشور نیز در موضع‌گیری اخیر خود، امارات را مورد خطابی تهدیدگونه قرار می‌دهد که جمله این موارد، نشان‌دهنده اثری است که اعلام این پیمان دربر داشته است.

به‌صراحت می‌توان گفت که بیشترین میزان کمک به اسرائیل در جهت همگرایی با اعراب را تل‌آویو‌ستیزی تهران فراهم آورده است. تل‌آویو‌ستیزی متوجه ایجاد فضایی است که در آن، گسترش جهت‌گیری‌های ناشی از شعار «صدور انقلاب اسلامی» در منطقه، روی داده است و این مساله در قالب دولت‌ستیزی و تکیه‌بر «ملت‌ها» در برابر «دولت‌ها»ی حاکم بر جغرافیای ملیِ کشورهای عربی قابل نمود است. اگرچه در دهه‌های نخست، جاذبه‌های انقلابی ایران از گیرایی بیشتری برخوردار بود اما پس از بروز چالش‌های سیاسی در داخل ایران، کمرنگ شدن ارزش‌های انقلابی و از طرف دیگر، شدت گرفتن فاصله بین حرف تا عمل در درون ایران تا عمق استراتژیک موجود در منطقه، زمینه‌هایی به وجود آمد که این نوع گرایش در چارچوب تل‌آویو‌ستیزی، خود را بیشتر به نمایش بگذارد و اسرائیل نیز تلاش کند با سناریویی معکوس، در شکل دادن به بزرگنمایی قدرت ایران به‌عنوان یک تهدیدکننده نظم منطقه‌ای، ابعاد همگرایی بیشتر با دولت‌های عربی و ملت‌های عرب را در میان‌مدت و درازمدت فراهم آورد و به این ترتیب، با بهره بردن از برگ ایران، اکنون با سهولت بیشتری اهداف خود را محقق کند.

دراین پرونده بخوانید ...