شناسه خبر : 32593 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

در ستایش گرگ‌های اقتصاد

اکوسیستم اقتصاد چگونه کار می‌کند؟

کسانی می‌گویند در کشورهایی که به صورت سنتی در آنها کشاورزی رواج داشته است برخلاف آنهایی که در گذشته دامدار بوده‌اند، نگاه‌های متفاوتی نسبت به گرگ وجود دارد، دسته نخست گرگ را مثبت تصویر می‌کنند، زیرا بقیه حیواناتی را که به مزارع آنها آسیب می‌زدند و محصولاتشان را ضایع می‌کردند می‌خورد و به نوعی نگهبان کشاورزان به حساب می‌آمد، اما دسته دوم به دلایل روشن چندان دل خوشی از گرگ‌ها نداشتند، زیرا دارایی‌شان را از بین می‌برد. فارغ از صحت و سقم چنین ادعاهایی امروز آنقدر فرهنگ‌ها در هم شده‌اند که در هر کشوری با هر پیشینه‌ای همه جنس دیدگاهی پیدا می‌شود.

امیرحسین خالقی/ دکترای سیاستگذاری دانشگاه تهران

کسانی می‌گویند در کشورهایی که به صورت سنتی در آنها کشاورزی رواج داشته است برخلاف آنهایی که در گذشته دامدار بوده‌اند، نگاه‌های متفاوتی نسبت به گرگ وجود دارد، دسته نخست گرگ را مثبت تصویر می‌کنند، زیرا بقیه حیواناتی را که به مزارع آنها آسیب می‌زدند و محصولاتشان را ضایع می‌کردند می‌خورد و به نوعی نگهبان کشاورزان به حساب می‌آمد، اما دسته دوم به دلایل روشن چندان دل خوشی از گرگ‌ها نداشتند، زیرا دارایی‌شان را از بین می‌برد. فارغ از صحت و سقم چنین ادعاهایی امروز آنقدر فرهنگ‌ها در هم شده‌اند که در هر کشوری با هر پیشینه‌ای همه جنس دیدگاهی پیدا می‌شود.

خارپشت‌ها و روباه‌ها

در فرهنگ‌های مختلف گاهی جانوران را به طور نمادین در توصیف افراد به کار می‌برند، یکی از نمونه‌های بسیار معروف آن شاید اثر آیزایا برلین به نام «خارپشت‌ها و روباه‌ها» باشد، او در توصیف روشنفکران آنها را بر اساس تمثیلی قدیمی به دو دسته تقسیم کرد و می‌گفت «روباه خیلی چیزها می‌داند، ولی خارپشت فقط یک چیز خیلی مهم می‌داند». اما گرگ‌ها هم سرشان بی‌کلاه نمی‌ماند، این جانور هم تا آنجا که نگارنده خبر دارد در فرهنگ عمومی ایرانیان و بسیار جاهای دیگر کم و بیش به دو شکل برای توصیف افراد به کار گرفته می‌شود؛ گاهی در معنایی منفی درندگی و بی‌رحمی گرگ را برجسته می‌کنند (برای مثال، وقتی توماس هابز بزرگ جمله معروف «هر انسان گرگ انسان دیگر است» را بیان می‌کرد، کارش چیزی جز اعترافی تلخ درباره سرشت آدم‌ها نبود) و گاهی هم برای اشاره به آدم رقابتی و قاطع و حواس‌جمع از آن استفاده می‌شود که البته در این معنای اخیر یحتمل بیشتر نوعی تحسین طرف است تا چیز دیگر (یک نمونه بامزه همان جوردن بلفورت مشهور است که داستان زندگی‌اش در فیلم گرگ وال‌استریت به تصویر درآمد و به تازگی کتابش در ایران با نام فروش به شیوه گرگ سروصدا کرده است).

تعادل زیست‌بوم

اما از کاربردها و استعاره‌ها که بگذریم در دنیای واقعی و طبیعت نقش گرگ‌ها بسیار مهم است، گرگ‌ها با شکار برخی گونه‌های جانوری جلوی افزایش بیش از اندازه جمعیت آنها و به هم خوردن تعادل زیست‌بوم (Ecosystem) را می‌گیرند. آنها بخشی ضروری از محیط طبیعی‌اند و بدون آنها بقای زیست‌بوم و همه گونه‌ها به خطر می‌افتد. در بادی امر البته فایده و اهمیت حیوانی وحشی که به سختی می‌شود شکارش کرد، گوشت و پوستش ارزش چندانی ندارد و گله‌ای به انسان‌ها و احشام آنها آسیب می‌زند، شاید چندان روشن نباشد، ولی نبود آنها می‌تواند همه اجزای زیست‌بوم طبیعی را به خطر بیندازد. در یک سیستم طبیعی همه اعضا به یک معنا ضروری‌اند، نمی‌توان عناصر به اصطلاح «مطلوب» و «مفید» را جدا کرد و شر بقیه را کم کرد، چنین کاری به معنای نابودی اکوسیستم است. اجازه دهید برای روشن‌تر شدن قضیه یک تجربه دردناک چینی‌ها را مرور کنیم.

یک جنبش جنون‌آمیز

چینی‌ها در طرحی بلندپروازانه که به «جهش بزرگ به جلو» (اواخر دهه 1950 و اوایل 1960) موسوم شد، به دستور پیشوای بزرگ چین جدید، مائو تسه تونگ، تصمیم گرفتند برای آنکه جلوی از بین رفتن و ضایع شدن مواد غذایی را بگیرند و برای جمعیت رو به رشد خوراک بیشتری تامین کنند، نسل چند جانور یعنی موش‌ها، پشه‌ها، مگس‌ها و گنجشک‌ها را بربیندازند. جرم این زبان‌بسته‌ها این بود که ناخواسته جلوی پیشرفت ملت بزرگ چین آن هم تحت ریاست رئیس اعظم حزب کمونیست را گرفته بودند. چینی‌ها تصمیم گرفتند گنجشگ‌ها را که به گناه نابخشودنی خوردن دانه‌ها و بذر محصولات کشاورزی متهم بودند، ادب کنند. شوری بی‌بدیل در میان خلق قهرمان حادث شد، کسانی با ایجاد سروصدا به وسیله طبل یا زدن بر قابلمه و مانند آن سعی می‌کردند گنجشک‌ها را بترسانند تا روی زمین ننشینند، آشیانه‌ آنها را ویران کردند و تخم‌هایشان را شکستند و جوجه‌هایشان را هم از بین بردند، به قول قدما در این قضیه «آمدند، کندند، سوختند، کشتند، بردند و رفتند». شکار کردن گنجشک‌ها هم تشویق می‌شد و از قرار برای آن جایزه‌ای هم تعیین کرده بودند. برخی تصویرها از این حماقت جمعی همچنان این‌سو و آن‌سو در اینترنت هست که خواننده علاقه‌مند می‌تواند با اندکی جست‌وجو آنها را بیابد. حتی نقل جالبی است که گنجشک‌ها حتی به نوعی «پناهنده سیاسی» هم شدند و با رفتن به سفارتخانه‌ها و جاهایی از این دست سعی می‌کردند از خطر جانور دوپای کمونیست بگریزند، ولی درست همانند قضیه گریبایدوف در ایران، بست نشستن آنها هم فایده نداشت!

اما سرنوشت این جنبش جنون‌آمیز چه شد؟ گفته‌اند که در چین نسل گنجشک به خطر افتاد. برخلاف انتظار، بعد از این طرح درخشان میزان تولید برنج حتی کاهش یافت! علت چه بود؟ گنجشک‌ها فقط دانه‌ها را نمی‌خوردند، بلکه علاوه بر آن، آفت‌ها و حشرات دیگر هم خوراک آنها بود و از این‌رو به تعادل زیست‌بوم این کشور کمک می‌کنند. وقتی تعادل به هم خورد و تعداد گنجشک‌ها بسیار کاهش یافت، جمعیت ملخ‌ها افزایش بسیار زیادی پیدا کرد و هجوم گله‌ای آنها به مزارع آغاز شد، هرچه چینی‌ها ریسیده بودند، پنبه شد.

قتل عام گنجشک‌ها در کنار مصائب دیگر آن طرح بزرگ نظیر جنگل‌زدایی و استفاده افراطی و بی‌رویه از آفت‌کش‌ها و سموم یک تراژدی غمبار را رقم زد. حتی قحطی بزرگ چین را که بیست میلیون نفر در آن مردند متاثر از چنین اقداماتی دانسته‌اند و انگار حتی هنوز هم با گذشت سال‌ها اثر زیان‌بار آن جاه‌طلبی‌های ابلهانه بر محیط زیست چین باقی است. این خسارت بزرگ نتیجه بی‌توجهی به این نگاه بود که در یک زیست‌بوم، عناصر «نامطلوب» هم به همان اندازه «مطلوب‌ها» ضروری‌اند و نبود آنها می‌تواند فاجعه باشد.

منطق بازار و منطق جنگل

اما بیرون از طبیعت و در یک زیست‌بوم پیچیده دیگر، یعنی اقتصاد، هم قضیه متفاوت نیست و چه‌بسا به شدت بیشتری برقرار باشد. منطق عمل بازار البته با جنگل و طبیعت تفاوتی بنیادی دارد، ولی در اینجا هم اگر بخواهیم عناصر نامطلوب، یعنی رقابت و رقابت‌جویان را حذف کنیم، در عمل تعادل اقتصاد را به هم ریخته‌ایم و غریب نیست این کار مصیبت به همراه داشته باشد. از نگاه برخی شاید بهتر باشد رقابت را کنار بگذاریم و کار را با همکاری پیش ببریم، ولی بعید به نظر می‌رسد در اقتصاد نتیجه این کنار گذاشتن «عناصر نامطلوب» خیلی چشمگیر باشد. حرص و سودجویی و رقابت‌طلبی هرچند در سطح فردی و از منظر اخلاق فردی ناروا و نامطلوب تلقی می‌شود، ولی درست همان چیزی است که در سطح جمعی باعث خیر همگان می‌شود. اجازه دهید پیشتر برویم و ادعا کنیم گرگ‌های اقتصاد حتی از گرگ‌های واقعی برای پیشرفت و رشد انسان‌ها ضروری‌تر به نظر می‌رسند، درست است که کسانی را شکار می‌کنند، ولی حاصل کار آنها برای رشد و پیشرفت کلی اجتماع انسان‌ها و بهتر شدن زندگی آنهاست. فرآیند شکارگری گرگ‌های اقتصادی را به پیروی از اقتصاددان شهیر اتریشی ژوزف شومپیتر، تخریب خلاق (creative destruction) و آن گرگ‌های اقتصادی را کارآفرین می‌خوانند (به نظر نگارنده البته کارآفرین برای entrepreneur ترجمه گویایی نیست، در واژه لاتین می‌توان دید که هم‌خانوادگی آن با خطرپذیری و ریسک یا همان enterprise روشن است، ولی این به کلی در معادل فارسی غایب است، با این حال از همان معادل رایج در این نوشته استفاده می‌کنیم).

ضروریات اکوسیستم

کارآفرینان جزو ضروری اکوسیستم اقتصادند، اینجا البته مانند حیات وحش از خشونت عریان و خوردن دیگری خبری نیست، ولی کیست که نداند از میدان به در کردن دیگران در کشاکش رقابت کم از شکار ندارد. کارآفرین‌ها به ویژه آنهایی که طرحی به کلی نو درمی‌اندازند، قدیمی‌ها و شرکت‌های مستقر را از میدان به در می‌کنند و شیوه‌ها و محصولات قدیمی را نابود می‌کنند که زیان سهامداران و بیکار شدن کارگران آنها را در پی دارد، ولی حاصل کار آنها برای کل جامعه سودمند خواهد بود. انگیزه آنها البته سود شخصی و رقابت‌طلبی است، ولی برد آنها به نوعی برد خیلی‌های دیگر هم به حساب می‌آید. می‌توان بحث کرد که حتی از نظر تاریخی هم باید برای پیشرفت‌هایی که شاهد آن هستیم، خود را وامدار گرگ‌های اقتصادی بدانیم، رفاه امروز ما بیش از همه حاصل فعالیت آنها (کارآفرینان) بوده است. از این‌رو است که آدام اسمیت بزرگ در کتاب ماندگارش، ثروت ملل، نوشته است «بدین سان، انقلابی که برای سعادت عموم دارای اهمیت بود، به وسیله دو صنف مختلف مردم پدید آمد که قصد آنان خدمت به خلق نبود. ارضای حس تجمل‌پرستی کودکانه‌ تنها هدف مالکان بزرگ بود. بازرگانان و صنعت‌کاران که از آنان جدی‌تر بودند، تنها برای نفع شخصی خویش تلاش می‌کردند و در تعقیب اصلی که برای هر کاسبکاری محترم است، هرجا یک شاهی پول سراغ می‌کردند، به دنبال آن روان می‌شدند. هیچ‌کدام از این دو طبقه مردم، یعنی مالکان و بازرگانان و صنعت‌کاران نمی‌دانستند و حتی پیش‌بینی نمی‌کردند که چه انقلاب بزرگی در نتیجه جنون یک طبقه و سعی و کوشش طبقه دیگر، به تدریج، به وقوع می‌پیوندد».

تخریب خلاق

این فرآیند شکار گرگ‌های اقتصاد که گفتیم در بیان اهالی اقتصاد آن را تخریب خلاق می‌خوانند، درست همان چیزی است که پیشرفت‌های شگرف دویست و چند سال اخیر را به بار آورده است، چیزی که شومپیتر آن را ذات سرمایه‌داری و روح زاینده آن می‌داند. شومپیتر ایده تخریب خلاق را از اندیشه‌های مارکس و پیروان وی وام گرفت و با بررسی تاریخی از سال‌های میانه قرن 18 تا میانه‌های قرن 20 نشان داد در واقع با انقلاب‌های گاه و بیگاه روبه‌رو بوده‌ایم که ساختار اقتصادی پیشین را نابود می‌کند و ساختاری تازه را جای آن می‌نشاند، بانی این انقلاب‌ها که از دل نظام اقتصاد موجود برمی‌خیزند، کسی جز کارآفرینان نیستند. صاحبان سرمایه و گرگ‌های پیشین جای خود را به گرگ‌های تازه‌وارد می‌دهند و فدا می‌شوند تا همچنان بقای جامعه ادامه یابد. در یک نگاه کلی بسته شدن و از بازار بیرون آمدن شرکت‌ها در اقتصاد نه‌تنها بد نیست، بلکه درست همان چیزی است که آن را پیشرفت و توسعه نام نهاده‌اند، آنها می‌روند و منابع آنها اعم از انسانی و فیزیکی و سرمایه‌ای آزاد می‌شود تا به کاربردهای دیگری تخصیص پیدا کند. بر روی خاکستر قبلی‌ها، بنگاه‌های جدید برپا می‌شوند و کلیت پویای اقتصاد زنده می‌ماند و می‌بالد و پیش می‌رود.

پس در اقتصاد از شر گرگ‌ها رها شدن نه ممکن و نه حتی مطلوب است، باید چه کرد؟ شاید هوشمندانه‌ترین کار این باشد که دولت‌ها سودای دستکاری مناسبات بازار (بخوانید شرط زیست گرگ‌ها) را از سر بیرون کنند و اجازه دهند گرگ‌ها و البته دیگر اهالی اقتصاد زندگی‌شان را بکنند، اقتصاد را باید زیست‌بومی دانست که اجزای گوناگون آن در رابطه با یکدیگر به تعادلی پویا رسیده‌اند، آن را به حال خود بگذاریم به شکل خودجوش پوست‌اندازی می‌کند تا بقای خود را حفظ کند، اما دخالت‌های دولت نظم عمل آن را بر هم می‌زند و فقط کار را خراب‌تر می‌کند، هر مداخله به مداخله‌های بیشتر می‌انجامد و گلوله برف بحران بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود (این همان فرآیندی است که فون میزس بزرگ، اقتصاددان نامدار مکتب اتریش، از آن به عنوان مارپیچ یا گرداب مداخله نام می‌برد). اینجا رواست در مورد ابعاد مداخله دولت‌ها بیشتر بحث کنیم، چنان‌که از علم اقتصاد می‌دانیم، مداخله نکردن دولت‌ها را در بیان دقیق‌تر باید در این پنج محور جست‌وجو کرد: نخست، باید اجازه داد آدم‌ها سعی و خطا کنند و آنها را با انبوه مقررات و صلاحدید بوروکرات‌های دولت خفه نکرد، دوم، دولت باید کوچک شود تا هزینه‌های بالای آن تخصیص منابع را در اقتصاد مخدوش نکند و افراد بتوانند دور از سایه دولت نفس بکشند و ثروت تولید کنند، سوم، سیاست پولی (بخوانید دستکاری قدرت خرید) با ملاحظات سیاسی تدوین نشود و دولت جیب مردم را به صورت پنهان نزند و ثروت آنها را از بین نبرد، چهارم، تجارت و بازرگانی بین‌المللی و تحرک منابع اقتصادی بدون محدودیت «جدی» بین کشورها انجام گیرد و پنجم اینکه بازار کالا، اعتبار و نیروی کار به حال خود گذاشته شوند و با مقررات محدودکننده جلوی عمل عرضه و تقاضا گرفته نشود. به طور خلاصه حرف این است که اگر بگذاریم گرگ‌ها شکارشان را بکنند و سودای کم و زیاد کردن آنها را از سر بیرون کنیم و خانه‌خرابشان نکنیم، در ارتباط میان آنها و دیگر اعضای زیست‌بوم سطح جدیدی از نظم پدیدار خواهد شد.

گرگ اعظم

اما شاید کسانی بگویند برای آنکه گرگ‌ها زیاد نتازانند، نظم را به هم نزنند و کار از دست در نرود، بهتر است خود دولت کار آنها را انجام دهد و به عبارتی «دولت کارآفرین» باشد. اما عبارت «دولت کارآفرین» به چند دلیل چیزی شبیه مربع سه‌ضلعی و غیرممکن است: نخست، نقطه شروع کارآفرینی، بازار و کشف نیاز مشتری با هدف ارائه محصولی است که مشتری داوطلبانه برای آن پول خرج کند. دوم، کارآفرینی چنان‌که از واژه لاتین آن هم برمی‌آید به معنای ریسک و خطرجویی است؛ محصولی تازه ارائه می‌شود و باید تن به آزمون دشوار بازار بدهد و مشتریان آن را محک بزنند؛ اگر محصول از این آزمون سربلند بیرون نیامد، زیانی (گاه هنگفت) متوجه کارآفرین می‌شود و او مجبور است از بازار خارج شود. سوم، انگیزه اصلی کارآفرین کسب سود است و البته کسب قدرت یا پرستیژ هم می‌تواند بخشی از کار باشد. در مورد دولت این سه شرط غایب است؛ هدف اصلی نه کشف نیاز و برقراری رابطه سودآور با مشتری، بلکه اهدافی نظیر افزایش اشتغال یا قدرت ملی است؛ آزمون بازار چندان موضوعیت ندارد. حتی اگر محصولی تولید شود که خواهان هم نداشته باشد همچنان موجه تلقی می‌شود. اغلب در آنها ریسک و خطرپذیری شخصی هم وجود ندارد؛ بسیاری از سرمایه‌گذاری‌های ناموفق تا مدت‌ها با تنفس مصنوعی و دست مرئی دولت حفظ می‌شوند؛ کارایی و ارزش‌آفرینی آنها هم مهم نیست؛ صرف افتتاح آن و آمدن در آمار برای خودی نشان دادن اهالی دولت کافی است. از این‌رو انتظار کارآفرین شدن دولت نارواست.

کم کردن سایه دولت

در این رابطه به ویژه باید دور «حمایت‌های دولتی» را خط کشید، دولت پای کارآفرینان و نوآوران را نگیرد، لازم به گرفتن دست آنها نیست. به ویژه به بهانه تحریم و «منافع ملی» سنگ جلوی پای کارآفرینان نیندازیم و اجازه دهیم اقتصاد با منطق خودش پیش رود، همان‌طور که دلار 4200 به نفع کارآفرینان نبود و وام دادن و پول‌پاشی‌ها برای به اصطلاح «حمایت از تولید» بیش از گرگ‌های اقتصاد (کارآفرینان) در عمل به کام روباه‌ها (نورچشمی‌ها و وابستگان اهل زد و بند) تمام شده است، ممنوعیت واردات کالا با مشابه داخلی که به تازگی از آن زیاد صحبت می‌شود هم برای آنها سودی نخواهد داشت. در بسیاری از موارد بیشترین کمکی که یک دولت می‌تواند به اقتصاد بکند، این است که دست روی دست بگذارد و هیچ کاری انجام ندهد! در این میانه «تمرکز ثروت در دست برخی» و «بزرگ شدن برخی شرکت‌ها و افراد» هم طبیعی است و نباید آن را آسیب تلقی کرد. همواره تنگ‌چشمانی هستند که شاید دل خوشی از موفقیت دیگران نداشته باشند و عادت دارند اوضاع را همواره رو به بدتر شدن تصویر کنند و از به باد رفتن عدالت و افزایش نابرابری بگویند، در مقام حرف که حتی حرف مفت هم ایرادی ندارد، ولی باید مراقب بود توهم و هذیان عملی نشود. آنها نباید اجازه سوءاستفاده از قانون را پیدا کنند و با استفاده از ابزارهای در دسترس دولت و به بهانه‌هایی نظیر خیر جمعی و مانند آن، حق طبیعی مالکیت افراد را نقض کنند، اقتصاد را به هم بریزند و سامان و نظم اقتصاد را ویران کنند. سیاسیون عزیز در این برزخی که گرفتارش هستیم، شاید خیلی‌ها بگویند وقتش است دولت دستی بجنباند و کاری کند، ولی این گفته نارواست، درست برعکس الان وقتی است که باید دولت کار را به دست کاردان و ثروت‌آفرینان واقعی بسپارد و به ویژه به گرگ‌های اقتصاد اعتماد کند تا کار بسامان شود، والله اعلم.

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها