شناسه خبر : 29453 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

مردم مانع توسعه نیستند

بررسی سهم مردم در امتناع حکمرانی اقتصادی از اصلاح در گفت‌وگو با محمد فاضلی

محمد فاضلی می‌گوید: اعتماد و عزم اصلاح‌گری از بالا شکل می‌گیرد و در تعامل با مردم قوام می‌یابد. اراده مردم بالاخص در جامعه‌ای تشکل‌نایافته و توام با ضعف جامعه مدنی، نه به صورت جدی برای اصلاح شکل می‌گیرد و نه مانعی اساسی پیش روی اجرای اصلاحاتی است که دولت‌ها مدنظر قرار می‌دهند.

مردم مانع توسعه نیستند

نظام اقتصادی ایران دهه‌هاست که در گیرودار انجام اصلاحات ساختاری و بنیادی و تغییر مسیر غلط پیش رو، مانده است، گاهی یک گام به پیش برمی‌دارد، مانند اجرای سیاست‌های موسوم به تعدیل اقتصادی، اما در میانه راه زیر بار مسوولیت سنگین، ناآگاهی، فشارهای اجتماعی، نقد روشنفکران و از همه قوی‌تر مخالفت و مقاومت ذی‌نفعان، سه گام به عقب بازمی‌گردد. اما در این امتناع و ترس از اصلاح، سهم مردم چقدر است؟ محمد فاضلی، جامعه‌شناس و استاد جامعه‌شناسی دانشگاه شهید بهشتی، معتقد است در برابر سیاستمدار، سیاستگذار و سیاست‌پژوه، نقش مردم در امتناع از اصلاحات آنقدر اندک هست که نشود مردم را مانع دانست. فاضلی می‌گوید مردم در تمام دنیا نگاه کوتاه‌مدت دارند و اکنون برایشان مهم است چون در درازمدت همه ما مرده‌ایم. فاضلی مسوول اصلی اصلاحگری را قدرت سیاسی می‌داند و برای مردم هم مسوولیت شهروندی قائل است که البته نمی‌توان برای اصلاحات اقتصادی و اجتماعی به آن تکیه کرد. با این حال فاضلی می‌گوید مردم زمانی همراه می‌شوند که اعتماد کافی بین آنها و قدرت سیاسی ایجاد شود چون اصلاحات نیازمند اعتماد است؛ این اعتماد و اطمینان نیز از بالا شکل می‌گیرد و تقویت می‌شود. این استاد دانشگاه نهادن تقصیر بر گردن مردم را آدرس غلط می‌داند و می‌گوید اراده مردم در یک جامعه ضعیف و تشکل‌نایافته نه به طور جدی در پیشبرد اصلاحات دخیل است و نه مانع جدی آن است.

♦♦♦

اقتصاد ایران دهه‌هاست گرفتار مشکلاتی است که سال‌به‌سال بزرگ‌تر و عمیق‌تر شده، به‌گونه‌ای که اصلاح آن پیچیده‌تر و پرهزینه‌تر و امتناع و ترس از اصلاح بزرگ‌تر شده است. در کنار سیاستمداران پوپولیست و کوتاه‌نگری که همواره پیش‌خوری منابع را برای ایجاد رفاه مقطعی بر هزینه و اصلاح ترجیح داده‌اند، مردم و جامعه ایرانی تا چه اندازه در بی‌عملی سیاستگذار در اصلاحات اقتصادی قصور کرده و در تبدیل مشکلات به ابرچالش‌ها سهم دارند؟

بحث اصلاحات که پیش می‌آید حداقل با چهار دسته کنشگر مواجه هستیم. سیاستمداران، سیاستگذاران و تصمیم‌سازان در دستگاه‌های سیاسی و اجرایی، متخصصان و سیاست‌پژوهان، و مردم که خود به اقشار مختلف با منافع گوناگون تقسیم می‌شوند. منطق کنش هر کدام از این گروه‌ها متفاوت است و بیشترین احتمال آن است که اینها در تعادل غیربهینه‌ای که به نفع هر کدام از گروه‌هاست اما در درازمدت کشور را به تباهی می‌کشد قرار بگیرند. هر کدام سهمی در این تعادل غیربهینه دارند، اما من سهم مردم را بسیار کمتر می‌بینم به نحوی که قابل مقایسه با سهم سه گروه دیگر نیست.

سیاستمداران با دو علاقه به تداوم قدرت و با دو دارایی مهم وارد عرصه سیاسی می‌شوند. دارایی‌های آنها تفکرات‌شان و شبکه‌ای از افراد است. این دو دارایی معمولاً نسلی هم هست یعنی اگر سیاستمداری تفکر و شبکه ارتباطاتش در دهه 1360 شکل گرفته، بخت آن‌که تغییر کند بسیار اندک است و با همان تفکرات و آدم‌ها و حداقل تاثیرپذیری از شرایط پیش می‌رود. آدم‌های استثنایی هم هستند، اما از آنجا که سیاست عرصه بی‌ثباتی‌ها و عدم اطمینان‌های شدید است، بنابراین سیاستمدار خیلی سخت به آدم‌هایی غیر از آنها که با او کار کرده و بار آمده‌اند، اعتماد می‌کند. روسای جمهور در ایران نمونه بارز چنین وضعیتی هستند. همه روسای جمهور حلقه‌ای از آدم‌های قابل اعتماد داشته‌اند که تقریباً تمام عمر سیاسی‌شان را با آنها سر کرده‌اند. ماندن در قدرت برای اکثریت این حلقه‌ها اولویت است و بنابراین اگر سه دسته دیگری که از آنها نام بردم یعنی سیاستگذاران، سیاست‌پژوهان و مردم خواستار اصلاحات اساسی برای تغییر نباشند، سیاستمدار ترجیحش بر ادامه دادن وضع موجود است.

سیاستگذاران و تصمیم‌سازان، آدم‌های دستگاه‌های اجرایی هستند که قرار است فکر کنند و تصمیم بسازند. آدم‌های فکور و شجاع هنوز در بین این افراد هستند، اما به دلیل ساختار بسته استخدام و گزینش افراد برای جایگاه‌های مدیریتی، گرایشات سیاستمداران و مطالبات‌شان که عمیقاً پوپولیستی است، و فقدان سیستماتیک سازوکارهایی برای تزریق اندیشه‌های جدید به دستگاه اداری -نظیر اندیشکده‌ها که در جهان بر سیاستگذاری اثرگذار هستند- دستگاه اداری نیز اخته و ابتر شده است. من در دو نوشته، اکثریت آدم‌های تصمیم‌ساز دستگاه اداری را «جلاسان گردگو» و «میزگَرد» (بر وزن ریزگرد و تقریباً با همان خواص، نفس‌گیر و زندگی‌زدا) نامیده‌ام. شجاعت سیستماتیک از دستگاه اداری تصمیم‌سازی گرفته شده است. مدیران وقتی چند دهه در دستگاه اداری رسوب کنند، عین همان سیاستمداران، تفکرات و شبکه اجتماعی خود را نیز در همین چند دهه در نظام اداری به‌کار می‌گیرند و در کنار فقدان استقلال بوروکراتیک و تسلط نفوذهای سیاسی بر دستگاه، عقیمی و اختگی بر دستگاه اداری حاکم می‌شود. یکی از کارشناسان عبارتی را به‌کار می‌برد که بسیار هوشمندانه است. ایشان می‌گفت دستگاه‌های اداری و تصمیم‌سازان، پیشاپیش حدس می‌زنند و قرائت می‌کنند که سیاستمدار از چه چیزی خوشش نمی‌آید و احتمالاً کدام پیشنهادهای اصلاحی را حذف می‌کند و خودشان از گنجاندن آنها در پیشنهادها خودداری می‌کنند. این یعنی برنامه و پیشنهادی به دست سیاستمدار می‌رسد که سیاستمدار را حتی دچار تنش وجدان هم نمی‌کند، یعنی لازم نیست آنچه نمی‌پسندد را حذف کند و به این ترتیب وجدانش درد بیاید که با پیشنهاد کارشناسان مخالفت کرده و بترسد که روزی در تاریخ به او بگویند چرا در مقابل نظر کارشناسی ایستادگی کردی، بلکه او به راحتی می‌تواند چیزی را تصویب کند که از نظام کارشناسی آمده اما همان چیزی که او می‌پسندد.

دسته سوم، سیاست‌پژوهانی هستند که به دلیل فقدان منافع در نظام بوروکراتیک، عشق به وطن، انگیزه‌های کارشناسانه یا هر انگیزه دیگری برای توسعه و اصلاح، می‌خواهند اصلاحاتی در دستور کار قرار گیرد. اینها اغلب در دانشگاه‌ها و فعالان بخش‌های خصوصی و مدنی قرار دارند. فعالان محیط ‌زیست نمودی از بخش مدنی هستند که مایل‌اند سیاست محیط ‌زیستی بهتر شود و فعالان اقتصادی به خاطر کسب‌وکار خودشان و علاقه به داشتن مملکتی آبادتر، دنبال اصلاحات هستند. شماری از استادان دانشگاه‌ها هم در این دسته قرار می‌گیرند. این گروه اغلب کمترین تعارض منافع را با اصلاحات دارند و بیشتر کنشگری اصلاحی می‌کنند اما آنها هم مشکلاتی دارند. کار اصلاحی کردن هزینه دارد و در شرایطی که هزینه بالاست، تعداد این‌گونه کنشگران به شدت کاهش می‌یابد. این‌گونه اصلاح‌گری نیازمند دانش، وقت گذاشتن برای طراحی برنامه‌ها، کار جمعی، تشکل‌یابی، مشارکت کردن در ائتلاف‌های اجتماعی برای پیش بردن اصلاحات، داشتن برنامه ایجابی و در نتیجه هزینه کردن برای تدوین چنین برنامه‌هایی و در نهایت فعال شدن در رسانه، شبکه‌سازی و تلاش برای شنیده شدن صداست. اینها هم به راحتی حاصل نمی‌شود. این گروه اغلب ابزار ارتباطی با مردم و دو گروه بالا را هم ندارد. این گروه را به ندرت در جلسات کارشناسی گروه دوم می‌بینید و گاه دسته اول یعنی سیاستمداران هم آنها را به جلساتی دعوت می‌کنند. اینها اغلب حرف‌های تلخ می‌زنند و از دسته اول کسی آنها را دوست ندارد و دسته دوم نیز فقط بعد از پایان جلسات یا همان در جلسه می‌گویند شما حرف‌های خوبی می‌زنید اما این مملکت جای این حرف‌ها نیست.

دسته چهارم مردم هستند که یکدست و یکسان نیستند. مردم در قبال اصلاحات نظرات متفاوتی دارند. تصور کنید که قرار باشد اصلاحات در بخش بهداشت و درمان صورت گیرد و برای مثال نظام ارجاع، پزشک خانواده، سطح‌بندی خدمات یا تدوین و اجرای دقیق راهنماهای بالینی صورت گیرد. اینها اصلاحاتی است که راهکارهای واقعی نظام بهداشت و درمان است، اما هزینه دارد هم برای مردم و هم برای کارکنان نظام سلامت و از جمله بیشترین نفع‌برندگان از وضع موجود. مردم عادی در انتهای زنجیره قرار دارند که باید با الگوهای فرهنگ سلامت ناشی از این اصلاحات کنار بیایند، اما نقش اصلی بر عهده سیاستمداران است که از روش‌های پوپولیستی پول‌پاشی در نظام سلامت دست بردارند، و بر دوش سیاستگذاران و تصمیم‌سازان است که باید عیوب پول‌پاشی و نظم موجود را آشکار کنند، و همچنین سیاست‌پژوهان که باید شجاعت و قدرت سازمانی تشریح ابعاد وضع موجود و کارایی‌های نظم جدید را تشریح کرده و حول آن بسیج اجتماعی بنا کنند، و دست آخر مردم هستند که باید در تعامل با هر سه گروه متقاعد شوند، یعنی باور کنند که اصلاحات پیشنهادی در درازمدت به نفع ایشان است و این باور با گفتن یا تبلیغات ایجاد نمی‌شود. اعتمادسازی فرآیندی دارد که خودش موضوع بحث دیگری است.

بنابراین می‌بینید که من در پیشبرد اصلاحات کمترین نقش را برای مردم عادی قائل هستم، سه گروه دیگر باید کار خودشان را بیشتر و درست‌تر انجام دهند. همکاری و پیشبرد اصلاح میان آن سه دسته نیز ملزومات سنی تا حقوقی و نهادی دارد.

چرا مردم علاقه‌مند شده‌اند که از دولت خبر کنترل قیمت و نظارت شدید و تجسس و کشف احتکار بشنوند در حالی که تمامی این اقدامات دولت در بلندمدت به زیان آنهاست و تشویق دولت به مداخله در سازوکار اقتصاد و برهم زدن نظم طبیعی بازار است؟ به ‌عنوان نمونه روشن چرا کاهش قیمت ارز یا به زبان عام ارزان شدن هرچه بیشتر دلار را خواستارند و آن را از دولت طلب می‌کنند در حالی که بر اقتصاددانان آگاه به علم این اصل روشن است که نرخ ارز سرکوب‌شده و پایین نگه داشته‌شده به معنای ترجیح واردات بر تولید است. در حالتی که واردات کالا از تولیدش ارزان‌تر باشد قطعاً صنایع تولیدی به تدریج از بین می‌روند و اشتغال کاهش و بیکاری افزایش می‌یابد. چگونه این خرده‌فرهنگ بین مردم شکل گرفته که خواستار چیزی باشند که در نهایت به زیان‌شان است؟

اگر منطق آنچه در جواب سوال قبلی شما گفتم را مبنای پاسخ به این سوال قرار دهم، می‌گویم آنچه مردم انتظار شنیدن آن را دارند از استیصال ناشی می‌شود. این هم استیصال فکری و عملی است. ما نباید از مردم عادی انتظار داشته باشیم تحلیلگر اقتصادی و اجتماعی باشند و بدانند که در درازمدت چه کارهایی سبب خسرا‌نشان می‌شود. مردم در همه دنیا کوتاه‌مدت می‌اندیشند و زندگی می‌کنند. همه در درازمدت می‌میرند و بنابراین اکنون برای‌شان مهم است. منطق زندگی روزمره کوتاه‌مدت‌نگری و نفع‌طلبی شخصی است مگر آنکه طراحی نهادی جامعه باعث بلندمدت‌نگری ناگزیر شود.

استیصال عملی هم برآمده از بی‌اعتمادی است. مردم می‌گویند این سیستم حکمرانی که قادر نیست قواعد زندگی اقتصادی درست را محقق سازد تا اصلاً تورم دورقمی و شوک اقتصادی ایجاد نشود، اقلاً از این ابزارهای قدرت‌شان برای کنترل استفاده کنند. غریق به هر برگ و چوب خشکی چنگ می‌اندازد تا خودش را نجات دهد. مردم هم همین وضعیت را دارند، از زیستن قاعده‌مند و پیش‌بینی‌پذیر ناامید شده‌اند، و از خشونت (خواه اقتصادی باشد نظیر سرکوب قیمت یا فیزیکی باشد نظیر اعدام محتکر یا گران‌فروش) استقبال می‌کنند. اینها صورت‌های خشونت هستند و خشونت وقتی بروز می‌کند که سازوکارهای عادی زندگی نظیر گفت‌وگو یا مبادله مسالمت‌آمیز نظیر آنچه در اقتصاد سالم بروز می‌کند به بن‌بست رسیده باشد.

اندیشه بلندمدت داشتن، فقط محصول دانستن نیست بلکه محصول اعتماد و انگیزه‌های انسانی دیگری هم هست. ما اکنون در هر سه زمینه مشکل داریم. اول، میزان تشریح وضعیت و گفت‌وگو با مردم برای نشان دادن غلط‌های دیکته اقتصاد ایران خیلی نازل و توام با پوپولیسمی که تا عمق استخوان سیاستگذاری پیش رفته، انجام شده است. مردم به واقع سازوکارهای نادرست اقتصاد ایران را نمی‌شناسند. دوم، مردم اگر می‌دانستند هم با اصلاحات همراهی زیادی نداشتند زیرا اصلاحات نیازمند اعتماد است. من بارها آدم‌هایی را دیده‌ام حتی از بین متخصصان که می‌گویند درست است که ادامه سیاست ارائه یارانه‌های پنهان انرژی غلط است اما نمی‌توان به این سیستم اعتماد کرد که دست به اصلاحات قیمتی در بخش یارانه انرژی بزند و خیلی راحت به عاقبت طرح هدفمندی یارانه‌ها اشاره می‌کنند. اخبار فساد هم هر روز باورشان به ناکارآمدی را بیشتر می‌کند. انگیزه‌های انسانی نظیر میهن‌دوستی هم تضعیف شده است.

از نظر شما کدام بخش از مشکلات و بحران‌ها و ابرچالش‌های امروز (نظام بانکی، بیکاری، کسری بودجه، صندوق‌های بازنشستگی، کمبود آب، محیط زیست و...) بیشتر تحت تاثیر ترس مردم از تغییر است؟

اگر نظام نظری‌ای را که درباره تعامل چهار گروه در قبال اصلاحات بیان کردم، مرور کنید خواهید دید که در همه آنها کمترین سهم از آن مردم است. خوب دقت کنید که مطالبات مردم برای تداوم عدم اصلاحات ساختاری در اقتصاد محصول ترتیباتی است که در کلیت اقتصاد و اداره جامعه توسط نظام حکمرانی ایجاد شده است. حکمرانی، این شیوه زیستن و مطالبه‌گری را بر مردم تحمیل کرده است.

آیا می‌توان گفت مردم در ایران خود در عین اینکه پلاکارد مطالبه توسعه در دست گرفته‌اند، خواسته و ناخواسته، از روی آگاهی و ناآگاهی به مانع توسعه تبدیل شده‌اند؟ این مانع محکم، قوی و بنیادین را چگونه می‌توان آگاه و از مانع به نیروی محرک تبدیل کرد؟

من مردم ایران را مانع توسعه نمی‌بینم. مردم کمترین سهم را از قدرت دارند، و بیشتر در معرض شنیدن صدای قدرت هستند. سیاست حتی به آنها اجازه تشکل‌یابی برای بیان خواسته‌های خودشان به شکل تاثیرگذار هم نداده است. سیاستمداران و سیاستگذاران هستند که اصلاً ایده کارآمدی ندارند یا ابزارهای تعامل و گفت‌وگو با مردم برای اعتمادسازی و جلب مشارکت‌شان را نمی‌پذیرند. مردم حافظ منافع خودشان هستند -اگر بتوانند و قدرت این کار در اختیارشان قرار گیرد- و اگر سیاستگذاران و سیاستمداران بتوانند طرح‌های اصلاحات و اقدامات لازم برای اعتمادسازی جهت اصلاح را تدوین و عملی کنند، مردم همراهی خواهند کرد.

من از آن دسته‌ای هستم که تصور می‌کنم اعتماد و عزم اصلاح‌گری از بالا شکل می‌گیرد و در تعامل با مردم قوام می‌یابد. اراده مردم بالاخص در جامعه‌ای تشکل‌نایافته و توام با ضعف جامعه مدنی، نه به صورت جدی برای اصلاح شکل می‌گیرد و نه مانعی اساسی پیش روی اجرای اصلاحاتی است که دولت‌ها مدنظر قرار می‌دهند. خیلی داستان مرغ و تخم‌مرغ نیست بالاخص در جامعه‌ای که دولت برای گفت‌وگو و تعامل با مردم ابزارهای متعدد دارد و مردم نیز ابزارهای‌شان برای تقابل، حداقلی است. تقصیر وضعیت جاری را متوجه مردم کردن، آدرس غلط دادن است.

شما یا برخی خوانندگان‌تان حتماً خواهید گفت که اگر چنین است چرا گاهی اوقات از کردارهای اصلاحی و اخلاقی درست توسط مردم و نیروی موفقیت‌های کوچک برای تشویق به اصلاح و بهبود وضع موجود حمایت می‌کنم. رویکرد اصلی من متوجه نقد ساختار قدرت و حکمرانی است، اما مسوولیت شهروندی را هم نباید فراموش کرد. انسان‌ها زیست اخلاقی و مسوولیت شهروندی هم دارند. مسوولیت اصلی در اصلاح‌گری متوجه قدرت سیاسی است، اما شهروند به صرف داشتن وجدان اخلاقی نمی‌تواند مسوولیت خودش را به دلیل بدکرداری قدرت سیاسی، از خود ساقط‌شده بداند. اخلاق شهروندی، مقوله‌ای در عرصه مسوولیت فردی است و نمی‌توان برای تحقق اصلاحات اقتصادی و اجتماعی بر آن تکیه کرد اما فرد نیز نمی‌تواند خود را از آن فارغ کند.

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها