شناسه خبر : 36144 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

حضیض یک ملت

نسخه‌های سوسیالیستی چگونه الجزایر را به خاک سیاه نشاند؟

 

 

سیدمحمدامین طباطبایی/ نویسنده نشریه

88-1تصور کنید پس از هشت سال جنگ خونین داخلی با استعمارگران فرانسوی، اکنون کشوری 11‌میلیونی را در دست دارید با بیش از 250 هزار کشته و دو میلیون آواره در کمپ‌های پناهندگان. این تصویری است از آنچه احمد بن بلا در سال 1962 به عنوان رئیس‌جمهور در اختیار گرفت. او که از رهبران جنبش استقلال الجزایر از سال 1954 بود، بلافاصله تحت تاثیر فضای ضداستعماری نیمه دوم قرن بیستم، حکومتی سوسیالیستی را با سیاست ضدیت با امپریالیسم شکل داد. اما طولی نکشید که با کودتای یکی از اعضای کابینه خود یعنی هواری بومدین در سال 1965 به ناچار از قدرت کنار رفت و تا حدود دو دهه پس از آن در حصر خانگی به سر برد.

دهه 1980 حزبی اسلامگرا بر سر کار آمد و گشایش‌هایی به لحاظ سیاسی در عرصه عمومی این کشور رقم خورد. اما نطفه اصلی سیاستگذاری عمومی این کشور پهناور در شمال آفریقا را باید در همان دو دهه اول پس از استقلال جست‌وجو کرد؛ جایی که هواری بومدین همچنان همان سیاست‌های سوسیالیستی را در پیش گرفت و نفت این کشور را ملی کرد. الجزایر از آغاز دوران پسااستعماری تحت تاثیر جنبش عدم تعهد قرار داشت اما آشکارا سیاست‌های سوسیالیستی را پیاده می‌کرد. برای مثال بن بلا اولین رئیس‌جمهور الجزایر به سرعت مزارع بزرگی را که دهه‌ها در اختیار فرانسوی‌ها بود ملی اعلام کرد و حدود یک‌چهارم از بودجه دولت را به آموزش اختصاص داد و درصدد احیای سنت‌های عربی و اسلامی برآمد. همچنین از نظر سیاست خارجی به‌رغم جنگ‌های خونین، الجزایر قرابت خود را با فرانسه حفظ کرد و الجزایری‌ها در دهه‌های بعد همچنان از تاثیرگذار‌ترین ملیت‌های مهاجر در فرانسه باقی ماندند.

 

تاثیر همسایه

دوران پس از جنگ جهانی دوم را می‌توان اوج گسترش جنبش‌های ضداستعماری دانست. در گوشه‌های مختلف قاره آفریقا نمونه‌های قابل توجهی برای این امر می‌توان یافت. از غنا گرفته تا تانزانیا و مصر. فارغ از جنبه سیاسی چگونگی به ثمر نشستن انقلاب‌های ملی و جنبش‌های ناسیونالیستی در هر یک از این کشورها، یک امر تقریباً در همه آنها ثابت و مشترک است و آن هم تاثیرپذیری بی‌حدوحصر از مفاهیمی است که از ادبیات اقتصادی در اذهان عمومی حک شده بودند. مفاهیمی همچون خودکفایی اقتصادی، ملی‌سازی صنایع بزرگ، رایگان‌سازی سراسری آموزش که در بدو امر بسیار پرطمطراق و متفاوت و مسحورکننده به نظر می‌رسد. ضمن آنکه در تقابل با ایده اصلی سرمایه‌داری که در آن روزها در کشورهای تازه استقلال‌یافته از منفورترین‌ها بود، قرار داشت. اساساً در جنبش‌های میانه قرن بیستم برای رهایی از استعمار نباید تاثیر بی‌بدیل شخصیت‌هایی همچون سمیر امین را از یاد برد. هرچند امین تنها کسی نبود که نظریاتش بر چنین حرکت‌هایی اثر گذاشت اما وقتی از آفریقا صحبت می‌کنیم، ردپای نظرات او پررنگ‌تر است. در بحبوحه حرکت‌های استقلال‌طلبانه در چهارگوشه آفریقا، الهام‌بخشی از نظرات امین به وضوح دیده می‌شود. الجزایر هم از این قاعده مستثنی نیست. امین اعتقاد داشت کلیت سرمایه‌داری در جهان به مثابه حاکمیت الیگارشی است که بقای آن با ایجاد و حفظ پنج مرحله انحصار امکان‌پذیر شده است. اول، کنترل فناوری؛ دوم، کنترل منابع طبیعی؛ سوم، کنترل منابع مالی؛ چهارم، کنترل رسانه‌های جمعی و پنجم، کنترل ابزارهای تخریب. او که کشورها را همانند دیگر نظریه‌پردازان مکتب وابستگی به کشورهای مرکزی و پیرامونی تقسیم می‌کرد، بر این باور بود که کشورهای پیرامونی در نقش تامین‌کننده مواد اولیه برای مرکزی‌ها ظاهر می‌شوند. و برای اثبات مدعای خود به طور مشخص به آفریقا استناد می‌کرد. باور جدی او این بود که مبادلات تجاری در این حالت دیگر معنای خود را از دست می‌دهند و امکان استثمار را برای کشورهای مرکز فراهم می‌کنند. این مساله زمانی جذاب‌تر می‌شود که این فضای فکری را در چارچوب رخدادهای دهه‌های 1950 و 1960 تفسیر کنیم. توصیه سیاستی یا دلالت اصلی نظریات امین این بود که او به قطع رابطه اقتصادی با کشورهای مرکز باور داشت و می‌گفت در عوض به جای انزوا باید بر خودکفایی تکیه کرد. برای مثال به طور مشخص در مورد آفریقا معتقد بود این کشورها باید با مداخلات موثر دولت، کنترل ثروت و سرمایه و جلوگیری از افتادنشان به دست بیگانگان و گسترش مناسبات تجاری با دیگر کشورهای پیرامونی اقتصادشان را از نو بازسازی کنند. او معتقد بود شیوه‌های استفاده ازمنابع طبیعی باید تحت نظارت باشد. اصلی‌ترین بخش ایده او را می‌توان در قطع رابطه بین قیمت‌های داخلی و قیمت‌های جهانی دانست. او حتی از این هم فراتر رفت و ابراز داشت که این کشورها برای رهایی خود از چنگال موسسات بین‌المللی دست به عمل بزنند. این امر به ویژه زمانی جلب توجه می‌کند که به یاد بیاوریم فضای مسلط در نظام نوین جهانی در آن دهه‌ها، تحت تاثیر نظریات افرادی مانند رستو بر کمک به کشورهای درحال توسعه به منظور پیمودن مراحل مختلف توسعه بود. حال شخصی پیدا شده بود که خاستگاه توسعه‌نیافتگی را دقیقاً در نوع رابطه خط اقتصادی کشورهای جهان‌سومی با جهان اولی می‌دید. درصورتی که دیدگاه مسلط بر این باور بود که مثلاً کشورهای آفریقایی نتوانسته‌اند به حد کافی با اقتصاد جهانی پیوند بخورند بنابراین از مواهب آن هم بی‌نصیب مانده‌اند. حال بهتر می‌توان سیاست‌های اتخاذشده در دهه‌های اولیه پس از استقلال را در کشوری همچون الجزایر از نظر گذراند. به واقع لازم به یادآوری است که جو ملی‌گرایی و بنیان نهادن کشوری که تازه از بند استعمار و جنگ رهایی یافته، انگیزه کافی برای بهره‌گیری از چنین نظریات نه‌چندان مرسوم و خلاف عرف متعارف را به دست می‌دهد. این جدال نظری از آمریکای لاتین گرفته تا آفریقا ردپای خود را برجا گذاشته است که در این نوشتار صرفاً مقصود پرداختن به الجزایر است.

 

اریکه قدرت

به گواهی تاریخ، بهار عربی معروف که جرقه‌هایش در آغازین سال‌های دهه دوم قرن بیست‌و‌یکم رقم خورد و کشورهای عربی شمال آفریقا و خاورمیانه را یکی پس از دیگری در بر گرفت، سال‌ها قبل در الجزایر به گونه‌ای دیگر تمرین شده بود. در واقع بلافاصله پس از استقلال الجزایر، این باور عمومی ایجاد شده بود که فصلی تازه از راه رسیده است و حال الجزایری‌ها می‌توانند سررشته امور را خود به دست گیرند. بن بلا و بومدین که از اصلی‌ترین شخصیت‌های به ثمر نشاندن انقلاب بودند به سرعت به این سمت حرکت کردند. اما با کودتای بومدین عملاً سیاست‌های کشور به طور مشخص به سوی ملی‌سازی و خودکفایی پیش رفت. این دوره را در واقع تا سال‌های پایانی دهه 1970 می‌توان دوره متفاوتی برای الجزایری‌ها دانست که در آن به نظر می‌رسید الجزایر دارد برخلاف جریان آب شنا می‌کند. یکی از کارهای مهم بومدین در این دوره، تصویب منشور ملی در چارچوب قانون اساسی در سال 1976 بود که نقطه عطفی در اقتصاد این کشور به شمار می‌آمد. منشور ملی درواقع «تعهد فسخ‌ناپذیر و غیرقابل بازگشت الجزایر به سوسیالیسم» را تضمین می‌کرد. هنگامی که دو سال بعد بومدین در اثر یک بیماری سخت از دنیا رفت، فضای شمال آفریقا به‌شدت ملتهب بود و درگیری‌های مختلفی در کشورهای همسایه الجزایر به وقوع پیوسته بود. این امر در واقع سرآغاز ورود الجزایر به مرحله‌ای جدید بود. اما برای آنچه بهار عربی الجزایر می‌نامند، حدود یک دهه وقت لازم بود. جایی که جبهه نجات به عنوان یک گروه اسلامگرا بر سر کار آمد اما با دخالت ارتش نتوانست بر سر کار بماند و به ناچار به صورت گروه‌های پراکنده شروع به مبارزه مسلحانه کردند. در واقع این فضا در دهه 1990 آغاز دور جدیدی از جنگ‌های داخلی بود که تا حد زیادی خاطره درگیری‌های دهه 1950 تا زمان استقلال را از یاد برد. این دوران که ده‌ها هزار نفر کشته از خود بر جای گذاشت، در عمل استیلای ارتش بر حکمرانی کشور را تحکیم کرد و الجزایر و آرزوهای دور و دراز باقی‌مانده از دوران سوسیالیسم بومدین را بر باد داد.

ناگفته نماند که این اولین بار نبود که الجزایر درگیر چنین آرزوهای دور‌و‌دراز و جنگ‌های داخلی می‌شد چراکه از زمان جنگ جهانی اول تا نیمه‌های قرن بیستم، همواره گروه‌های مختلف ملی و محلی سعی در شکل‌دهی چنین حرکت‌هایی داشته‌اند اما تحت تاثیر استعمار فرانسه هیچ‌گاه نتوانسته بودند نظم موجود را بر هم بزنند. اما از زمان استقلال به این طرف عملاً بخش بزرگی از این نیروهای آزادی‌بخش که سکان هدایت کشور را نیز به دست گرفتند، عرصه را برای پیاده‌سازی ایده‌های خود مناسب یافتند. در عمل اما داستان به گونه‌ای دیگر رقم خورد.

الجزایر قرن بیستم را با همین کش‌وقوس‌ها به پایان برد و در اوایل هزاره جدید بود که عبدالعزیز بوتفلیقه توانست طرح موسوم به آشتی ملی را به سرانجام برساند. او از این پیروزی سیاسی برای رسیدن به قدرت بهره برد و توانست چهار دوره به عنوان رئیس‌جمهور سکان هدایت الجزایر را به دست گیرد. اصلی‌ترین موانعی که بر سر راه بوتفلیقه بود، یکی مساله نحوه برقراری آشتی ملی بود که همچنان در چشم بسیاری از مخالفان در خدمت منافع ارتش قرار داشت و دیگری میراث اقتصادی برجای‌مانده از آمال و آرزوهای دهه 1970 در الجزایر که ثمره‌ای جز بیکاری و فقر بر جای نگذاشته بود.

 

سیاست‌های اقتصادی

هرچند الجزایر کشوری غنی از لحاظ نفت و گاز و منابع معدنی است و از اصلی‌ترین اعضای اوپک به شمار می‌رود اما مانند بسیاری دیگر از کشورهای صادرکننده نفت به ناچار به‌شدت به درآمد حاصل از نفت متکی است و صنایع مجال پیشرفت چندانی در آن نیافته‌اند. به طور سنتی کشاورزی بخش عمده‌ای از اقتصاد این کشور را تشکیل می‌دهد و نیروی کار فراوانی را به خود مشغول داشته است. همچنان که اشاره شد، بومدین با ملی ساختن نفت سعی داشت درآمد حاصله را در راه توسعه کشور در مسیر سوسیالیستی به کار گیرد اما راه‌حل سوسیالیسم همچون بسیاری دیگر از نمونه‌ها باز هم چندان توفیقی نیافت. در واقع الجزایر نه‌تنها نتوانست ایده خودکفایی و راه‌اندازی صنایع را عملی کند بلکه به دلیل تداوم فقر و بیکاری به سرعت دچار درگیری‌های داخلی شد که سابقه‌ای کم‌وبیش صدساله داشتند.89-1

از طرف دیگر جذابیت ایده‌های سوسیالیستی برای اسلامگرایانی که در وهله اول با سرمایه‌داری و استعمار مخالف بودند، در نقش یک هدف مشترک خود را نشان داد که جهت‌گیری کلی سیاست‌های اقتصادی این کشور را معین می‌ساخت. البته پیش از قدرت گرفتن دولت مستعجل جبهه نجات در اوایل دهه 1990 نیز الجزایر تحت حکمرانی بومدین و سپس شاذلی بن جدید، ضمن ملی‌سازی و تقویت نسبی کشاورزی، همواره سعی داشت روابط تجاری خاصی را با کشورهای اصطلاحاً متعلق به بلوک شرق ایجاد کند و تا حدی هم در این امر موفق بود. درواقع این امر نمونه دیگری است از ایده‌های نظریه‌پردازان مکتب وابستگی که در عین قطع رابطه اقتصادی با کشورهای جهان اول، به گسترش روابط با کشورهای پیرامونی (تحت چارچوب سیاسی-اقتصادی آن دوران) توصیه می‌کردند. با این حال، عدم ثبات سیاسی و درگیری‌های داخلی به‌تنهایی کافی هستند تا کشورهای حتی پیرامونی را از ایجاد روابط گسترده تجاری با یک کشور منصرف سازند. در عمل اگر هم روابط تجاری محدودی برقرار شود تنها در حکم یک مویرگ حیاتی برای ادامه بقای کشور است و نمی‌توان انتظار داشت عواید حاصل از مبادلات تجاری در چنین وضعیتی به مردم و انبوه مصرف‌کنندگان برسد. همچنین گردشگری در این کشور نیز برخلاف همتایانش در شمال آفریقا از ابتدا نتوانست رونق چندانی بگیرد چراکه در ابتدا سیاست‌های بسته و انزواطلبانه حکمرانان در دهه 1970 اجازه نداد بستر چندانی برای درآمدهای بالقوه حاصل از این امر ایجاد شود. دولتمردان تنها به درآمد نفت اتکا می‌کردند و دستورکارهای مورد نظر خود را پیش می‌بردند. در چنین اقتصادی، اهمیت گردشگری از آنجا بیشتر آشکار می‌شود که بدانیم عواید حاصل از گردشگری و مسافرت گردشگران خارجی به طور مستقیم می‌توانست جوامع محلی و اقتصاد آنها را توانمند سازد و مردمی که اکثراً به پیشه زراعت اشتغال داشتند و همان هم رونق چندانی نداشت، آبراهه‌ای برای گذران معیشت بیابند. اما حتی این امر هم نتوانست محقق شود. درمجموع به گواه آمارها طی دوره جنگ‌های خونین دهه 1990 تولید ناخالص داخلی الجزایر بیش از 10 درصد سقوط کرد و نابرابری درآمدی گسترش یافت. با روی کار آمدن بوتفلیقه تا زمانی که تب بهار عربی منطقه را فرا گرفت، پیشرفت‌های نسبی‌ای در حوزه معیشت صورت گرفت اما به اندازه‌ای نبود که ویرانی‌ها و فقدان‌های گذشته را پاسخ دهد. البته نباید فراموش کرد که محدودیت‌های جاری و فساد گسترده همزمان سبب می‌شد تا وجهه عمومی بوتفلیقه چندان مثبت نباشد تا جایی که حتی با وجود آنکه حکومتش از موج بهار عربی جان سالم به در برد، اما در پی نامزدی‌اش برای پنجمین دوره ریاست‌جمهوری‌ در سال 2019، موجی از اعتراضات به راه افتاد. او که در سال 2013  پس از سکته مغزی بازهم برای دور بعدی انتخابات نامزد شده بود به دنبال چند هفته اعتراض عمومی این بار تصمیم به کناره‌گیری از قدرت گرفت.

جمع‌بندی

در یک سال گذشته، عبدالمجید تبون عهده‌دار ریاست‌جمهوری الجزایر بوده است. طی این دوران اوضاع سیاسی الجزایر اندکی آرامش را تجربه کرده است اما یک درس تاریخی را احتمالاً باید برای دهه‌ها با خود به یاد داشته باشد. آن‌هم اینکه در دوران پسا‌استعمار، درگیری‌های داخلی و سیاست‌های جاه‌طلبانه ملی‌گرایانه نتوانستند الجزایر را به آنچه در سر داشت برسانند. تنها از نظر فرهنگی می‌توان گفت الجزایری‌ها تا حدی ارتباطشان را با بدنه فرهنگی جامعه فرانسه حفظ کرده‌اند و نسل‌های بعدی از مهاجران همواره در فرانسه حاضر بوده‌اند. اما حتی منافع حاصل از این ارتباط قوی فرهنگی نیز به‌ندرت به جامعه الجزایری رسیده است.

با این حال درگیری بر سر قدرت و کشمکش میان نیرو‌های آزادی‌بخش و بعدتر احزاب اسلامگرا همواره اولویت اول عرصه عمومی این کشور را مسائل سیاسی قرار داده است. اکنون پس از گذشت سه دهه درگیری‌های خونین، دیگر این امر به یک حقیقت تاریخی تبدیل شده است. از سوی دیگر، سیاست‌های ملی‌گرایانه و سوسیالیستی و عدم ایجاد رابطه سازنده سیاسی و اقتصادی و خودداری از یکپارچگی با بازارهای جهانی، در همان زمان‌های اندکی که از درگیری‌های داخلی فارغ بوده‌اند، اندک فرصت‌های طلایی برای توسعه را نیز از مردم الجزایر ربود. هرچند قدم‌هایی که با سودای سوسیالیسم در دهه 1970 برداشته شد و حتی ارکان آن نیز در قانون اساسی این کشور درج شد، نوید آینده‌ای درخشان را برای ملت الجزایر می‌داد. اما پس از چند سال و حتی پیش از شروع درگیری‌های دهه 1990 مشخص شد که این آرمان‌شهر، تنها زاییده ذهن رهبران و حکمرانان این کشور بوده است و نفعی از آن عاید مردم و به‌خصوص اقشار ضعیف جامعه نشده است. جمعیتی کشاورز که برای زمین و نهاده‌های کشاورزی در مضیقه بودند و هیچ مشوقی هم برای در دست گرفتن تولید به دلیل دخالت‌های دولت و ماهیت تصدی‌گرانه آن وجود نداشت. در چنین شرایطی ناگهان در درگیری‌های داخلی هرگونه بارقه امید برای بهبود از میان رفت. در کل باید گفت الجزایر طی شش‌دهه‌ای که از استقلالش می‌گذرد هیچ‌گاه نتوانسته از ظرفیت‌های بالقوه‌ای که این کشور غنی از لحاظ منابع معدنی و جذاب از لحاظ گردشگری داشته است بهره ببرد. امری که برخی کشورهای با منابع کمتر و جذابیت حتی کمتر به مراتب بیشتر از آن بهره برده‌اند تا رفاه مردمشان را بالا ببرند و چشم‌اندازی از رشد و توسعه را پیش‌روی آنان قرار داده‌اند. با این حال، سودای سوسیالیسم و نزاع داخلی بر سر قدرت به ویژه میان ارتشیان و اسلامگرایان، همواره در مقاطع مختلف کشور را از برنامه‌ریزی‌های بلندمدت باز داشته است. در نهایت، داستان الجزایر مرثیه‌ای است دردناک برای یک رویای بلندپروازانه که به قیمت به قهقرا رفتن آمال و آرزوهای چندین نسل از یک ملت تمام شد.

دراین پرونده بخوانید ...