شناسه خبر : 611 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

آیا رفتار دونالد ترامپ را می‌توان در چارچوب تئوری «مرد دیوانه» تحلیل کرد؟

بازی ترامپ

هفته‌ای نمی‌گذرد، مگر آنکه صحبت‌ها، توئیت‌ها، دستورها و حتی رفتارهایش تیتر یک رسانه‌ها می‌شود. فعالان سیاسی و اجتماعی و حتی مقامات رسمی آمریکا، با بسیاری از تصمیم‌هایش مخالفت می‌کنند و همزمان این زمزمه نیز در دهان‌ها می‌چرخد که او یک «بیزینس‌من» است و روش معامله را خوب می‌داند.

رامین فروزنده / نویسنده نشریه
هفته‌ای نمی‌گذرد، مگر آنکه صحبت‌ها، توئیت‌ها، دستورها و حتی رفتارهایش تیتر یک رسانه‌ها می‌شود. فعالان سیاسی و اجتماعی و حتی مقامات رسمی آمریکا، با بسیاری از تصمیم‌هایش مخالفت می‌کنند و همزمان این زمزمه نیز در دهان‌ها می‌چرخد که او یک «بیزینس‌من» است و روش معامله را خوب می‌داند. این زمزمه، البته خوش‌بینانه و ضمناً متکی به این منطق است که او استراتژی پیش‌بینی‌ناپذیری را دنبال می‌کند؛ منطقی که شاهد آن، صحبت‌های ترامپ در ستایش پیش‌بینی‌ناپذیری است. او آوریل سال گذشته در این باره گفت: «به عنوان یک ملت، ما باید بیشتر پیش‌بینی‌ناپذیر باشیم. ما کاملاً قابل پیش‌بینی هستیم. همه چیز را به آنها می‌گوییم. نیروی نظامی می‌فرستیم، می‌گوییم. چیز دیگری می‌فرستیم، کنفرانس خبری داریم. باید غیرقابل ‌پیش‌بینی باشیم و از همین الان باید پیش‌بینی‌ناپذیر باشیم. اگر من رئیس‌جمهور شوم، داعش خواهد رفت. آنها بسیار سریع خواهند رفت. آنها بسیار بسیار سریع خواهند رفت.» این گمانه‌زنی و شاهدیابی، البته پربیراه هم نیست. بسیاری از تحلیلگران در روزهای اخیر به این موضوع پرداخته‌اند که دونالد ترامپ، هوشمندانه و از روی آگاهی، تصمیم‌هایی می‌گیرد تا پیش‌بینی‌ناپذیر جلوه کند و به مدد آن، در سیاست خارجی موفق شود. این گمانه وقتی تقویت می‌شود که بسیاری رفتار او را در سیاست خارجی مبتنی بر تئوری‌های دوران جنگ سرد می‌دانند و می‌گویند ترامپ در حال اجرای استراتژی «مرد دیوانه» است؛ استراتژی‌ای که سنگ بنای آن، پیش‌بینی‌ناپذیری و پذیرش انجام هر اقدامی از سوی کشور است تا رقیب سیاسی باور کند که هر گزینه دور از ذهنی، اکنون روی میز قرار دارد.

دیوانگی عاقلانه
استفاده از استراتژی «مرد دیوانه» (Madman Theory) در سیاست خارجی عموماً به ریچارد نیکسون، سی‌وهفتمین رئیس‌جمهور آمریکا طی سال‌های 1969 تا 1974، نسبت داده می‌شود. او تنها رئیس‌جمهور آمریکا بود که مجبور به استعفا شد و طی دوران ریاست‌جمهوری با مشکلات متعددی مثل بحران نفتی 1973 و رسوایی واترگیت دست‌وپنجه نرم کرد. استراتژی «مرد دیوانه» در دوران او مبتنی بر رویکردی ساده بود: به وجود آوردن این باور در میان رهبران شوروی سابق که رفتار آمریکا ممکن است غیرمنطقی و شدیداً پیش‌بینی‌ناپذیر باشد.. تئوری بیان می‌کرد که در این صورت، رهبران شوروی از بیم مقابله به مثل، دست به تحریک آمریکا نخواهند زد. هری باب رابینز هالدمن، رئیس ستاد ریاست‌جمهوری در آن زمان، اینگونه به نقل تئوری از زبان نیکسون می‌پردازد: باب، من به آن تئوری مرد دیوانه می‌گویم. می‌خواهم ویتنامی‌های شمال باور کنند که به نقطه‌ای رسیده‌ام که ممکن است برای توقف جنگ هر کاری انجام دهم. ما فقط باید آنها را به این جمله برسانیم: «محض رضای خدا، شما می‌دانید که نیکسون درباره کمونیسم وسواس دارد. ما نمی‌توانیم وقتی او عصبانی است مهارش کنیم، آن هم وقتی که دست او روی دکمه هسته‌ای است. هو شی مین شخصاً دو روز بعد در پاریس خواهد بود و برای صلح التماس خواهد کرد.» برای باورپذیر کردن استفاده از استراتژی، نیکسون باید نشان می‌داد که آماده هر کاری است. کتاب «شبح هسته‌ای نیکسون» (Nixon's Nuclear Specter)، جزئیات بیشتری را درباره استراتژی نیکسون و کیسینجر و نیز اقدامات صورت‌گرفته در جهت باورپذیری و اجرای آن به دست می‌دهد. برای این کار، مجموعه‌ای از عملیات‌ها در سطح جهانی طی سال 1969 صورت پذیرفت. به عنوان مثال در اکتبر 1969، بمب‌افکن‌های B-52 همراه با کلاهک هسته‌ای و هدف‌گیری شوروی سابق به پرواز درآمدند؛ بی‌آنکه در عمل کاری انجام دهند. هدف از اقدامات این‌چنین، این بود که دولتمردان شوروی متوجه شوند که نیکسون تا چه اندازه می‌تواند خطرناک رفتار کند.
معمر قذافی، رهبر پیشین انقلاب لیبی، یک نمونه نه چندان موفق از رهبرانی است که تئوری مرد دیوانه را به کار می‌گیرند. رفتارهای غیرقابل ‌پیش‌بینی ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، در همین چارچوب قابل توجیه است که از بسیاری جهات موفق ارزیابی می‌شود.

ریشه‌های استراتژی «مرد دیوانه» به دوران پیش از نیکسون بازمی‌گردد و مفاهیم مرتبط با آن، به عناوین مختلف در سیاست خارجی آمریکا تکرار شده و در نتیجه از ادبیات غنی برخوردار است. طی دوران جنگ سرد میان آمریکا و شوروی سابق وضعیتی تحت عنوان «تخریب حتمی متقابل» (Mutual Assured Destruction یا به اصطلاح MAD) مطرح شد که در آن به‌کارگیری کامل سلاح‌های هسته‌ای در صورت جنگ، منجر به نابودی هر دو طرف خواهد شد. تئوری بازدارندگی (deterrence) در چنین حالتی بیان می‌کند که افزایش مداوم توان هسته‌ای دو طرف وضعیتی را به وجود می‌آورد که هیچ یک در آن خلع سلاح نمی‌شوند و ضمناً به دلیل تهدید نابودی کامل، به کشور دیگر حمله نمی‌کنند. لبه پرتگاه (brinkmanship) اصطلاح دیگری است که در این دوران مطرح می‌شود. منظور از لبه پرتگاه، جهت‌دهی بحران به سمت جنگ است تا طرف مقابل وادار به عقب‌نشینی شود. نکته مهم در این استراتژی، این است که بتوان به هر شکل ممکن از جنگ جلوگیری کرد و ضمناً به اهداف دست یافت؛ نه اینکه عملاً جنگی را کلید زد و به اهداف نرسید.

بازی محبوب در همه جهان
این بازی‌ها، مکرراً از سوی مقام‌های دیگر کشورها نیز انجام شده است. معمر قذافی، رهبر پیشین انقلاب لیبی، یک نمونه نه چندان موفق از رهبرانی است که تئوری مرد دیوانه را به کار می‌گیرند. رفتارهای غیرقابل ‌پیش‌بینی ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، در همین چارچوب قابل توجیه است که از بسیاری جهات موفق ارزیابی می‌شود. رهبران کره شمالی، با آگاهی از وضعیت داخلی کشور خود، همزمان که به عنوان یک نظام دیکتاتوری شناخته می‌شوند، در سیاست خارجی نیز رفتار تهدیدآمیز را در پیش می‌گیرند که در مقابل بسیاری از قدرت‌ها و از جمله متحدان آمریکا، کارا به نظر می‌آید. در یک نمونه داخلی، که می‌توان آن را عدم توفیق در «بازی جوجه» (Chicken Game) دانست، محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور سابق کشور، در پایان سال 1385 اعلام کرد ایران ترمز قطار هسته‌ای را دور انداخته است. این رفتار در نهایت به تحریم و سپس برجام رسید، چراکه ایران برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر، صرفاً فناوری هسته‌ای را با هدف صلح‌آمیز در نظر داشت.
عبارت «بازی جوجه» در جدال هسته‌ای، نخستین بار دهه‌ها قبل از سوی برتراند راسل، فیلسوف بزرگ انگلیسی، به کار گرفته شد. او در فصل سوم کتابی با عنوان «عقل سلیم و جنگ هسته‌ای» (Common Sense and Nuclear Warfare) می‌نویسد: «از آنجا که بن‌بست هسته‌ای به وضوح ظاهر شده است، دولت‌های شرق و غرب سیاستی را اتخاذ کرده‌اند که آقای دالز به آن «لبه پرتگاه» می‌گوید. این سیاست از بازی‌ای اقتباس شده که آن‌گونه که به من گفته شده، از سوی جوانان منحط صورت می‌گیرد و به آن «جوجه» می‌گویند. یک جاده مستقیم طولانی انتخاب می‌شود که در وسط آن یک خط سفید وجود دارد و دو ماشین بسیار سریع از دو انتها به سمت هم می‌آیند. انتظار می‌رود هر ماشین چرخ‌های یک سمتش را روی خط سفید نگه دارد. هرچه آنها به هم نزدیک بشوند، تخریب متقابل بیشتر قریب‌الوقوع خواهد بود. اگر یکی از آنها از خط سفید خارج شود، دیگری داد می‌زند: جوجه! و فردی که از مسیر خارج شده است، سوژه تحقیر می‌شود. وقتی که پسران مسوولیت‌ناپذیر این بازی را انجام می‌دهند، به عنوان کاری منحط و غیراخلاقی شناخته می‌شود؛ گرچه زندگی بازیکنان در معرض ریسک قرار می‌گیرد. اما وقتی بازی از سوی دولتمردان برجسته انجام می‌شود، که نه‌تنها زندگی خود، بلکه زندگی میلیون‌ها بشر را در معرض ریسک می‌گذارند، در هر دو طرف فرض می‌شود که دولتمردان یک طرف از درجات بالای شجاعت و ذکاوت برخوردارند و دولتمردان سمت دیگر شایسته سرزنش هستند. این، ابزورد (absurd) است. هر دو طرف باید برای چنین بازی‌ای، که به طرز باور‌نکردنی‌ای خطرناک است، سرزنش شوند.» دیدگاه راسل در این نوشته، البته فراتر از مرزهای محاسبات متعارف می‌رود و چشم‌انداز اخلاقی جدیدی را مطرح می‌کند که خارج از موضوع این نوشته است.

یک بازی غیرهمکارانه
در یک تقسیم‌بندی، بازی‌ها را می‌توان به دو نوع همکارانه (cooperative) و غیرهمکارانه (non-cooperative) تقسیم کرد. در بازی‌های همکارانه، امکان به وجود آمدن ائتلاف‌ها و قراردادهای لازم‌الاجرا وجود دارد ولی در بازی‌های غیرهمکارانه اینگونه نیست. مفهوم همکاری در این زمینه نه به تمایل طرف‌های بازی برای تعامل بیشتر، بلکه به معنای قابلیت اجرا به وسیله یک عامل خارجی بازمی‌گردد و ضمناً فاقد هرگونه قضاوت ارزشی است. در بازی همکارانه، تمرکز بر پیش‌بینی شکل نتایج نهایی است، درحالی که در نوع غیرهمکارانه، اقدامات بازیگران و تعادل نش مورد بررسی قرار می‌گیرد. اما تعادل نش (Nash Equilibrium) چیست؟ تعادل نش حالتی است که با در نظر گرفتن استراتژی‌های دیگر بازیگران و بدون تغییر در آنها، یک بازیگر نتواند با تغییر استراتژی خود، به نتیجه بهتری برسد. استراتژی «تخریب حتمی متقابل»، که پیشتر گفته شد، شکلی از تعادل نش به شمار می‌رود. جان نش، ریاضیدان برجسته و برنده نوبل اقتصاد در سال 1994، است که نام او روی این تعادل قرار دارد و مشارکت‌های اساسی در توسعه نظریه بازی داشته است. نکته مهم درباره تعادل نش این است که یک حالت بهینه پارتو به شمار نمی‌رود. به عبارت دیگر از دیدگاه یک ناظر بیرونی، ممکن است حالتی وجود داشته باشد که نتیجه بهتری به دست آید. نکته دیگر این است که در دنیای واقعی و مثال جنگ سرد، ریسک‌های زیادی وجود دارد تا یک تعادل نش حاصل نشود. به عنوان مثال اگر مانورها یا تحرکات سیاسی به ویژه در دوران جنگ سرد با یک خطای غیرعمدی در اجرا و اندازه‌گیری همراه می‌شد، احتمالاً جنگ جهانی دیگری کلید می‌خورد که ابعاد آن به مراتب بیش از نمونه‌های پیشین بود. همچنین هوشمندی و محاسبه‌گری هر دو طرف به منظور دستیابی به راه‌حل نهایی، که همان تعادل نش است، یک شرط ضروری به نظر می‌رسد. نمونه‌های متعددی وجود دارد که رهبران سیاسی الزاماً اینگونه رفتار نمی‌کنند. اگر این واقعیت که در برخی موارد منافع رهبران سیاسی و طبقه حاکم با اغلب شهروندان همراستا نیست نیز به ماجرا اضافه شود، می‌توان متوجه شد که در دنیای واقعی چقدر محدودیت وجود دارد. همین ریسک‌هاست که باعث می‌شود نتوان ترامپ را نسخه دقیقی از نیکسون دانست، البته اگر نسخه نیکسون را قابل دفاع بدانیم.

تفاوت‌های دو نسخه
نکته جالبی که به عنوان یک لطیفه می‌توان متذکر شد، نامه‌ای است که ریچارد نیکسون حدود 30 سال قبل به دونالد ترامپ نوشت و در آن ضمن اشاره به حضور بسیار خوب او در یک برنامه تلویزیونی گفت که همسرش پیش‌بینی کرده که اگر ترامپ بخواهد برای ریاست‌جمهوری کاندیدا شود، برنده خواهد بود. ترامپ با نشان دادن این نامه در یک برنامه تلویزیونی گفته است که آن را در دفتر خود نصب خواهد کرد. کیسینجر، چهره برجسته دیگر دوران جنگ سرد و همراه نیکسون در تئوری مرد دیوانه، نیز بارها قبل و بعد از انتخابات با نیکسون گفت‌وگو داشته است. طبیعتاً از این برخوردها نمی‌توان نتیجه گرفت که واقعاً ترامپ در حال تکرار نیکسون است. به ویژه آنکه تفاوت‌های زیادی وجود دارد که بر اساس آنها می‌توان نتیجه گرفت که ترامپ در مساله به کار بستن تئوری، نمی‌تواند مسیر نیکسون را ادامه دهد.
شاید مهم‌ترین تفاوت این باشد که اکنون دیگر خبری از دوقطبی نیست. علاوه بر آنکه آمریکا فاقد جایگاه نسبی آن روزگار است، غول‌هایی چون چین، هند و مهم‌تر از همه اتحادیه اروپا سر برآورده‌اند. آمریکا اکنون نه فقط شوروی، که چند کشور و ناحیه قدرتمند را می‌بیند و از قضا هیچ یک از آنها موافق ماجراجویی احتمالی ترامپ نخواهند بود. البته تعادل نش برای حالت‌های بیش از دو بازیگر وجود دارد ولی با پیش‌فرض‌هایی که در شرایط جاری ممکن است محقق نشوند. وجود دشمنی همچون کره شمالی و مهم‌تر از آن مساله تروریسم در شکل داعش و دیگر گروه‌های موجود، یکی از پیش‌فرض‌ها که همانا هوشمندی حداقلی بازیگران برای تحلیل استراتژی‌هاست را زیر سوال می‌برد. در واقع امر نیز بازیگران امروز، آن‌قدر متعدد و متنوع هستند که نتوان با اطمینان گفت همه از استراتژی‌های خود و دیگران آگاهی کافی دارند. تروریسم در نقاط مختلف دنیا و از جمله اروپا به یک مقوله مهم امنیت ملی تبدیل شده که راه‌حل‌های متعارف در مواجهه با نیروی نظامی کلاسیک، نمی‌تواند پاسخگوی آن باشد و ترامپ باید با دشمنانی دست و پنجه نرم کند که «تخریب حتمی مقابل» نه‌تنها بازدارنده آنها نیست، که می‌تواند مشوقی نیز به شمار رود. یک تفاوت مهم دیگر این است که برخلاف آن زمان، به نظر می‌رسد اقدام‌های ترامپ با نوعی پوپولیسم آمیخته با ناسیونالیسم آمریکایی همراه است و در نتیجه الزاماً نمی‌توان آن را یک بازی هوشمندانه دانست. این موضوع که ترامپ نه به عنوان یک سیاستمدار حرفه‌ای عضو حزب، که در مرتبه اول به عنوان یک فعال اقتصادی شناخته می‌شود و شخصیتی مثل کیسینجر نیز در کنار او نیست، این گمانه بدبینانه را تقویت می‌کند که حتی اگر او در حال انجام بازی مرد دیوانه باشد، با قواعد آن آشنا نیست. شاید بیان دقیق‌تر و صریح‌تر این واقعیت را بتوان در مطلبی از واشنگتن‌پست دید که در آن آمده است: «روی هم رفته، دونالد ترامپ کاملاً متفاوت است. او نیازی ندارد تا با واسطه به وسیله شایعات تلقین کند که رئیس ممکن است کمی دیوانه باشد. همه اغلب اینجوری فکر می‌کنند.» ستون‌نویس دیگری از واشنگتن‌پست در این باره می‌نویسد: «در به‌کارگیری تئوری مرد دیوانه از سوی ترامپ به نظر می‌رسد «تئوری» کمتر از «مرد دیوانه» وجود داشته باشد.» البته شاید همین واقعیت، از جنبه داخلی بتواند به نقطه قوت ترامپ تبدیل شود. اگر رفتارهای او متحدان آمریکا را کاهش ندهد، ممکن است در بسیاری از موارد باعث شود کشورهای طرف چانه‌زنی، بیش از هر زمانی و از جمله زمان نیکسون، بپذیرند که واقعاً با یک تهدید مواجه هستند.
مواردی که گفته شد، بر تفاوت‌ها تاکید داشت و به نوعی در حمایت از رویکرد بدبینانه در تحلیل رفتار ترامپ بود. اما روی دیگر ماجرا این است که ترامپ در روزهای پس از روی کار آمدن، اقداماتی انجام داده که با وجود تبعات منفی و نکوهش اغلب تحلیلگران و ناظران، بیش از آنکه به یک تخریب واقعی و اساسی منجر شود، توجه فوق‌العاده افکار را به «پیش‌بینی‌ناپذیری» خود معطوف داشته است. این کار، پیش‌زمینه اساسی موفقیت در اجرای تئوری مرد دیوانه است؛ البته در نسخه ترامپ. چراکه در نسخه نیکسون، نه مردم و افکار عمومی جهان، که رهبران کشورها هدف بودند.

ایران در بازی ترامپ
نظریه بازی درباره بازی جوجه و دیگر نمونه‌های مشابه، چارچوبی فراهم می‌کند که بر اساس آن می‌توان به استخراج دلالت‌هایی برای انتخاب استراتژی بهینه پرداخت؛ البته با این توضیح که انتظار تحول مناسبات سیاست خارجی یا نظم جهانی به مدد آشنایی با نظریه بازی (آن‌گونه که در برخی نوشته‌ها منعکس می‌شود) چندان واقع‌بینانه به نظر نمی‌آید. همان‌طور که بدون آشنایی با نظریه بازی می‌توان حدس زد، برنده بازی جوجه کسی است که بتواند قبل از بازی اثبات کند که برای هر تصادفی آماده است. اما وقتی یک دولت پیشاپیش درها را به روی خود بسته است، امکان بستن دوباره آنها را از خود گرفته و در نتیجه نمی‌تواند به طرف مقابل سیگنال مناسب را بدهد. این اصل اولیه که همکاری و نیز قطع ارتباط باید به صورت متناسب و مرحله‌ای صورت گیرد، در چنین مواردی نمود می‌یابد. راه‌حل دیگر، افزایش ریسک اقدامات است. این استراتژی که در صورت اقدام نسنجیده آمریکا، تمامی پایگاه‌های آن در منطقه نیز در معرض خطر هستند و این به معنای آغاز یک جنگ منطقه‌ای خواهد بود، موجب می‌شود تعادلی شکل گیرد که در آن هم‌پیمانان منطقه‌ای نیز به دنبال جلوگیری از جنگ باشند. در بازی جوجه، اگر این فرض که در صورت تصادف هر دو طرف زیانی مساوی را متحمل می‌شوند، به این فرض که یکی از طرف‌ها چندین برابر دیگری متحمل زیان می‌شود تغییر دهیم، نتیجه نهایی اساساً دچار تغییر خواهد شد. در این حالت می‌توان متوجه شد که قدرت نظامی متوازن در دوران جنگ سرد یک شرط اساسی در جلوگیری از جنگ بود و در غیر این صورت، ایجاد تنش‌های شدید دور از ذهن نیست. البته تجربه نشان داد که پایداری سیاسی و اقتصادی نیز به همان میزان اهمیت دارد وگرنه کشور از درون دچار فروپاشی خواهد شد.
در شرایط فعلی اما به نظر می‌آید بررسی گزینه جنگ با توجه به اقدامات ترامپ، دور از ذهن است و باید بازی را در حالتی بررسی کرد که گزینه‌های دیگری همچون تحریم روی میز قرار دارند. دستیابی به برجام، یک اهرم قابل ‌توجه در مقابل بسیاری از گزینه‌های احتمالی ترامپ است و می‌تواند مشابه «لبه پرتگاه» درنظر گرفته شود. نقض برجام از سوی آمریکا، می‌تواند اقدام متقابل ایران را در پی داشته باشد. این امر زیان تمامی طرف‌های درگیر از جمله اتحادیه اروپا را در پی خواهد داشت. طبیعتاً برای جلوگیری از چنین وضعیتی، اتحادیه اروپا و دیگر کشورها در جهت تداوم برقراری برجام و جلوگیری از اقدامات ناقض آن عمل خواهند کرد. لذا می‌توان گفت که با اجرای برجام، عملاً گزینه‌های ترامپ محدودتر از گذشته هستند. در کنار برجام، انبوه موارد دیگری قرار دارند که می‌تواند از سوی رئیس‌جمهور جدید آمریکا صورت گیرند، اما احتمالاً در چارچوب تئوری مرد دیوانه برای ایران قابل بررسی نخواهند بود، بلکه ممکن است اهداف دیگری برای آنها وجود داشته باشد. این مقوله که ترامپ به سمت نقض برجام نرفته (برخلاف صحبت‌های دوران انتخابات)، بلکه اقدام‌های پرسروصدای زیادی انجام داده که ایران تنها یکی از متاثران آن به شمار می‌رود، نشان می‌دهد بازی ترامپ به مراتب گسترده‌تر از حضور ایران طراحی شده است. در چنین بازی‌ای، تحلیل رفتار ترامپ صرفاً بر مبنای یکی از تصمیم‌ها که ایران نیز یکی از هفت کشور متاثر از آن به شمار می‌رود، می‌تواند گمراه‌کننده باشد. اگرچه ممکن است کمی خوش‌بینانه به نظر برسد، اما ناسیونالیسم ترامپ را باید بیشتر در چارچوب شعارهای او برای بهبود اقتصاد آمریکا (به زعم ترامپ) تفسیر کرد، تا در برجسته‌سازی نقش دولت آمریکا در مقابل دولت‌های متخاصم.

منابع:
1- ویکی‌پدیا ذیل عنوان Madman Theory
2- vox، مطلب شماره 14165670
3- واشنگتن‌پست، مطلب با عنوان Donald Trump embraces the risky 'Madman Theory' on foreign policy
4- آرشیو امنیت ملی دانشگاه جرج واشنگتن، مطلب Nixon, Kissinger, and the Madman Strategy during Vietnam War

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها