شناسه خبر : 17248 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

بررسی وضعیت سوسیالیست‌های فرانسه

سرگردانی «چپ خاویار»

حزب سوسیالیست فرانسه شکست سنگینی خورد، دور دوم انتخابات محلی پیروزی بزرگی را برای حزب راست‌میانه(UPM) اتحاد برای جنبش مردمی به همراه داشت.

راجر کاپلن

حزب سوسیالیست فرانسه شکست سنگینی خورد، دور دوم انتخابات محلی پیروزی بزرگی را برای حزب راست‌میانه (UPM) اتحاد برای جنبش مردمی به همراه داشت. رسانه‌ها شگفت‌زده شده بودند چرا که پیش‌بینی می‌کردند نتیجه انتخابات -‌ میان محافظه‌کاران (با کمی امتیاز برایشان) و جبهه ملی (با امتیازات بیشتر) - یکسان و بدون برد خواهد بود، ولی آنها نکته اصلی را نادیده گرفتند و آن اینکه هیچ خطری برنامه تبادل متناوب میان راست میانه و محافظه‌کاران چپ میانه را تهدید نمی‌کند، حتی اگر رای‌دهندگان از ناتوانی نخبگان پاریسی برای مواجهه با مسائل مهم ابراز انزجار کنند.
با وجود اینکه رسانه‌های فرانسوی و بریتانیایی تمام مدت در حال ارجاع دادن به «موج آبی» -اصطلاحی که معرف بُردهای انتخاباتی راست‌گرایان در فرانسه پس از جنگ اول جهانی است - هستند اما حقیقت این است که نتایج این انتخابات نشانی ندارد از اینکه چهارمین، یا پنجمین قدرت اقتصادی جهان در دست محافظه‌کاران قرار گرفته است. صاحبان قدرت در شهرهایی متوسط، با جمعیت ۵۰ تا ۱۰۰ هزار نفر، از قدرت ساقط شدند؛ باقی آنها در شهرهای بزرگ همچون پاریس، لیون، مارسی و بوردو بر سر قدرت باقی مانده‌اند. در واقع پاریس با اختلافی زیادتر از آنچه انتظار می‌رفت همچنان سرخ باقی ماند. سیاست محلی همواره سیاست محلی باقی می‌ماند. پاریس که نخستین شهردار سوسیالیستش را در سال ۲۰۰۱ انتخاب کرد، جانشین او را نیز مورد تایید قرار داد، کسی که نخستین شهردار زن پاریس خواهد بود. شهردار پاریس به جای آنکه همانند یک جنگجوی بی‌باک حکومت کند ترجیح داد بر مدیریت شهری و تجملات آن تمرکز کند، برای مثال دیوارهای ساحلی رود سن را در تابستان‌ها به پلاژهای ساحلی تبدیل کرد و همزمان با مسابقات قهرمانی تنیس اُپن فرانسه، صفحات بزرگ نمایشگر را مقابل ساختمان شهرداری نصب کرد.
در میان شهرهای بزرگ، لندن نیز از لحاظ جمعیت فرانسوی، مهم به شمار می‌آید و شهردار آمریکایی‌الاصل لندن، بوریس جانسن -که ستونی نیز در دیلی‌تلگراف درباره تنیس به قلم او منتشر می‌شود- هنگامی که از او درباره فراهم ساختن محیط تجاری اقتصادی در شهرهای بزرگ سوال شد، به این موضوع اشاره کرد. مرگ حزب سوسیالیسم فرانسه، به‌رغم شکستی که متحمل شده‌اند، نه‌تنها اغراق‌آمیز بلکه داستانی قدیمی تلقی می‌شود. حزب کارگران فرانسه (SFIO) یا «خانه قدیمی» همان‌طوری که لئون بلوم آن را نامیده است، نخستین بار توسط کمونیست‌ها غارت شد زمانی که آنها کنگره تور را در دست گرفتند. آنها توانستند بیشترین تعداد نمایندگان، مطبوعات و سرمایه را به دست آورند. اوضاع بر وفق مرادشان بود و نام‌های بزرگی از تاریخ چپ‌گرای فرانسه با آنها همراه بودند. آنچه در پی آمد اما خوشایند نبود.
در دهه ۳۰ بسیاری از روشنفکران و هنرمندان فرانسه جذب رمنسی شدند که با زیرکی به اختیار سرخ‌ها در‌آمده بود؛ ستارگانی همچون رومن رولان، آندره مالرو و حتی آندره ژید خود را به نوای انقلاب سپردند. بلوم مارکسیستی بود که با خلوص نیت به قوانین دموکراسی بورژوازی اعتقاد داشت. هنگامی که او با پیروزی جبهه خلق -ائتلاف چپ و چپ میانه برای مبارزات انتخاباتی ۱۹۳۶ و در عین حال خدمت به سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی به هم پیوسته بودند- به قدرت رسید، جنگ میان طبقات را نادیده نگرفت. کمبودهایی که در زمان کوتاه حکومتش به چشم می‌آمد (که در حقیقت پایه و بنیان دولت رفاه پس از جنگ جهانی دوم شد) موج دیگری از ریزش در هر دو گرایش سیاسی را به همراه داشت: رهبران سوسیالیست فرانسه یا به فاشیسم پیوستند یا خود گروه‌های فاشیستی تشکیل دادند، به بهانه گسترش صلح و رودررویی با تهدید آلمان و از یهودستیزی بهره بردند. در حالی که گروه دیگر به حزب استالینیستی کمونیست فرانسه (PCF) پیوستند، افراد برجسته‌ای همچون پیکاسو و نویسنده سورئالیسم لوئی آراگون. این داستان ادامه یافت و بسیاری از سوسیالیست‌ها به سمت رژیم مارشال فیلیپ پتن رفتند. پس از شکست نظامی فرانسه در سال ۱۹۴۰ بسیاری از آنها زندانی شدند یا به قتل رسیدند. پس از جنگ برنامه‌های مشترک ناتو و اروپا، حزب را در جمهوری چهارم فرانسه محکم و استوار کرد ولی با بحران الجزایر از پا افتاد و رژیم را نیز با خود سرنگون کرد.
مالرو که در زمان جنگ راه خود را با نظریه سیاسی «مرد بزرگ» یافته بود، گفت: «میان ما (پیروان دوگل، که پس از پایان جمهوری چهارم قدم پیش نهاد) و کمونیست‌ها هیچ چیزی وجود ندارد.» او اغراق می‌کرد. در دهه ۶۰ فرانسوا میتران، رهبری دور از انتظار که در جوانی کاتولیک و سلطنت‌طلب بود و سپس به پتن خدمت کرده و پس از آن نیز به گروه مقاومت پیوسته بود و هرگز عضو حزب کارگری فرانسه نبود، ائتلافی بر ضد دوگل تشکیل داد که کمونیست‌ها را نیز شامل می‌شد و حزب سوسیالیست را از نو طراحی و نامگذاری کرد و آن را با همکاری اصلاح‌طلبان سوسیال دموکرات و مارکسیست‌های رادیکال بر اساس مفهوم «چپ خاویار» پایه نهاد (مفهومی که به آن لیبرال لیموزینی هم گفته می‌شود). عبور از این بیابان بی‌نهایت سرانجام به پیروزی در سال ۱۹۸۰ ختم شد، دو دوره ریاست‌جمهوری برای میتران و تحکیم و تثبیت حزب سوسیالیست به عنوان مهم‌ترین حزب چپ‌گرا همراه با سقوط غیرقابل بازگشت کمونیست‌ها.
سیاست فرانسه از زمان میتران به بعد «نرمال» بوده است به این معنی که رقابت میان حوزه‌های انتخاباتی با تکیه بر نیروهای بازار برای فراهم کردن قدرت کافی جهت به دوش کشیدن بار سنگین بخش دولتی (و حقوق وابسته به آن)، همواره وجود داشته است.
درخواست از مردم برای کار بیش از ۳۵ ساعت در هفته و پس از سن ۵۰‌سالگی می‌تواند بحران‌های سیاسی به همراه بیاورد. مساله‌ای که بوریس جانسون نیز به آن آگاه است، این‌طور نیست که تمایلی وجود نداشته باشد یا تعداد زیادی از کانال مانش عبور نکنند. اما اگر شما یک آجر از ساختمان امتیازات و منافع مقرره را خارج کنید، این خطر را باید بپذیرید که به ساختارهای کاملاً نوین تن دهید و مردم زیادی وجود دارند که نمی‌خواهند چیزی مانع انجام آن شود. ناتوانی نیکلای سارکوزی (از راست میانه) برای پیروزی در دور دوم انتخابات سال ۲۰۱۳ و سقوط زودهنگام محبوبیت رقیب سوسیالیست او، فرانسوا اولاند، بیانگر خطرات این بازی‌های سیاسی است و همچنین نشان‌دهنده این امر که حفظ یک دولت رفاه پرهزینه با جمعیتی با متوسط سنی بالا تا چه میزان مشکل است. سوسیالیست‌ها بسیاری از پایگاه‌های تاریخی‌شان را از دست دادند همچون شهر لیموژ که از سال ۱۹۱۲ در اختیارشان بود (نخستین شهری که در آن برنده شدند). با این وجود، به‌رغم سودی که از شهرهای بزرگ عاید «جبهه ملی» بیگانه‌هراس شد، نتایج رای‌گیری نشان‌دهنده نگرانی از مسائل مهم‌تری است همچون مدیریت شهری -که جرم و جنایت را نیز در بر می‌گیرد- بیش از آنکه بیانگر بازگشت به ایدئولوژی‌های سیاسی باشد. پاریس نمونه این ماجراست: حزب سوسیالیست با کاندیدایش «آن هیدالگو» به‌رغم اکثریت محافظه‌کار اقتصادی و اجتماعی‌اش شهر را حفظ کرده است. بسیاری از نواحی شهر راست‌گرا باقی مانده‌اند از جمله محله‌ای که گزارشگر ما جو هریس در آن ساکن است و هر دو منطقه‌ای که محله لاتین را تشکیل می‌دهد و همچنین محله مشهور کرانه چپ رود سن که به‌رغم آنچه در سخنوری‌های کافه‌نشینانش به گوش می‌رسد، هنوز آگاه است که منفعت از کجا تامین می‌شود. اولاند ممکن است پیغام را گرفته باشد. او مانوئل والس را که مردی است از بارسلون و در جوانی به فرانسه مهاجرت کرده است و برخلاف بسیاری از سیاستمداران چپ‌گرا یا راست‌گرا فارغ‌التحصیل مهم‌ترین دانشگاه‌های پاریس نیست، جایگزین ژان مارک ارو در سمت نخست‌وزیری کرد که به این معنی است که کاری غیر از تصمیم آسان‌تر، یعنی مجازات دیگری به عنوان قربانی کسی دیگر را انجام داده است. والس، وزیر کشور دولت ارو یکی از تندروها در زمینه قانون و نظم و مهاجرت به شمار می‌آید، که در اینجا به معنای دفاع از سنت مساوات‌طلبی ژاکوبن بر ضد اجتماع‌گرایی خزنده در جامعه با گسترش جمعیت مهاجران رو به افزایش است و «چپ خاویار» را گیج کرده است. اگر والس موفق شود، شاید بتواند جامعه فرانسه را که به سمت باتلاق رکود و اضطراب ناشی از بیگانه‌هراسی و یهودستیزی پیش می‌رود و با شعارهای عوام‌فریبانه‌ای که اروپا و ایالات متحده را دشمن فرانسه معرفی می‌کند، نجات دهد. او همچون تونی بلر است و با پیشنهاد تغییر نام حزب سوسیالیست، می‌تواند اولاند را در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۱۷ به چالش بکشد یا به سادگی رای‌ها را به دست بیاورد.
منبع: American Spectator

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها