شناسه خبر : 1333 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

گفت‌وگو با احمد پورفلاح درباره زندگی و فعالیت‌های اقتصادی‌اش

سَکّوی سِکو

دوره‌ای به فیلم‌های کابویی بسیار علاقه‌مند بودم و مثلاً فیلم‌های جان وین را دنبال می‌کردم. فیلم‌های دوست‌داشتنی زیادی را دیدم و هنرپیشه‌ها را کامل می‌شناختم؛ بر باد رفته و کلارک گیبل، دانه‌های شن، شکوه علفزار که وارن بیتی و ناتالی وود بازی کرده بودند یا بانوی زیبای من. اینها فیلم‌های جاودانه سینما هستند.

رضا طهماسبی
نوه خان محمدخان بلوک‌باشی ملاک و باغدار اهل کرج است و فرزند پدر و مادری که هر دو کارمند وزارت بهداری بودند. از تدریس در دانشگاه تا برنامه‌ریزی مسابقات فوتبال در فدراسیون و حتی شعرسرایی برای کارآفرینان را در سابقه دارد اما بیش از همه یک مدیر صنعتی است و سال‌های زیادی است مدیریت شرکت سکو ایران را در اختیار دارد و توانسته آن را از یک بنگاه تعطیل در اوایل انقلاب به یک شرکت بزرگ و فعال تبدیل کند. با اینکه صنعت، کسب‌وکارش بوده و هست دغدغه‌های اجتماعی هیچ‌گاه او را رها نکرده است. «محک» موسسه خیریه حمایت از کودکان سرطانی از همان اوایل شروع به کار خود، او را در کنار خود دیده و هنوز هم توجه ویژه‌ای به این موسسه دارد و علاوه بر حضور در هیات امنا، مشاور هیات مدیره نیز هست. احمد پورفلاح در چند سال گذشته شاید بیش از آنچه در شرکت خودش حضور داشته، در نشست‌ها و جلسات مختلف از اتاق تهران، اتاق ایران و اتاق مشترک ایران و ایتالیا گرفته تا شورای گفت‌وگوی بخش خصوصی و شورای مشاوران وزیر فعالیت داشته است. همواره از محسن خلیلی پدر تشکل‌گرایی ایران به نیکی و به استادی یاد می‌کند و بحق در هم‌افزایی و هماهنگی فعالان و تشکل‌های بخش خصوصی پا جای پای او می‌گذارد. احمد پورفلاح مدیرعامل و عضو هیات مدیره شرکت سکو ایران، عضو هیات نمایندگان اتاق تهران و چندین و چند تشکل و شورای مشورتی دیگر در یکی از اولین شب‌های پاییز در خانه شخصی‌اش به همراه همسرش میزبان ماست تا از زندگی و تجربیات کاری‌اش بگوید؛ از موفقیت‌ها و شکست‌هایش، از جان وین و لامارتین، از میز پنگ‌پنگ و تور والیبال، از شاملو و فروغ و شجریان. پورفلاح وزنه سنگینی در بخش خصوصی اقتصاد کشور است. کسی که شاید بخش خصوصی هیچ‌گاه نخواهد حضور او را کمرنگ ببیند و حاضر باشد به هر قیمتی او را در مجامع اصلی و مهم خود حفظ کند.



اولین تجربه شما در کار صنعتی چه بود؟
در سال 1355 من برای مدیریت شرکت تولیدی و صنعتی راف دعوت شدم. این شرکت بزرگ‌ترین تولیدکننده رادیاتور شوفاژ در آن دوران بود و سهامداران بسیار بزرگی داشت. بازار رادیاتور و شوفاژ فولادی را هم در اختیار داشت ولی وضعیت خوبی نداشت. دلیل اول این بود که سهامدارانش آدم‌های بزرگی بودند، وقتی در یک شرکت همه سهامداران بزرگ هستند مشکلات بزرگی هم ایجاد می‌شود. دوم اینکه این سهامداران بزرگ خودشان مصرف‌کننده بودند و برای همین در مجمع، محصولات را درست قیمت‌گذاری نمی‌کردند و خودشان ارزان می‌خریدند و بعد در پایان سال شرکت زیان می‌کرد. وقتی من مدیریت راف را پذیرفتم این شرکت عملاً ورشکسته بود. حدود 100 هزار متر‌مربع شوفاژ در انبار کارخانه این شرکت در کیلومتر 19 جاده رشت به انزلی به دلیل رطوبت بالا در معرض زنگ‌زدگی بود. من در همان جلسه اول اعلام کردم فروش محصولات به سهامداران به طور مساوی با بقیه خواهد بود. در ترکیب سهامداران ما افراد سرشناس و خوشنامی هم بودند مثل دکتر بازرگان، مهندس صباغیان یا مهندس سحابی. بعضی از اینها در بازار تاسیسات فعالیت داشتند و جزو سهامداران شرکت راف هم بودند. از طرفی چون بازار فروش محدود شده بود و سهامداران می‌خریدند محصول ما در شهرستان‌ها شناخته نشده بود. من چند پیکان خریدم و چند بازاریاب استخدام کردم. نمونه محصول را به اینها دادم و گفتم در سراسر ایران محصول را معرفی کنند. بعد نمایندگی گرفتیم، شبکه فروش راف بسیار گسترده شد. من که در سال 1355 راف را ورشکسته تحویل گرفته بودم در سال 1359 علاوه بر جبران تمام زیان‌ها، 27 میلیون تومان که معادل 70 درصد سرمایه شرکت بود سود بردیم. پیشنهاد من این بود که با توجه به نزدیک شدن به پایان دوران رادیاتورهای فولادی و ورود رادیاتورهای آلومینیومی، ما هم این سود را صرف تغییر سیستم شرکت کنیم اما تعدادی از سهامداران نپذیرفتند و گفتند ما سال‌ها زیان دیده‌ایم و سود را تقسیم کنید. من همان موقع تصمیم گرفتم کم‌کم از راف بروم و سال 1361 بود که از راف بیرون آمدم. البته هنوز هم با اعضای هیات مدیره و سهامداران راف دوستی و رفاقت دارم.

سرنوشت راف چه شد؟ هنوز فعال است؟
سال گذشته به طور کامل تعطیل شد. بعد از آن اتفاق چندین بار سراغ من آمدند و اصرار کردند که من برگردم چون وضعیت شرکت، مجدداً نامساعد شده بود و از من می‌خواستند که برگردم و پروژه تغییر محصول را آغاز کنم اما من دیگر در سکو ایران فعالیت داشتم و نه علاقه داشتم و نه می‌توانستم که برگردم. حدود هفت ماه بود که سکو ایران را تحویل گرفته بودم و همکاران سابقم در راف دوباره سراغم آمدند و خواستار این شدند که من برگردم. من گفتم دیگر برنمی‌گردم ولی می‌توانم مدیر توانمند و تحصیلکرده‌ای معرفی کنم و آقای دکتر شیبانی را که الان عضو هیات نمایندگان اتاق هستند، معرفی کردم و ایشان مدتی در راف فعالیت کردند ولی واقعاً وضعیت راف آنقدر خراب شده بود که دیگر نمی‌شد جمعش کرد و نجاتش داد.

چطور بعد از خروج از راف به سکو ایران رفتید؟
یکی از دوستانم که می‌دانست من در حال ترک راف هستم به من گفت یک شرکت پروفیل‌سازی و در و پنجره‌سازی هست که با وقوع انقلاب و متوقف شدن پروژه‌هایش خوابیده است. او پیشنهاد داد سهام شرکت را بخریم و دوباره آن را فعال کنیم. سکوها در دنیا برای پروژه‌های بزرگ ایجاد شدند. سکو ایران هم همزمان با پروژه اکباتان راه‌اندازی شد. در دوران انقلاب که پروژه اکباتان و چند پروژه بزرگ دیگر متوقف شد وضعیت سکو ایران هم به هم ریخت. اینجا بود که من وارد سکو شدم و هم بخشی از سهام را خریدم و هم مدیریت‌اش را برعهده گرفتم.

سهام سکو ایران الان در اختیار کیست؟
بخشی را من خریدم و بخشی هم در اختیار ایتالیایی‌هاست. سه خانواده که از دوستان من هستند هم سهامدار هستند. سکو ایران را به تدریج توسعه دادیم و ماشین‌آلات جدید خریدیم و تکنولوژی نو آوردیم. من کارخانه را با 10 کارگر تحویل گرفتم اما به تدریج تعداد کارگران ما به بیش از 300 نفر رسید. در دفتر مرکزی هم 70 مدیر و مهندس داشتیم. چون از دوران راف با تجربه شبکه فروش آشنا بودم در تمام مراکز استان‌ها، نمایندگی با تیم فنی دایر کردم و نهایتاً سکو توسعه پیدا کرد به نحوی که بخش زیادی از پروژه‌های بزرگ در دوران بعد از انقلاب را سکو اجرا کرد. مثل ذوب آهن اصفهان، فولاد مبارکه و مس سرچشمه که تمام سازه‌های سبک و نیمه‌سنگین از پارتیشن‌ها، سقف، درهای ورودی، پنجره‌ها را سکو ایران تامین کرد. در ساخت مترو تهران و مشهد، سکو ایران مشارکت دارد. ساختمان وزارت راه، مسکن و شهرسازی، وزارت کشور و ساختمان‌های زیادی با مشارکت و همکاری سکو ایران ساخته شده‌اند. سکو ایران بعد از سکو ایتالیا و سکو چین، سومین سکوی بزرگ در دنیاست. ما محصولات را متنوع کردیم و حتی از سیستم سکو هم فاصله گرفتیم. چون سکو فقط با گالوانیزه رنگ‌شده کار می‌کند. ما با فرانسوی‌ها وارد همکاری شدیم و نمایندگی سامفی فرانسه را برای در و کرکره‌های اتوماتیک گرفتیم. لوازم اداری را شروع کردیم. وقتی در و پنجره‌های پی‌وی‌سی آمد اوضاع بازار به هم ریخت. تا قبل از آن فقط سه کارخانه بزرگ و اصلی برای تولید در و پنجره در کشور بود: سکو ایران، دورال و آلوپن. بعد از انقلاب کارخانه کویر هم وارد این کار شد. بعد از اینکه سازمان بهینه‌سازی سوخت تسهیلات داد و تبلیغ کرد چهار کارخانه به 2200 کارگاه، کارخانه و واحدهای زیرپله‌ای افزایش یافت که بازار را به هم ریخت. ما پی‌وی‌سی را در کارخانه دیگری به نام سکوپلاست راه‌اندازی کردیم. سیستم سکو با پی‌وی‌سی و آلومینیوم اصلاً هماهنگ نبود و برای همین ما در این مورد از سیستم سکو فاصله گرفتیم و جدا از کارخانجات مادر کارخانه‌های دیگری راه‌اندازی کردیم. چون ایتالیایی‌ها علاقه‌ای به مشارکت نداشتند.

این برای توسعه کار که مشکلی ایجاد نکرد؟
سهم ایتالیایی‌ها در سکو ایران کم شده و در حال حاضر زیر پنج درصد است. ما باید محصولات‌مان را توسعه می‌دادیم و تولیدات را متنوع می‌کردیم مثلاً پروفیل دور در پراید تولید کردیم که تنها محصولی است که در سکو ایران جوش می‌خورد، چون تمام محصولات سکو بدون جوش است.

قبل از اینکه مدیریت راف و سکو ایران را قبول کنید کجا مشغول بودید؟
در وزارت علوم و آموزش عالی عضو هیات علمی بودم و تدریس می‌کردم. در دانشکده‌های تخصصی دروسی مثل مصونیت قضایی و حقوق تدریس می‌کردم.

خودتان حقوق خوانده بودید؟
بله، در تهران حقوق خواندم و لیسانس گرفتم. بعداً در رشته مدیریت صنعتی ادامه تحصیل دادم. دوره‌های مدیریتی و مهندسی زیادی گذراندم مثل مدیریت استراتژیک و مدیریت اجرایی.

چرا رشته حقوق را انتخاب کردید؟
حقیقت این است که من دوست داشتم کشاورزی بخوانم چون علاقه‌مند بودم که در طبیعت و بیرون از شهر باشم ولی نشد و نگذاشتند. نهایتاً به طرف این رشته رفتم.

یعنی توصیه کردند که حقوق بخوانید؟
نه، کنکور بود و امتحان دادم و قبول شدم. همان موقع در کنکور معماری هم شرکت کردم چون معماری را هم دوست داشتم اما به همراه پسردایی‌هایم به شمال کشور رفتم و مدت زیادی هم آنجا ماندم و اصلاً برای شرکت در کنکور معماری به تهران نیامدم.

دانش‌آموز خوبی بودید؟
درسم خوب بود. من در دبستان رازی و دبیرستان فارابی کرج تحصیل کردم. در دوران دبیرستان به خاطر فعالیت‌های ورزشی کمتر سر کلاس‌ها ظاهر می‌شدم. قهرمان پینگ‌پنگ مدرسه بودم و والیبال هم بازی می‌کردم. حتی یک بار دبیر فیزیک ما به نام آقای هادی‌زاده با این تصور که من دانش‌آموز کلاس‌اش نیستم می‌خواست مرا از کلاس بیرون کند و می‌گفت تو از کجا آمده‌ای سرکلاس نشستی. کلی طول کشید که توضیح دادم من پورفلاح هستم و دانش‌آموز همین کلاسم که پرسید تا حالا کجا بودی پس؟ فکر کنم بعد از عید بود که تازه رفته بودم به کلاس فیزیک. توضیح دادم که من هم در تیم‌های ورزشی دبیرستان فعال بودم و هم پیشاهنگ بودم. ایشان به من گفت مطمئن باش هر درسی که قبول شوی از فیزیک نمره نمی‌گیری. با این حال با آن درس‌های سخت آن دوره از فیزیک نمره 17 گرفتم و نمره را هم بردم به ایشان نشان دادم. دوره دبیرستان را با اینکه کمتر در کلاس حاضر می‌شدم بدون هیچ تجدیدی به پایان بردم و بعد هم که به دانشگاه رفتم.

شما در دانشگاه حقوق خواندید و بعد هم رفتید وزارت آموزش عالی و به تدریس در دانشگاه مشغول شدید. چطور سر از مدیریت واحدهای صنعتی درآوردید؟
اصولاً مدیریت یک فن یا هنر عام است. الزاماً این‌طور نیست که شما حتماً باید لیسانس یا مدرک دانشگاهی مدیریت داشته باشید.

آنهایی که سراغ‌تان آمدند چه شناختی از شما داشتند؟ شخص خاصی شما را پیشنهاد کرده بود؟
دوستی که منزلش در مجاورت دفتر مرکزی راف بود مرا معرفی کرد. ایشان عضو هیات مدیره فرش مشهد هم هستند. اعضای هیات مدیره هم به هر حال با کارهای من آشنایی پیدا کرده بودند و یک شناخت نسبی داشتند.

در بحبوحه انقلاب و زمان مصادره‌ها و مشکلاتی که برای بخش خصوصی ایجاد شد، راف به مشکل برنخورد؟
نه، از نظر سیاسی هیچ مشکلی نداشتیم. اتفاقاً مشکلش فقط بحث اقتصادی بود.

به خاطر حضور مهندس بازرگان و اعضای نهضت آزادی که عضو دولت موقت بودند کسی کاری به راف نداشت؟
نه، آقای مهندس بازرگان و همفکران‌شان در شرکت‌های زیادی سهامدار بودند. مهندس بازرگان گروه یاد را داشتند که متشکل از 11 استاد دانشگاه بود که افراد فرهیخته‌ای و اغلب مهندسان مجربی در حوزه‌های ساخت‌وساز، سدسازی، تاسیسات و غیره بودند.

در حال حاضر غیر از سکو ایران، در شرکت دیگری هم حضور دارید که سهامدار یا عضو هیات مدیره باشید؟
هیچ‌وقت دنبال سرمایه‌گذاری و سرمایه‌اندوزی نبودم و در شرکت یا بنگاهی فعالیت نداشتم مگر ان‌جی‌او یا نهادهای اجتماعی و خیریه که نه‌تنها درآمدی ندارد که برایم هزینه هم داشته است. مثلاً یکی از آن نهادهای مورد علاقه‌ام موسسه محک است. از همان سال‌های اول کار محک با خانم قدس همکاری کردم. امروز محک واقعاً مانند یک نگین در بین ان‌جی‌اوهای دنیاست. زمانی از هر 100 کودک سرطانی 80 نفر می‌مردند اما حالا به لطف حضور محک این نرخ به 20 تا 25 رسیده است.

فعالیت‌هایتان در محک چه روندی داشت؟
من دو دوره نایب‌رئیس هیات مدیره بودم و در واقع هیات مدیره را اداره می‌کردم. بعد چون این پست نیازمند وقت زیادی بود و از طرفی هم دوست داشتم این صندلی شناور باشد و افراد دیگری هم بیایند دیگر آن را نپذیرفتم. اکنون عضو هیات امنا هستم که مادام‌العمر است. چند باری هم دوستانم در محک اصرار داشتند مدیریت هیات مدیره را قبول کنم که بهشان گفته‌ام هر وقت از اتاق بازرگانی کناره گرفتم این کار را می‌کنم و آنها هم منتظرند من اتاق را کنار بگذارم. در حال حاضر مشاور هیات مدیره هم هستم و روزی نیست که با همکاران محک در ارتباط نباشم. هر ماه هم یک جلسه عادی داریم و جلسات فوق‌العاده هم که برگزار می‌شود اصرار دارند که من حتماً حضور داشته باشم.

از ابتدا چگونه وارد محک شدید؟
همان‌طور که احتمالاً می‌دانید خانم سعیده قدس که دخترشان سرطان گرفت و به رغم داشتن امکانات و توان مالی دچار مشکلات و سختی‌های زیادی شد به فکر افتاد که به کودکان سرطانی کمک کند. ایشان پیشنهاد داد که جمع شویم و یک انجمن خیریه درست کنیم. در سال‌های اول صرفاً پول جمع می‌کردیم و به بیمارستان‌هایی که بخش سرطان داشتند کمک می‌کردیم. پدر و مادرها را پیدا می‌کردیم و در روند درمان کودکان‌شان به آنها کمک می‌کردیم. جلوتر که رفتیم برای اینکه به کار سروسامان بیشتری ببخشیم موسسه محک را در سال 1370 ثبت کردیم و بعد در سال‌های 1383-1382 بیمارستان محک را راه‌اندازی کردیم. قبل از آن در تمام بیمارستان‌های تهران که بخش سرطان داشت مددکار مقیم داشتیم که بتوانیم به کودکان سرطانی کمک کنیم. با کمک جوان‌هایی که در محک حضور داشتند عقب‌ماندگی‌های آموزشی بچه‌ها را جبران می‌کردیم. گردش‌های علمی برای بچه‌ها می‌گذاشتیم، حتی برای خانواده‌ها روانشناس گرفتیم. به هرحال وقتی در یک خانواده یک کودک سرطانی حضور دارد همه منابع خانواده صرف او می‌شود که باعث برانگیخته شدن حسادت دیگر برادر و خواهرها بود تا جایی که شده بود تا حذف فیزیکی کودک سرطانی پیش بروند. یا زوج‌ها به خاطر کودک سرطانی که داشتند به طلاق نزدیک می‌شدند، از نظر روحی گرفتار می‌شدند یا دچار مشکلات شدید اقتصادی می‌شدند. بخش مددیاری و روانشناسی محک در این زمینه کمک فراوانی به خانواده‌ها کرد. محک تا جایی رفته که امروز شعار ما این است که در ایران هیچ کودکی به خاطر بی‌پولی از سرطان نمی‌میرد. الان محک یک ریال از بیمار پول نمی‌گیرد و عمل‌های جراحی سنگین انجام می‌دهد. ما پیوند نخاع انجام می‌دهیم که در ایران به غیر از محک فقط یک بیمارستان دیگر توانایی انجامش را دارد و حداقل 40 میلیون تومان هم هزینه دارد. برای بعضی از سرطان‌ها، آمپول‌هایی باید به بیمار تزریق شود که سه تا چهار میلیون تومان قیمت دارد اما محک رایگان این کار را نجام می‌دهد. به نظر من محک یک جای مقدس و یک زیارتکده است. محک امروز جهانی شده و فقط در ایران مطرح نیست. در همه جای دنیا محک را می‌شناسند. محک جزو معدود خیریه‌هایی است که کمک‌های نقدی و غیرنقدی را تنها در صورتی دریافت می‌کند که منبعش مشخص و شفاف باشد. در یک رتبه‌بندی بین ان‌جی‌اوها در سال 2013 که فقط از آمریکا 160 ان‌جی‌او حضور داشتند، محک رتبه دهم را به دست آورد. این رتبه فوق‌العاده است. محک یک بیمارستان دیگر هم در دست ساخت دارد و تنها روی بحث درمان هم متمرکز نیست. انستیتو سرطان محک، مطالعات و پژوهش‌های زیادی در مورد انواع سرطان انجام می‌دهد و آمار و اطلاعات خوبی دارد.

سکو ایران در حوزه صادرات هم فعال است؟
معمولاً کشورهای منطقه نمایندگی سکو دارند. سکو در عربستان و روسیه حضور دارد البته خودشان تولید ندارند و وارد می‌کنند. در عراق هم سکو حضور داشت که در جنگ از بین رفت. ما در کشوری که سکو حضور دارد حق فروش نداریم. با این همه به شکل محدودی به کشورهای سی‌آی‌اس محصول فروختیم. در آذربایجان ورک‌شاپ دایر کردیم،‌ مدتی هم فروش خوبی داشتیم تا به بحران خوردیم و جمع کردیم. به قطر و مالزی هم کالا فروختیم اما به شکل محدود چون در و پنجره هم سنگین است،‌ هم حجیم است، رنگ و شیشه دارد و حمل‌ونقل آن سخت است. در دنیا هم کمتر صادر می‌شود.

فعالان بخش خصوصی در کشور ما در طول دوران کاری خود به خاطر حضور گسترده دولت، معمولاً به مشکلات عدیده‌ای در ارتباط با دولت گرفتار می‌شوند. شما بزرگ‌ترین مشکلی که با دولت داشتید چه بوده است؟
انصافاً ما با دولت به مشکل عمده‌ای برنخوردیم. این‌طور نبوده که مثلاً در پروژه‌ها پول‌مان را ندهند، یا برای‌مان مشکل ایجاد کنند. ما هم دنبال بلندپروازی نبودیم و اعتبارات هنگفت از دولت نخواسته‌ایم. حتی در یک مقطع به خاطر رابطه خوبی که با وزارت صنایع داشتیم پیشنهاد دادند که از تنخواه‌گردان صادراتی که به دلار هم پرداخت می‌کردند استفاده کنیم. من گفتم ما آنقدر صادرات نداریم که بخواهیم از این تنخواه استفاده کنیم و نگرفتم با اینکه اصرار زیاد بود که برویم و بگیریم. البته دوستان ما هم که از این تنخواه استفاده کردند بعداً بسیار گرفتار شدند چون با دلار 100 تومانی تنخواه گرفتند و هزینه کردند و زمان بازپرداخت دلار 300 تومان شده بود. روی منابع بانکی هم چندان حساب نمی‌کردیم.

مثلاً برای گرفتن مجوز توسعه کار و افتتاح یک خط تولید تازه یا انجام امور اداری گرفتار بوروکراسی دولت نشدید؟
واقعاً نه. زمانی که حوزه مالیاتی ما تهران بود کمی مشکل بوروکراسی داشتیم اما از زمانی که اعلام کردند به خاطر اینکه کارخانه در شهرک صنعتی قزوین است باید حوزه مالیاتی ما هم قزوین برود دیگر به مشکلی برنخوردیم. به نظر من مراوادت دو جانبه بخش خصوصی با دولت مقداری هم بسته به نحوه تعامل، مدیریت و روابط عمومی ما دارد. مثلاً در دورانی اغلب واحدهای صنعتی با شورای اسلامی واحدشان مشکل شدید داشتند. می‌دانید واحدهایی که بیش از 35 نفر پرسنل دارند باید شورای اسلامی داشته باشند و بسیار پیش آمده که بنگاه‌ها با انجمن دچار مشکل شده‌اند ولی ما هیچ‌وقت مساله‌ای از این بابت نداشتیم. من همیشه و همه جا گفته‌ام که در مثلث سرمایه، تکنولوژی و نیروی انسانی، مولفه نیروی انسانی باارزش‌ترین است و به این کاملاً اعتقاد داشتم. قبل از آنکه مشغله‌ام در اتاق بازرگانی تا این اندازه زیاد شود، هفته‌ای یک روز، سه‌شنبه‌ها، به کارخانه می‌رفتم و به امور مربوط به کارگران رسیدگی می‌کردم. فعلاً شرایطی پیش آمده که نمی‌توانم هر هفته بروم ولی هم‌چنان سعی دارم که مساله‌ای پیش نیاید.

بزرگ‌ترین پروژه‌ای که تاکنون در سکو انجام دادید، چه بوده است؟
شهرک اکباتان پروژه بسیار بزرگی بود که قبل از انقلاب آغاز شده بود و سکو از همان ابتدا در آن حضور داشت. من در سال‌های بعد از انقلاب آن را تکمیل کردم.

فاز 1 و فاز 2 اکباتان؟
فقط فاز1 بود. بعد از اکباتان هم پروژه‌های بزرگ دیگری مثل مجموعه آپارتمان‌های مهستان در شهرک غرب را انجام دادیم. مجتمع فولاد مبارکه هم پروژه بسیار بزرگی بود که سکو انجام داد. پروژه‌های سرمایه‌گذاری مسکن در تبریز را داشتیم که 16 پروژه را با هم اجرا کردیم. کار مترو تهران هم کار بزرگی بود.

پروژه یا کاری داشتید که سرانجام خوبی نداشته باشد و یک جایی به بن‌بست بخورد؟ یا خودتان از انجام دادنش صرف‌نظر کنید؟
نه، در ایران پروژه ناموفقی نداشتیم و هم خودمان از روند کار رضایت داشتیم و هم نهادی که کار را برایش انجام دادیم، چه فرد بوده چه سازمان از کلیت کار رضایت داشته است. با این همه در یک مقطع با بخشی از سهامداران و مدیران سکو ایتالیا تصمیم گرفتیم که پروژه سکو پاکستان را در لاهور راه‌اندازی کنیم. این پروژه از آنجا که مدیریت‌اش با ما نبود چندان موفق نشده است. من آنجا فقط عضو هیات مدیره هستم. عملاً سرمایه‌گذاری در سکوپاکستان تا امروز هیچ بازدهی نداشته و فعلاً بلاتکلیف است. سودآوری که ندارد هر بار هم تلفن می‌زنند که بیایید جلسه تشکیل دهید به دنبال دریافت سرمایه بیشتر هستند.

مدیریت آن واحد با پاکستانی‌هاست؟
بله، یک فرد پاکستانی که تحصیل‌کرده آمریکاست مدیریت‌اش را برعهده دارد. او سعی کرد به سبک آمریکایی‌ها آنجا را مدیریت کند که موفق نشد. یعنی از روز اول قبل از اینکه به تولید برسد به دنبال مشاور و تبلیغات و گرفتن مشاور حقوقی و این قبیل مسائل رفت و هرچه سرمایه بود برای این کارها هزینه کرد. بعد نتوانست به سقف تولید برسد و اکنون با مشکل سرمایه در گردش مواجه شده است.

تا جایی که می‌دانم و خودتان اشاره کردید کتابخانه پرباری دارید. چه کتاب‌هایی در کتابخانه شما جا دارند؟
من ریاضی خوانده‌ام و روحیه و کارم در حوزه فنی و مهندسی است و دوره‌هایی که گذرانده‌ام همه در این زمینه‌ها بوده اما عاشق ادبیات بوده و هستم. خستگی‌ام را با شعر در می‌کنم. چه شعر کلاسیک و چه شعر نو. به همین دلیل هم عاشق موسیقی‌ام و با موسیقی زندگی می‌کنم. قدیم‌ها ماهانه محدودی که از پدرم می‌گرفتم نصفش هزینه خرید کتاب می‌شد و نصف دیگر صفحه‌های موسیقی. از جلوی کتابخانه و کتابفروشی که رد می‌شوم پایم می‌لغزد. حتی گاهی از خودم این سوال را می‌پرسم که مگر می‌خواهی چند سال عمر کنی و چقدر می‌توانی کتاب بخوانی که این همه کتاب جمع می‌کنی؟ در خانه یک اتاق را پر از کتاب کرده‌ام و دیگر جا ندارم، در دفترم هم همین‌طور. نگرانم که اگر روزی بخواهم سکو را ترک کنم با آن کتاب‌ها چه کنم. برای همین کتاب هم زیاد هدیه می‌دهم. در کارخانه برای کارگران کتابخانه درست کرده‌ام که روزهایی که بیکارند مطالعه کنند. در دفتر مرکزی کتابخانه داریم که کارکنان بخش‌های اداری کتاب به امانت می‌برند و می‌خوانند. پول و سرمایه زیادی هم روی کتاب گذاشتم.

حوزه مورد علاقه‌تان در مطالعه چه بوده است؟
ادبیات را بیشتر از همه دوست دارم. به ویژه کتاب‌هایی که نثر روانی داشتند. کتاب‌هایی با تم اجتماعی، عاشقانه و رمانتیک را واقعاً دوست داشتم. کتاب‌های فلسفی هم می‌خوانم. همین الان هم سه تا چهار کتاب همزمان باز دارم و می‌خوانم.

اشعار چه کسی را بیشتر دوست دارید و می‌خوانید؟
شعرهای شاملو و فروغ را بسیار دوست دارم. مجتبی کاشانی و حمید مصدق را هم زیاد می‌خوانم.

کدام کتاب بیشتر از بقیه روی شما اثر گذاشته است؟ یعنی در ذهن‌تان مانده است؟
کتاب‌های بسیار زیادی هستند که می‌توانم بگویم. کتاب‌هایی که در ذهن من نقش بسته است. مثل کتاب پَر نوشته ماتیسن یا نغمه‌های شاعرانه لامارتین.

سینما هم می‌روید؟
خیلی کم. در دوران جوانی زیاد می‌رفتم اما با مشغله‌های فراوانی که بعداً پیش آمد دیگر نتوانستم زیاد سینما بروم. شاید در 30 سال گذشته سه بار بیشتر سینما نرفته باشم. شناخت زیادی هم روی سینمای ایران ندارم، فیلم‌های ایرانی را گاه در تلویزیون می‌بینم و آنهایی توجهم را جلب می‌کند که افرادی چون آقای انتظامی یا مشایخی در آن حضور دارند.

ولی در جوانی گفتید زیاد سینما می‌رفتید. چه فیلم‌هایی می‌دیدید؟
آن زمان خیلی زیاد سینما می‌رفتم. یک دوره‌ای به فیلم‌های کابویی بسیار علاقه‌مند بودم و مثلاً فیلم‌های جان وین را دنبال می‌کردم. فیلم‌های دوست‌داشتنی زیادی را دیدم و هنرپیشه‌ها را کامل می‌شناختم؛ بر باد رفته و کلارک گیبل، دانه‌های شن، شکوه علفزار که وارن بیتی و ناتالی وود بازی کرده بودند یا بانوی زیبای من. اینها فیلم‌های جاودانه سینما هستند.

اشاره کردید که صفحه موسیقی هم زیاد می‌خریدید. به چه نوع موسیقی علاقه دارید و گوش می‌دهید؟
من موسیقی سنتی و کلاسیک را خیلی دوست دارم. واقعاً عاشق صدای استاد شجریان هستم. از صدای چند خواننده قدیمی در دوران قبل از انقلاب هم لذت می‌برم و دوست دارم. از خواننده‌های جدیدتر صدای سالار عقیلی را دوست دارم. جز اینکه خواننده خوبی است و صدای زیبایی دارد همکلاسی پسرم پاشا بوده و هر زمان هم که درخواست کردیم در محک برنامه اجرا کند لطف داشته و رایگان برای کودکان محک برنامه اجرا کرده است.

آخرین کنسرتی که رفتید چه بود؟
کنسرت هم مثل سینما و تئاتر خیلی کم پیش آمده که بروم. آخرین کنسرتی که رفتم کنسرت بنیامین بهادری بود. اتفاقاً خواننده خوبی هم هست اما من در مقابل عمل انجام‌شده قرار گرفتم و رفتم.

شما که ورزشکار حرفه‌ای بودید و در اوایل گفت‌وگو هم به حضور در فدراسیون فوتبال اشاره کردید. هیچ‌وقت فوتبالیست بودید؟
در دبیرستان و دانشگاه به خاطر سرعتی که داشتم فوتبال بازی می‌کردم ولی فوتبالیست نبودم. بیشتر دونده خوبی بودم. اتفاقاً آن زمان دوستان زیادی در دو تیم شاهین و تاج داشتم. به اصرار دوستان یک‌بار هم به باشگاه شاهین رفتم که اسم‌نویسی کنم. پرسشنامه‌ای جلوی من گذاشتند که بسیار پیچیده بود و تعهدات زیادی از من می‌خواست. مثلاً باید تعهد می‌دادی که هرگز سیگار نمی‌کشی و خیلی تعهدات دیگر. من اصلاً در عمرم سیگار نکشیده‌ام اما آن موقع برایم این همه تعهد دادن مشکل بود. دوستانم هر کدام می‌خواستند مرا به تیم خودشان ببرند چون دونده خوبی بودم. اما کارم در فوتبال به شکل دیگری پیش رفت. در آن دوران با آقای دیده‌بان که دبیر فوتبال تهران و آقای رنجبر که دفاع تیم ملی بود و بعد هم مربی تیم ملی شد، مسابقات فوتبال شهرستان‌ها را طراحی و برنامه‌ریزی کردیم مثل جام خزر و جام گنجعلی‌خان. سوابق‌اش را هم دارم. برای همه جالب بود که من خودم هیچ وقت فوتبالیست نبودم ولی مسابقات جام‌های شهرستان‌ها را طراحی کردم.

پینگ‌پنگ را تا کجا ادامه دادید؟
در مسابقات زیادی شرکت کردم و همیشه قهرمان دبیرستان و دانشکده بودم. با آقای احتشام‌زاده که قهرمان پینگ‌پنگ بود و در آن دوران هم بسیار مطرح بود بازی کردم. آقای احتشام‌زاده کسی بود که آن موقع‌ها که ژاپنی‌ها قهرمان بلامنازع پینگ‌پنگ بودند، یک ست از آنها گرفته بود. من تا جایی رفتم بالا که بتوانم با او هم بازی کنم.

الان هم ورزش می‌کنید؟
الان نه. وقتش را هم ندارم اما پیاده‌روی را دوست دارم و هرگاه فرصت مناسبی پیش بیاید پیاده‌روی می‌کنم.

مشغله زیادی دارید و علاوه بر سکو ایران، در اتاق تهران، کمیسیون‌های اتاق تهران و ایران، کمیته‌های مشترک و شورای گفت‌وگو هم حضور فعال دارید. زمان‌بندی‌تان چگونه است؟ صبح چه ساعتی از خانه خارج می‌شوید؟
معمولاً صبح‌ها ساعت 6 از خواب بیدار می‌شوم و ساعت 7 از خانه بیرون می‌روم. روزهایی که ساعت 7 صبح جلسه دارم هم ساعت 5 بیدار می‌شوم. تقریباً تاکنون در دفتر غیر از سرایداری که شبانه‌روز آنجاست کمتر مدیری قبل از من سرکار آمده است. من پنجشنبه‌ها یک روز کامل در اتاق مشترک ایران و ایتالیا حضور دارم. یک روز ساعت 8 صبح آنجا رفتم و سرایدار تقریباً یک ساعت بعد آمد. به او گفتم رئیس اتاق یک ساعت است آمده شما چرا این ساعت می‌آیی؟ گفت فکر کنم آقای رئیس انرژی هسته‌ای دارد. به هرحال تاکنون انرژی کار کردن داشته‌ام و تمام وقت هم مشغول بودم. در جلسات و نشست‌هایی هم که شرکت می‌کنم تماشاچی نیستم. اغلب هم اداره جلسات با من است یعنی دائماً باید در حال آماده شدن برای جلسه بعدی باشم. شب هم زودتر از 10 به خانه نمی‌روم و از این نظر شرمنده همسر و فرزندانم بوده و هستم.

اهل جابه‌جایی و تغییر خانه هستید یا اینکه مدت زیادی است اینجا زندگی می‌کنید؟
از سال 1374 در این خانه زندگی می‌کنیم. نزدیک به 20 سالی می‌شود. شاید خیلی زیاد نباشد ولی بعد از ازدواج حدود چهار یا پنج بار خانه عوض کردیم. قبل از این خانه در خیابان لیدا بالای میدان ونک زندگی می‌کردیم.

در اولین سفر خارجی به کدام کشور رفتید؟
به ایتالیا سفر کرده بودم. آن موقع هنوز ازدواج نکرده بودم اما اولین سفر خارجی همسرم هم به ایتالیا بود.

کلاً به ایتالیا زیاد علاقه دارید. درست است؟
اولین ماشینی که خریدم فیات بود که ماشین ایتالیایی است. اولین تیم فوتبال خارجی که دوست داشتم، یوونتوس بود. بعد از تیم ملی ایران طرفدار تیم ملی ایتالیا هستم. شرکت سکو ایران را با ایتالیایی‌ها شریک هستیم و تحت لیسانس آنها کار می‌کنیم. در اتاق مشترک ایران و ایتالیا بیشتر از بقیه اتاق‌های مشترک فعال هستم. کشور ایتالیا را دوست دارم. موسیقی ایتالیایی، شهرهای ایتالیا و کلاً مردم ایتالیا را دوست دارم.

زبان ایتالیایی هم بلد هستید؟
نه زیاد. در حد همین تعارف و صحبت‌های اولیه بلدم. همسرم بیشتر از من بلد است. ولی دوست دارم قبل از اینکه دیر شود، زبان ایتالیایی یاد بگیرم در حدی که از موسیقی ایتالیایی هم لذت بیشتری ببرم. همسرم بیشتر ایتالیایی مطالعه می‌کند. مردم ایتالیا خونگرم و از نظر فرهنگی شبیه خودمان هستند. کشور بسیار زیبایی هم دارند. خدا همه چیز را به آنها داده است.

چه روزنامه یا نشریه‌ای می‌خوانید؟
روزنامه دنیای اقتصاد را به عنوان روزنامه اصلی هر روز می‌خوانم. رادیو اقتصاد را گوش می‌دهم. روزنامه‌های دیگر را هم کم‌وبیش می‌بینم. هفته‌نامه تجارت فردا را هم می‌خوانم. در مجموعه‌های خودمان مثل اتاق مشترک ایران و ایتالیا هم مجله «دنیای بهتر» را داریم که می‌خوانم.

فعالیت سیاسی هم داشته‌اید؟
هرگز. اصلاً سیاسی نبوده‌ام و علاقه‌ای هم به سیاست ندارم. البته در چپ و راست هم دوست و رفیق دارم.

پیشنهادی به شما نشد برای حضور در احزاب یا انتخابات؟ چون شما فرد فعالی هستید و به ویژه در فعالیت‌های اجتماعی حضور پررنگی دارید که می‌تواند سابقه خوبی برای حضور در رقابت‌های سیاسی باشد.
البته تمایلی هم به بازگو کردن آن ندارم اما زمانی آقای محمدرضا خاتمی که می‌دانست من برادرشان، آقای سیدمحمد خاتمی را بسیار دوست دارم، از من دعوت کرد که به جبهه مشارکت بپیوندم. من هم صریحاً گفتم اصلاً کار سیاسی و حزبی را دوست ندارم. منکر این نمی‌شوم که آقای خاتمی را دوست دارم و هوادار ایشان هستم.

شما در دولت آقای احمدی‌نژاد هم با آقای غضنفری روابط خوبی داشتید و نگویم حمایت ولی همواره به وزارتخانه ایشان کمک می‌کردید.
بله، سعی‌ام این بوده که به همه در حد متعارف رابطه بخش خصوصی و دولت کمک کنم. با آقای غضنفری هم رابطه خوبی داشتیم. حتی یک شب بعد از انتخابات اتاق بازرگانی، آقای غضنفری با من تماس گرفت و پرسید می‌توانید اینجا بیایید؟ آن شب تولد دخترم بود و گفتم نمی‌توانم بیایم، چه کاری دارید؟ آقای غضنفری گفت می‌خواهم بیایید به شما اتاق بدهم. من که تقریباً حدس زده بودم ماجرا چیست به شوخی گفتم خانه ما شش اتاق دارد و از این بابت مشکلی نداریم. گفت نه، بزرگ‌تر است. باز من گفتم اتاق مشترک ایران و ایتالیا را دارم که بزرگ‌تر است. آقای غضنفری گفتند نه، از آن هم بزرگ‌تر است. دیگر من گفتم منظورتان این است که به هیات رئیسه اتاق تهران بروم من این کار را نمی‌کنم. آقای وزیر گفت ما شما را برای ریاست اتاق تهران در نظر داریم و با احترامی که برای آقای آل‌اسحاق قائل هستیم می‌خواهیم شما را انتخاب کنیم. ما 20 رای داریم و طیف خودتان هم که 23 رای دارد، با مجموع این آرا شما رئیس اتاق خواهید شد. من اینجا با قطعیت گفتم فراموشش کنید من به اندازه کافی جاهای دیگر درگیر هستم، من را معاف کنید. اتفاقاً بعدش هم گفتند تا فردا فکر کنید و فردای آن روز هم آقای فریدون احمدی با من تماس گرفت که من همان پاسخ قبل را دادم. حقیقت‌اش من دور قبل برای هیات نمایندگان هم نمی‌خواستم حضور داشته باشم که در نیم ساعت آخر ثبت‌نام جمعی از دوستان در هیات نمایندگان اتاق به سکو ایران آمدند و مرا برای ثبت‌نام بردند. من در تمام این فعالیت‌ها دنبال منافع شخصی نبودم و وامدار کسی نیستم و حرفم را می‌زنم. یکی از اهداف بزرگی که من در بخش خصوصی تعقیب کردم، یکپارچه کردن بخش خصوصی بود. در انتخابات دوره قبل، من با دو سه نفر از مجموعه فعالان توسعه، با دو سه نفر از دوستان گروه تحول‌خواه نشستیم و صحبت کردیم که بیاییم بخش خصوصی را یکپارچه کنیم. در آخرین دقیقه، بازی به هم خورد. آنجا ما روی 95 درصد به توافق رسیده بودیم که یک تیم بدهیم که متاسفانه نشد و امیدوارم این اتفاق سرانجام رخ دهد.

در آخر دوست دارم بدانم چند فرزند دارید و وضعیت کاری و تحصیلی آنها چگونه است؟
من دو فرزند دارم. پسرم پاشا که در ایران مهندسی عمران خواند و برای ادامه تحصیل در رشته مدیریت اقتصادی به کانادا رفت و سپس در سوئیس MBA گرفت. دخترم پرسا گرافیک خوانده و در مقاطعی با من همکاری داشته و اکنون هم در برخی نشریات تخصصی فعالیت می‌کند.

در شبکه‌های مجازی فعالیت دارید؟ یا اینکه از فضای مجازی استفاده می‌کنید؟
موردی استفاده می‌کنم اما اعتیاد به فضای مجازی ندارم. استفاده‌ای هم که دارم در حوزه کاری است. مثلاً کاغذ را از مکاتبات سکو حذف کردیم و اتوماسیون اداری داریم. از ای‌میل استفاده می‌کنم. البته از این نظر عقب هستم چون فرصت کافی برای استفاده هم ندارم. با این حال عضو هیچ شبکه‌ای مثل فیس‌بوک و توئیتر نیستم و در گروه‌های وایبری و تانگو هم حضور ندارم.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها