شناسه خبر : 33747 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

آلارم اصلاح

تقی آزادارمکی از دلایل شتاب گرفتن روند پیوندگسستگی یا قطع علاقه مردم نسبت به حوزه سیاسی می‌گوید

سال‌هاست که دو جریان سیاسی در ایران در روندهای سیاسی ایفای نقش می‌کنند. هرچند در برخی مواقع یکی از دو جریان راه انفعال را در پیش گرفته اما این دو رقیب اصلی در اتفاقات سیاسی کشور بوده‌اند. حال که شاهد کوتاه شدن فاصله زمانی اعتراضات مردمی در کشور درباره برخی سیاست‌ها هستیم، تقی آزادارمکی استاد جامعه‌شناس و عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، حوزه سیاسی و به ویژه دو جریان اصولگرایی و اصلاح‌طلبی را مقصر گسست روزافزون پیوند مردم با ساختار سیاسی می‌داند؛ پیوندی که با شمشیر بی‌اعتمادی مردم در حال گسسته شدن است. این استاد دانشگاه البته به این اعتراضات به شکل هشدار می‌نگرد؛ هشداری که می‌تواند ساخت سیاسی را از مسائل و مشکلات آگاه و به چاره‌اندیشی برای حل آنها وادار کند.

آلارم اصلاح

سال‌هاست که دو جریان سیاسی در ایران در روندهای سیاسی ایفای نقش می‌کنند. هرچند در برخی مواقع یکی از دو جریان راه انفعال را در پیش گرفته اما این دو رقیب اصلی در اتفاقات سیاسی کشور بوده‌اند. حال که شاهد کوتاه شدن فاصله زمانی اعتراضات مردمی در کشور درباره برخی سیاست‌ها هستیم، تقی آزادارمکی استاد جامعه‌شناس و عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، حوزه سیاسی و به ویژه دو جریان اصولگرایی و اصلاح‌طلبی را مقصر گسست روزافزون پیوند مردم با ساختار سیاسی می‌داند؛ پیوندی که با شمشیر بی‌اعتمادی مردم در حال گسسته شدن است. این استاد دانشگاه البته به این اعتراضات به شکل هشدار می‌نگرد؛ هشداری که می‌تواند ساخت سیاسی را از مسائل و مشکلات آگاه و به چاره‌اندیشی برای حل آنها وادار کند.

♦♦♦

در سال‌های اخیر بارها هشدار داده شده است که جامعه ایران گرفتار روند پرشتاب پیوندگسستگی یا قطع علاقه مردم از تفکرات سیاسی و سیاستمداران شده است؛ موضوعی که تجلی آن را در جریان اعتراضات دی‌ماه 96 با شعار «اصلاح‌طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» مشاهده کردیم. آیا سیاستمداران جامعه ایران را به سوی نوعی الیناسیون و پیوندگسستگی خزنده سوق می‌دهند و مردم از آنها ناامید شده‌اند؟

به نظر من بحث را از جای خوبی شروع کردید. این شعار، یک شعار کلیدی بود که در اعتراضات 96 مطرح شد اما در اعتراضات آبان امسال تکرار نشد بلکه به آن عمل شد. برخی در توضیح این شعار، مفهوم آن را اعتراض به حکومت دانستند. اما مفهوم دیگر آن این است که معترضان با این شعار اعلام کردند که شما سیاستمداران،‌ در صف‌بندی دو جریان اصولگرا و اصلاح‌طلب توانایی مدیریت حرکت‌های اجتماعی را ندارید و دوم آنکه اگر بخواهید به این حرکات وارد شوید، ما شما را قبول نداریم و کار شما تمام است. به عبارت دیگر کار این نوع صورت‌بندی در حوزه سیاست تمام است. البته کسی به این شعار توجه جدی نکرد و به همین دلیل بود که در سال 96 و در جریان اعتراضات آبان‌ماه امسال، وقتی که ماجرای بنزین که به تایید سران سه قوه که به نوعی برآمده از دو جریان سیاسی هستند پیش آمد، مردم به نوعی اعلام کردند که حتی اگر هر دو جریان اصولگرا و اصلاح‌طلب هم از حامیان این سیاست و تصمیم هستید، ما مقاومت می‌کنیم و به اعتراض خود ادامه می‌دهیم. سوال این است که این نوع نگاه را چه کسی به مردم داده است؟ آیا مساله این مردم معترض، عبور از حکومت و نظام و فروپاشی و براندازی است یا پیام آنها ضرورت بازنگری در حوزه سیاسی و بازی‌های سیاسی است؟ آیا حوزه مدنی در نهایت مسبب شکل‌گیری این اعتراضات است یا حوزه سیاسی؟ به نظر من در پاسخ به این سوال، نوک پیکان به سمت حوزه سیاسی و سیاستمداران نشانه می‌رود. سیاست‌بازان و سیاستمداران‌اند که فروپاشی حوزه کنش سیاسی را با بازی اصولگرایی و اصلاح‌طلبی مطرح کردند. اصولگرایان به اصلاح‌طلبان می‌گویند شما وابسته، آمریکایی، غرب‌زده و بی‌دین هستید. در مقابل اصلاح‌طلبان، اصولگرایان را مرتجع، رانت‌خوار، سنتی و تمامیت‌خواه خطاب می‌کنند. وقتی ما با این صفات مواجه می‌شویم و همه را در کنار هم می‌گذاریم می‌بینیم که انتقال این نوع رویکرد به افکار عمومی و نسبت دادن این صفات از سوی جریان سیاسی به یکدیگر، این نگاه را برای افکار عمومی ایجاد می‌کند که هر دو جریان اصولگرا و اصلاح‌طلب نیروهای به دردنخور و گاه درگیر فساد هستند. شما ممکن است به عنوان یک نیروی اصولگرا آنچه این جریان به جریان اصلاح‌طلبی نسبت می‌دهد را بپذیرید و همین‌طور اصلاح‌طلبان درباره اصولگرایان اما وقتی این حرف‌ها وارد عرصه عمومی شده و مستمراً تکرار می‌شود، قضاوت افکار عمومی درباره این دو جریان چیزی جز فاسد بودن آنها نیست. از طرفی دیگر عملکرد دو جریان برای مردم این قضاوت را ایجاد کرد که نه اصولگرا و نه اصلاح‌طلب تا امروز عملکرد قابل دفاعی نداشته‌اند و دوباره هم روی کار بیایند نمی‌توانند کاری انجام دهند پس امیدی به اصولگرایی و اصلاح‌طلبی نیست. در این صورت چه کسی این کلیشه، قضاوت و فهم را در افکار عمومی ایجاد کرده است؟ پاسخ، حوزه سیاسی است.

 چرا حوزه سیاسی در ایران دست به این کار زده است؟

اولین دلیل آن است که اینها کنشگران سیاسی نیستند و بازی سیاسی هم بلد نیستند. جریان سیاسی که نباید رقیب را نیست و نابود کند! بازی بدون حضور رقیب بی‌معناست. برای مثال در انتخابات پیش رو، وقتی رد صلاحیت‌ها گسترده اعمال می‌شود، کسی باقی نمی‌ماند که بخواهد رقابت شکل گیرد. به همین دلیل است که الان اصولگراها در تدوین یک لیست واحد با این همه مشکل مواجه شده‌اند. وقتی یک جریان سیاسی بخواهد به رقابت با خود بپردازد، خودزنی‌ها شروع می‌شود و گروه‌های مختلف در این جریان برای به دست آوردن بیشترین سهم، دست به تخریب یکدیگر می‌زنند و اینجاست که مشکلات عیان می‌شود. در این مثال، اصولگرایان با تخریب اصلاح‌طلبان و تلاش برای نرسیدن این جریان به میدان رقابت، فی‌الواقع به خودشان آسیب رسانده‌اند اما فکر می‌کنند که با این رادیکال‌بازی‌ها، به نیروهای خود انسجام می‌بخشند. این در حالی است که همیشه ارائه تصویر روشن از رقیب، موجب انسجام درونی است اما وقتی رقیب را حذف می‌کنید، انسجام برای چه باید به وقوع بپیوندد؟ وقتی رقیب را حذف کنیم، قصه میرایی خودمان را آغاز کرده‌ایم. هم اصولگرایان و هم اصلاح‌طلبان به نوعی دچار میرایی شده‌اند. اینجاست که بافت دوگانه اصولگرایی و اصلاح‌طلبی برای فروریختن کلید می‌خورد و جامعه این را دریافت و اعلام می‌کند. وقتی افکار عمومی این موضوع را مطرح می‌کند، حوزه سیاسی آن را توطئه غرب می‌خواند حال آنکه نه‌تنها این وضعیت محصول توطئه غرب نیست بلکه محصول عمل جریانات سیاسی است. دومین دلیل رخداد چنین ضعفی در حوزه سیاسی، تمامیت‌خواهی است. اصولگرایان و اصلاح‌طلبان نیروهای سیاستمدار، سیاست‌باز و سیاست‌پیشه نیستند که بتوانند با قبول رقیب کنش سیاسی انجام دهند. چون اینها در امر سیاست حرفه‌ای نیستند، می‌بینیم که عرصه سیاسی که دموکراسی هم از آنجا بیرون آمده، زمین می‌خورد.

 اگر بپذیریم که دوره اصولگرایی و اصلاح‌طلبی از نظر افکار عمومی سرآمده، وضعیت سیاسی ایران به کدام سمت‌وسو می‌رود؟ آیا جریان سومی شکل می‌گیرد؟

وقتی اصولگرایی و اصلاح‌طلبی در ایران ‌زمین بخورد، پوپولیسم جای آنها را می‌گیرد. اما جریان سوم به راحتی نمی‌تواند ظهور کند هرچند که من باور دارم اشکال آن در حال بروز و ظهور است. مرحله اول، مرحله ظهور قدرت‌های خودساخته است که می‌آیند و همه بازی سیاسی‌ای را که به شکل دموکراسی بوده، هرچند ضعیف، به هم می‌ریزند. اگر بخواهم تاریخی به آن نگاه کنم در دوره حذف مصدق می‌بینیم محمدرضا پهلوی، یکدفعه اراده کرد به ساختن دو حزب که بازی کذایی می‌کنند و جای ملی‌ها، مذهبی‌ها، سلطنت‌طلب‌ها و کمونیست‌ها را می‌گیرند. در منازعاتی که بر سر ملی کردن نفت و دولت ملی و... شکل گرفت، گروه‌های سیاسی و مطبوعات شکل گرفتند اما وقتی اینها شروع کردند به فروریختن یکدیگر، یک دولت با ادعای اقتدار شکل گرفت که این‌بار خودش دو حزب شکل می‌دهد. بعد هم این دو حزب را به یک حزب تقلیل می‌دهد. اینجاست که اتفاقاً دولت و نظام سیاسی‌اش فرو می‌ریزد. اتفاقی که در ایران امروز ممکن است -تاکید می‌کنم ممکن است- با احتمال بسیار کم اتفاق بیفتد، نظیر آن چیزی است که گفته شد اما این نکته را از یاد نبریم که جامعه امروز ایران با جامعه ایران در دوره پهلوی، بسیار متفاوت است.

 موضوع مهمی که این روزها باید مورد توجه جدی قرار گیرد، سرمایه اجتماعی است. آیا با توجه به بازخوردی که از افکار عمومی در دو سال اخیر دیده‌ایم، می‌توانیم بگوییم حوزه سیاسی در حال از دست دادن سریع سرمایه اجتماعی خود است؟

حوزه سیاسی سرمایه اجتماعی خود را از دست داده اما جامعه نه. وقتی مردم در اعتراضات صراحتاً شعار «اصلاح‌طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» را سر می‌دهند به این معناست که اعتماد آنها به حوزه سیاسی رنگ باخته و سرمایه اجتماعی سیاستمداران در حال کاهش و از بین رفتن است. از جنبه‌ای این رخداد می‌تواند حاوی پیام خوبی باشد؛ اینکه حوزه سیاسی به این بازخوردها به عنوان یک آلارم هشدار بنگرد؛ هشداری که به صورت عیان مطرح می‌شود که مردم هشدار می‌دهند به آن نوع شاکله سیاسی اعتماد ندارند. نظام سیاسی اگر بخواهد و اگر به این هشدارها توجه کند می‌تواند با بازنگری و اصلاح، خود را تقویت کند و می‌تواند راهی برای احیای دوباره سرمایه اجتماعی باشد. نمی‌توان به کنش مردم ایراد گرفت. کنش مردم کنش کاملاً مدنی و عقلانی است. برای نمونه مردم شاهد مدیریت شهری هستند؛ مدیریتی که چه اصلاح‌طلب و چه اصولگرا آن را به دست گرفتند، نه‌تنها یکی از مشکلات شهری را حل نکردند بلکه یک مشکل جدید هم ایجاد کردند. آلودگی هوا، ترافیک، حمل‌ونقل عمومی و... بحران امروز شهر است اما به اینها توجه نمی‌شود و فقط بر تراکم‌فروشی متمرکز شده‌اند. این موضوع از سه حالت خارج نیست؛ اینها یا توانایی ندارند، یا نمی‌دانند یا نمی‌خواهند کاری انجام دهند. در هر سه صورت باید برای روی کار آمدن در حالی که ناتوان و نادان بوده‌اند پاسخگو باشند. این است که مردم را از انتخاب‌های متعددی که در روند آن حضور داشته‌اند و فرصتی که به جریان‌های سیاسی داده‌اند، خسته کرده است. مردم 40 سال است که از درون همین جریانات سیاسی دست به انتخاب زده‌اند اما آیا نتیجه مورد نظر را دیده‌اند؟ پاسخ این سوال در بازخوردی که از افکار عمومی بروز یافته وجود دارد. با این احوال طبیعی است که اعتماد عمومی مردم نسبت به سیاستمداران کاهش یافته باشد و آنها سرمایه اجتماعی خود را از دست داده باشند. اما جالب آن است که مردم همچنان در انتظار کنش معقول و درست هستند و می‌خواهند نظام سیاسی به خود بیاید و دست به اصلاح بزند. همه اعتراضاتی که شکل گرفته در این قالب است.

  آیا شما این فرضیه را که اعتراضات با هدف براندازی است منتفی می‌دانید؟

بله، جامعه می‌خواهد جلوی میرایی خود را بگیرد و از میرایی نجات پیدا کند. اعتراض می‌کند که به میرایی که گریبان جریان‌های سیاسی را گرفته است، پایان دهد. جامعه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم، جامعه‌ای متراکم از مجموعه بحران‌های اجتماعی و چالش‌های اساسی است. این جامعه که به بحران‌ها اعتراض می‌کند، زنده است والا به وضعیت موجود تن می‌داد. البته در برخی موارد تن داد و ضرر کرد. جامعه‌ای که تحصیل‌کردگان بیکار دارد، به شرایط تن می‌دهد و اعتراض نمی‌کند پس به مهاجرت رو می‌آورد. مهاجرتی که هم مهاجر در آن ضرر می‌کند و هم سرزمین مهاجرفرست. تا کی باید مهاجرت کند و در صف‌های طولانی گرفتن ویزا در انتظار بماند؟ جامعه وقتی اعتراض می‌کند که می‌خواهد مشکلی حل شود. به حوزه سیاسی هشدار می‌دهد که این مشکلات را حل کن. اما به جای آنکه به این اعتراضات به مثابه هشدار جامعه نگریسته شود، گزینه مواجهه با اعتراض مردم در پیش گرفته می‌شود. این نگاه و رویکرد غلط است. نظام سیاسی همواره از وفاق و سازگاری و تاب‌آوری سخن گفته و 40 سال است که مردم پا به پای نظام حرکت کرده تا کشور را حفظ کند اما وقتی بحران‌ها انباشته می‌شود و مسائل زیاد می‌شود و از سوی دیگر، اراده‌ای برای حل بحران‌ها و شنیده شدن مشکلات مردم نیست، اعتراضات به این شکل‌هایی که دیده‌ایم، رخ می‌نماید. مردم می‌پرسند که وضعیت اشتغال و معیشت و زندگی ما در کجای معادلات جریان‌های سیاسی قرار دارد؟

 یکی از ویژگی‌های تغییرات چند دهه اخیر جامعه ایران سرعت این تغییرات است. ظهور رسانه‌های جدید در این زمینه بسیار اثرگذار بوده است. تغییرات سریع جامعه و جا ماندن سیاستمداران از این تغییرات چه نقشی در گسست ایجادشده میان مردم و دولتمردان دارد؟

توجه داشته باشید که مدیران به هیچ وجه از تغییرات سریع جا نمانده‌اند. شما این موضوع را در جنبه‌های مختلف می‌بینید. در استفاده از رسانه‌های جدید، مسوولان و سیاستمداران و سیاستگذاران اولین گروه‌هایی هستند که از آنها استفاده کرده‌اند. حتی بسترهایی که برای آن منع قانونی نیز در نظر گرفته‌اند. در واقع این افراد هم در ایجاد تغییرات و هم در استفاده از مزایای تغییرات به نفع خود، پیش‌قدم هستند. مدیری نیست که ماهواره نداشته باشد یا رسانه‌های خارجی را رصد نکند. اینها بودند که اتفاقاً این کالاها را به کشور آوردند. یک زمان هست که شما می‌دانید و دانش خود را تبدیل به الگوی رفتاری می‌کنید که هم خودتان در آن امکان بازی می‌یابید و هم دیگران. اما موضوع این است که مدیران ما از تغییرات می‌خواهند نفع شخصی ببرند و وقتی این استفاده و پیوند با تغییرات جمعی می‌شود فغان مسوولان بالا می‌رود. در واقع مسوولان از سرعت تغییرات خبر دارند و آگاه هستند اما مشکل این است که حاضر نیستند این آگاهی را تبدیل به الگوی رفتاری و سیاست کنند. در زمینه تغییرات و سرعت آن تنها به فکر منافع شخصی هستند. اتفاقاً اینها هستند که مصرف‌کننده کالای لوکس، مهاجرت به خارج از کشور، امکانات و فضاهای رفاهی و فرهنگی، رسانه‌ها و... هستند. البته اینها به تغییرات و سرعت آن آگاه‌اند اما احتمالاً آسیب‌های آن را نمی‌دانند. اینها هم در خانه‌هایشان با آسیب‌های اجتماعی ناشی از سیاستگذاری‌های غلط سیاسی و اجتماعی نظیر اعتیاد، مهاجرت و... مواجه هستند. در اینجا می‌بینیم که این آسیب‌ها کتمان می‌شود و این برمی‌گردد به رویکردی که با نگاه ایدئولوژیک به همه مسائل می‌نگرد.

  با ادامه این مسیر جامعه ایران به کدام‌سو می‌رود؟

اگر بخواهم مصداقی پاسخ بدهم، در انتخابات پیش رو به پیش‌بینی من مشارکت قابل قبولی شکل می‌گیرد و دغدغه بنیادینی در این زمینه وجود ندارد. اضطرابی که برخی در باب مشارکت در انتخابات ایجاد کرده‌اند برای گرفتن رای بیشتر است. از سوی دیگر توجه داشته باشیم که تغییرات را دولت‌ها ایجاد نکردند بلکه در متن زندگی مردم اتفاق افتاده و مردم هزینه این تغییرات را می‌دهند. فغان مردم از این است که هزینه تغییرات هنگفت شده است. به نظر می‌رسد جامعه ایرانی از این وضعیت عبور می‌کند الا آنکه یک شرایط خاص و استثنایی رخ بدهد مثل اینکه به یکباره وارد جنگ شویم یا کودتایی اتفاق بیفتد. اگر این اتفاقات رخ ندهد جامعه ما در آینده‌ای نزدیک از این پیچ عبور می‌کند. واقعیت این است که روش‌های اصلاحی هم دارد اتفاق می‌افتد. دعوا بر سر آن است که دولت بعد را که به دست بگیرد. دعوا بر سر این است که با آمریکا چه کنیم. دعوا بر سر این است که تنها به تامین نیازهای اولیه اکتفا کنیم یا آنکه شرایط را به نحوی مدیریت کنیم که بتوانیم نیازهای ثانویه را نیز برطرف کنیم. این منازعات که الان در کشور پیش می‌رود و شرایط اقتصادی کشور، دولت و حاکمیت را تحت فشار برای انجام اصلاحات قرار می‌دهد. فشارها دارد ماشین کشور را به سمت عبور از پیچ‌ها حرکت می‌دهد. ممکن است به راحتی عبور نکند و سخت باشد اما به نظر من در حال حرکت به سمت اصلاح است.

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها