شناسه خبر : 31386 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

تکنوکراسی در مسلخ

بازخوانی تجربه اقتصادی علینقی عالیخانی در دهه 40

در اوایل دهه 40، وقتی علینقی عالیخانی 34ساله به وزارت اقتصاد منصوب شد، محمدرضا پهلوی دیگر مرد جوانی محسوب نمی‌شد.

شادی معرفتی: در اوایل دهه 40، وقتی علینقی عالیخانی 34ساله به وزارت اقتصاد منصوب شد، محمدرضا پهلوی دیگر مرد جوانی محسوب نمی‌شد. شاه میان‌سالی بود که بیش از 20 سال سلطنت کرده و تمام مردانی را که خاطره جوانی و خامی‌اش را داشتند به گونه‌ای از صحنه سیاست محو کرده بود، رجال قاجاری همچون قوام و مصدق و امینی که در مقابل محمدرضا قد می‌افراشتند یا خانه‌نشین شده بودند یا از دنیا رفته بودند و حالا دوره، دوره مردانی از جنس علم و هویدا بود، مردانی که در برابر صولت شاهانه هیچ نداشتند به جز بله قربان گفتن. عالیخانی اما جوان تازه از فرنگ‌برگشته‌ای بود که پشتوانه چندانی نداشت و چنان رسیدن به مقام وزارت برایش غریب بود که می‌ترسید از دسیسه‌های پنهان. با وجود این، عالیخانی اهل بله قربان‌گویی نبود، تکنوکراتی بود که نسلی از مردان اقتصادی را با خود همراه کرد و دهه 40 را تبدیل کرد به دهه‌ای که هنوز پس از گذشت 50 سال آن را دهه طلایی اقتصاد می‌نامند. تکنوکراتی که اگرچه کارنامه درخشانی از خود برجای گذاشت، اما پس از برکناری‌اش از وزارت اقتصاد، تنها کوتاه زمانی بر مسند ریاست دانشگاه تهران تکیه زد و تا پیش از انقلاب 1357، بر هیچ پست اقتصادی دیگری گمارده نشد. عالیخانی روز سه‌شنبه چهارم تیرماه در 91سالگی از دنیا رفت. به بهانه درگذشتش ضمن بازخوانی تجربه عالیخانی در رشد اقتصاد دهه 40 و تورم بالای دهه 50، در پی پاسخ به این پرسش برآمده‌ایم که چرا شاه حضور این وزیر جوان را در کابینه برنتابید؟ و چگونه دیکتاتوری با دستیابی به منابع مالی، روند رشد و توسعه را متوقف کرد و تکنوکراسی را به مسلخ برد؟

راز موفقیت اقتصاد دهه 40

برای آگاهی از راز موفقیت اقتصاد ایران در دهه ۴۰ باید چند ویژگی پیرامونی و شخصیتی دکتر علینقی عالیخانی را بررسی کرد. علینقی عالیخانی برخلاف دیگر وزیران کابینه، از خاندان‌های وابسته به دربار نبود، از خانواده‌ای معمولی بود با پدری ارتشی. جزو همان کسانی که در دهه ۳۰ بورسیه تحصیلی گرفتند و به فرانسه رفتند و توانستند عنوان دانشجوی ممتاز را در بین تمام دانشجویان وقت به دست آورند.

 در پایان دهه ۳۰ رکودی عجیب کشور را فراگرفته بود که محصول مدیریت علی امینی نخست‌وزیر وقت بود. وقتی شاه امینی را کنار گذاشت، اسدالله علم نخست‌وزیر شد و اعلام کرد که اقتصاد ایران به فردی مانند دکتر شاخت آلمانی نیاز دارد. عالیخانی به عنوان وزیر اقتصاد معرفی شد و با توجه به شرایط اقتصادی کشور اختیاراتی را از شاه گرفت. او پیش از اینکه وزیر اقتصاد شود، مدتی مشاور اتاق بازرگانی ایران بود. از همین‌رو با ادبیات بخش خصوصی و طرز تفکر بازرگانان و صنعتگران آشنا بود و وقتی به وزارت اقتصاد رسید، نظام اداری را تغییر داد و کاری کرد تا بخش خصوصی و سرمایه‌گذاران نسبت به دولت اعتماد حاصل کرده و در جهت توسعه کشور بکوشند. تولیدات داخلی رشد یافت و صنایع بسیاری متولد شدند. در این میان اما مدافعان واردات و مخالفان تولید داخل استدلال می‌آورند که تولیدات داخلی کیفیت ندارد و باید واردات کالا صورت گیرد. فشار آنان از طریق رسانه‌ها شروع شد اما عالیخانی مقاومت می‌کرد تا تولید داخلی رشد کند.

در دوره وزارت او ایران وامی از خارج نگرفت و در این دوره سرمایه‌گذاران داخلی ایران صنایع بزرگی را پایه‌گذاری کردند، چراکه عالیخانی توانسته بود اعتماد آنان را جلب کند. از سویی دیگر نظام مالیاتی و اظهارنامه‌ها را محرمانه و غیرقابل سوءاستفاده از سوی دولت قلمداد کرد. تدوین یک منشور سازمانی از مهم‌ترین اقدامات او و تیمش بود به طوری که حتی مجوز کارخانه سیمان در داخل محدوده شعاع ۱۲۰متری تهران را به آقای معینیان به عنوان رئیس دفتر مخصوص شاه نداد. تا جایی که شاه گفته بود «این دراز به ما هم مجوز نمی‌دهد».

عالیخانی با سه نخست‌وزیر کار کرد، منصور، علم و هویدا و طی هشت سال وزارت، کارنامه نسبتاً مطلوبی از خود به جا گذاشت، اما بعد از شوک نفتی سال ۱۳۵۳ همه آنچه نسل تکنوکرات‌های دهه 40 کاشته بودند، یکباره بر باد رفت.

حکایت شاه و وزیر

یکی از مسائل مهمی که باید مورد تحلیل قرار گیرد، نحوه برکناری او از وزارت اقتصاد و حذف تدریجی‌اش از نظام تصمیم‌گیری است. در آرشیو خاطرات سناتور کندی می‌خوانیم که برخی گزارش‌ها از نگرانی شاه از حضور برخی افراد ملی‌گرا در راس اقتصاد حکایت دارد. از سوی دیگر عالیخانی به دلیل مقاومت در برابر خواسته‌های دربار مورد کینه شاه قرار گرفته بود همین موارد سبب شد تا او به تدریج از وزارت اقتصاد حذف شود.

ظهور تکنوکرات‌ها در دهه 1340، برخلاف آنچه مشهور است، چندان مطابق میل شاه نبود. مهندس نیازمند می‌گوید اعتبار و افتخار ظهور این طبقه جدید را نباید به شاه داد چون او حداقل دو تن از کلیدی‌ترین افراد در تکنوکراسی جدید را خیلی زودتر از اینکه نتیجه فعالیت‌هایشان به ثمر برسد نه‌تنها از تصمیم‌گیری برکنار کرد، بلکه از هرگونه سطوح تصمیم‌گیری برکنار و عملاً خانه‌نشین کرد. نخست با دستور خودش دکتر عالیخانی را و سپس در نتیجه برنامه ارزیابی وزارتخانه توسط هویدا، دکتر یگانه را. به علاوه ظهور مستخدم عمومی جدید در غرب به معنی مامورانی که علاقه سیاسی خاصی ندارند و تعهد خود را به کار اجرایی و اجرای روح قانون داده‌اند قبل از اینها ظهور و توسعه ‌یافته بود.

اگرچه دکتر عالیخانی تکنوکراتی بود که هیچ جاه‌طلبی سیاسی نداشت، اما مجری هر دستور و توصیه‌ای که از دربار صادر می‌شد نبود و از مقررات وضع‌شده توسط تیم تکنوکرات وزارت اقتصاد تبعیت می‌کرد. همین امر کافی بود که اقدامات او به‌تدریج با برخی توصیه‌های شاه در تضاد قرار گیرد و شاه چنین بپندارد که به دستورات او وقعی نمی‌نهند. همین امر برای ذهنیتی که همه‌چیز را توهم توطئه می‌پندارد کافی بود تا دست آنان را از تصمیم‌گیری مستقل کوتاه کند.

عالیخانی در خاطراتش می‌نویسد که از مخالفان جدی مرحله دوم اصلاحات ارضی بوده است. او می‌گوید شاه بعد از اینکه اصلاحات ارضی مرحله اول را انجام داد، تقسیم زمین خرده‌مالکان را هم شروع کرد که کار بسیار اشتباهی بود و به توسعه کشاورزی لطمه می‌زد. این یک فراز بود که عالیخانی برای خودش یک حق تحفظ برای مخالفت با سیاست‌های شاه نگه داشت. هرچند او این مخالفت را اعلام نمی‌کرد اما به نظر می‌رسد بین وزیران در مخالفت با سیاست‌های شاه گفت‌وگوهایی وجود داشته است.

 نکته دیگر روحیه چپگرایانه شاه بود که عالیخانی بارها به آن اشاره کرده است. به تشخیص عالیخانی، شاه یک گرایش سوسیالیستی نهانی داشت؛ گرایشی که با رویکردی که عالیخانی دنبال کرده بود و به ایجاد ثروت و ثروتمند شدن بخش خصوصی منجر می‌شد مغایرت‌های جدی داشت. شاه هم یک رویکرد برنامه‌ریزی مرکزی داشت و هم طرفدار نوعی تقسیم ثروت بود. او به دنبال توزیع ثروت از طریق مشارکت دادن کارگران در سود کارخانه‌ها بود، اما عالیخانی با این تصمیم که از اصول انقلاب سفید بود، مخالفت می‌کرد. او معتقد بود سهیم کردن کارگران در مالکیت کارخانه‌ها کار اشتباهی بود. اما یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های عالیخانی با دولت هویدا قیمت‌گذاری دستوری بود. جایی که هویدا شروع به قیمت‌گذاری و مداخله در امور بنگاه‌ها کرد، عالیخانی با او مخالفت کرد که مگر شما دولت شهرنشین‌ها هستید که فقط از شهرنشین‌ها حمایت می‌کنید. هویدا هم می‌گوید بله، من رئیس دولت شهرنشین‌ها هستم. عالیخانی می‌بیند که نمی‌تواند با هویدا کار کند. او بعداً متوجه می‌شود که هویدا دارد سیاست‌های شاه را اجرا می‌کند و این یعنی عملاً عالیخانی نمی‌توانست با شاه کار کند. او در بخشی از خاطراتش اشاره می‌کند که «شاه به علت بالا رفتن قیمت‌ها ناراحت بود. برداشت و این را جزو اصول انقلاب گذاشت که قیمت‌ها نباید تغییر کند، یعنی از آن کارهایی که در هیچ دیوانه‌خانه‌ای کسی نمی‌کند. حالا پس چه کار کنیم؟ چون قیمت‌ها که دارد بالا می‌رود، پس این تقصیر کسانی است که دارند جنس را گران می‌فروشند و افتادند به جان مردم». عالیخانی می‌گفت «اگر این پولی را که ما داریم خرج می‌کنیم، بخش خصوصی بیاید خرج بکند، هزینه‌اش از ما کمتر است؛ تولیدی هم که می‌کند ارزان‌تر تمام می‌شود... ما هم این درآمدی را که در اختیارمان است، به جای اینکه اینجا بریزیم، برویم کارهای دیگرمان را انجام دهیم». پاسخ هویدا این بود که «ما آن یکی کارهای دیگر را هم داریم می‌کنیم، بخش خصوصی هم هنوز لیاقت انجام این کار را ندارد». اختلافات در سال ۱۳۴۸ دیگر به جایی رسیده بود که عالیخانی قصد ترک وزارتخانه کرد و به شاه گفت: «من نمی‌توانم با هویدا کار کنم، اجازه می‌خواهم من را از این کار معاف کنید.»

جاه‌طلبی‌های شاه و به‌خصوص افزایش بی‌رویه بودجه ارتش نیز یکی دیگر از موارد اختلاف عالیخانی با شاه و دولت بود. او می‌بیند که شاه همه را غافلگیر می‌کند؛ هر وقت بودجه را تنظیم می‌کنند شاه به صورت غیرمنتظره بودجه ارتش را افزایش می‌دهد و همه مجبور می‌شوند بودجه را بالا و پایین کنند و از طرقی مثل افزایش قیمت انرژی بودجه ارتش را تامین کنند. عالیخانی به صراحت برنامه‌های نظامی شاه را مخل برنامه‌های عمرانی کشور می‌داند و می‌نویسد: «هر دفعه گرفتاری مالی پیش می‌آمد، بیشترش به خاطر برنامه‌های شاه و مرتب توپ زدن به بودجه‌های عمرانی بود، هویدا هم هیچ مقاومتی نشان نمی‌داد و زود تسلیم می‌شد.»، «هرچند یک‌بار، همه را غافلگیر می‌کردند و طرح‌های تازه برای ارتش می‌آوردند، که هیچ با برنامه‌ریزی درازمدت مورد ادعا جور درنمی‌آمد. در این مورد هم یکباره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که باید از بسیاری از طرح‌های مفید و مهم کشور صرف‌نظر کند تا بودجه اضافی ارتش را تامین کند.»

اما به نظر می‌رسد، نقطه بحران رابطه شاه و وزیر، روابط شخصی شاه با امیرهوشنگ دولو و پزشک مخصوص‌اش عبدالکریم ایادی است. ایادی، فرد بسیار مرموزی بوده که بسیار به شاه نزدیک بوده است به طوری که می‌گویند هر پیغامی که هر کس می‌خواست به شاه بدهد به ایادی می‌داد چون می‌دانستند که چه شاه در سفر باشد و چه در حضر، ایادی به او دسترسی دارد، در حالی که خیلی از وزرا این دسترسی را نداشتند. پیغام را به ایادی می‌دادند و ایادی هم پیغام را به شاه می‌داد و نظر شاه را به آنها منعکس می‌کرد. عالیخانی می‌گوید من سر از کار ایادی درنمی‌آوردم. ایادی در خیلی از روابط مداخله می‌کرد و عالیخانی حاضر نبود برای ایادی استثنا قائل شود در حالی که ایادی کلاً استثناطلب بود. وقتی عالیخانی این مساله را به شاه منعکس می‌کند، می‌بیند که این نظر شاه است و در واقع شاه حاضر نیست به ایادی نه بگوید. شخص دوم دولو است که به دنبال انحصار خاویار، انحصار شیلات و انحصار بسیاری از صنایع کلیدی برای خود بود. در مورد دولو هم عالیخانی هرچه سعی می‌کند او را مهار کند، موفق نمی‌شود. روابط شخصی شاه با این دو نفر حکم تیر خلاصی دارد؛ عالیخانی به این نتیجه می‌رسد که دیگر نمی‌تواند با شاه کار کند و این وضعیت به استعفای او منجر می‌شود.

اقتصاد نفتی

دهه 50 غروب عصر طلایی اقتصاد ایران بود. در این دهه با سیاستگذاری‌های نادرست، ذی‌نفعان تولید داخل، به ذی‌نفعان واردات تبدیل شدند. شاه برنامه را تغییر داد و درآمدهای نفتی را به اقتصاد تزریق کرد. او به حرف کارشناسان گوش نداد که نسبت به خطر تزریق درآمدهای نفتی به اقتصاد هشدار دادند. این پول وقتی وارد اقتصاد شد، تورم ایجاد کرد. در کوتاه‌مدت، رضایت خاطر نسبی در مورد فراوانی کالاهای وارداتی به وجود آمد اما مصرف‌گرایی تشدید شد و روحیه مردم تغییر کرد. شاه می‌خواست برای خاموش کردن آتش نارضایتی عمومی از درآمدهای نفتی استفاده کند. طی سه سال بعد، تورم به شدت افزایش یافت و کوشش برای کاهش نرخ دلار از هفت تومان به چهار تومان در دستور کار قرار گرفت. تبدیل بخش خصوصی از موتور رشد جامعه به دریوزگی و رانت‌خواری از این زمان کلید خورد.

عالیخانی معتقد بود تا آنجا که می‌توانیم اقتصاد ایران را می‌بایست متنوع کنیم و از وابستگی شدید آن به نفت، چه از ‌نظر درآمد ارزی و بودجه عمومی و چه از ‌نظر اشتغال و...، کم کرد. او درباره هشدارهایش به شاه درباره تزریق درآمدهای نفتی گفته است: «به سهم خودم چندبار یادداشت‌های مفصلی تنظیم کردم و به اسدالله علم دادم که به شاه بدهد. هر بار که این نامه‌ها داده می‌شد،‌ می‌دانستم علم نامه را داده، اما شاه هیچ واکنشی نشان نمی‌داد. با این حال می‌شنیدم که این دست نامه‌ها را به مسخره می‌گیرد و به نویسندگان نامه‌ها یا نقادان، متلک‌پرانی می‌کرد.»

«از موقعی که جریان نفت پیش آمد، من به تدریج می‌دیدم که رفتار مردم در ایران شبیه رفتار شیوخ خلیج‌فارس می‌شود. دیگر موضوع اینکه شما بروید دنبال یک طرح اقتصادی یا کشاورزی، بازرگانی و خدمات مختلف، مطرح نبود. بیشتر مطرح این بود که چه شکلی بروید دنبال یک معامله دولتی و پولی که گیرتان می‌آید فوری بفرستید خارج. تمام ایرانیانی که شروع کردند به تدریج در خارج ملک خریدند پس از این شوک نفتی بود. قبل از آن اگر هم خارج می‌رفتند، پولشان را در داخل مملکت صرف می‌کردند و حتی کسانی که در خارج تجارت داشتند پول‌ها را به ایران برمی‌گرداندند.»

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها