شناسه خبر : 4975 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

ایران در تب‌وتاب جهانی غیرقابل‌پیش‌بینی

از پایان جنگ جهانی دوم تا به امروز، نظام بین‌الملل از فراز و نشیب‌های گوناگون گذشته که ریزش دیوار برلین، فروپاشی «اردوگاه سوسیالیسم» و پایان نظام دوقطبی مهم‌ترین آنها به شمار می‌آید.

فریدون خاوند / استاد بازنشسته دانشگاه رنه‌دکارت
از پایان جنگ جهانی دوم تا به امروز، نظام بین‌الملل از فراز و نشیب‌های گوناگون گذشته که ریزش دیوار برلین، فروپاشی «اردوگاه سوسیالیسم» و پایان نظام دوقطبی مهم‌ترین آنها به شمار می‌آید. به‌رغم این چرخش بزرگ، گرایش‌های عمده اقتصادی زاییده نظام بعد از جنگ دست‌نخورده باقی ماندند و حتی راه برای گسترش آنها به بخش بسیار بزرگی از سیاره زمین بازتر شد. در فضای ناشی از «جهانی‌شدن» اقتصاد، جابه‌جایی کالاها و خدمات و سرمایه‌ها میان مناطق شتاب گرفت، و شمار روزافزونی از کشورها، که طی چندین قرن در حاشیه به سر می‌بردند، به بازیگران مهم اقتصاد بین‌المللی تبدیل شدند.
این تحول بزرگ، که بازگشت‌ناپذیر به نظر می‌رسید، در پی دگرگونی‌های یک سال گذشته و با توجه به چشم‌انداز دگرگونی‌های دیگری که بسیار محتمل به نظر می‌رسند، بیش از پیش تحت پرسش قرار می‌گیرد. سخن بر سر موج رو به گسترش مخالفت با فرآیند «جهانی‌شدن» است که در پیشرفته‌ترین کشورهای صنعتی به راه افتاده است. «برگزیت» (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) و به ویژه انتخاب دونالد ترامپ به ریاست‌جمهوری آمریکا دو نماد اصلی این دگرگونی به حساب می‌آیند. در واقع چهل و پنجمین رئیس‌جمهوری آمریکا کل نظام بین‌المللی اقتصادی را، که کشورش مهم‌ترین پایه‌گذار و تضمین‌کننده بقای آن بود، در برابر علامت سوال قرار داده و همزمان، پایه‌های روابط ایالات متحده را با متحدانش در هم ریخته است. مهم‌ترین قربانی این تغییر شگفت‌انگیز، اتحادیه اروپاست، ولی هیچ منطقه‌ای در جهان از پس‌لرزه‌های این رویداد در امان نمی‌ماند.
ایران نیز، به عنوان یکی از کلیدی‌ترین کشورهای خاورمیانه، درگیر مجموعه تحولاتی است که به گونه‌ای غافلگیرکننده در فضای جهانی اتفاق افتاده و شناخت ویژگی‌ها و پیامدهای آنها، در شرایط کنونی، بسیار دشوار است. با اطمینان می‌توان گفت که ایران، به دلیل تنش‌های بسیار سخت حاکم بر روابطش با آمریکا، و نیز با توجه به سیاست منطقه‌ای‌اش، بیشتر از بسیاری دیگر از کشورها در معرض تاثیرپذیری از این تحولات است و به تدوین سیاست‌های عقلایی برای تبدیل تهدید به فرصت نیاز دارد. شرط نخست برای تدارک این سیاست‌ها، شناخت واقع‌بینانه جهان تازه‌ای است که در عرصه روابط بین‌المللی به تدریج شکل می‌گیرد.

واقعیت‌های تازه جهان
فردریش هایک، یکی از نام‌آورترین اقتصاددانان قرن بیستم میلادی، می‌گفت کسی که تنها اقتصاددان باشد، اقتصاددان خوبی نیست. درک زندگی اقتصادی یک کشور بدون شناخت تاریخ و فرهنگ و جامعه و جایگاه جغرافیایی و نقش آن در شبکه روابط بین‌المللی ناممکن است. در فضای برآمده از «جهانی‌شدن»، تحولات درون اقتصاد ملی یک کشور از مجموعه تحولات ژئوپولتیک و ژئواکونومیک در فضای بین‌المللی آن کشور چه در سطح منطقه و چه در مقیاس کره زمین تاثیر می‌پذیرد:

1-
ژئوپولتیک بر داده‌های مربوط به اقتدار دیپلماتیک و نظامی ‌یک کشور تاکید می‌کند، سرزمین و جمعیت و مرزها را در مرکز توجه خود قرار می‌دهد و در پی شناخت رابطه میان قدرت‌های سیاسی در نظام جهانی است. ژئوپولتیک بر «قدرت سخت» تمرکز دارد و کشور، سرزمین، ساختارهای نظامی، و توانایی تهدید و حمله و دفاع، محورهای عمده مورد بررسی آن است.
2- ژئواکونومی، در عوض، بر «قدرت نرم» برآمده از اهرم‌های اقتصادی و بازرگانی تکیه دارد. بازار، دادوستد، تولید ناخالص داخلی، تکنولوژی، پول، مذاکره و زنجیره تولید از جمله مفاهیمی هستند که به کمک آنها می‌توان ظرفیت‌های ژئواکونومیک یک کشور را اندازه‌گیری کرد.

وزنه یک ملت در نظام جهانی و توانایی او به تحمیل اراده خود بر دیگر ملت‌ها، یا مقاومت در برابر اراده آنها، درگرو قدرت ژئوپولتیک یا قدرت ژئواکونومیک آن ملت است. یکی از ویژگی‌های دهه‌های بعد از جنگ جهانی دوم، به ویژه در پی گسترش فرآیند جهانی‌شدن، سنگین‌تر شدن وزنه ژئواکونومی به زیان ژئوپولتیک بود. با زایش و رشد سازمان‌های بین‌المللی اقتصادی (بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول، سازمان جهانی تجارت،...)، سازمان‌های همکاری منطقه‌ای (اتحادیه اروپا، آسه‌آن، نفتا،...)، گسترش بازرگانی و سرمایه‌گذاری در بخش بسیار بزرگی از سیاره زمین و نیز پیدایش قدرت‌های نوظهور اقتصادی، این اطمینان بیش از پیش به وجود آمد که پیش‌بینی‌های کانت و بارون دو منتسکیو به تدریج به تحقق می‌پیوندند و ملت‌ها، به برکت دادوستد، ناسیونالیسم متجاوز و صحنه‌های خونین نبرد را وامی‌گذارند و به رقابت‌های اقتصادی روی می‌آورند. طی چند دهه گذشته، قدرت‌های تازه‌ای در جهان سر بر آورده‌اند که نفوذ و اعتبار خود را مدیون دستاوردهای اقتصادی‌شان هستند نه توانایی‌های نظامی‌شان. ژاپن و آلمان مهم‌ترین نمادهای غلبه ژئواکونومی بر ژئوپولتیک به شمار می‌روند. همچنین می‌بینیم که کره شمالی، به‌رغم دستیابی به بمب هسته‌ای و موشک‌های بالستیک، از جاذبه و نفوذی به مراتب ضعیف‌تر از همتای جنوبی خود، که یک کشور پیشتاز در عرصه‌های تکنولوژیک و اقتصادی به شمار می‌رود، برخوردار است.
آیا سنگین‌تر شدن وزنه ژئواکونومی به زیان ژئوپولتیک فرآیندی غیرقابل بازگشت است؟ رویدادهای یک سال گذشته، و به ویژه آنچه هم‌اکنون در قلب دنیای پیشرفته صنعتی می‌گذرد، غیرقابل بازگشت بودن این فرآیند را به گونه‌ای جدی به پرسش گرفته است:

الف- در پی ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید واشنگتن، ایالات متحده آمریکا مهم‌ترین ساختارهای حقوقی ناظر بر بازرگانی خارجی را زیر سوال برده و پیشروی به سوی «ناسیونالیسم اقتصادی» را سرلوحه سیاست خارجی خود قرار داده است. چنان‌که پیداست رئیس‌جمهور تازه آمریکا، بر خلاف آنچه انتظار می‌رفت، به شعارهای انتخاباتی خود در راستای روی آوردن به سیاست‌های حمایتی و حفاظتی تمام و کمال وفادار مانده و در پی آن است که سیاست‌های دولت خود را، تا جایی که به سود کشورش تشخیص می‌دهد، از قیدوبندهای «چندجانبه‌گرایی» (تکیه بر سازمان‌های بین‌المللی جهانی) و «منطقه‌گرایی» (عضویت در سازمان‌های اقتصادی منطقه‌ای) آزاد کند. یکی از مهم‌ترین پیامدهای احتمالی این گرایش، خروج آمریکا از «سازمان جهانی تجارت» است که، در صورت وقوع، این سازمان را در کام یک زوال غیرقابل بازگشت فرو خواهد برد.
ب- اتحادیه اروپا همچنان پابرجاست، ولی بقای آن با چالش‌های جدی روبه‌رو است. پیروزی رفراندوم بر سر خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا (برگزیت) مهم‌ترین ضربه‌ای بود که طی 6 دهه تاریخ شکل‌گیری این مجموعه بر آن وارد آمد. ولی خطر به همین رویداد محدود نمی‌شود. نیروهای سیاسی بسیار بانفوذی در دیگر کشورهای عضو اتحادیه، بقای آن را تهدید می‌کنند. به علاوه ایالات متحده آمریکا، که طی چند دهه گذشته همواره مشوق و حامی وحدت اروپا بود، با ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید کمر به نابودی آن بسته است. در پیروی از خط‌مشی تازه واشنگتن، موج «ناسیونالیسم اقتصادی» شمار زیادی از کشورهای اروپایی را نیز دربر گرفته است.
ج- در این شرایط احتمال فروپاشی نظام اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم و بازگشت به نظام بین‌المللی موجود در فاصله دو جنگ جهانی، که بر کشمکش‌های دائمی پولی و بازرگانی و سیاست «هر کس برای خویش» استوار بود، افزایش یافته است. این خطر وجود دارد که به جای گرایش پیشین در راستای «چندجانبه‌گرایی»، اشکال گوناگون توافق‌های ناپایدار دوجانبه و نیز «یکجانبه‌گرایی» بر روابط بین‌المللی حاکم بشود. در این شرایط یک نکته مسلم به نظر می‌رسد: از سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم تا به امروز، دنیای ما هیچ‌گاه این‌چنین بی‌ثبات و غیرقابل‌پیش‌بینی نبوده است. سازمان ملل متحد در حالت فلج به سر می‌برد، از صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی کار زیادی ساخته نیست و سازمان جهانی تجارت نیز با سخت‌ترین بحران در تاریخ خود دست‌وپنجه نرم می‌کند.

مجموعه درهم‌تنیده‌ای از تحولات اغلب غافلگیرکننده تکان‌های بزرگی را در جوامع گوناگون و در نظام بین‌الملل به وجود آورده و شماری از تعادل‌های قدیمی را در هم ریخته است. ظهور قدرت‌های نوظهور اقتصادی، هژمونی دیرینه غرب را از میان برده و بخشی از مردم را به ویژه در ایالات متحده و اروپا، به آینده بدبین کرده است. همزمان، موج نیرومند پیشرفت‌های تکنولوژیک به ویژه در عرصه دیجیتال به ترس از بیکاری در جوامع پیشرفته دامن زده است. در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، طبقه متوسط در حال اوج‌گیری است، حال آنکه طبقه متوسط در شماری از کشورهای پیشرفته وضعیت خود را رو به وخامت می‌بیند، این وخامت را به «جهانی‌شدن» نسبت می‌دهد و گاه از شعارهای پوپولیستی در مخالفت با آزادی مبادله و جابه‌جایی سرمایه‌ها، پشتیبانی می‌کند.

چه می‌توان کرد؟
در رویارویی با وضعیت تازه‌ای که در جهان به وجود آمده، دستگاه سیاستگذاری خارجی ایران می‌تواند بر پایه تعبیر و تفسیر خود از روابط بین‌المللی و رابطه قدرت‌ها در زمینه‌های ژئواکونومیک و ژئوپولتیک، به گزینه‌های مختلف روی بیاورد:

گزینه نخست- ممکن است کسانی فروپاشی نظام بین‌المللی اقتصادی بعد از جنگ و بر هم خوردن وحدت استراتژیک میان آمریکا و متحدانش (از جمله اروپایی‌ها) را برای جمهوری اسلامی ایران یک فرصت تاریخی به شمار آورند. استدلال آنها چنین است: ایران به دلیل اولویت‌های سیاسی خود از پیوستن به نظام بین‌المللی تا اندازه زیادی محروم بود. مگر نه آنکه همه تلاش‌هایش برای ورود به سازمان جهانی تجارت ناکام ماند؟ پس چه بهتر که نظام متکی بر «چندجانبه‌گرایی» زوال یابد و «دوجانبه‌گرایی» و «یکجانبه‌گرایی» به یک قاعده عام بدل شود. در این صورت ایران هم می‌تواند با استفاده از انبوه تضادهای موجود در روابط بین‌المللی، متحدان خود را تک‌تک و بر پایه شرایط موجود انتخاب کند و آنها را در راه دستیابی به هدف‌های خود به کار بگیرد.
این گزینه ظاهری بسیار جذاب دارد، ولی مخاطرات آن کم نیست. در صورتی که ایران بخواهد اولویت‌های کنونی خود را در صحنه جهانی (چالش با آمریکا) و منطقه‌ای (حضور فعال در خاورمیانه) حفظ کند، طبعاً باید عواقب آن را نیز بپذیرد. اگر آمریکا قیدوبندهای «چندجانبه‌گرایی» را یکسره دور بریزد و به «یکجانبه‌گرایی» روی بیاورد، دور ریختن «برجام» و حتی تحمیل تحریم‌های سنگین‌تر بر ایران برایش آسان‌تر خواهد بود. در این میان اگر اتحادیه اروپا هم فرو بپاشد، قدرت‌های کوچک اروپایی به دشواری خواهند توانست در برابر اراده واشنگتن مقاومت کنند. حتی کشورهایی چون چین و روسیه، جاذبه و بازار آمریکا را فدای دوستی با ایران نخواهند کرد.
در مقیاس منطقه‌ای نیز، با جان گرفتن هر چه بیشتر فرقه‌گرایی و ناسیونالیسم، سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و بخش بسیار بزرگی از توانایی‌های ایران، به جای آنکه در راه توسعه کشور به کار گرفته شود، در شنزار بحران‌های پایان‌ناپذیر خاورمیانه فرو خواهد رفت.
گزینه دوم- ایران آشکارا به حمایت از «چندجانبه‌گرایی» و «منطقه‌گرایی» برخیزد و در کنار قدرت‌هایی قرار بگیرد که می‌خواهند یک نظام جهانی تازه را در راستای حفظ امنیت و پیشبرد توسعه در جهان به وجود آورند.
نظام بین‌المللی بعد از جنگ هزار و یک عیب داشت، ولی دست کم در مواردی (و نه همیشه) می‌توانست در برابر سیاست‌های یکجانبه قدرت‌های بزرگ مانع به وجود آورد. سازمان جهانی تجارت، بر خلاف تصور ساده‌لوحان، اهرمی در دست آمریکا نبود و اگر تقویت می‌شد، می‌توانست وسوسه‌های موجود بر سر بستن مرزها را (از جمله در آمریکای دونالد ترامپ) مهار کند. سازمان‌های فراملیتی بعد از جنگ جهانی دوم، از جمله در عرصه اقتصادی، مسلماً ضعف فراوان دارند و اگر ضعیف نمی‌بودند، کار دنیا به اینجا نمی‌کشید. ولی راه‌حل حذف این سازمان‌ها نیست، بلکه اصلاح آنهاست. و شاید هم باید سازمان‌های تازه‌ای را پایه‌ریزی کرد که بتوانند حکمرانی اقتصادی و سیاسی جهان را، در شرایط مطلوب‌تری، تحقق بخشند.
در مقیاس خاورمیانه نیز، ایران می‌تواند در راستای پایه‌ریزی یک ساختار همگرایی به منظور پیشبرد توسعه و امنیت منطقه‌ای تلاش کند. بدون این همگرایی، قدرت‌های بزرگ منطقه (ایران، ترکیه، عربستان، مصر،...) یا به درگیری‌های مستقیم کشانده خواهند شد یا حامی جنگ‌های نیابتی خواهند بود. گسترش و تعمیق بحران در خاورمیانه، آن هم در شرایطی که جهان بیش از بیش با خطر تکه تکه شدن روبه‌رو است، مردمان این منطقه را ده‌ها سال عقب خواهد برد.
گزینه سوم- برای تحقق بخشیدن به گزینه دوم، ایران باید متحد یا متحدان نیرومندی را در صحنه جهانی پیدا کند. در وضعیت آشفته کنونی، با توجه به سیاستی که آمریکای دونالد ترامپ در پیش گرفته، بیداری اروپا می‌تواند یک نور امید باشد.

واقع‌بینانه باید پذیرفت که اتحادیه اروپا در وضعیت بسیار متزلزلی است و این خطر وجود دارد که در آینده نه چندان دور به تاریخ بپیوندد. حتی منطقه «یورو»، که قلب تپنده اتحادیه اروپا به شمار می‌رود، ممکن است متلاشی شود. متاسفانه از اراده نیرومندی که در سال‌های بعد از جنگ، جامعه اقتصادی اروپا را به وجود آورد و این سرزمین انباشته از بحران و کینه را به امنیت و پیشرفت رهنمون شد، دیگر خبری نیست. با این همه این امید وجود دارد که روش کینه‌توزانه دونالد ترامپ نسبت به اروپای متحد، مردمان و سیاستمداران این اتحادیه را بیدار کند و آنها را به مقاومت وادارد. خیزش دوباره اروپا به رهبری قدرت بزرگی چون آلمان، اگر تحقق یابد، زمینه لازم را برای پیشروی به سوی یک نظام تازه جهانی فراهم خواهد آورد.
این سناریو بسیار خوش‌بینانه و حتی تخیلی به نظر می‌رسد، ولی تحقق آن را نمی‌توان غیرممکن دانست. یک اروپای بازسازی‌شده و مطمئن از خویش، می‌تواند با تاثیرگذاری بر جامعه مدنی آمریکا و بسیج آن، این کشور را نیز دگرگون کند.
چین نیز می‌تواند قطب تازه‌ای را در خدمت توسعه و امنیت در منطقه آسیایی اقیانوس آرام سازماندهی کند. با این حال نظام سیاسی تک‌حزبی و کمونیستی پکن به دشواری خواهد توانست در مقیاس آسیا یا جهان اعتماد به وجود آورد. ولی از طرف دیگر منافع اقتصادی چین با فرآیند «جهانی‌شدن» گره ‌خورده و اغراق‌آمیز نخواهد بود اگر بگوییم این قدرت آسیایی از فروپاشی سازمان‌های بین‌المللی تامین‌کننده بازرگانی و سرمایه‌گذاری آزاد به شدت وحشت دارد. به بیان دیگر جمهوری خلق چین به حکم منافع خود هوادار «چندجانبه‌گرایی» است، هر چند که نظام سیاسی آن به دشواری می‌تواند از همکاری تنگاتنگ دموکراسی‌های لیبرال برای پایه‌ریزی یک نظام تازه بین‌المللی برخوردار شود.
ایران می‌تواند با قدرت‌های خواستار تداوم «چندجانبه‌گرایی» متحد شود و در راه بازسازی یک نظم نوین جهانی تلاش کند. ولی تا پیدایش این نظم نوین راه درازی در پیش است و تا دستیابی به این هدف، هر کشوری باید با تکیه بر منافع ملی، گلیمش را از آب بیرون بکشد.
تنش در روابط تهران و واشنگتن، حتی در دوران زمامداری دونالد ترامپ، نمی‌تواند و نباید اصل ابدی حاکم بر دیپلماسی ایران باشد. میهمان کنونی کاخ سفید، رئیس‌جمهوری برگزیده آمریکاست. ژاپنی‌ها، هندی‌ها، برزیلی‌ها و ترکیه‌ای‌ها...، همه و همه آمریکا را همان‌گونه که هست می‌بینند و از این قدرت و ظرفیت‌های آن در راستای منافع مردمان خود بهره می‌گیرند. هم در مقیاس منطقه و هم در سطح جهانی، صدای ایران زمانی آن‌گونه که باید و شاید شنیده می‌شود که روابط این کشور با آمریکا به حالت عادی در آید. کیست که نداند شبح واشنگتن بر روابط ایران با همسایگانش نیز به شدت سنگینی می‌کند.
داشتن 15 مرز آبی و خاکی با کشورهای خاورمیانه، خلیج فارس، قفقاز و آسیای میانه، که باید برای ایران فرصت‌های فراوان به وجود آورد، عمدتاً به سرچشمه مخاطرات بزرگ بدل شده است. ایران در قلب بحرانی‌ترین منطقه جهان جای دارد و اگر دنیای کنونی در راستای اوج‌گیری ناسیونالیسم و «یکجانبه‌گرایی» پیش برود، مخاطرات منطقه‌ای با شدت بیشتری بر دوش ایران سنگینی خواهد کرد. در عرصه ژئواکونومیک، ایران از ضعف‌های بزرگ رنج می‌برد. در این عرصه کم‌آبی مسلماً در صدر گرفتاری‌های ایران جای می‌گیرد و می‌تواند در روابط میان مناطق مختلف کشور و نیز در روابط با همسایگان بحران‌های جدی به وجود آورد. همچنین ساختارهای دولتی و نفتی اقتصاد ایران و نیز کمبودهای موجود در عرصه‌های تکنولوژیک و زیربنایی مانع از آن می‌شود که کشور بتواند از توان نفوذ مطلوب در بازارهای مناطق پیرامون خود برخوردار باشد.
دنیا به هر سو گرایش یابد، ایران برای خروج از تنگناها به داشتن شرکای بازرگانی و اقتصادی نیاز دارد. هر چه شمار شریکان ایران بیشتر باشد، منافع کشور بهتر تامین خواهد شد. اصل مهم گذار ایرانیان از پیچ و خم دوره‌ای است انباشته از ابهام، بی‌آنکه هزینه سنگینی بر آنها تحمیل شود.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها