شناسه خبر : 35077 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

انکار واقعیت

حسین جوشقانی از تکرار پیش‌بینی‌های اشتباه سیاستگذاران می‌گوید

انکار واقعیت

در سال‌های اخیر به‌دفعات مشاهده کرده‌ایم که پیش‌بینی‌های سیاستگذاران اشتباه است. گاهی اوقات سیگنال‌هایی که از سمت سیاستگذار دریافت می‌شود، دقیقاً برعکس آن‌چیزی است که در واقعیت اتفاق می‌افتد. حسین جوشقانی استادیار اقتصاد مالی در دانشگاه خاتم و موسسه پژوهش‌های پیشرفته تهران معتقد است اگر واقعیتی را انکار کنیم، انکار آن واقعیت باعث از بین رفتن آن مساله نمی‌شود. او همچنین می‌گوید دانش پایین اقتصاد سیاستگذاران یکی از عوامل این اشتباهات مداوم شده است. عدم آگاهی سیاستگذار به نحوه کارکرد اقتصاد و بازارهای مختلف و همچنین اثرگذاری بازارهای مختلف بر یکدیگر یا اثرگذاری سیاست در انگیزه‌های آحاد جامعه مساله‌ای است که بسیاری از اوقات سیاستگذار در نظر نمی‌گیرد.

♦♦♦

به نظر می‌رسد که امری معمول شده است که مردم حرف سیاستمداران را معکوس برداشت و عمل کنند. چرا چنین پدیده‌ای در نظام حکمرانی ایران شکل گرفته است؟

به نظر می‌رسد در مشکلی که عنوان کردید عامل اصلی، عدم یادگیری سیاستگذارهای کشورمان است. شما اگر به 60، 70 سال گذشته نگاه کنید خیلی از وقایع اقتصادی تکرار شده‌اند. و به‌نظر می‌رسد خیلی از اتفاقات جدید نیستند. به‌عنوان مثال شوک نفتی را در نظر بگیرید. اولین باری نیست که چالش اتفاق افتاده است. در سال 54 هم شوک نفتی داشته‌ایم. یا در بحث تورم که مساله امروز کشورمان است؛ مساله‌ای نیست که اخیراً و به تازگی با آن روبه‌رو شده باشیم. بلکه مساله‌ای است که سالیان زیادی است با آن دست و پنجه نرم می‌کنیم. یا همچنین در بحث مسکن که نگاه می‌کنید، در 20 یا 30 سال گذشته اتفاق مشابهی رخ داده است. حدود پنج سالی بازار رکود داشته است و بعد جهشی دو یا سه‌برابری داشته است. یعنی اتفاقی نیست که بگوییم فقط یک بار افتاده است یا تابه‌حال مثل آن را نداشته‌ایم. یا در همین بحث ارز اگر نگاه کنید شما دوباره چنین خطایی را مشاهده می‌کنید. بسیار عجیب و جالب است که دولت‌های مختلفی که در دهه‌های مختلف آمده‌اند و حتی شعارهای متفاوتی داشته‌اند، رفتارشان بسیار شبیه به یکدیگر می‌شود. متاسفانه آن چیزی که اتفاق نمی‌افتد، درس گرفتن از اتفاق‌های گذشته است. به نظر من باید به دنبال این سوال باشیم که چرا سیاستگذار در کشورمان از اتفاق‌ها و تجربه‌ها درس نمی‌گیرد. در این مورد انتظار نداریم که بروند و از کشورهای دیگر درس بگیرند یا تجربه‌های دیگران را سرلوحه کار خودشان قرار دهند؛ بلکه حداقل انتظارمان این است که از خودمان و اتفاق‌هایی که در کشور خودمان رخ می‌دهد درس عبرت بگیریم. به نظر می‌رسد این سوالی است که باید عمیق‌تر به آن بیندیشیم و چرایی آن را بررسی کنیم.

 بسیاری از پیش‌بینی‌هایی که از سمت‌وسوی سیاستگذار مطرح می‌شود هیچ‌گاه رخ نمی‌دهد. چرا مسوولان اقتصادی، صحبت‌هایی را بیان می‌کنند که هرگز رخ نمی‌دهد؟

به‌طور پیش‌بینی‌پذیری سیاستگذار پیش‌بینی‌های اشتباه می‌کند. این مساله هزینه‌اش برای خود سیاستگذار است که اعتبارش از بین رفته است و همچنین بخش دیگری از هزینه آن برای جامعه است. شما می‌بینید به‌عنوان مثال هرکدام از این شوک‌های ارزی که رخ می‌دهد، قشر بزرگی از جامعه برنامه‌هایشان نابود می‌شود. گاهی اوقات می‌بینیم که زندگی‌هایی در همین تغییرات نابود می‌شود. این مساله هم برای خود سیاستگذار و هم برای جامعه خیلی دردناک است. به نظرم دوباره باید برگردیم به سوالی که در صحبت قبلی‌مان داشتیم که چرا سیاستگذار از اتفاق‌های گذشته تجربه کسب نمی‌کند و دوباره خطا می‌کند.

 اگر بخواهیم با توجه به بحث‌های شکل‌گرفته‌ بررسی کنیم که چرا سیاستگذار از اتفاقات مشابهی که طی سال‌ها برایش رخ می‌دهد درس نمی‌گیرد و به‌طور مشابه خودش یا سیاستگذاران دیگری اشتباهات مشابه انجام می‌دهند؛ به نظر شما چرا سیاستگذار از این اتفاقات مشابه درس نمی‌گیرد؟

من نمی‌توانم اکنون جواب قطعی به این سوال داشته باشم. برای جواب به این سوال تخصص‌های مختلف همچون جامعه‌شناس‌ها و همچنین تحلیلگران سیاسی را هم نیاز داریم که به تحقیق و بررسی بپردازند. مساله‌ای که فکر می‌کنم یکی از چند دلیل این صحبت باشد، بحث‌های سیاسی است. یکی دیگر از دلایل هم ناآگاه بودن آحاد جامعه نسبت به دستاوردهای علمی است. یعنی سیاستگذار برای اینکه خطای خودش را بپوشاند، هربار به دلایل مختلفی رجوع می‌کند و دلیلی را می‌آورد. به‌طور مثال می‌گوید این اثر تحریم‌های خارجی بوده است. یا مثلاً می‌گویند که این اتفاق به خاطر دشمنی خارج از کشور یا فساد اندکی از کارگزاران بوده است. بعضی از اوقات هم جامعه با همین گفته‌ها همراه می‌شود. به همین دلیل سیاستگذار هم سعی می‌کند راه‌حل ساده را انتخاب کند. در اینجا راه‌حلی که همیشه به نظر درست می‌آید، هزینه دارد. این هزینه را هم سیاستگذار باید خودش پرداخت کند. بنابراین سیاستگذار سعی می‌کند این مساله را به تعویق بیندازد و حاضر نیست هزینه تصمیم درست را بپردازد و به خاطر آن نگاه‌های گفته شده که اغلب سیاسی هستند، فکر می‌کند با راه‌حل‌های کوتاه‌مدت و مسکن‌وار می‌تواند مساله را حل کند و در واقع راه‌حل صحیح و واقعی مساله را به سیاستگذار بعدی می‌سپارد. همین رویکرد باعث می‌شود که مسائل و چالش‌هایمان بزرگ‌تر شوند.

   چه عوامل دیگری را می‌توانیم مثال بزنیم که باعث شده است سیاستگذار در پیش‌بینی‌هایش دچار خطا و اشتباه شود؟

فکر می‌کنم یکی از معضلات کشورمان این است که افرادی که در منصب سیاستگذاری قرار می‌گیرند، خودشان تجربه کسب‌وکار و تولید را نداشته‌اند. همچنین عدم آشنایی با همین مکانیسم‌هایی که در اقتصاد کار می‌کند باعث می‌شود که سیاستگذار دچار توهم شود. به‌عنوان مثال واکنش اخیر دولت به گران شدن اجاره‌بهای مسکن در شهرهای بزرگ را ببینید. دیدیم چقدر راحت گفتند که بخشنامه می‌کنیم که در شهر تهران 25درصد بیشتر اجاره‌بها افزایش پیدا نکند. هر کسی را که در بازار مسکن تجربه داشته باشد پیدا کنید به شما می‌گوید که این سیاست غلطی است و در انتها به ضرر خود مستاجرها خواهد شد. فکر می‌کنم عدم تجربه و عدم آگاهی نسبت به مکانیسم‌هایی که در اقتصاد کار می‌کند باعث می‌شود چنین مسائلی رخ بدهد.

 به نظر شما آیا دانش اقتصادی آنان تا این اندازه پایین است که در شرایط تورم بالا و انتظارات برای بالا رفتن نرخ‌هایی چون ارز و سکه و مسکن، از کاهش قیمت بگویند؟

بله، قطعاً. عدم آگاهی آنها به نحوه کارکرد اقتصاد و بازارهای مختلف و همچنین اثرگذاری بازارهای مختلف بر یکدیگر یا اثرگذاری سیاست در انگیزه‌های آحاد جامعه، همه این مسائل سبب می‌شود که دست سیاستگذار در اتخاذ راه‌حل‌های دم‌دستی و مسکن‌وار باز باشد و قطعاً این ضعف دانش عمومی در شکل‌گیری چالش‌های به‌وجودآمده تاثیر دارد. به‌عنوان مثال وقتی یک سیاست قیمتی را دنبال می‌کنید و می‌گویید که دلار 4200تومانی وجود دارد، باید به رسمیت بشناسید که افراد یا نهادهایی وجود دارند که این موقعیت برایشان بسیار شیرین است و به دنبال سوءاستفاده از این موقعیت هستند. وقتی شما این مساله را در تصمیم‌گیری خودت لحاظ نکنی، دچار توهم می‌شوی که با اعمال این سیاست کالاهای اساسی به‌درستی خریداری می‌شود و با قیمت مناسب به دست مصرف‌کننده می‌رسد. درحالی‌که اگر جامعه اندکی با علم ‌اقتصاد آشنایی داشت، همان روز اول که این سیاست اعلام شد، با آن مخالفت شدید و صریح می‌کرد. ولی مخالفت‌ها ماه‌ها بعد از اعمال این سیاست شروع شد. طنز تلخ‌تر این است که سیاستگذار هنوز از این سیاست حمایت می‌کند.

   شاید برخی از مسوولان به دنبال سیاستی هستند که با وارونه نشان دادن شرایط، به‌قصد و هدف دیگری برسند. چرا مسوولان فکر می‌کنند آرام کردن مردم با وارونه جلوه دادن فضا ممکن می‌شود؟ به نظر شما اصلاً چنین مساله‌ای امکان دارد؟

بخشی از این مساله می‌تواند وظیفه سیاستگذار باشد؛ البته با رعایت نکاتی که در ادامه عرض می‌کنم. زمانی که در جامعه‌ای پدیده نگران‌کننده‌ای ظهور می‌کند که جامعه را دچار چالش می‌کند، بالاخره رهبران آن جامعه باید سعی کنند آن التهاب را رفع کنند. یکی از مواردی که به حل منطقی چالش‌ها کمک می‌کند همین آرامش دادن ذهنی به جامعه است. یکی از نکات مثبت رهبران موثر این است که جامعه، به دلیل آنکه این رهبران سرمایه اجتماعی اعتماد را دارند، حرف آنها را می‌پذیرد. باید توجه داشته باشیم که سیاستگذار در جای صحیحش برای آرام کردن مردم باید بتواند از راه‌حل‌هایی که در اختیار دارد استفاده کند. اما در این مساله باید به سرمایه اجتماعی‌اش که اعتماد مردم است توجه کند و بداند که تکرار خطا این سرمایه را در معرض خطر جدی قرار می‌دهد. 

  آیا سیاستگذار به فکر از بین رفتن اعتماد و هزینه بالای آن نیست؟

سوال مهمی است که باید این سوال را از سیاستگذار بپرسیم. باید بپرسیم که واقعاً چرا این کارهایی را که باعث می‌شود به اعتبار خودش لطمه وارد شود انجام می‌دهد.

 برخی از اوقات می‌بینیم که مردم خودشان توقع و انتظار شنیدن حرف‌های مناسب برای کوتاه‌مدت را دارند. یعنی شرایط را طوری رقم می‌زنند که سیاستگذار به سمت ابراز پیش‌بینی‌های کوتاه‌مدت و اشتباه برود. به نظر شما آیا سیاستگذار دچار چنین خطایی می‌شود که به دلیل خواسته مردم اظهارات نادرستی را عنوان کند؟

قطعاً سیاستگذاران کشورمان برآمده از جامعه خودمان هستند. به هر حال آنها به دنبال تامین خواسته‌های همه یا حداقل بخشی از جامعه هستند. اگر جامعه آگاهی کامل نسبت به سازوکارهای اقتصادی نداشته باشد، ممکن است خودش طلب خواسته‌ای را از سیاستگذار داشته باشد که در نهایت به ضرر خودش باشد. به‌عنوان مثال اگر جامعه متوجه رابطه بین رشد نقدینگی و تورم و نرخ ارز نباشد، ممکن است از سیاستگذار بخواهد که تعداد زیادی جاده و پل بسازد، حقوق کارمندان و بازنشستگان را افزایش دهد، ولی از آن طرف مالیات هم نگیرد و همچنین نرخ ارز را هم ثابت نگه دارد. دیگر چه چیزی از این بهتر می‌تواند باشد؟ چه دنیایی از این شیرین‌تر می‌توان متصور بود؟ قطعاً این تصور جامعه تاثیری بر روی سیاستگذار می‌گذارد که چنین سیاست‌هایی را دنبال کند. نکته مهم این است که اگر واقعیتی را انکار کنیم، انکار آن واقعیت باعث از بین رفتن آن مساله نمی‌شود. این مساله خودش را بارها و بارها نشان داده است.

در بخش‌هایی از صحبت‌ها اشاره شد که جامعه نیز باید آگاهی نسبتاً درستی به مساله داشته باشد. در واقع باید مطالبات درستی از سیاستگذار داشته باشد. چه بستری نیاز داریم که جامعه خواسته‌های صحیحی از سیاستگذار داشته باشد؟

دو نهاد بسیار مهم برای ترمیم این چالش وجود دارد. اولین آن نهاد رسانه است. که در اینجا مورد نظرمان از رسانه طیف وسیعی از صداوسیما تا شبکه‌های اجتماعی است. در این بحث رسانه خیلی باید فعال باشد. این رسانه‌ها باید در مساله گفته‌شده علمی‌تر و جامع‌تر و شواهدمحورتر باشند. بسیار مهم است مطالب بیان‌شده در این رسانه‌ها مبتنی بر واقعیت‌ها باشد تا آمال و آرزوهایی که وجود دارد. بسیاری از برنامه‌هایی که امروز تولید می‌شوند افراد آرزوهایشان را بیان می‌کنند تا واقعیتی که اکنون در جامعه وجود دارد. این مساله خودش نیاز به توجه و تغییر و تحول‌های جدی دارد. پدید آمدن بازیگرهای جدید در این رسانه‌ها نیاز به توجه ویژه‌ای دارد. این مساله خودش بحث مفصلی است که باید به‌طور جدی بررسی شود. نکته دوم نهادهای آموزشی کشورمان هستند. این نهادها از آموزش‌وپرورش یعنی مهدکودک‌ها گرفته تا دانشگاه مد نظرمان است. باید سواد اقتصادی مناسب را به آحاد جامعه بدهیم. منظورمان این نیست که تمام جامعه در حد دکترای اقتصاد یا مالی سواد داشته باشند. اما باید با الفبای این مساله آشنایی داشته باشند. بسیار خوب است که کودکان و نوجوانان از کودکی با مفاهیمی مثل قیمت، خریدوفروش و امثال‌ آن آشنا شوند. بازی‌های کودکانه که در آن تولید و خریدوفروش وجود داشته باشند در شکل‌گیری تصور واقعی از کارکرد اقتصاد بسیار موثر هستند. ببینید چطور تاریخ یا ادبیات را سعی می‌کنیم به بچه‌ها آموزش بدهیم. همین‌طور هم باید با اقتصاد و مالی رفتار کنیم. نیاز داریم در تمام مقاطع این آموزش‌ها را به‌طور صحیحی داشته باشیم. با کمال تاسف وقتی آموزش‌های موجود را بررسی می‌کنیم متوجه می‌شویم که یا اصلاً آموزشی نداریم یا آموزش‌های نادرست و جهت‌دار ارائه می‌شوند. این تحولی است که اگرچه زمان‌بر است اما نیاز داریم که حتماً اتفاق بیفتد.

  آیا سیاست به سیاستگذار اقتصاد تحمیل می‌کند که پیش‌بینی کاملاً غیرواقعی و دور از انتظاری از آینده برای مردم ترسیم کند؟

بالاخره سیاستگذار باید پاسخگوی سیاست هم باشد. این مساله محدودیتی را ایجاد می‌کند که باعث می‌شود سیاستگذار گاهی اوقات مجبور شود تصمیم‌هایی بگیرد که به‌‌رغم این‌که می‌داند به نفع خودش یا گروه عظیمی از جامعه نباشد، بالاخره پاسخگوی حزب یا حامیان خودش باشد. این مساله چالشی است که همه نظام‌های سیاسی درگیر آن هستند.

  آیا این مساله در بلندمدت می‌تواند برای جامعه خطرهایی را به دنبال داشته باشد؟

ببینید در دید کلان این مساله خیلی عجیب و اشتباه نیست. در تمام دنیا در همه زمان‌ها نگاه کنید، مردم برای پیش‌بینی وضعیت آینده به توصیه متخصصان اقتصاد و سرمایه‌گذاری بیشتر توجه می‌کنند تا پیش‌بینی و توصیه‌های دولت. دولت‌ها بیشتر راجع به برنامه‌هایشان صحبت می‌کنند. در واقع وظیفه دولت‌ها اعلام برنامه‌ها و سیاست‌های کلان است. به‌عنوان مثال اینکه در سال آینده قرار است تورم در چه حدی باشد. ولی تصمیم اینکه با این شرایط و چنین برنامه‌ای بهترین حوزه برای سرمایه‌گذاری کجاست در تخصص دولت‌ها نیست و انتظاری هم نداریم که سیاستگذار آن را اعلام کند. آن چیزی که مردم از سیاستگذار انتظار دارند آن است که اگر هدفی را برای اقتصاد کلان مشخص کرد، به آن هدف یا حداقل نزدیک به آن هدف دست پیدا کند. به‌طور مثال اگر بانک مرکزی اعلام کرد که قصد دارد نرخ تورم را به ۲۲ درصد برساند، انتظار مردم این است که آن هدف‌گذاری را حداقل نزدیک به آن انجام دهد. اشکالی که در اینجا وجود دارد این است که در ساختارهای سیاستگذاری کشورمان به نهادهای مختلف یا ارگان‌های مختلف مثل بانک مرکزی یا وزارتخانه‌ها یا دولت‌ها اختیار کافی و استقلال کافی داده نشده تا بتوانند یک هدف را به‌تنهایی مشخص کنند و در مقابل نسبت به آن‌هم پاسخگو باشند. به‌عنوان مثال بانک مرکزی شاید دوست داشته باشد که تورم را هدف‌گذاری کند. اما به نظر می‌رسد بر اساس هدفی که مد نظر قرار می‌دهد ابزار کافی را در اختیار ندارد. به همین دلیل استقلال کافی را ندارد. بنابراین انتظار اینکه بتواند به هدف‌گذاری خودش یا تعهد خودش پایبند باشد انتظار صحیحی نیست و این فقط باعث می‌شود که جامعه بی‌اعتمادی بیشتری پیدا کند. شاید اشکال از فرد سیاستگذار نباشد، از رابطه بین نهادهای سیاستگذاری باشد. نتیجه آن می‌شود که شما هرکسی را هم در جایگاه رئیس کل بانک مرکزی بگذارید، وقتی‌ که استقلال نداشته باشد این نهاد، گرفتار چنین چالش و چالش‌های مشابهی می‌شود. اکنون اگر بانک مرکزی بر روی هر نرخی تعیین هدف کند، چون ابزار کافی را در اختیار ندارد، بسیار بعید است که بتواند به آن هدف تعیین‌شده دست پیدا کند. از این‌رو پیشنهاد من به رئیس کل بانک مرکزی این است که تا زمانی که ابزار و استقلال کافی ندارد، سمت هدف‌گذاری نرود تا بیش از این اعتماد مردم متزلزل نشود.

دراین پرونده بخوانید ...