شناسه خبر : 33542 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

از «احیای بازدارندگی» تا «مخمصه ژئوپولتیک»

آرش رئیسی‌نژاد از شرایط کنونی بحران خاورمیانه می‌گوید

از «احیای بازدارندگی» تا «مخمصه ژئوپولتیک»

خاورمیانه این روزها، میدان نبرد ژئوپولتیک قدرت‌هایی است که هر کدام با ابزارهایی گوناگون و مهارتی مثال‌زدنی، مهره‌های خود را به حرکت درآورده، پیش‌بینی واکنش‌ها را ناممکن‌تر و روند بازی را پیچیده‌تر کرده‌اند. اقدام اخیر ایالات‌متحده در ترور سردار سلیمانی، که بازوی اجرایی استراتژی کلان امنیتی ایران نامیده می‌شد نیز وضعیت را بیش از پیش متشنج کرده است. جایگاه ژئوپولتیک ویژه ایران و نوع راهبرد امنیتی به‌کار گرفته شده در چند دهه اخیر، پرسش‌هایی را به ذهن برخی متبادر کرده است که سرانجام این ستیز به کجا خواهد انجامید؟ در پاسخ به این ابهامات آرش رئیسی‌نژاد استادیار روابط بین‌الملل دانشگاه تهران راهبرد ایران را برخاسته از مفهوم «تنهایی استراتژیک»، فقدان مرزهای دفاعی طبیعی و متحد استراتژیک تاریخی ذکر می‌کند و به نیاز مبرم خاورمیانه به تاسیس یک «نهاد امنیتی منطقه‌ای» با مشارکت فعال ایران و عربستان به عنوان دو ستون اصلی و با تمرکز بر خارج کردن آمریکا اشاره می‌کند.

♦♦♦

در وهله نخست، با چه تحلیلی می‌توان به عمق و ریشه رخدادهای اخیر پی برد؟ آیا ممکن است به درکی تازه از آرایش قدرت‌های حاضر در منطقه دست یافت؟

استراتژی ترامپ در برابر ایران کارزار فشار حداکثری بوده است. در مطالعات استراتژیک، این کارزار گونه‌ای از دیپلماسی اجبار است و آن را «آرام سفت کردن پیچ» می‌نامند. در این استراتژی، اولتیماتومی در کار نیست و تنها با افزایش فشارها به آهستگی، حریف از پای درمی‌آید. در میانه این کارزار فشار بیشینه، ایران با هوشمندی استراتژی ترامپ را با سرنگونی پهپاد آمریکایی به چالش کشید. این آغاز شدت گرفتن چالش‌ها میان ایران و آمریکا بود. ایران قصد داشت با این حرکت، دیپلماسی اجبار را به چالش بکشد. اما در قضیه ترور سپهبد شهید سلیمانی، ترامپ رویه دیگری را برگزید. در این چرخش ‌باید به نقش سه عامل توجه کرد. نخست نقش بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها (FDD) و به ‌ویژه شخص «مارک دوبوویتز» در فرآیند این تصمیم‌گیری است. دوم، رخدادهای ناشی از سوءمدیریت اعلان قیمت بنزین و متعاقب آن، حوادث آبان‌ماه ۹۸ که اعتمادبه‌نفس قابل‌توجهی به‌ طرف آمریکایی داد تا دست به اقدامات عملی، زودتر از موعد مورد انتظار بزند و سوم، استیضاح دونالد ترامپ. پیش ‌از این، پیش‌بینی می‌شد که در میانه ماه‌های فوریه و مارس و آغاز کمپین‌های انتخاباتی با «ترامپ 2» مواجه خواهیم شد که یا ممکن بود برای دستیابی به برخی خواسته‌ها مثلاً نسخه اصلاح‌‌شده و پذیرفتنی از برجام، اقدام به مذاکره با ایران کند یا دست به کاری خطرناک بزند. با این حال،‌ طرح استیضاح عملاً آغاز کمپین و فضای انتخاباتی را پیش انداخت. استراتژی ترامپ را در ادبیات راهبردی با عنوان «Brinkmanship» یا «سیاست قبول مخاطره جنگ» می‌توان توصیف کرد. او دریافته است که می‌توان از عدم اطمینان و ریسک موجود در تهدید و تصاعد تنش سود جست. به بیان دیگر، ایجاد آگاهانه و ماهرانه خطری که ریسک و عدم اطمینان بالایی را به همراه دارد و به شکلی تهدیدکننده می‌کوشد نشان دهد که کنترلی بر آن ندارد. باید پذیرفت که ترور سردار شهید سلیمانی انحراف از استراتژی دیپلماسی اجبار بود. هرچند پیشران آن را می‌توان تلاش آمریکا برای سیاست «احیای اجبار» دید چراکه سرنگونی پهپاد و سپس رخدادهای فجیره و آرامکو، اعتبار این سیاست را به چالش کشیده بود. پاسخ موشکی ایران اما کنشی بود برای احیای «بازدارندگی» که اگر چنین نمی‌کرد، قطعاً امنیت فیزیکی و امنیت وجودی کشور با خطرات جدی مواجه می‌شد. امنیت وجودی، درهم‌تنیده با هویت دولت است که آن را می‌توان به «هیمنه» تعبیر کرد. در صورت نبود استراتژی منسجم در این بزنگاه تاریخی، بقا و هیمنه ایران، هر دو، مورد تهدید قرار خواهد گرفت به گونه‌ای که نه‌تنها به برچیده شدن نفوذ ایران در منطقه می‌انجامد بلکه تنش را به درون کشور وارد کرده و تمامیت سرزمینی ایران و بقای نظام را نشانه خواهد رفت. پاسخ موشکی را می‌توان از منظر ادبیات راهبردی، بی‌نظیر خواند چون به ‌خوبی قدرت و توان بازدارندگی ایران را احیا کرد. در مقابله راهبردی لازم است نگاه استراتژیک وجود داشته باشد و بحث تلفات، مبحثی بی‌ارزش است. اینکه «چند نفر کشته ‌شده‌اند؟» بلاموضوع است بلکه آنچه حائز اهمیت اساسی است این نکته است که «چند نفر را می‌توانستی بکشی؟». ایران «توان» و «اراده» خود را نشان داد که چطور می‌تواند پایگاه‌های آمریکا را که بخشی از خاک این کشور است هدف قرار دهد و در نتیجه ایران اهرم فشار را در دست دارد و نشان داد که «واقعاً» حمله می‌کند.

 با توجه به وضعیت کنونی خاورمیانه و بالا گرفتن کشمکش‌های ژئوپولتیک، به چه دلایلی و با چه نیتی طرف‌های درگیر بحران در پی ایجاد ائتلاف هستند؟ شرکای احتمالی این کشورها چه ویژگی‌هایی دارند و کدام اهداف کوتاه‌مدت یا بلندمدت را دنبال می‌کنند؟

آن‌گونه که تاریخ نشان داده است، تصمیم‌گیران اصلی کشور باید بدانند که «پاسخ استراتژیک، الزاماً پاسخی فیزیکی نیست». پاسخ استراتژیک ایران باید پیامدی دیرپای داشته باشد. هدف قرار دادن یک ناو یا چند ژنرال آمریکایی، امری زودگذر است. پاسخ ایران همچنین لازم است ساختار ژئوپولتیک و چیدمان قدرت در منطقه را تغییر دهد و اصطلاحاً باید «سرریز» داشته باشد به این معنی که هدفی را برگزیند که وقتی دستیابی به آن میسر شد، بر حوزه‌ها و مکان‌های دیگری نیز اثرگذار باشد. پس نباید هدفی نظامی بلکه باید هدفی ژئوپولتیک باشد و این هدف، که زمزمه‌هایی از آن نیز به گوش می‌رسد، اصرار بر خروج آمریکا از عراق است که منطقه را کاملاً تحت‌الشعاع قرار خواهد داد و ساختار قدرت در منطقه را با تغییراتی عمیق مواجه خواهد کرد. عدم حضور آمریکا در منطقه، از نگاه تصمیم‌گیران ایرانی، به‌خودی‌خود به سود ایران است. در این میان، کنترل جامعه مدنی (و نه صرفاً جامعه سیاسی) در عراق از اصلی‌ترین اموری است که ایران باید به دنبال آن باشد و اجازه ندهد که نیروهای ضدایرانی در آن رشد کنند پس نیاز به اعمال یک کنترل نامحسوس در عراق است. ایران باید سعی کند بیرون‌راندن آمریکا از عراق، یک هدف صرفاً ایرانی نمایش داده نشود بلکه هدفی عراقی و برخاسته از جامعه عراق باشد و دستاورد آن به نام مردم و دولت عراق ثبت شود. از سوی دیگر مردم عراق نیز باید به این باور برسند که خروج آمریکا از عراق، به معنای این نیست که آنان زیر یوغ ایران قرار خواهند گرفت. همراهی ابومهدی المهندس و سردار سلیمانی و شهادت این دو به‌طور همزمان، خود می‌تواند نمادی برای این موضوعات در نظر گرفته شود. اما در حال حاضر آرایش منطقه‌ای، وابستگی زیادی به رویدادهای آینده در داخل ایالات‌متحده و همچنین پاسخ آتی ایران خواهد داشت.

 افزایش سطح تنش‌ها میان ایران و آمریکا، از منظر اقتصاد سیاسی بین‌الملل چه اثراتی را بر منطقه (به‌طور عام) و ایران (به‌طور خاص) خواهد گذاشت؟

بذر اتحادها در حوزه فرهنگی-هویتی-اجتماعی کاشته می‌شود و در حوزه سیاسی-نظامی برداشت می‌شود. حوزه «داشت» حوزه‌ای مربوط به اقتصاد است که ایران متاسفانه در آن حرفی تاکنون برای گفتن نداشته است. به‌رغم نزدیکی‌های فرهنگی-مذهبی با عراق یا افغانستان و تاجیکستان و کردها که در حوزه تمدنی ایران قرار دارند ایران صرفاً هزینه‌های امنیتی منطقه را تقبل می‌کند اما سود سرشار آن به جیب ترکیه می‌رود چون در تفکر مسوولان ایران، نفوذ اقتصادی اساساً جایی ندارد. هدف قرار دادن کارخانه کاله در نجف، نشانه‌ای مشهود از جایگاه ویژه مسائل اقتصادی و تاثیر آن بر نفوذ سیاسی است. نیازی نیست که حتی ایران اقدام به تولید یا صادرات کالا با برندهای ایرانی کند بلکه می‌توان با روش‌های گوناگون از جمله راه‌اندازی کارخانه‌ها و شرکت‌هایی با اعضای هیات‌مدیره ایرانی و عراقی و بدون چیرگی ملیتی خاص، دست به تولید کالا و خدمات در خاک عراق زد. عربستان و ترکیه کاملاً با همین حربه و نفوذ دقیق و وسیع اقتصادی توانسته‌اند در عراق نفوذی موثر داشته باشند و به ‌خوبی می‌دانند که این ایران است که امنیت عراق را تضمین کرده است. در سطح فرامنطقه‌ای اما ایران از تنش‌های اخیر سودی نخواهد برد چون زیر فشار شدید تحریم‌های بین‌المللی است. برنده اصلی این رخدادها، روسیه خواهد بود. تقویت جایگاه روسیه در عصر نوین یکی از پیامدهای روند کنونی اتفاقات اخیر در منطقه است. اگر پس از ترامپ، دموکرات‌ها روی کار بیایند، به‌زودی شاهد آنچه جان مرشایمر، نظریه‌پرداز مشهور روابط بین‌الملل جنگ سرد نوین نامیده است، بین آمریکا و بلوک روسیه-چین خواهیم بود.

 آنچه این روزها به عنوان محور مقاومت از آن یاد می‌شود، چه اندازه پتانسیل تاثیرگذاری بر سیاست امنیتی-دفاعی ایران را دارد؟ به عنوان یک استراتژی ملموس، آیا دستاوردی از آن حاصل شده است؟

آنچه در بین منتقدان حائز اهمیت به نظر می‌رسد این نکته است که بفهمیم حضور ایران در عراق، سوریه و لبنان با چه هدف و تفکری است؟ همان‌طور که در کتاب خود «شاه ایران، کردهای عراق و شیعیان لبنان» نوشته‌ام، ایران در دوره محمدرضاشاه نیز از استراتژی «مهار دشمنان» استفاده می‌کرد. دشمن در آن زمان «جمال عبدالناصر» در مصر، رهبران عراق و شوروی و هم‌پیمانان آنها بودند. استراتژی منطقه‌ای شاه ایجاد «سیاست خارجی غیردولتی» بود که در آن هدف، ایجاد اتحاد استراتژیک با بازیگران غیردولتی برای دفاع از امنیت ملی و یکپارچگی سرزمینی ایران بود به گونه‌ای که ایران می‌توانست ورای مرزهای خود، از سرزمینش دفاع کند. پس در ذهنیت فرمانروایان پیش از انقلاب نیز چنین نگاهی وجود داشته است و پس از انقلاب نیز این رویکرد ادامه یافت اما با رنگ و بویی ایدئولوژیک. این امر نشان می‌دهد که دلیل اتخاذ چنین سیاستی، وجود پیشران‌های قدرتمند ژئوپولتیکی است که برخاسته از مفهوم «تنهایی استراتژیک» ایران است. ایران در طول تاریخ هیچ‌گاه متحد استراتژیک نداشته و از نظر جغرافیایی فاقد مرزهای دفاعی طبیعی بوده است. از ‌نظر فرهنگی نیز ایران به دلیل خاص بودن فرهنگی و گرایش به تشیع و زبان پارسی ملتی «یگانه» به شمار می‌رود. این همه عوامل موجد عدم امنیت تاریخی برای ایران شده است که در نهایت تنهایی استراتژیک آن را رقم زده است. تاریخ به ما آموخته است که واقعیتی به نام تنهایی استراتژیک حاوی سه نکته حیاتی برای ایران است: 1- دفاع در نقطه صفر مرزی مساوی است با شکست، 2- متحد استراتژیک با توجه به یگانگی فرهنگی-مذهبی برای این کشور وجود نخواهد داشت و 3- گرانیگاه امنیت ملی ایران، رابطه ملت-دولت است.

ضروری است آنچه از آن به ‌عنوان دفاع از نقطه صفر مرزی یاد شد، برای فهم دقیق‌تر کمی شکافته شود. ایران به دلیل شرایط ژئوپولتیک منطقه، سیاست خارجی غیردولتی را اتخاذ کرده است و حاکمان ایران در طول تاریخ با هر باور و اندیشه‌ای برای حفظ استقلال و امنیت کشور، مجبور به اتخاذ چنین رویکردی بوده‌اند. این رویکرد تا زمانی که نهادهای امنیتی منطقه‌ای وجود نداشته باشد، ادامه پیدا خواهد کرد. فقدان چنین نهادی در منطقه برای ایران که به دلیل شرایط جغرافیایی ویژه، نگرانی پررنگی نسبت به امنیت ملی خود دارد این کشور را مجبور به حضور پررنگ در منطقه کرده است. در چنین شرایطی حضور نداشتن در عراق، امنیت ملی ایران را دچار مشکل خواهد کرد. حضور آمریکا در عراق، اولین خطر برای ایران است. حتی اگر عراق خود دولتی مقتدر داشته باشد، به دلیل تنگناهای ژئوپولتیک این کشور نفت‌خیز که فاقد دسترسی مناسب به دریای آزاد است، در فرصت مناسب قطعاً به خاک ایران و مشخصاً به خوزستان یا کشور همسایه خود یعنی کویت حمله خواهد کرد تا راه حضور در خلیج‌فارس را هموار کند.

به‌رغم نیات عمدتاً دفاعی ایران، کنش‌ها و تصمیمات آن بی‌درنگ به اقدامات تهاجمی و توسعه‌طلبانه ترجمه می‌شود. به بیان دیگر، هنگامی که ایران دغدغه تامین امنیت دارد، کشورهای همسایه به ‌ویژه اعراب حاشیه خلیج‌فارس (پیش و پس از انقلاب اسلامی) تصور تهاجم و گسترش‌طلبی ارضی را از سوی ایران دارند و این مساله در آنها ترس ایجاد می‌کند. آنچه عامل اصلی این سوءتفاهم است، فقدان نهاد امنیتی منطقه‌ای است که شرایط همگرایی و رسیدن به درک مشترک و ترجمان دقیق امنیتی این کشورها را موجب شود. از سویی، اعراب ایران را به دلیل حضور و دخالت در سوریه سرزنش می‌کنند اما ایران می‌داند که پس از سرنگونی سوریه، نوبت به ایران خواهد رسید که همین مساله، موجب ایران‌هراسی نیز می‌شود و این چرخه معیوب ناتوانی در درک متقابل، کلاف منطقه را سردرگم‌تر می‌کند. این وضعیت را می‌توان «مخمصه ژئوپولتیک» ایران نامید. تفاوت «مخمصه» با «مشکل» این است که مخمصه قابل حل کردن نیست بلکه نیازمند مدیریت است. ایران از دیرباز دچار مخمصه ژئوپولتیک بوده است و با تغییرات درونی نیز این مخمصه رفع نمی‌شود.

 با توجه به پیچیده‌تر شدن رقابت در خاورمیانه، ایران مشخصاً در پی چیست و چگونه می‌تواند به بازیگری اثرگذار تبدیل شود که هم قواعد بازی را به نفع خود تغییر دهد و هم با کمترین هزینه، بیشترین دستاورد را ممکن کند؟ هزینه-فایده دستاوردهای این استراتژی گویای چه نکاتی است؟

سیاست خارجی ایران اساساً در طول تاریخ دست‌به‌گریبان معضلی جدی بوده است که آن ناتوانی در تبدیل کردن دستاوردهای عینی (در جنگ) به امتیازهای سیاسی-اقتصادی است. دو سندروم «فاو» و سندروم «هرات» ریشه اصلی این معضلات هستند. سندروم فاو، مبین زمانی است که باید پیروزی نظامی را به امتیاز سیاسی ترجمه و تبدیل کرد و با نشستن سر میز مذاکره، دست بالا را داشته باشیم درحالی‌که ما درست در این موقع، شعار «جنگ، جنگ...» سر می‌دهیم و همه‌چیز خراب می‌شود. در سندروم هرات که ابتلای آن به 185۸ و از دست دادن شهر مهم و تاریخی هرات از پاره تن ایران برمی‌گردد باید اندکی مقاومت می‌کردیم زیرا درست چند ماه پس از جدایی هرات از ایران در صلح پاریس، قیام هندوستان موجب ضعف قدرت بریتانیا شد و ما می‌توانستیم از هرات دفاع کنیم. در واقع این دو سندروم نشان می‌دهد که ما درک درستی از اینکه چه زمانی دست به مقاومت بزنیم و چه زمانی واقع‌بینانه پای میز مذاکره بنشینیم، نداریم. ایران باید از حالا به دنبال ایجاد نهاد امنیت منطقه‌ای باشد زیرا بدون وجود این نهاد، دچار چالش‌های ناشی از مخمصه ژئوپولتیک خواهیم بود. برای تاسیس چنین نهادی پذیرش دو پیش‌شرط از سوی کشورهای منطقه ضروری است. نخست، کمرنگ شدن حضور آمریکا در منطقه یا خروج کامل. دوم، ایجاد امنیت منطقه‌ای صرفاً متکی به این نیست که «تمامی» چالش‌های بین کشورها در یک روز و یک مرحله و با برگزاری یک نشست حل‌وفصل شود بلکه لازم است با پذیرش اصل «Path-Dependcy» یا «مسیر-وابستگی» به ترتیب بر سر مسائل مختلف، به ‌صورت تدریجی، درصدی و با بده بستان بر سر کشورهای منطقه مذاکره شود. این امر به نفع ایران است چون کنترل زمان و مکان مذاکره را می‌توان در دست گرفت. ضرورت تشکیل چنین نهادی به این دلیل است که آمریکا با هر نیتی، روندهای امنیت منطقه‌ای را تضعیف کرده و حضور کشوری خارج از حوزه منطقه‌ای موجب برهم خوردن تعادل جریان‌های تاریخی-طبیعی شده است. ایران به دلیل تک‌افتادگی در منطقه، موظف است کشورهای حاشیه خلیج ‌فارس را قانع کند یا حتی به آنان اطمینان ببخشد که بدون حضور آمریکا در منطقه، امنیت جمعی کشورها دست‌یافتنی است. باید بر این نکته مهم تاکید کرد که با وجود تمام بحث‌های منطقه‌ای در مورد امنیت، عملی شدن چنین ایده‌ای و دستیابی به امنیت ملی، وابسته به پذیرش این واقعیت است که گرانیگاه امنیت ملی ایران، رابطه ملت-دولت است و نظام جمهوری اسلامی باید دریابد که حکمرانان ایرانی همواره فقط یک متحد تاریخی داشته‌اند که آن هم «ملت» ایران بوده است. از این‌رو، باید خود را موظف به تقویت بنیان‌های اقتصادی کشور کنند و حافظ حقوق شهروندی ایرانیان باشند. در نتیجه، بازتاب تقویت عناصر ملی، بر کل منطقه طنین‌افکن خواهد شد. امروز بزنگاهی تاریخی برای نظام جمهوری اسلامی است که بتواند نقش (نه قدرت) هژمون منطقه‌ای را به دست آورد. قدرت را می‌توان به هر شکل به دست آورد اما «نقش» از سوی همسایگان تفویض می‌شود. ایران باید پرچم‌دار حفظ و تثبیت مرزها، انتخابات آزاد در کل منطقه و اتحاد واقعی با کشورهای منطقه بدون حضور نیروهای خروجی باشد. این امور مستلزم وجود اراده‌ای قدرتمند برای آغاز چرخشی نوین در داخل ایران است تا بتوان گام‌های اساسی را در خارج از ایران برای به دست ‌آوردن امنیت ملی و منطقه‌ای برداشت. نگهداشت امنیت ملی و تمامیت سرزمینی ایران بدون «قوی شدن» امکان ندارد و شرط قوی شدن، تقویت رابطه ملت-دولت در ایران است.

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها