شناسه خبر : 32442 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

نگاه جدید به فقر

کمیابی چگونه نگاه اقتصاددانان به فقر را گسترده‌تر کرده است؟

کتاب فقر احمق می‌کند (Scarcity: Why Having Too Little Means So Much) ترجمه و منتشر شده است که در بین علاقه‌مندان محبوبیت بسیاری پیدا کرده است. اگر بخواهیم اندکی از دلایل موفقیت این کتاب بگوییم، شاید بهتر باشد در ابتدا به نبوغ نویسندگان این کتاب به ویژه سندهیل مولاینیتن (Sendhil Mullainathan) اشاره کنیم. به همین منظور خاطره‌ای از ریچارد تالر (Richard Thaler) برنده نوبل اقتصاد در سال 2017 که به پدر اقتصاد رفتاری مشهور است ذکر می‌کنیم.

86

حامد زرندی: کتاب فقر احمق می‌کند (Scarcity: Why Having Too Little Means So Much) ترجمه و منتشر شده است که در بین علاقه‌مندان محبوبیت بسیاری پیدا کرده است. اگر بخواهیم اندکی از دلایل موفقیت این کتاب بگوییم، شاید بهتر باشد در ابتدا به نبوغ نویسندگان این کتاب به ویژه سندهیل مولاینیتن (Sendhil Mullainathan) اشاره کنیم. به همین منظور خاطره‌ای از ریچارد تالر (Richard Thaler) برنده نوبل اقتصاد در سال 2017 که به پدر اقتصاد رفتاری مشهور است ذکر می‌کنیم. او می‌گوید زمانی که می‌خواستند مباحث اقتصاد رفتاری را به صورت جدی در دانشگاه مطرح کنند، تصمیم می‌گیرند در ابتدا مباحث را در مدرسه تابستانی برای افراد داوطلب ارائه دهند تا به این بهانه افرادی نسبت به این حوزه علاقه‌مند شوند. برنامه‌ریزی تشکیل کلاس‌ها انجام می‌شود و اعلامیه‌ها در بین دانشجویان پخش می‌شود. تالر اشاره می‌کند که آنها تنها به دنبال یک دانشجو می‌روند و از او می‌خواهند که در این کلاس‌ها شرکت کند. آن فرد سندهیل مولاینیتن است. از همان ابتدا به نظر می‌رسیده است که آینده درخشانی برای او متصور می‌شده‌اند که تحقیقات او در زمینه کمیابی و فقر بخشی از درخشش مولاینیتن را به معرض نمایش می‌گذارد.  مولاینیتن این کتاب را به همراه الدار شفیر (Eldar Shafir) نوشته است که هر دو بنیانگذار موسسه غیرانتفاعی ideas42 نیز هستند.

این کتاب جزو معدود کتاب‌هایی است که در کنار اینکه غنای علمی بسیار بالایی دارد، از همان ابتدا شما را میخکوب می‌کند و سرنخ‌هایی به دست می‌دهد که با علاقه بسیار و سوال‌های شکل‌گرفته تا انتها کتاب را بخوانید. اولین نکته‌ای که بسیار به چشم می‌آید و نویسندگان می‌گویند، محرکی برای شروع نوشتن این کتاب شد، ناتوانی سندهیل مولاینیتن در نظم‌دهی زمانی به کارهای روزمره‌اش است که شامل ملاقات‌ها، کلاس‌ها و سخنرانی‌هایش می‌شود. کم‌کم که کتاب شما را با خود همراه می‌کند و چندین پژوهش و آزمایش بیان می‌کند که چندی از آنها متعلق به فقر است، نکته‌ای قابل توجه بر خواننده عیان می‌شود. اینکه مشکل اصلی سندهیل مولاینیتن و یک فقیر در واقع یکی است. آنها هر دو کمبود و کمیابی دارند. یکی از آنها کمبود پول دارد و دیگری کمبود زمان. در ادامه کتاب، بیان می‌کند که چطور ناتوانی نظم‌دهی مولاینیتن به دلیل کمبود زمان بوده است و اگر می‌خواهد چاره‌ای بیندیشد باید به تعداد زیادی از کارهایش «نه» بگوید. شاید مطالبی که در اینجا گفتیم برای شما مشخص کند که چرا مقدمه کتاب با این جمله شروع شده است. در جمله بالایی صفحه مقدمه آمده است: «اگر مورچه‌ها گرفتارند، پس چگونه وقت رفتن به آن همه گشت و گذار را دارند؟» این جمله در ادامه کتاب نشان می‌دهد انسان‌ها هرچقدر زمان کمتری داشته باشند و در واقع کمبود زمان داشته باشند، خطاهای تصمیم‌گیری در زمان‌بندی کارهایشان پیدا می‌کنند. در طول فصل‌های بعد به‌طور مفصل در ارتباط با فقر نیز بحث می‌شود. ایده اصلی نیز همان است. فقیر نیز کمبود پول دارد و در نتیجه در تصمیم‌گیری‌های مالی‌اش دچار خطا می‌شود.

در کتاب بیان می‌شود که افراد هنگامی که کمبود پیدا می‌کنند، تونل‌بین می‌شوند. تونل‌بین به این معنا که توجه‌شان را بر آن کمبود متمرکز می‌کنند. همین تمرکز هم می‌تواند خوب باشد، هم می‌تواند باعث خطا شود. به عنوان مثال فردی که در حال تلف شدن از گرسنگی است، کمبود غذا احساس می‌کند و بر پیدا کردن غذا متمرکز می‌شود و زنده می‌ماند. پس تونل‌بینی و کمبود برای این فرد مثبت است. اما فردی که متمرکز بر پرداخت کرایه‌خانه‌اش در آخر هفته است، تمام توجه‌اش را به پرداخت همین مساله معطوف می‌کند و احتمال دارد وام با سود بالا دریافت کند که باعث چالش‌های بسیاری در آینده‌اش خواهد شد. در اینجا تونل‌بینی فرد را دچار خطا می‌کند. با همین ایده، نویسندگان بیان می‌کنند که چطور فقیر در چرخه‌ای می‌افتد که در تصمیم‌گیری مثبت ناتوان می‌شود. آنها مثال می‌زنند که افراد فقیر در هند وام‌های روزانه با مبلغ بسیار پایین دریافت می‌کنند که عملاً فقط تونل‌بینی به مسائل همان روز را داشته و در آینده بسیار آنها را دچار چالش می‌کند. این کتاب نه‌تنها به تمام افراد برای بهبود تصمیم‌گیری در زندگی فردی‌شان توصیه می‌شود، بلکه به سیاستگذاران کشور توصیه می‌شود که با خواندن این کتاب بیشتر با فرآیند تصمیم‌گیری و خطاهای تصمیم‌گیری افراد به‌خصوص فقرا آشنایی پیدا کنند.

کمبود، ذهن را تصرف می‌کند

با توجه به مقدمه‌ای که عنوان شد، حال نیز به سراغ بخش‌هایی از کتاب می‌رویم که ذهنیت نویسندگان کتاب را برای ما شفاف‌تر سازد. نکته‌ای که در طول کتاب بارها تکرار می‌شود که به نوعی ایده اصلی کتاب است این است که کمبود باعث می‌شود توجه متمرکز بر آن کمبود شود. این مساله فایده محدودی برای ما دارد که همان افزایش توانایی در مدیریت نیازهای فوری است. برای بهتر درک کردن موضوع به این آزمایش دقت کنید. مطالعات مربوط به حافظه نشان می‌دهد که افراد در حدود هفت (2+ یا 2-) بسته اطلاعاتی را همزمان می‌توانند به ذهن بسپارند. یعنی اگر به کسی می‌خواهید آدرس یا شماره تلفن دهید، اگر تک‌به‌تک کلمات آدرس را مانند یک بسته اطلاعاتی به آن فرد اطلاع دهید، او فقط در حدود هفت کلمه می‌تواند در یک لحظه به ذهنش بسپارد (البته به خاطر داشته باشید که بسته‌های اطلاعاتی می‌توانند چندین کلمه یا حتی یک جمله باشند. ایده اصلی این است که هر اطلاعاتی که همانند یک بخش کامل برای مغز برداشت شود می‌تواند یک کلمه یا یک جمله باشد). با دانستن این نوع کارکرد حافظه، آزمایشی را بررسی می‌کنیم که نحوه تصرف مغز هنگام کمبود آشکار شود.

در آزمایشی دو گروه افراد داوطلب شدند. به گروهی گفته شد عددی هفت‌رقمی را به خاطر بسپارند و در تمام لحظات این عدد را در حافظه داشته باشند. گروه دیگر که گروه کنترل بودند، در این مرحله وظیفه‌ای نداشتند. سپس به هر دو گروه گفته شد بین دسر شکلاتی و سالاد انتخاب کنند. گروهی که عدد هفت‌رقمی به خاطر سپرده بودند بیشتر دسر شکلاتی انتخاب کردند و گروه کنترل بیشتر سالاد را انتخاب کردند. ایده اصلی این بوده است که در شرایطی که تفاوت در کارکرد حافظه افراد وجود دارد، بین تغذیه سالم و غیرسالم چه تفاوتی روی می‌دهد. در این آزمایش از بحثی به نام بارگذاری بیش از حد (Cognitive overload) صحبت می‌شود. یعنی زمانی که به حافظه کاری (working memory) وظایف بیشتر از منابعش داده شود، بارگذاری بیش از حد رخ می‌دهد. گروهی که هفت رقم عدد را به خاطر سپرده بودند، در این شرایط قرار داشتند. یعنی بارگذاری مغزی بیش از حد در ذهن این افراد رخ داده بود و آنها تمام منبع توجه‌‌شان را در به خاطر سپردن اعداد مصرف می‌کردند و در نتیجه نسبت به انتخاب وعده غذایی، انتخاب صحیحی نداشتند.

ایده کمبود به خوبی در همین آزمایش بیان شده است. افراد زمانی که مسائل زیادی برای حل و فصل داشته باشند (مثل به خاطر سپردن هفت رقم) توانایی تصمیم‌گیری صحیح‌شان در تمام جوانب تغییر می‌کند. درست است که افراد نسبت به هدف لحظه‌ای‌شان سریع‌تر و تواناتر می‌شوند، اما توجه‌شان نسبت به مسائل دیگر کاهش پیدا می‌کند به دلیل آنکه تمام منبع توجه‌شان معطوف به همان هدف لحظه‌ای است.

حال بیایید این ایده را در خصوص افراد مختلف بررسی کنیم تا متوجه شویم چه وجه اشتراکی بین فقر، چاقی، تنهایی و کمبود زمان وجود دارد. بگذارید از پدیده چاقی شروع کنیم. یکی از مهم‌ترین علت‌هایی که افراد به چاقی مبتلا می‌شوند، ناتوانی در «نه» گفتن به غذاهای چرب، شیرینی‌ها و... است. بخشی از این مساله به همین تونل‌بینی برمی‌گردد. برای اینکه کامل این مساله را متوجه شوید، به این مثال توجه کنید که به احتمال خیلی زیاد برای خیلی افراد اتفاق افتاده است. تصور کنید در جلسه‌ای کاری یا یک مهمانی خانوادگی هستید و فردی در حال صحبت با شماست. شیرینی خامه‌ای می‌بینید، احتمالاً احساس می‌کنید که حرف‌های فرد را به درستی متوجه نمی‌شوید. وسوسه خوردن آن شیرینی هر لحظه شما را آزار می‌دهد. در نهایت تصمیم می‌گیرید که شیرینی را میل کنید (گاهی اوقات این پروسه چند دقیقه و گاهی اوقات چند ثانیه طول می‌کشد). بعد از میل کردن شیرینی، احساس می‌کنید دیگر راحت‌تر حرف‌ها را متوجه می‌شوید. حتی برخی افراد در این لحظه با کمی طنزگویی عنوان می‌کنند که بعد از خوردن این شیرینی خامه‌ای راحت‌تر حرف‌ها را متوجه می‌شوند. این جمله از نظر شناختی بسیار صحیح است. به دلیل اینکه آن فرد در تمام لحظاتی که برای خوردن شیرینی درون مغزش در حال کلنجار رفتن بوده است، دچار بارگذاری بیش از حد مغز شده است و تمام توجهش معطوف به شیرینی بوده است، در نتیجه نمی‌توانسته به درستی نسبت به حرف‌های فرد دیگر توجه از خودش نشان بدهد. همان‌طور که در این مثال دیدید، مغز به هدف لحظه‌ای که خوردن شیرینی بوده و تمام توجهش را جلب کرده بوده رسیده است، اما ممکن است در این لحظات نسبت به جملات مهم گفت‌وگو بی‌تفاوت گذر کرده باشد.

فقیر چطور به چنین مساله‌ای دچار می‌شود؟ فردی که مشکل مالی دارد، کمبود اصلی‌اش پول است. یعنی بالاترین اولویتی که مغز دارد، حل مسائل مالی است. شاید در این لحظه با خودتان فکر کنید که اگر مغز تمام تمرکزش را بر روی حل مساله مالی بگذارد، پس باید بتواند این مسائل را حل کند و در نتیجه از فقر خارج شود و شاید این نتیجه را تعمیم دهید که فقیران تصمیم‌گیرندگان مالی خوبی نیستند که نمی‌توانند حتی با وجود به‌کارگیری تمام تمرکزشان باز هم مشکلات مالی‌شان را حل و فصل کنند. جواب این است که کارکرد مغز در هنگام کمبود متفاوت است. زمانی که فردی کمبود پول دارد (اینجا همان اسم فقیر را به او می‌دهیم)، تصمیم‌های مالی بسیاری را نیز باید بگیرد. او باید کرایه خانه، هزینه تحصیل، هزینه درمان و... را پرداخت کند. از طرفی او به اندازه تمام این تصمیم‌ها پول ندارد. مغز او هنگام اولویت‌بندی، ارزش‌گذاری‌اش را بر اساس اهمیت دسته‌بندی نمی‌کند، بلکه بر اساس ضروری‌ترین و نزدیک‌ترین دسته‌بندی می‌کند. به عنوان مثال می‌بینید موعد سررسید چک فرد رسیده است. او تمام تمرکزش را بر روی آن چک  می‌گذارد و ممکن است که وسیله نقلیه‌اش را که با آن درآمدزایی می‌کند نیز بفروشد (همان‌طور که می‌بینید او به هدف لحظه‌ای‌اش که پرداخت چک بوده رسیده است، اما اولویت درستی را رعایت نکرده، بلکه به اولویت زمانی و ضروری پرداخته است). سپس همین فرد برای آنکه بتواند درآمدزایی کند، پولی قرض می‌کند و ماشینی مجدد خریداری می‌کند. در تمام این معامله‌ها او در حال ضرر مالی است. شاید برای شما این مثال احمقانه و دور از واقعیت باشد، اما این مثال را از روی اتفاق‌های واقعی بیان می‌کنم که از نزدیک بارها در ارتباط با افرادی که به مشکل مالی خورده‌اند، از نزدیک دیده‌ام.

به نظر شما یک فرد پولدار در این لحظه چطور تصمیم می‌گیرد؟ کسی که کمبود منبع مالی نسبت به تصمیم‌های مالی‌اش ندارد، اولاً احتمالاً می‌بیند که به راحتی چک را پرداخت می‌کند. دوماً، نکته‌ای که احتمالاً تاکنون زیاد دیده‌اید تصمیم‌های مالی جالب افراد پولدار در این شرایط است. برخی از این افراد از نظر مالی تصمیمی معقولانه‌تر می‌گیرند. یعنی چک را پرداخت نمی‌کنند و به جای آن با پول‌شان کار می‌کنند و بعداً به چک رسیدگی می‌کنند. یا احتمالاً پولدارهایی را دیده‌اید که به راحتی بازپرداخت وام را عقب می‌اندازند و وارد دعوای حقوقی با بانک می‌شوند به دلیل آنکه می‌دانند پروسه رسیدگی طولانی است و آنها در این مدت می‌توانند طور دیگری با پول‌هایشان درآمدزایی کنند. به اخلاقی بودن یا نبودن تصمیم‌ها در این لحظه کاری نداریم، بحث ما این است که چطور مغز یک پولدار که نسبت به منبع مالی احساس کمبود نمی‌کند با مغز یک فقیر در تصمیم‌گیری تفاوت می‌کند.

کمبودها فقط مربوط به غذا و پول نیستند. در این کتاب به افرادی که احساس تنهایی نیز می‌کنند اشاره می‌کند. آنها نیز تصمیم‌های متفاوتی با بقیه افراد هنگام تعاملات اجتماعی‌شان اتخاذ می‌کنند.

اما نکته‌ای که بسیار مهم به نظر می‌رسد، توجه به ایده اصلی این کتاب است. اینکه کمبود در ذهن، تمام توجه را معطوف به خودش می‌کند. همه افراد می‌توانند کمبود داشته باشند. از کمبود زمان گرفته تا کمبود پول. بحثی که اهمیت آن بعد از خواندن کتاب مشخص می‌شود، این است که آرزو می‌کنیم ای کاش سیاستمداران با دانش به علم کمبود و تونل‌بینی ذهن برای فقرا تصمیم بگیرند. همان‌طور که در این کتاب نشان داده می‌شود در آزمایشی تمام قرض‌های گروهی از فقرای هند پرداخت می‌شود. گروه دیگر که گروه کنترل بوده‌اند، همچنان مقروض باقی می‌مانند. بعد از یک سال متوجه می‌شوند گروه آزمایش که قرض‌هایشان سال گذشته پرداخت شده دوباره قرض‌های زیادی دارند و دوباره به گروه کنترل از نظر میزان مقروض بودن نزدیک شدند. این آزمایش نشان می‌دهد تمام مشکلات فقیران با پرداخت پول حل نمی‌شود. آنها آسایش ذهنی نیاز دارند که تصمیم‌های مالی صحیح بگیرند. در غیر این صورت دوباره مشکلات مالی بر آنها فائق می‌آید.

دراین پرونده بخوانید ...