شناسه خبر : 31402 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

دگرگونی راستگرایان

نبرد محافظه‌کاری برای بقا

«مشکل رهبران ما چیست؟ هر سال میلیون‌ها بیگانه فاقد مدرک قوانین ما را می‌شکنند، از مرزهای ما عبور می‌کنند و تقاضای مزایای اجتماعی را دارند که پول آن را مالیات شهروندان آمریکایی تامین می‌کند. بیایید برای هر مالیات بر کالاهای تولیدی ساخت آمریکا مالیاتی معادل را بر کالاهای خارجی انبارشده در آمریکا وضع کنیم. برای هر تعرفه‌ای که چین به ما تحمیل می‌کند تعرفه‌ای معادل در نظر بگیریم. ما قصد داریم مشاغل را به داخل کشور بازگردانیم و وقتی من به دفتر بیضی‌شکل ریاست‌جمهوری وارد شوم ابتدا آمریکا را در نظر می‌گیرم.»

دگرگونی راستگرایان

برای درک تغییر سیاست در آمریکا و دیگر نقاط جهان یک امتحان کوچک بگیرید:

الف- کدام نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا سه مورد زیر را بر زبان آورد؟

ب- او در کارزار خود چگونه عمل کرد؟

«مشکل رهبران ما چیست؟ هر سال میلیون‌ها بیگانه فاقد مدرک قوانین ما را می‌شکنند، از مرزهای ما عبور می‌کنند و تقاضای مزایای اجتماعی را دارند که پول آن را مالیات شهروندان آمریکایی تامین می‌کند. بیایید برای هر مالیات بر کالاهای تولیدی ساخت آمریکا مالیاتی معادل را بر کالاهای خارجی انبارشده در آمریکا وضع کنیم. برای هر تعرفه‌ای که چین به ما تحمیل می‌کند تعرفه‌ای معادل در نظر بگیریم. ما قصد داریم مشاغل را به داخل کشور بازگردانیم و وقتی من به دفتر بیضی‌شکل ریاست‌جمهوری وارد شوم ابتدا آمریکا را در نظر می‌گیرم.» پاسخ سوال الف پت بوچانان (Pat Buchanan) نویسنده سخنرانی‌های نیکسون و مجری‌ کهنه‌کار تلویزیون است. او در سال‌های 1992 و 1996 تلاش کرد نامزد جمهوریخواهان شود و در سال 2000 موفق شد نامزد حزب اصلاحات شود. پاسخ سوال ب آن است که هنگامی که او در حزب جمهوریخواه بود عملکرد خوبی از خود نشان داد. او در چند رای‌گیری اولیه برنده شد و چند سخنرانی مهم ایراد کرد. اما در خارج از حزب جمهوریخواه عملکرد خوبی نداشت و در سال 2000 فقط 4 /0 درصد از آرا را از آن خود کرد.

شخصیت خود آقای بوچانان تا حدی در این امر دخیل بود. یکی از کسانی که در کسب نامزدی حزب اصلاحات از بوچانان شکست خورد می‌گوید باورکردنی نیست که کسی این فرد را قبول داشته باشد. او یک عاشق هیتلر است که از سیاه‌پوستان خوشش نمی‌آید. عامل دیگر آن بود که کسی حرف‌های بوچانان را جدی نمی‌گرفت. آمریکا در سال 2000 با غرور تمام در جایگاه ابرقدرت قرار گرفت. رقیب دوران جنگ سرد یعنی شوروی از هم فروپاشیده بود. ژاپن، رقیب اقتصادی‌اش در دهه 1980 در آشفتگی به سر می‌برد و تولید ناخالص داخلی چین به تازگی از ایتالیا جلو افتاده بود، بنابراین دلیلی برای توجه به بدبینی‌های نفرت‌آمیز آقای بوچانان وجود نداشت. وقتی دونالد ترامپ نامزد حزب اصلاحات سال 2000 که بوچانان را عاشق هیتلر توصیف کرده بود در سال 2016 به عنوان نامزد جمهوریخواهان به عرصه انتخابات ریاست‌جمهوری پا گذاشت همان حرف‌های بوچانان را تکرار کرد اما این‌بار پیام او صدای قوی‌تری داشت. این تحول محصول جنگ، بحران مالی یا ظهور چین در عرصه جهانی نبود. سیاست نیز دچار تغییر شده بود.

همانند اکثر احزاب سیاسی موفق و پرقدمت، راستگرایان آمریکا در دهه 1990 همانند مذهب گسترده‌ای بودند که فرقه‌های زیادی داشت. با وجود طرفداران فلسفه بوچانان، محافظه‌کاران زیادی از مکتب قدیم در آن وجود داشتند که از دولت کوچک و انواع کسب‌وکار حمایت می‌کردند، مذهبی و پایبند به اجتماع بودند، با نهادهای زندگی آمریکایی پیوند داشتند، پرچم کشور و خانواده را بالاتر از هر چیزی می‌دانستند و از توانایی خود در حکومت اطمینان داشتند. تعداد این افراد به اندازه کافی بود تا بتواند جلوی میهن‌پرستی افراطی، خشن، واکنش‌گرا و انزواطلب را بگیرد. اما تا سال 2016 تعداد آنها به شدت کاهش یافت. در آمریکا و اکثر نقاط جهان ثروتمند ملی‌گرایی واکنش‌گرا احزاب محافظه‌کار را شکست دادند یا به چالش کشیدند. این رویداد نه‌تنها برای احزاب درگیر بلکه برای محافظه‌کاری به عنوان یک دیدگاه سیاسی تهدید‌آمیز است. حداقل کشورهای انگلیسی‌زبان در 200 سال گذشته وجود آن را درک کردند. کسانی که خودشان را مخالف راستگرایی می‌دانند وقتی محافظه‌کاری از بین برود دلتنگ آن خواهند شد. در هسته محافظه‌کاری در خطر انقراض این باور وجود دارد که اوضاع به این شکل است چون دلیل خوبی برای آن وجود دارد حتی اگر آن دلیل قابل تشخیص نباشد یا فراموش شده باشد. این نوع محافظه‌کاری به هر نوع قدرت مرکزی به ویژه اگر در دستان عوام‌فریبان باشد بدبین است و مجموعه‌ای از دیگر نهادها از جمله پادشاهان، نیروهای مسلح و مذهبیون را نیز در این منطقه قرار می‌دهند. آنها برای انجمن‌های ریشه‌دار از سطح محلی و متخصص تا سطح کشوری و عمومی که جامعه را تشکیل می‌دهند ارزش قائل‌اند.

جی ‌کی چسترتون در کتاب «ارتدوکسی» می‌نویسد: سنت آنها به معنای رای‌ دادن به گمنام‌ترین افراد هر طبقه یعنی اجداد ماست. این همان دموکراسی مردگان است. سنت هیچ‌گاه تسلیم اولیگارش‌های حقیر و خودخواهی که صرفاً‌ در اطراف پرسه می‌زنند نمی‌شود.

محافظه‌کاران تمایل به نوستالژی دارند و از بی‌نظمی بیزارند. روانشناسان سیاسی اشاره می‌کنند که لیبرال‌ها در مقایسه با محافظه‌کاران در برابر تجربیات جدید از غذا گرفته تا مسافرت بازتر عمل می‌کنند. ویلیام باکلی، نویسنده آمریکایی‌، می‌گوید نقش محافظه‌کار آن است که در مقابل تاریخ بایستد و فریاد توقف سر دهد آن هم در زمانی که هیچ‌کس دیگری تمایل به انجام این کار ندارد. اما نکته کلیدی در بینش محافظه‌کارانه آن است که همه تاریخ را نمی‌توان متوقف کرد و متوقف ساختن نیز همیشه بهترین گزینه نیست. در برابر برخی تغییرات باید مقاومت کرد، برخی را باید به تاخیر انداخت و برخی دیگر را باید اداره کرد. همان‌گونه که ادموند برکه در کتاب «نقدهایی بر انقلاب فرانسه (1970)» می‌نویسد، دولتی که ابزار تغییر نداشته باشد ابزار محافظه‌کاری را ندارد. گاهی اوقات باید نظر مردگان را کنار گذاشت.

مکتب هایک

این‌گونه بود که قبل از زمان اعطای حق رای‌ همگانی محافظه‌کاران بریتانیا از نوعی نظم اجتماعی حمایت می‌کردند که از نظام سلطنتی در بالا تا کشاورزان مزارع در پایین را دربر می‌گرفت. بعدها آنها طرفدار خویش‌بهبودی شدند. آنها که همیشه زمین را از تجارت و صنعت برتر می‌دانستند همگی طرفدار کسب‌وکار و تجارت شدند. کسانی که همیشه جایگاه زنان را در منزل می‌دانستند وقتی فهمیدند می‌توانند زنی را برای مشاغل بالا برگزینند خانم مارگارت تاچر را به عنوان رهبر خود انتخاب کردند و زمانی که او موفقیت خویش را به اثبات رساند با اشتیاق تمام از او تمجید کردند. آنها دارای اصول بودند اما دیدگاه آنها نسبت به اصول همان دیدگاهی بود که جرج اورول نسبت به قواعد نگارش داشت. اگر قرار باشد پیروی از اصول به انجام کاری کاملاً نامناسب مثل از دست دادن قدرت منجر شود باید اصول را کنار گذاشت. از دست دادن قدرت از آن جهت نامناسب است که محافظه‌کاری خود یک طریقت حکومتی است. تمایل آن به هدایت تغییرات را نمی‌توان از خارج از گود تقویت کرد. اما قدرتی که محافظه‌کاری در پی‌ آن است بیشتر به ترمز مربوط می‌شود تا به فرمان. فردریک هایک (Friedrich Hayek) در مقاله‌ای با عنوان «چرا من یک محافظه‌کار نیستم» می‌گوید که ماهیت محافظه‌کاری به گونه‌ای است که نمی‌تواند جایگزینی برای مسیر سفر جامعه ارائه دهد. اگرچه ممکن است محافظه‌کاری با مقاومت خود موفق شود سرعت پیشرفت روند توسعه نامطلوب را کم کند اما بدون تردید سرنوشت محافظه‌کاری آن است که در مسیری کشیده شود که خود آن را انتخاب نکرده است. او این مطلب را یک نکته منفی می‌دانست اما همه محافظه‌کاران با او هم‌رای نیستند.

پیشینه‌ این نوع محافظه‌کاری به اندازه پیشینه بدبینی و امتیازات خاص قدمت دارد. آن‌گونه که راجر اسکروتن، نویسنده محافظه‌کار بریتانیایی، می‌گوید این محافظه‌کاری در مجموعه‌ای از استدلالات به عنوان نقطه درنگ در درون لیبرالیسم انقلاب فرانسه آغاز شد. برخی لیبرال‌ها به آشوب شدید در باستیل اعتراض کردند. توماس جفرسون آن را دومین موفقیت آزادی پس از انقلاب آمریکا نامید. چارلز جیمز فاکس رهبر ویگ (Whigs) بریتانیا آن را تکرار خوشایند انقلاب شکوهمند 1688 بریتانیا خواند. اما دیگران به ویژه برکه دوست هم‌حزبی فاکس عقیده داشت این روند به فاجعه منجر خواهد شد. اکثر موارد خوب در محافظه‌کاری پس از آن در ادامه پاسخ برکه اتفاق افتادند. بدبینی او نسبت به تحولات بنیادی و باور او به اینکه طبیعت انسان هرچه باشد باید عواطف مردم را با قدرت و قضاوت صحیح بررسی کرد. لیبرال‌ها از جمله هایک اغلب احساس می‌کردند که نظم جدید فی‌البداهه از بطن آزادی‌های جدید به وجود می‌آید. محافظه‌کاران مکتب برکه نظم را امری نهادی می‌دانستند که در محدودیت و سلسله‌مراتب ریشه دارد. راستگرایی قرن 19 در سایر نقاط اروپا تندروی سیاسی بسیار بیشتری داشت. در بریتانیا، لیبرال‌ها و محافظه‌کاران اغلب شرکای دور از هم بودند که احترام به حقوق مالکیت و حدی از آزادی فردی آنها را به هم پیوند می‌داد. در سایر نقاط اروپا این دو گروه اغلب دشمن خونی یکدیگر بودند. محافظه‌کاران واکنش‌گرای اروپا به جای مدیریت تحول اغلب تلاش می‌کردند آن را به عقب بازگردانند. آنها اغلب خواستار بازگشت پادشاهان، قدرت روحانیون و موقعیت اشراف‌زادگان بودند. به عنوان نمونه می‌توان دو کتاب «نقدها»ی برکه و «ملاحظاتی در مورد فرانسه» نوشته جوزف دی مایستر (1797) را با یکدیگر مقایسه کرد. مایستر که سلطنت بوربون را تحسین می‌کرد شاهد سرنگونی نظام سلطنتی بود. او نه‌تنها قصد مقاومت داشت بلکه می‌خواست فرانسه را به قرون وسطی بازگرداند. زمانی که حق الهی پادشاهان برای حاکمیت تردیدناپذیر بود. مایستر به جلادان احترام می‌گذاشت و تبر آنها را زیربنای همه نظم‌ها می‌دانست. محافظه‌کاری برکه به هر نوع تحول واکنشی بدبین بود و مقادیر کوچک آن را قابل تحمل و تندروی در آن را خطرناک می‌دانست. اما در نیمه دوم قرن بیستم در اکثر بخش‌های راستگرایی در غرب راه‌هایی برای همزیستی این دو دیدگاه پیدا شد و آزادیخواهان، محافظه‌کاران مذهبی و تعدادی از لیبرال‌ها کنار هم قرار گرفتند. مخالفت با چپگرایی سیاسی عامل پیوند آنها بود چراکه چپگرایی حتی در میانه‌روترین حالت کمتر از راستگرایی به حفظ مالکیت و ثروت اهمیت می‌داد. اَشکال تندرو آن نیز درصدد اعمال نمونه‌های جدیدی از نظم بودند که نه در گذشته اعمال و نه به صورت فی‌البداهه خلق شده بود بلکه کمینترن (Comintern)، سومین سازمان کمونیستی جهانی، آن را دیکته می‌کرد.

در آمریکا و سایر نقاط جهان، راستگرایی قرن بیستم افرادی را دربر می‌گرفت که یا عمیقاً نسبت به کسب‌وکارهای بزرگ بی‌اعتماد بودند یا به هیچ چیز دیگری اهمیت نمی‌دادند. در این میان افراد طرفدار محیط زیست نیز حضور داشتند و همچنین کسانی که با هرگونه مقررات‌گذاری دولتی برای محیط زیست یا اهداف دیگر مخالف بودند. راستگرایان شامل نخبگانی می‌شد که به توده‌های مردم بی‌اعتماد بودند و عوام‌گرایانی که به نخبگان اعتماد نداشتند. این مکتب شامل آزادیخواهانی بود که همه‌چیز را مجاز می‌دانستند و مومنانی که فکر می‌کردند دولت وجود دارد تا خواست خداوند را اجرا کند. نژادپرستان، مردمی که از نژادپرستی دیگران خرسند می‌شدند و افرادی که واقعاً با نژادپرستی مخالف بودند. نقطه اشتراک آنها این بود که می‌خواستند اقتصاد را در حال رشد نگه دارند، کشور را در برابر کمونیست‌ها حفظ کنند و چپگرایان را از دولت دور سازند. این نقطه اشتراک کافی بود تا در صورت ترکیب با مدیریت صحیح همه این گروه‌ها را در جاده‌های متفاوت نگه دارد.

در دو دهه گذشته چرخ‌ها از جا در رفتند. حملات 11 سپتامبر که بعدها در مادرید، لندن و سایر نقاط تکرار شدند نگرانی‌های جدیدی پدید آورد. بحران مالی محرومیت‌های جدیدی به همراه آورد که در بخش‌هایی از اروپا به خاطر سخت‌گیری‌های منطقه یورو تشدید شدند. واردات از مناطق دیگر برخی مشاغل را از بین برد و مشاغل زیادی پراکنده و نایاب شدند. نرخ بیکاری در اکثر کشورها پایین ماند اما افرادی که از نظر اقتصادی به حاشیه رانده نشده بودند احساس می‌کردند از جمع خارج شده‌اند و دیگران را مقصر می‌دانستند. در بسیاری از کشورها تایید یا حداقل موافقت ظاهری چپ لیبرال و راست‌ها نرخ مهاجرت را بالا برد. ملی‌گرایی واکنش‌گرا در چنین فضایی برای رشد به دوستان قدیمی نیاز نداشت. نیازی به تعهدات ایدئولوژیک به دولت‌های کوچک یا بودجه‌های متوازن نیز احساس نمی‌شد. شکوفایی آن به کسانی همانند محافظه‌کاران بریتانیایی طرفدار «یک ملت» که برای خدمت به جامعه ارزش قائل بودند و کسانی که عقیده داشتند مقررات شدید اما عادلانه به نفع کسب‌وکارهاست نیازی نداشت. به وفاداری به نهادها نیازی نبود. به افرادی که سعی می‌کردند جلوی تغییرات اجتماعی غیرقابل اجتناب را بگیرند نیازی احساس نمی‌شد. در مقابل، احساس می‌شد که باید برخی تغییرات تقویت و برخی دیگر معکوس شوند.

راستگرایی واکنشی نفرت‌آمیز علیه طبقه حاکم (به ویژه در اروپا علیه کسانی که در بروکسل بودند) و کسانی که به خاطر نژاد یا ملیت غیرخودی محسوب می‌شدند به همراه داشت. این بدان معنا نیست که همه طرفداران راستگرایی واکنشی نژادپرست هستند یا هر کجا که نژادپرستان باشند از راستگرایی واکنشی حمایت می‌کنند. در فرانسه جبهه ملی ضدمهاجران با برندی جدید ظاهر و به سرعت پرطرفدار شد. در بریتانیا نگرانی‌های مربوط به مهاجرت یکی از مهم‌ترین عوامل رای به خروج از اتحادیه در همه‌پرسی برگزیت بود. در آمریکا حمایت از دونالد ترامپ با این باور ارتباط داشت که سیاه‌پوستان در زمان نابسامانی اقتصادی بیشتر از نژادپرستی رنج می‌برند. طبق گزارش موسسه مطالعات انتخابات کنگره که هاروارد اداره آن را بر عهده دارد در سال 2016 حدود 60 درصد از کسانی که به ترامپ رای دادند در خانواده‌هایی بودند که درآمدشان از 50 هزار دلار بالاتر بود در حالی که رای‌دهنده میانه به کلینتون اندکی فقیرتر بود. برخی افراد همانند کارکنان فاکس‌نیوز ادای محافظه‌کاری را درمی‌‌آورند اما رهبر حزب جمهوریخواه و آن دسته از مدیران و مقاماتی که مایل‌اند در کنار او بمانند از اندیشمندان محافظه‌کار واقعی دوری می‌کنند. گروه اصلی جبهه محافظه‌کار یا در پی جلب حمایت دموکرات‌ها هستند یا فکر می‌کنند چگونه می‌توانند پس از اتمام دوره دونالد ترامپ بر حزب او تاثیر گذارند یا به طور کلی از سیاست کنار کشیده‌اند. هنری اولسون یکی از مدیران اندیشکده محافظه‌کار مرکز سیاست عمومی و اخلاقیات در واشنگتن می‌گوید «اکنون این بحث در جریان است که ما تا چه اندازه می‌توانیم باورهایمان را با شرایط جدید سازگار سازیم. اما هیچ‌کس به فردی که این آشوب را ایجاد کرد توجه نمی‌کند.»

به طور خلاصه، اگرچه چپگرایان انتخابات را به ترامپ باختند بسیاری از راستگرایان حزب خود را به او باختند، که اضطراب بیشتری دارد. در بریتانیا هدفی مشابه از مسیری متفاوت برآورده شد. عضویت در حزب محافظه‌کار با هر بهایی با برگزیت عجین شده است. رهبران بالقوه آن با تلاش برای همراه ماندن با مردم آبروی حزب را به خطر انداخته‌اند. فقط یک نفر از شش محافظه‌کاری که به دور دوم رقابت جانشینی ترزا می در ژوئن رسیدند از پذیرش برگزیت بدون توافق سر باز زد. ایمان روری استیوارت به دیدگاه خودش باعث افتخار برکه می‌شد و او طرفدارانی بیش از حد انتظار پیدا کرد اما هیچ‌گاه در انتخابات برنده نشد. در اولین مرحله نظام الکترال نظیر آنچه در بریتانیا و آمریکا جریان دارد، ملی‌گرایان واکنش‌گرا در درون احزاب جلو افتاده‌اند. در نظام‌های چندحزبی که در اکثر نقاط اروپا مستقر هستند احزاب محافظه‌کار مورد تهدید قرار گرفته‌اند و تازه‌واردان و گروه‌های جان‌گرفته راست‌ افراطی از آنها جلو افتاده‌اند. گلیست‌های (Gaulists) فرانسه که در اکثر دوران جمهوری پنجم اداره کشور را در اختیار داشتند اکنون توسط حزب جدید لیبرال آن مارش و شاخه جدید جبهه ملی دچار شکاف شده‌اند.  در اسپانیا حزب محافظه‌کار خلق در حال رکود است و دو حزب لیبرال و راست افراطی از آن پیشی گرفته‌اند. در ایتالیا ترکیبی از بحران و افتضاح سیلویو برلوسکونی حزب قدیمی محافظه‌کار را نابود کرد و حزب لیگ شمالی جای آن را گرفت. همزمان در شرق، مجارستان بدون یک لحظه توقف مستقیماً به سمت راست ملی‌گرای واکنش‌گرا پیش رفت.

نقطه اشتراک همه این جنبش‌ها غرور است؛ آن هم انواع غرور به ویژه غروری که با صدای بلند عدم تمایل به عذرخواهی را فریاد می‌زند. سال گذشته سانتیاگو آبساکال رهبر حزب VOX نزد طرفدارانش سوگند خورد که «چپگرایان هرگز موفق نمی‌شوند ما را به خاطر چیزی شرمنده سازند که فقط سزاوار غرور و افتخار است». مواردی مانند مخالفت با فمینیسم، مسلمانان و حقوق همجنس‌گرایان از این گروه هستند. نگران‌کننده‌ترین موضوع در این بعد غروری است که بر پایه قومیت قرار دارد. در حالی که محافظه‌کاران مکتب برکه برای نهادهایی که در گذشته بنیانگذاری شدند ارزش قائل‌اند واکنش‌گرایان به هویتی که در آنجا پیدا می‌کنند اهمیت می‌دهند. آن 30 درصد آمریکایی‌هایی که عقیده دارند فقط مسیحیان متولد کشور، آمریکایی‌های واقعی هستند به شدت به جمهوریخواهان گرایش دارند. محافظه‌کاران به ماهیت کلی بشر احترام می‌گذارند در حالی که واکنش‌گرایان برخی از ویژگی‌ها را برتر از دیگران می‌دانند.

آیا این وضع ادامه می‌یابد؟ دوست داریم فکر کنیم که پاسخ منفی است و محافظه‌کاران سنت دیرینه‌ای در سازگار شدن با جهانی دارند که به آنها خوب خدمت می‌کند. راستگرایان فرصت‌طلب و پراکنده موفق نخواهند شد و محافظه‌کاران دوباره از خاک حاصلخیز نهادهایی که برای بررسی و هدایت تحولات مهم هستند سر بر می‌آورند.  اما در اولین دهه‌های قرن بیست و یکم برجسته‌ترین روش‌های سیاسی که زندگی را تغییر می‌دهند آنهایی هستند که هیچ‌کس در جهان ثروتمند به آنها رای نداد. اکنون افراد بیشتری در کشورهای فقیر می‌توانند تصاویر رسانه‌ای از جهان غرب را ببینند و به آنجا سفر کنند. چین یک الگوی اقتصادی دارد که کالاهای مورد علاقه دیگران را می‌سازد. زنان قدرت سیاسی بیشتر و آزادی بیشتری برای انتخاب سبک زندگی خود دارند. ساختارهای خانواده تغییر می‌کنند و افراد دیرهنگام ازدواج می‌کنند یا هرگز به ازدواج تن نمی‌دهند. آب و هوا به گونه‌ای تغییر می‌کند که در صورت عدم اقدام اساسی خطر بروز یک فاجعه جدی‌تر می‌شود. شاید سیاستمداران محافظه‌کار سنتی بتوانند راه‌حلی برای اینها بیایند. اما اینها تغییراتی نیستند که بتوان به سادگی آنها را کنترل کرد. در آمریکا برخی محافظه‌کاران کاتولیک رم شرایط را «اجماع مرده» می‌نامند و عقیده دارند هیچ راهی برای برگشت به شرایط گذشته وجود ندارد. به استدلال آنها این وضعیت زیانبار نیست. درست است که اجماع محافظه‌کاران قدیمی به ارزش‌های سنتی اهمیتی نمی‌دهد اما بزرگ‌ترین ناکامی آنها در جلوگیری از سقوط حقایق دائمی، ثبات خانوادگی، همدلی اجتماعی و موارد دیگر دیده می‌شود. شاید حق با آنها باشد. آنها برنامه‌ای ندارند. حضور مردان تجارت و‌ آزادیخواهان در ائتلاف جمهوریخواهان نباید مانع توقف آن چیزهایی شود که این افراد با آن مخالف‌اند. این چیزها را نمی‌توان با سیاست متوقف ساخت. محافظه‌کاران مکتب برکه تنها دشمنان ملی‌گرایی واکنشی نیستند. لیبرال‌ها و چپگرایان هم با آن مخالف‌اند. با وجود این محافظه‌کاران سنت‌گرا شاید هنوز بهترین شانس دستیابی به پیروزی اعتدال‌گرایانه را داشته باشند. اگر آنها نتوانند، بزرگ‌ترین بازنده خواهند بود. همان‌گونه که هایک گفته بود آنها متوجه می‌شوند به مسیری کشیده می‌شوند که خود انتخاب نکرده‌اند.

منبع: اکونومیست

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها