شناسه خبر : 30950 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

خطای تحلیل‌های «خرمایی»

چرا سیاستمداران از درک تفاوت تورم و گرانی عاجزند؟

می‌توان با تقریب خوبی حدس زد که سیاستمداران ما با معارف اقتصادی آشنا نیستند ولی چون صاحب کرسی و عنوان و منصب هستند و هر روزه برای چاره‌اندیشی به ایشان مراجعه می‌شود و بعضاً چون در حوزه‌های دیگری مرجع و سرآمدند از این‌رو دچار خطای دانش شده و آرای خود را به حوزه‌هایی چون اقتصاد نیز تعمیم می‌دهند.

محمد ماشین‌چیان/ سردبیر سایت بورژوا

می‌توان با تقریب خوبی حدس زد که سیاستمداران ما با معارف اقتصادی آشنا نیستند ولی چون صاحب کرسی و عنوان و منصب هستند و هر روزه برای چاره‌اندیشی به ایشان مراجعه می‌شود و بعضاً چون در حوزه‌های دیگری مرجع و سرآمدند از این‌رو دچار خطای دانش شده و آرای خود را به حوزه‌هایی چون اقتصاد نیز تعمیم می‌دهند. به گواه سوابق معاصر، ماجراجویی‌های اقتصادی ایشان همواره فاجعه‌بار بوده است، یعنی نظریه‌پردازی خلق‌الساعه علیه معارفی که صدها سال سبقه محک و اندیشه‌ورزی دارند و به‌کار انداختن این نظرات با صرف منابع عمومی و به ترتیبی که زندگی میلیون‌ها نفر را متاثر کند هربار عواقب سخت‌تری به بار آورده است اما به ‌واسطه کثرت مشغله یا مصالح سیاسی یا دلایل دیگر سیاستمدار فرصت تامل و بررسی عواقب کارش را پیدا نکرده و معمولاً کاسه و کوزه بر سر دشمنان فرضی می‌شکند. چه بسیارند سیاستمداران نیک‌خواهی که نتیجه سال‌ها خدمت صادقانه ایشان ایران امروز ماست.

باری، در باب ندانستنِ ندانستن و احکام آن حق مطلب پیشتر ادا شده و پرداختن به آن در این مجال ضرورتی ندارد. مضافاً نگارنده در جایگاهی نیست که برای برادران بزرگ‌ترش فروتنی و خودداری تجویز کند از این‌رو در این مطلب قصد دارم به وجوه دیگری از موضوع بپردازم که معمولاً در گفتمان اقتصاد سیاسی مغفول واقع می‌شود.

سوگیری تایید

خوشبختانه این پدیده ذهنی به‌خوبی شناخته شده و به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است. موضوع این است که انسان‌ها، به حقایقی که سوگیری ذهنی‌شان را تایید کند، روی خوش نشان می‌دهند. در یک پژوهش کلاسیک از تعدادی از اساتید دانشگاه خواستند که مقاله‌ای را برای انتشار داوری کنند. اساتید به دو گروه تقسیم شدند، گروه نخست نسخه‌ای از مقاله را می‌خواندند که نشان می‌داد همبستگی مثبتی میان مواضع ایشان و سلامت روانی وجود دارد. گروه دوم نسخه‌ای از مقاله را می‌خواندند که نتیجه عکس می‌گرفت. گروه اول مهربانانه پیشنهاد به قبول و انتشار مقاله اول می‌کردند در حالی که گروه دوم هزار و یک‌جور ایراد روش‌شناسانه به مقاله دوم وارد دانستند.

دانشمندان برای رهانیدن خود از شر سوگیری تایید دست کمک به سمت دانشمندانی با نظرات متفاوت دراز می‌کنند. این موضوع در گذشته مدنظر علمای اسلامی هم بوده و تضارب آرای میان ایشان امری عادی تلقی می‌شده است. در سال‌های اخیر بعضی حوزه‌های آکادمیک مثل علوم اجتماعی و زیرمجموعه‌های تازه‌تری چون مطالعات زنان و چاق‌پذیری و... به درد سوگیری تایید مزمن دچار شده‌اند. در این حوزه‌ها عموماً نظرات مخالف جایی ندارند و قریب به اتفاق صاحب‌نظران یک‌جور فکر می‌کنند چون پاسخ و غایت این حوزه‌ها در ابتدا انتخاب شده و تلاش‌ها و مطالعات صرفاً برای اثبات و توجیه آن پاسخ‌های از قبل انتخاب شده است، نه کشف حقیقت یا پیشبرد دانش بشر و از این قبیل چیزها. مشکل آنجا بروز می‌کند که وقتی افراد همواره در گروه همفکران باشند و مرتب یکدیگر را تایید کنند باورشان می‌شود که عقایدشان حقیقت محض هستند. به این پدیده گروه‌زدگی گفته می‌شود. و گروه‌زدگی خود معمولاً مقدمه‌ای است برای افراطی‌گری و سرکوب نظرات مخالف. در ساحت سیاست تقابل احزاب و رقابت انتخاباتی که در بستر مطبوعات آزاد اتفاق می‌افتد مهم‌ترین راهکار مقابله با گروه‌زدگی است. بیش از آنکه تلاش‌های درون‌حزبی به ارتقای کیفیت سیاستگذاری کمک کند، حملات رقباست که نقاط ضعف ایشان را شناسایی و نقد می‌کند.

در ایران اما با چند مشکل مواجه هستیم. اول آنکه خاستگاه کلیه جریان‌های سیاسی مشترک است و اتفاقاً بزرگ‌ترین کاستی‌ها نتیجه اشتراک نظر و نه تقابل میان گروه‌های سیاسی است.

دوم، هرچند در مقایسه با گذشته امروزه مطبوعات ایران از آزادی بیشتری برخوردار هستند اما همچنان تهدیدهای سیاستمداران علیه نقد و نظر ادامه دارد و هر از گاهی شاهد برخورد با ارباب جراید هستیم. تشدید این ‌روال هزینه غیرقابل شمارشی برای کشور به دنبال خواهد داشت.

سوم، برخی از سیاستمداران فراتر از نقد هستند. هرچند حتی عالی‌ترین مقامات سیاسی کشور (احتمالاً در واکنش به این مشکل) خواستار نقد صریح و سازنده شده‌اند اما همچنان نقد مواضع بعضی سیاستمداران دور از دسترس می‌نماید و نقد نشدن برخی مواضع ایشان در بلندمدت گران تمام خواهد شد.

وجه سومِ حرف زدن

دیدگاه معمول میان اقتصاددانان این است که با حرف فقط فرمان صادر و اطلاعات جابه‌جا می‌شود. مثلاً به مدیر بخشی در کارخانه فرمان داده می‌شود که فردا گزارش کار بدهد؛ یا مثلاً رتبه‌سنجی‌های اعتباری مجموعه اطلاعاتی است که بر حرف سوار می‌شود و برای مصارف بعدی در ظرفی (با فرمت مشترکی به ‌صورت مجازی یا نسخه چاپی) جابه‌جا می‌شود. این وجوه از حرف و کلام بی‌سروصدا در تحلیل اقتصاددانان به حساب می‌آیند. نظریه تولید را می‌توان نظریه‌ای در باب یک ذهنِ یگانه دانست که فرمان صادر می‌کند. بخش عمده‌ای از نظریه بازی به طریقی به موضوع اطلاعات می‌پردازد (گرچه آن‌گونه که جوزف فرل و دیگران یافته‌اند، نظریه بازی چیزی فراتر از بیت‌های اطلاعات را می‌طلبد). اما فرمان صادر کردن و اطلاعات حمل کردن همه آن چیزی نیست که حرف زدن انجام می‌دهد. حرف زدن وجه مهم دیگری نیز دارد. وجهِ سوم حرف زدن مجاب کردن و اقناع کردن است.

بسیاری از اقتصاددانان برجسته بر روی مساله دانش و ناآگاهی تمرکز کرده‌اند: جان مینارد کینز، فرنک نایت، فردریش هایک، جی. آل. اس. شکل، رونالد کوز، لئونید هورویز و کِنِث ارو. قطعاً مساله دانش را می‌توان به بیان دیگر مساله نایقینی هم نامید: «پیش‌بینی کردن دشوار است» این سخن گفته یوگی براست، «به‌خصوص پیش‌بینی آینده».

البته برخی اقتصاددانان برجسته موضوع را کم و بیش ساده‌انگارانه برگزار کرده‌اند. آنها و در میان‌شان جوزف استیگلر در مقاله کلاسیک‌اش در باب علمِ اقتصاد اطلاعات در سال ۱۹۶۱، پاسخ داده‌اند که با فرض اینکه عاملان اقتصادی اطلاعات کاملی در اختیار ندارند می‌توانیم اطلاعات را به مثابه یک کالای استخراج‌شده از یک معدن یا ساخته‌شده در یک کارخانه فرض کنیم، به این ترتیب نایقینی به ریسک فرو کاسته (و مشکل حل) می‌شود. مدل معمول [تحلیل اقتصادی] یک این‌همانی بین دانش و محاسبات کامپیوتری فرض می‌کند. ورودی [مدل‌های اقتصادی] اطلاعات ناب است. اطلاعات چیزی است که دست‌نخورده فقط از این‌سو به آن‌سو می‌رود. همه اطلاعات از جنس یک شماره تلفن است که با یک جست‌وجوی ساده مکانیکی [در دفترچه راهنمای تلفن] پیدا می‌کنید.

اما این فرآیند انتقال اطلاعات خود متاثر از عوامل اجتماعی و اقتصادی است. کامپیوتر از یک برنامه استفاده می‌کند. همه عملکرد کامپیوتر مطابق با آن برنامه وابسته به آن مقصدِ انسانی است که کامپیوتر برای آن به خدمت گرفته شده است. [به همین قیاس] بدون برنامه‌ریزی اجتماعی نمی‌دانیم در خواندن دفترچه راهنمای تلفن توجهمان را متوجه کدام قسمت کنیم (برای مثال، به چه ترتیبی باید شماره‌ها را جست‌وجو کنیم، یا اینکه شماره‌ها اصلاً چه معنایی می‌دهند، یا شماره تلفن ۱۱۰ چه استفاده‌ای دارد، یا شماره دایی و خاله برای شخصِ من و شما چه معنایی دارد). این‌گونه نیست که اطلاعات به‌ سادگی یک چیز است که در طبیعت یافت می‌شود. انسان باید قضاوت کند که اطلاعی بی‌ربط نیست، اطلاعی دقیق است، اطلاعی جالب است، تا اینکه آن اطلاع بشود «اطلاعات» [که خبر از چیزی به انسان بدهد]؛ «اطلاعات» چیزی است که انسان به قضاوت خود از دنیای درهم و برهمِ پیرامونش می‌گزیند. به بیان دیگر اطلاعات همان دانش نیست. از مایکل اُکشات نقل است که «آنچه می‌گوییم که می‌دانیم آنجا یافت می‌شود که آنچه دیگران «اطلاعات» می‌نامند با آنچه من «قضاوت» می‌نامم، برخورد می‌کند». دانش جمع اطلاعات و قضاوت است. و علم اقتصادِ اطلاعات به‌تنهایی درکی از آن بخش مربوط به قضاوت ندارد و از این‌رو نمی‌تواند علم اقتصادِ دانش باشد.

در حوزه اطلاعات محض نیز می‌توان این موضوع را دید [که اطلاعات غیر از دانش است]. وقتی که در یک دفترچه تلفن به دنبال این می‌گردیم که از یک شماره تلفن اطلاع پیدا کنیم؛ به این معنی است که هدفمان جمع‌آوری اطلاعات (نه دانش) است، در آن لحظه خود را تبدیل به یک ماشین عاری از احساس و قضاوت می‌کنیم. در آن لحظه تصمیم می‌گیریم که بنا به موقعیت به منفعت ماست که اگر می‌خواهیم با یکی از اقوام احوالپرسی کنیم، بهتر است که ماشین‌وار نام او را در دفترچه تلفن جست‌وجو کنیم، چون این‌گونه زودتر به مقصود خواهیم رسید. به دیگر سخن، آگاهانه تصمیم می‌گیریم که الگوریتم‌وار عمل کنیم، مثل یک دریافت‌کننده صرف [سیگنال مخابراتی]. مدل کردن اطلاعات چون سیگنال‌های یک ماشین در تحلیل آن بخش از دانش به کار می‌آید که فرد بر اساس دلایل موجهِ مصلحت‌جویانه، هوشیارانه تصمیم می‌گیرد که موقتاً از صفات انسانی بری باشد.

 وجه دیگر؛ یعنی همان وجه انسانی، همان وجه قضاوت کردن است، و با مجاب کردن از یک جنس است. مجاب کردن و قضاوت کردن با هم مرتبط‌اند، چنان که گوینده‌ای که به مجاب کردن می‌کوشد و مخاطبی که درباره شنیده‌های خود قضاوت می‌کند با هم مرتبط‌اند. [یک‌سو کسی است که با حرف مجاب می‌کند، سوی دیگر کسی که درباره آن حرف قضاوت می‌کند.] به یاد داشته باید که انسان‌ها بارها قضاوت می‌کنند -یعنی مجاب می‌شوند- که عاقلانه این است که چون ماشین باشند و به دور از قضاوت کردن عمل کنند. به عبارت دیگر در خود فرآیند [ماشینی و مکانیکیِ] جمع‌آوری اطلاعات نیز قضاوت کردن و مجاب کردن مستتر است. این‌گونه است که بدون مجاب کردن و مجاب شدن دانش کامل نمی‌شود. جمع‌آوری اطلاعات کار قشنگی است اما معمولاً کفایت نمی‌کند. حکایت آن فردی است که در کودکی تصمیم گرفت آمارهای اجتماعی را در شهرش جمع‌آوری کند، به این منظور او یک روز در دفترچه یادداشت‌اش به‌طور مرتب در ستون‌هایی شماره پلاک اتومبیل‌هایی را که از جلویش رد می‌شدند، یادداشت‌برداری کرد. وقتی به خانه برگشت و شواهدی را که به زحمت جمع‌آوری کرده بود، مطالعه کرد، فهمید چنان که کانت می‌گوید «فکت بدون مفهوم کور است». به همین قیاس، اقتصاد هم حوزه مجاب کردن و قضاوت کردن است؛ حوزه تعامل انسان ناطق و مخاطب است. اقتصاد جای آن کسی است که برای وام گرفتن به بانک مراجعه کرده است و با کارشناس بانک هم‌کلام شده است، ارباب‌رجوعی که با منشی اداره سر کاغذبازی چانه می‌زند و مدیرعاملی که در جلسه اضطراری هیات‌مدیره گزارشی سخن‌سنجانه /ریتوریک ارائه می‌کند و البته سیاستمداری که چند تکه اطلاع نامربوط را مصادره به مطلوب کرده و راهبرد دلخواهش را از آن استخراج می‌کند.

بله، راه اقتصاددان و سیاستمدار اینجاست که از یکدیگر جدا می‌شود. هرچند تمرکز و تاکید اقتصاددانان روی بخش اول است و بعضاً حتی از اهمیت بخش دوم اطلاع چندانی ندارند اما تمرکز سیاستمدار متوجه بخش دوم است و بخش اول را چندان جدی نمی‌گیرد. مادامی که سیاستمدار بتواند مفاهیم دلخواهش را خلق‌الساعه و متناسب مصلحت آن روز استخراج و صادر کند دلیلی برای وقت تلف کردن روی نظرات عده‌ای اقتصاددان مرده وجود ندارد.

پس تا اینجا دو پاسخ به پرسش صدرالذکر مطرح کردیم. نخست اینکه سیاستمداران نمی‌دانند که نمی‌دانند و گروه‌زدگی و محک نخوردن نظریات آنها به اثرات این ندانستن دامن می‌زند. دوم اینکه ضرورتی هم به دانستن احساس نمی‌کنند چراکه به‌قدر کافی با مهم‌ترین وجه سیاستگذاری عمومی، که ریتوریک باشد، آشنا هستند و آنچه لازم و مصلحت بدانند تقریر خواهند کرد. پس، چنان‌که یکی از سیاستمداران کشور در سال گذشته اشاره کرده بود، مفاهیم نظری را به کلاس‌های درس واگذاشته و در دنیای واقع سر خود را با پیچیدگی‌های انتزاعی درد نمی‌آورند.

به باور من، برای نمونه، رویکرد و تحلیل‌های مشعشع رفیق مائو را می‌توان با این دو پاسخ توضیح داد:

تحلیل گنجشکی

در سال 1957 رفیق مائو کمپینی راه انداخت تا ملت چین را، یک‌بار برای همیشه، از شر مگس و پشه و موش و گنجشک خلاص کند. چه ایده درخشانی. پرندگان و به‌ویژه گنجشک‌ها را مایه آسیب به محصولات کشاورزی می‌دانستند. توده مردم بسیج شده و همگی، با زبان خوش یا زور، به میدان آمدند و به وسایل مختلف گنجشک‌ها را از چین ریشه‌کن کردند. هزاران نفر در آسمان به گنجشک‌ها شلیک می‌کردند. لانه‌های گنجشک‌ها ویران شد. تخم‌هایشان شکسته و جوجه‌هایشان کشته شدند. کودکان نیز با شکار گنجشک‌ها با تیرکمان به مبارزات کمک می‌کردند. همچنین برای جلوگیری از فرود گنجشک‌ها به مزرعه‌ها، تمام اهالی شهر در حالی ‌که ناقوس‌هایی را به صدا درمی‌آوردند و بر طبل‌های عظیمی می‌کوبیدند و فشفشه به هوا می‌فرستادند، به‌سوی حومه‌ها رژه می‌رفتند. تا اینکه عاقبت، جسد بی‌جان گنجشک‌ها از آسمان فروریخت. پس از انقراض گنجشک‌ها چین به جولانگاه ملخ‌ها تبدیل شد و محصولات کشاورزی زیادی توسط ملخ‌ها نابود شد. چندی بعد گنجشگ‌ها بخشوده شده و ساس‌ها جای ایشان را در لیست دشمنان خلق گرفتند. تا سال‌ها چین بزرگ‌ترین واردکننده گنجشک زنده در دنیا بود.

در مورد دیگری از دستاوردهای برنامه مائو، موسوم به گام بزرگ به جلو، که از 1958 تا 1961 در چین به اجرا درآمد، با هدف صنعتی کردن کشور مردم آفتابه و لگن و قابلمه را به کوره ریختند تا فولاد تولید کنند. در نظر مائو پس از اجرای گام بزرگ به جلو چین می‌توانست ظرف 15 سال فولادی بهتر (و در مقیاسی بزرگ‌تر) از انگلیس تولید کند. تحلیل این بود که تعداد مردم چین چندین برابر کشورهایی چون انگلیس است و در نتیجه باید بتواند مسیر صنعتی شدن را که آنها در 80 سال پیمودند ظرف 15 سال طی کند. مردم هم به میدان آمدند و دار و ندار را آتش زدند. این‌بار هم در نظر مائو موضوع ساده می‌نمود. کافی بود خلق به میدان بیاید. در همان زمان هم اگر حضرتش به خود زحمت می‌داد و از هر صنعتگر متوسط‌الحالی جویا می‌شد به او می‌گفتند که با ذوب کردن آفتابه و لگن در حیاط خلوت نمی‌شود فولاد تولید کرد. از هر اقتصاددان متوسط‌الحالی اگر جویا می‌شد به او می‌گفتند که اجبار ده‌ها میلیون دهقان به مشارکت در تولیدات صنعتی باعث خواهد شد محصولات کشاورزی با کاهش چشمگیری مواجه شود؛ ضرب و تقسیم‌ها همان موقع هم نشان می‌داد که حتی اگر ایده تولید فولاد موفق شود این میلیون‌ها دهقان با فولاد سیر نخواهند شد و قحطی در راه است. البته عده‌ای هم این حرف‌ها را زمزمه کردند اما انگ دشمنی با خلق خورده و سر به نیست شدند. از آن به بعد گروه‌زدگی کار خود را کرد و مائو هرچه گفت در مقابل فقط تمجید و تحسین شنید. نتیجه فاجعه‌بار بود. در نتیجه گام بزرگ به جلو مائو 38 تا 45 میلیون نفر چینی جان خود را از دست دادند. بیشتر آنها از گرسنگی تلف شدند. چه کسی می‌دانست برداشت نادرست و ساده‌انگاری در تشخیص صورت مساله و ارائه راه‌حل غلط و چاپلوسی اطرافیان می‌تواند به فاجعه بینجامد.

تحلیل خرگوشی

ظرف چند سال اخیر ونزوئلا مرکز تحلیل‌های نامربوط و راه‌حل‌های غلط و توهمات توطئه در جهان معاصر بوده است. در حالی که مردم از گرسنگی به ‌طور میانگین 10 کیلو وزن کم کرده بودند مسوولان دولتی ضمن سرزنش و نفرین ابرقدرت‌ها راه‌حل را در پرورش خرگوش و کاشتن محصولات کشاورزی در بالکن و پشت‌بام و باغچه می‌دیدند. گویا رئیس‌جمهور مردمی جایی شنیده بود که خرگوش با سرعت زاد و ولد می‌کند. همان‌جا خلق‌الساعه نظریه‌ای مطرح شده و با تمجید و شگفتی هیات دولت مواجه شده بود. موضوع را همچون کشفی بزرگ در رسانه‌ها منتشر کردند. گویی همه مشکلات حل شده است. از یک طرف ماشین‌های چاپ پول دولت بی‌وقفه در حال کار بودند و تورم سر در فلک داشت. از طرف دیگر تز دادند که درآمد کارگران و کارمندان کافی نیست، پس حداقل دستمزدها را افزایش دادند در حالی که ماشین‌های چاپ پول با همان سرعت سابق مشغول تولید تورم بودند.

به نظر می‌رسد که دو پاسخ بالا برای توضیح دادن تحلیل خرگوشی کافی نیست. بعید است که سیاستمدار ونزوئلایی از نقش خود در قحطی و تورم و گرانی بی‌اطلاع باشد. در چین، مائو پس از شکست ایده‌هایش استعفا کرد. در ونزوئلا اما سیاستمدار اصرار دارد تقصیر را به گردن دیگران بیندازد. نکته‌ای که در تحلیل خرگوشی به چشم می‌آید تظاهر سیاستمدار است به حل مساله‌ای که خود به وجود آورده و به نظر نمی‌رسد توان و اراده حل آن را داشته باشد.

تحلیل خرمایی

به باور نگارنده هرچند پاسخ‌های بالا می‌تواند تحلیل خرمایی را نیز توضیح دهد اما نباید از حق گذشت و نکات آموزنده آن را نادیده گرفت. به عنوان نمونه به گرانی کمرشکن و مشکلات معیشتی مردم اشاره شده که جملگی شرح حقیقت است و در چنین وضعی آگاهی و هشدار سیاستمدار به لبخندهای دولتی و کتمان مساله شرف دارد. نکته مهم دیگری که در تحلیل خرما به آن اشاره شد این است که افزایش قیمت خرما ارتباطی به آمریکا ندارد. پس در اینجا برخلاف تحلیل‌های دولتی نیت شکستن کاسه و کوزه بر سر دشمن نیست. مضافاً این سوال درستی است که: پس چرا قیمت خرما با چنین نرخی در حال افزایش است؟

ای‌کاش در چنین مواردی سیاستمداران پاسخ را از اهل فن جویا شده و انعکاس آن را از مطبوعات طلب کنند. نه اینکه موضوع را آسان تلقی کرده و چاره را در راه‌حل‌هایی بجویند که نه فقط در بقیه کشورهای دنیا بلکه در همین ایران خودمان در 40 سال گذشته بارها آزموده شده و شکست خورده است.

منابع:
1-One quarter of GDP is persuasion, Klamer, McCloskey
2-The Rhetoric of Economics, McCloskey

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها