شناسه خبر : 29183 لینک کوتاه

در دوران «دارالفنون» مانده‌ایم

بررسی ضعف‌های نظام آموزشی در گفت‌وگو با فرشاد فاطمی

فاطمی معتقد است حقوق دریافتی معلمان برعکس حقوقی که در نظام بهداشت و درمان پرداخت می‌شود به ‌شدت اندک است. او هشدار می‌دهد: بخش مهمی از اینکه چگونه بچه‌های ما در انتهای مقطع دبیرستان تصمیم می‌گیرند در آینده چه شغلی داشته باشند ناشی از این است که چگونه به افرادی که الان در این مشاغل کار می‌کنند انگیزه داده شده است.

در دوران «دارالفنون» مانده‌ایم

فرشاد فاطمی، اقتصاددان و عضو هیات علمی دانشگاه شریف، معتقد است آموزش پایه باید همگانی و رایگان باشد و همچنین افراد را برای ایفای نقش‌های مختلف اجتماعی آماده کند. او با تاکید بر اینکه فارغ‌التحصیلان مدارس باید بتوانند نیازهای اولیه خود را تامین کنند، حرفه‌ای آموخته باشند و به عنوان شهروندان یک جامعه مدنی از حقوق و وظایف شهروندی خود آگاه باشند، می‌گوید: اینکه کسانی که از نظام آموزشی ما خارج می‌شوند توان ایفای نقش شهروندی خود را ندارند، به این معناست که نظام آموزشی ما باید متحول شود. فاطمی معتقد است حقوق دریافتی معلمان برعکس حقوقی که در نظام بهداشت و درمان پرداخت می‌شود به ‌شدت اندک است. او هشدار می‌دهد: بخش مهمی از اینکه چگونه بچه‌های ما در انتهای مقطع دبیرستان تصمیم می‌گیرند در آینده چه شغلی داشته باشند ناشی از این است که چگونه به افرادی که الان در این مشاغل کار می‌کنند انگیزه داده شده است.

♦♦♦

وزیر آموزش و پرورش اعلام کرده است که 98 درصد از بودجه وزارتخانه‌اش صرف پرداخت حقوق می‌شود. آیا وزارتخانه‌ای که دچار چنین وضعیتی است می‌تواند نظام آموزشی را متحول کند؟

تحول نظام آموزشی و توجه به منابع مالی مورد نیاز آموزش و پرورش هر دو باید همزمان با هم انجام شود. در چنین وزارتخانه مهمی به تعویق انداختن یکی از این دو امر مهم برای دیگری به هیچ وجه درست نیست. به نظر من آموزش و پرورش باید متحول شود. متولی این امر هم وزارت آموزش و پرورش است. اگر این وزارتخانه توان متحول کردن آموزش و پرورش را ندارد، باید آن را از لحاظ بنیه علمی، توان برنامه‌ریزی استراتژیک و همچنین بودجه تقویت کرد.

  تحول آموزش و پرورش چرا و در کدام بخش‌ها ضروری است؟

برای پاسخ به این پرسش کافی است توانایی افرادی را که خروجی نظام آموزشی هستند ارزیابی کنیم و ببینیم این توانایی‌ها چه مقدار با نقش‌هایی که افراد باید در سپهر اقتصادی اجتماعی ایفا کنند تناسب دارد. قاعدتاً آموزش پایه ما باید افراد را برای ایفای نقش‌های مختلف اجتماعی آماده کند. افراد یا گروهی از افراد باید در طول تحصیل مهارتی کسب کنند و حرفه‌ای بیاموزند که اگر بعداً نخواستند وارد دانشگاه شوند، جذب بازار کار شوند. دیگر اینکه بتوانند نیازهای اولیه خود را به عنوان یک فرد 18ساله تامین کنند؛ توانایی زندگی مستقل، مهارت انجام کارهای مالی اولیه، اداره امور یک خانه و در صورت نیاز آشپزی را بلد باشند. علاوه بر این به عنوان شهروندان یک جامعه مدنی از حقوق و وظایف شهروندی خود آگاه باشند. اینکه کسانی که از نظام آموزشی ما خارج می‌شوند توان ایفای نقش شهروندی خود را ندارند، به این معناست که نظام آموزشی ما باید متحول شود. به عنوان یک دانش‌آموخته اقتصاد، تصور می‌کنم باید در دبیرستان‌ها و البته احتمالاً سال‌های ابتدایی دانشگاه اصول اولیه علومی مانند اقتصاد را نیز آموزش داد. این آموزش حتی می‌تواند از آموزش اصول اولیه فیزیک مهم‌تر باشد. به این صورت افراد می‌آموزند چه گزاره‌هایی اصولاً با علم اقتصاد در تناقضند و بدین ترتیب سیاستگذاری اقتصادی به آن دلیل که نیاز به اقناع ذهن جمعی دارد در مسیر علمی‌تری حرکت خواهد کرد. در شرایط فعلی نظام آموزش و پرورش ما همه را برای کنکور و ورود به دانشگاه آماده می‌کند. حتی هنرستان‌ها که از اساس برای آموزش کار حرفه‌ای طراحی شده‌اند، تقریباً همه خروجی‌های خود را آماده می‌کنند که وارد مسیر گرفتن فوق دیپلم، بعد لیسانس و... شوند. نظام آموزش و پرورش ما در بهترین حالت توانایی دانش‌آموزان را برای وارد شدن به دانشگاه افزایش می‌دهد. دبیرستان‌های ما هنوز همان کاری را می‌کنند که احتمالاً با تاسیس دارالفنون می‌خواستند انجام شود؛ یعنی افراد را آماده می‌کنند که در خارج از کشور یا در کشور خودمان در مقاطع بعدی درس بخوانند. متاسفانه با ساختاری که کنکور و آزمون تستی ورود به دانشگاه دارد، توانمندی دانش‌آموزان برای کنکور در عمل حتی معادل سواد مرسوم هم نیست چون آموزش و پرورش فقط توانایی تست زدن را در افراد افزایش می‌دهد.

 نظام آموزشی ما از گذشته تا امروز مسیری را طی کرده و به وضعیت کنونی رسیده است. این وضعیت ذی‌نفعانی دارد که در برابر تغییر مقاومت می‌کنند. چگونه می‌توان از این تعادل بد خارج شد؟

به‌ سختی. حول چرخه‌ای که شکل گرفته برای افراد زیادی منافع ایجاد شده است. این افراد عبارتند از متولیان موسسات خصوصی کنکور، مدارس غیرانتفاعی، معلمانی که فقط می‌توانند به شیوه فعلی درس بدهند و... . در تغییر پارادایم نظام آموزشی افراد زیادی متضرر خواهند شد. این افراد تلاش می‌کنند نگذارند تغییر پارادایم رخ دهد. در این شرایط اولین گام برای تغییر پارادایم داشتن یک طرح خوب و اقناع جامعه و متخصصان درباره ضرورت اجرای این طرح است. گام دوم این است که تا جایی که می‌توانیم ذی‌نفعان را از طریق نقش‌های جدیدی که برای آنها تعریف می‌کنیم با طرح همراه کنیم چراکه دست‌اندرکاران نظام آموزشی ما همین افراد هستند. نمی‌توانیم به همه آنها بگوییم بروید، ما می‌خواهیم نیروهای جدید بیاوریم. در این مرحله باید بتوانیم علاوه بر اقناع این افراد، آنها را با خود همراه کنیم به طوری که منافع فردی آنها با منافع جمعی که طراحی می‌کنیم در یک جهت قرار بگیرد به این صورت که تشویق معلمان منوط به این باشد که در جهت اهداف طراحی‌شده حرکت کنند و مدارسی تشویق شوند که زندگی اجتماعی را بهتر به دانش‌آموزان آموزش می‌دهند، نه مدارسی که تعداد بیشتری رتبه‌های زیر هزار در کنکور دارند. این به معنای یک تغییر گفتمان در فضای آموزش و پرورش است. به نظر می‌رسد در حال حاضر ذهنیت جامعه برای چنین تغییری آماده است چراکه از یک‌سو با سیل جوانان دانشگاه‌رفته‌ای که بیکار مانده‌اند، این تفکر سنتی از بین رفته که هر کس دانشگاه برود شغلش تضمین ‌شده است و از سوی دیگر والدین به ضعف فرزندان خود در زمینه مهارت‌های اجتماعی پی برده‌اند و نوعی آمادگی ذهنی برای تغییر وجود دارد. البته این تغییر باید از سطح تغییرات فعلی که مثل تغییر ترکیب تیم فوتبال در زمین، سیستم آموزشی را از 4-3-5 به 1-3-3-5 و 3-3-6 تغییر می‌دهند فراتر برود و تغییر محتوا باشد نه تغییر تعداد سال‌های دبستان و دبیرستان. نظام آموزشی ما باید ثابت کند که توانایی طراحی یک برنامه منسجم و متناسب با یک نظام آموزشی مترقی را دارد.

 ویژگی‌های یک طرح خوب برای تحول نظام آموزشی چیست؟

اولین نکته این است که مشخص کنیم از خروجی نظام آموزشی چه انتظاری داریم. در حال حاضر می‌دانیم که می‌توان از کسی که با دیپلم ریاضی از دبیرستان فارغ‌التحصیل شده، انتظار داشت که بتواند معادله درجه دو حل کند و احتمالاً گشتاور نیروها را حول یک محور حساب کند، ولی نمی‌دانیم که آیا می‌توان از همین فرد انتظار داشت استعدادهای خود را بشناسد، آشپزی هم بلد باشد، توانایی برقراری تعامل سازنده با افراد جامعه را داشته باشد، روش محاسبه نرخ تورم و اینکه رشد اقتصادی دقیقاً یعنی چه را بداند و حتی مبانی ایدئولوژیک نظام سیاسی حاکم را بشناسد یا خیر. باید تاکید کنم که من به نظام آموزشی به عنوان نظامی با خروجی‌های یکسان نگاه نمی‌کنم، بلکه این خروجی‌ها باید مجموعه‌ای از توانایی‌های متنوع لازم را داشته باشند و اساساً یکی از وظایف نظام آموزشی که باید کشف همین استعدادها و توانایی‌های متنوع باشد، در نظام آموزشی ما مغفول واقع شده است. به هر حال برای طراحی یک طرح تحول نظام آموزشی مهم است بدانیم چه مولفه‌هایی را به عنوان خروجی‌های مطلوب نظام آموزشی ارزیابی کنیم. گام بعدی این است که این طرح را طوری طراحی کنیم که به خروجی‌های مطلوب خود برسیم. بهترین سنجه برای سنجش اینکه به اهداف خود رسیده‌ایم این است که ببینیم بعد از پنج یا 12 سال خروجی‌های نظام آموزشی ما آن خصوصیاتی را که می‌خواهیم دارند یا نه. به نظر می‌رسد در حال حاضر بیشتر والدین تصور می‌کنند تنها خدمت نظام آموزشی به آنها موفق کردن فرزندانشان در کنکور است. آیا این برای همه بچه‌ها خوب است؟ آیا همه بچه‌های ما باید وارد این فرآیند نفس‌گیر کنکور شوند؟ آیا می‌توان دامنه کنکور را به تعداد دانشگاه‌های مشخص خیلی محدود کرد و با توجه به این ظرفیت بالای آموزش عالی که داریم، دیگر رد شدن از دریچه کنکور و وارد دانشگاه شدن موضوعی نباشد که بچه‌های ما شش، هفت سال یا حتی در مواردی 12 سال بر آن تمرکز کنند. منطبق با خواست بیشتر والدین، به نظر می‌رسد تنها هدف نظام آموزشی پایه ما نیز موفقیت بچه‌ها در کنکور است. البته مدارس انگشت‌شماری هستند که اهداف دیگری دارند، ولی در عمده این مدارس هم هدف اولیه موفقیت در کنکور است و هدف‌های دیگر در رده‌های دوم و سوم قرار دارند. موضوع دیگری که برای تحول نظام آموزشی بررسی آن ضروری است، بررسی تجربه‌های گذشته در زمینه خصوصی کردن بخشی از آموزش پایه است. باید به این پرسش پاسخ دهیم که اینکه بخشی از آموزش پایه ما به این شدت خصوصی شده و مدارس غیرانتفاعی این طور گسترش یافته‌اند، امری مثبت بوده یا منفی. امروز بهترین آموزش عالی ما رایگان است و بهترین آموزش پایه ما خصوصی است (البته بهترین با همان معیار رایج فعلی که توفیق کنکور است)، در حالی ‌که به نظر می‌رسد باید برعکس باشد. در آموزش پایه که باید به شکوفا کردن استعدادهای بچه‌ها کمک شود لازم است یک آموزش باکیفیت بالا در اختیار همه قرار گیرد. آموزش پایه باید یک آموزش باکیفیت همگانی باشد و باید حتماً به آن به عنوان یک کالای عمومی نگاه کرد که جامعه باید هزینه آن را بپردازد. در مقابل در آموزش عالی لازم نیست هزینه‌ها ضرورتاً با منابع دولتی تامین شود به خصوص با توجه به تجربه دهه‌های اخیر با حجم بالای فارغ‌التحصیلان دانشگاهی بیکار، به نظر می‌رسد دیگر نباید وظیفه ذاتی دولت پرورش فارغ‌التحصیل دانشگاهی باشد. می‌توان با یک منطق درست این مسیر را برعکس کرد و منابع را به‌جای آموزش عالی در آموزش پایه صرف کرد به ویژه با توجه به اینکه به نظر می‌رسد آموزش عمومی در بخشی که دولت متولی آن است حتی در اهداف پایه‌ای که در حال حاضر موفقیت در کنکور است، در سال‌های اخیر دچار افت کیفیت شده است.

  چگونه می‌توان ذی‌نفعان وضع موجود را با تحول نظام آموزشی همراه کرد؟

احتمالاً این کار در بدنه آموزش و پرورش در مقایسه با بخش مربوط به کنکور که بیرون از آموزش و پرورش شکل گرفته شدنی‌تر است. ظاهراً حجم کسب‌وکار آن بخش بیرونی خیلی بزرگ شده است و نمی‌دانم چه راه‌حلی برای آن وجود دارد، اما احتمالاً بهترین کار این است که هدف‌های نادرستی را که باعث شکل‌گیری این موسسات شده، تغییر دهیم. در این صورت این بخش‌های بیرونی هم نقش‌های جدید خود را پیدا خواهند کرد. اما در خود آموزش و پرورش به نظر من ما باید نظام انگیزشی معلمان را به سمتی ببریم که به معلم‌هایی که کار کیفی مدنظر را انجام می‌دهند، تعامل بهتری با دانش‌آموزان دارند و آموزش‌های مورد نیاز را به دانش‌آموزان می‌دهند بیشتر ارج نهیم. وقتی زنگ انشا در مدارس ما از زنگ جبر مهم‌تر شد، می‌توانیم بگوییم یک قدم اولیه برداشته‌ایم. البته این تحول سخت است چون بزرگ‌ترین بدنه اشتغال کشور را در بخش آموزش داریم و ایجاد تحول در چنین بدنه‌ای سخت است، اما حتماً با یک طراحی درست و یک استراتژی دقیق شدنی است چراکه بسیاری از کشورهای دنیا این کار را انجام داده‌اند و ما هم مجبوریم به همین سمت برویم. برای عملیاتی کردن این تحول در بدنه آموزش و پرورش به یک عزم جدی نیاز داریم، اما پیش از آن شورای عالی آموزش و پرورش به یک چشم‌انداز مشخص نیاز دارد و همچنین به کارشناسان خبره که بتوانند استراتژیک نگاه کنند و استراتژیک تصمیم  بگیرند.

 شما به ضعف بزرگ نظام آموزشی کشور در تربیت نیروی کار ماهر، پرورش شهروند آگاه و اجتماعی شدن دانش‌آموزان اشاره کردید. به نظر شما آینده اقتصادی و اجتماعی کشور ما با چنین دانش‌آموزانی در معرض چه خطراتی است؟

با همه پیشرفت‌هایی که در تکنولوژی رخ داده، هنوز نیروی کار مهم‌ترین مولفه برای دستیابی به توسعه است؛ چیزی که ما در ادبیات اقتصادی آن را «سرمایه انسانی» می‌نامیم. سرمایه انسانی مهم‌ترین عاملی است که می‌تواند کشوری را به توسعه برساند. اگر ما به دنبال رشد و تعالی کشور هستیم باید به صورت جدی به این موضوع بپردازیم که چگونه نیروی کار مناسب تربیت کنیم. وقتی ما انباشت مناسبی از سرمایه انسانی نداشته باشیم فرآیند توسعه کشور دچار مشکل می‌شود. وقتی نیروی کار ما نتواند با دیگران تعامل کند، در محیط‌های کاری دچار مشکل می‌شویم؛ وقتی فرآیندهای تولید پیچیده می‌شوند، به نیروهایی نیاز داریم که بتوانند در فرآیند تحقیق و توسعه با دیگران تعامل کنند. در این فضا هر قدر هم آدمی باسواد باشد اگر تعامل را نیاموخته باشد، کارش به ‌خوبی پیش نمی‌رود. به نظر من باید در نظام آموزشی تقویت این مهارت‌ها را در دانش‌آموزان شروع کنیم. البته گروهی از مدارس که بیشتر هم مدارس غیرانتفاعی هستند، توجه به حیات اجتماعی دانش‌آموزان را شروع کرده‌اند؛ نوع تعامل دانش‌آموزان را تغییر داده‌اند و با وجود مخالفت‌های آموزش و پرورش، تا حدی تغییراتی هم در روش‌های آموزشی ایجاد کرده‌اند. اما هم تعداد این مدارس کم است و هم حتی در این مدارس چنین اهدافی به عنوان اهداف دوم و سوم تعریف شده است.

 در سال‌های اخیر طرح تحول نظام سلامت اجرا شد که به آن نقدهای بسیاری وارد است از جمله اینکه این طرح به افزایش شکاف درآمدی حتی در میان کادر درمانی منجر شد. از سوی دیگر درآمد بالای پزشکان که به واسطه طرح تحول نظام سلامت برای برخی بیشتر هم شد، باعث احساس نابرابری در سایر اقشار از جمله معلمان شده است. این مساله چه عواقبی دارد و به طور کلی از اجرای طرح تحول نظام سلامت چه درس‌هایی می‌توان برای تحول نظام آموزشی گرفت؟

یک مساله این است که در مقطع طراحی طرح باید دقت بیشتری صورت می‌گرفت. یکی از مشکلات طرح تحول نظام سلامت این بود که هیچ متخصصی خارج از پزشکان، در طراحی این طرح مداخله داده نشده بود؛ متخصصان اقتصاد، بیمه و علوم اجتماعی در تدوین این طرح مشارکت نداشتند. متاسفانه خود ما هم این آموزش را ندیده‌ایم که بتوانیم با متخصصان سایر حوزه‌ها تعامل و گفت‌وگو کنیم. بنابراین نکته اول این است که مکانیسمی برای تعامل متخصصان حوزه‌های مختلف در طراحی طرح تحول استفاده شود. باید از ذی‌نفعانی که استفاده‌کنندگان از خروجی‌های آینده آموزش و پرورش هستند، بخواهیم در یک مکانیسم منطقی ملاحظات خود را به سیستم آموزشی منتقل کنند. اگر بناست این بچه‌ها کارگر کارخانه یا تکنسین بشوند یا به دانشگاه بروند، باید از ذی‌نفعان پرسید از این خروجی‌ها چه می‌خواهید.

 نکته دوم این است که هر طرحی که می‌خواهد اجرا شود باید از نظر بودجه به دقت بررسی شود. در نهایت کلید همه مسائل در داخل دولت بودجه است یعنی اگر هزینه‌ای پیش‌بینی می‌شود باید پیش از هر چیز این اطمینان حاصل شده باشد که یا دولت درآمد آن را پیش‌بینی می‌کند یا می‌توان در مقابل، هزینه بخش دیگری را کاهش داد.

 نکته سوم این است که باید دقت شود وقتی درباره یک بخش از دولت حرفی زده می‌شود سایر بخش‌های دولت هم آن نشانه را دریافت می‌کنند و آن علامت را می‌بینند. اگر به یک بخش پرداختی بیشتری داشته باشند در واقع هم به آدم‌های امروز و هم به بچه‌هایی که دارند به شغل آینده خود فکر می‌کنند علامت داده‌اند که به سمت آن شغل بروند. اگر از تعدادی از فارغ‌التحصیلان دبیرستانی بپرسیم در آینده می‌خواهید چه کاره شوید و گروهی از بهترین استعدادهای آنها نگویند می‌خواهیم معلم شویم، وضعیت بسیار نگران‌کننده است چون اگر نتوانیم از بهترین استعدادهای کشور برای تعلیم و تربیت نسل بعد استفاده کنیم، وضعیت ما روزبه‌روز بدتر می‌شود. بخش مهمی از اینکه چگونه بچه‌های ما در انتهای مقطع دبیرستان تصمیم می‌گیرند در آینده چه شغلی داشته باشند ناشی از این است که چگونه به افرادی که الان در این مشاغل کار می‌کنند انگیزه داده شده است. برعکس نظام بهداشت و درمان، در نظام آموزش و پرورش دریافتی معلمان به ‌شدت اندک است. نمی‌خواهم بگویم دریافتی معلمان در مقابل خدماتی که ارائه می‌کنند کم است، بلکه دریافتی آنها در مقابل آنچه باید انجام دهند، به هیچ وجه کافی نیست.

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها