شناسه خبر : 27148 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

گریز از نابرابری

چرا برای اعتراض‌ها هزینه زیادی می‌پردازیم؟

پیچیدگی‌های فراوانی در مساله اعتراض نسبت به یک بی‌انصافی وجود دارد. حال بیایید در مورد قوانین اندکی بازبینی کنیم. اولین مورد این است که چه شفافیتی در مورد میزان اعتراض کارگران و افراد وجود دارد؟ یعنی قانون چه میزان مشخصی از حق اعتراض را به افراد داده است؟ به طور مثال افراد در صورتی که از شرایط‌شان ناراضی باشند، چه حرکت اعتراضی قانونمندی می‌توانند انجام دهند؟

حامد زرندی/ پژوهشگر اقتصاد رفتاری 

تا به حال برای اعتراض به خواسته‌تان با اعضای خانواده قهر کرده‌اید یا اینکه تا به حال برای شما اتفاق افتاده است که در معامله‌ای مالی، عصبانی شوید و با تندی اعتراض کنید و در نهایت مجبور شوید پول زیادی پرداخت کنید؟ و همزمان با خودتان بگویید «آخیش! حداقل آروم شدم».

گفتن خواسته‌ها یا اعتراض‌ها چه در خود دارد که گاهی اوقات ما برای آن هزینه زیادی می‌پردازیم؟ حتی اگر از نگاه کلان‌تر به مساله «شنیده شدن خواسته‌ها» توجه کنید به موارد خاص و استثنایی نیز برمی‌خورید. به طور مثال فردی که در اعتراض به رفتار خیانت‌آمیز همسرش دست به خودکشی می‌زند یا فردی که برای شنیده شدن صدایش به خودش بمب می‌بندد یا خودش را آتش می‌زند.

تمام مثال‌های بالا، مفهومی رفتاری را بیان می‌کند. گاهی اوقات محاسبات سود و هزینه افراد با حدس و گمان اقتصاددانان و مسوولان یکی نیست. در اقتصاد کلاسیک که انگیزه انجام یک کار را بر اساس مطلوبیت به بحث می‌گذاریم، نمی‌توانیم دلیل خودکشی یک فرد را برای به دست آوردن یک سود محاسبه کنیم. به نظر می‌رسد مفهومی خارج از اعداد و نمودار در مسائل مرتبط به حق و حقوق و خواسته افراد وجود دارد. به نظر می‌رسد مسائلی وجود دارد که افراد در آن حاضر هستند زیان بیشتری نسبت به سود کسب کنند، در عوض احساس بهتری پیدا کنند به این مفهوم که در اقتصاد رفتاری «گریز از نابرابری» یا «Inequity aversion» می‌گویند یعنی مردم در برابر رفتاری که غیرمنصفانه باشد، ممکن است رفتاری غیرعقلایی نشان دهند.

روزنامه این روزها را ورق بزنید. اخبار را دنبال کنید. آیا اخبار کامیون‌دارهایی را که این روزها معتقدند حق‌شان پایمال شده است دنبال کرده‌اید؟ به نظر شما چه اتفاقی می‌افتد که فردی که شغل نسبتاً سختی مانند کامیون‌داری را انتخاب کرده است، چندین روز کسب‌وکارش را تعطیل می‌کند، در عین حالی که اگر اعتراض‌شان گسترش پیدا کند و به اعتصاب برسد، احتمال لغو مجوزشان وجود دارد اما باز هم به اعتراض‌شان ادامه می‌دهند؟

به نظر می‌رسد در کنار فشارهای اقتصادی و مالی، یکسری نابرابری‌هایی این افراد را آزار می‌دهد. به طور مثال شاید یک کامیون‌دار با خودش بگوید چطور قیمت لاستیک‌ها 200 درصد افزایش پیدا کرده است در حالی که کرایه بارهای ما تغییر آنچنانی نداشته است؟ این تغییر نابرابر باعث می‌شود او حتی به خودش ضرر مالی برساند و کارش را تعطیل کند اما اصرار برای مطرح کردن اعتراضش داشته باشد. گاهی اوقات زمانی که فشار نابرابری در ذهن افراد تشدید می‌شود، آدم‌ها با خودشان می‌گویند: «اگر قرار نیست که من سودی برده باشم، پس بهتر است دیگری هم سودی نبرد.»

ریچارد تیلر (Richard Thaler) برنده نوبل اقتصاد سال 2017 در کتاب کج‌رفتاری (Misbehaving) می‌گوید: «شواهد روشنی وجود دارد که آدم‌ها از پیشنهادهای غیرمنصفانه نفرت دارند و به منظور تنبیه کسانی که آن پیشنهادها را ارائه می‌دهند، حاضرند ضربه مالی بخورند.» او همچنین برای اثبات این حرف از مطالعاتی که در این زمینه انجام شده است و به «اتمام‌حجت» یا ultimatum معروف است، مثال‌هایی می‌آورد.

ریچارد تیلر عده‌ای را برای مطالعه‌ای دعوت می‌کند و آنها به صورت تصادفی به دو گروه پیشنهاددهنده و پاسخ‌دهنده تقسیم می‌شوند. و فرم ساده‌ای شبیه مثال زیر به آنها داده می‌شود:

اگر 10 دلار به شما پیشنهاد شود، آیا می‌پذیرید؟

بله..... خیر.....

اگر 5 /9 دلار به شما پیشنهاد شود، آیا می‌پذیرید؟

بله..... خیر.....

اگر 5 /0 دلار به شما پیشنهاد شود، آیا می‌پذیرید؟

بله..... خیر.....

اگر چیزی به شما پیشنهاد نشود، آیا می‌پذیرید؟

بله..... خیر.....

آزمایش به این صورت انجام می‌شود که به فرد پیشنهاددهنده 10 دلار داده می‌شود و او باید بخشی از آن را به فرد دیگر پیشنهاد دهد. اگر فرد پاسخ‌دهنده، این پیشنهاد را بپذیرد که تقسیم پول انجام می‌شود و در صورتی که فرد پاسخ‌دهنده، پیشنهاد را نپذیرد، هیچ پولی به دو نفر نمی‌رسد.

در اقتصاد کلاسیک که پیش‌فرض آن انسان عقلایی است، می‌توانیم پیش‌بینی کنیم که حتی زمانی که پیشنهاددهنده کمترین مبلغ مثبت ممکن که در این بازی حدود 50 سنت می‌شود را به فردی پیشنهاد دهد، فرد پاسخ‌دهنده آن را می‌پذیرد زیرا 50 سنت بهتر از هیچی است. اما در اقتصاد رفتاری ما به مفاهیم دیگری نیز توجه می‌کنیم. ریچارد تیلر می‌گوید: «ما حدس زدیم پیشنهادهای کوچک به اسم «بی‌انصافی» رد شوند. از قرار معلوم، آن حدس درست از آب درآمد. معمولاً پیشنهادهایی که از 20 درصد (یعنی دو دلار در بازی ما)، بالاتر نبودند، رد شدند.

آزمایش و مطالب بالا، تمامی این مطلب را دنبال می‌کند که مردم نسبت به نابرابری و بی‌انصافی واکنش نشان می‌دهند. و این واکنش از چارچوب پیش‌بینی‌شده اقتصاد و قوانین گاهی اوقات خارج می‌شود. به عنوان مثال به کارگرهایی توجه کنید که مدتی درگیر انجام یک پروژه می‌شوند. بعد از اتمام آن تمام مدیران بالادستی پاداش آن پروژه را دریافت می‌کنند در حالی که آن کارگرها هنوز حقوق همان کار را دریافت نکرده‌اند. در این شرایط کارگرها احساس «بی‌انصافی» می‌کنند و به دنبال آن هستند که هر طور شده به حق‌شان برسند.

حال دوباره به آزمایش انجام شده برگردیم. گفتیم پاسخ‌دهنده‌ها معمولاً پاسخ‌های کمتر از 20 درصد را رد می‌کردند اما به نظر شما میانگین پیشنهاددهنده‌ها چطور بوده است؟ مطالعات خیلی زیادی نشان می‌دهد که معمولاً پیشنهاددهنده‌ها در حدود نصف پول را پیشنهاد می‌دادند. دلیل آن هم این است که آن فرد می‌تواند در نظر مجسم کند که فرد پاسخ‌دهنده در مورد پیشنهاد غیرمنصفانه چه احساسی دارد (حتی در آزمایش که همین بازی بین یک فرد و یک رایانه انجام می‌شده است، افراد دیگر بخشنده نبودند و نیمی از پول را نمی‌بخشیدند). البته بعضی افراد معتقدند که این پیشنهاد منصفانه، ناشی از ترس افراد از رد شدن پیشنهادشان است. اما در مبحثی به نام ذهن اخلاقی همین بحث در میدان جنگ بحث می‌شود. افراد در میدان جنگ کمتر از 20 درصد به راستی به دشمن تیراندازی می‌کنند. به نظر می‌رسد که افراد هنگام تیراندازی، ذهن اخلاقی‌شان فعال می‌شود.

تمام این عناوین بحث شده، تحت عنوان بازی اتمام‌حجت یا دیکتاتور بحث می‌شود. ما چقدر دوست داریم به طرف مقابل آسیب برسانیم؟ اگر میزان احساس بی‌انصافی در ما خیلی شدید باشد، ترجیح می‌دهیم هزینه زیادی بپردازیم که فقط طرف مقابل دیگر حضور نداشته باشد. در اینجا بحث استعفا مطرح می‌شود. چرا افراد با استعفای دیگری، خیال‌شان راحت می‌شود؟ افراد زمانی که هزینه می‌پردازند و ضرر می‌کنند، به دنبال آن خواهند بود که به طرف مقابل نیز هزینه وارد کنند.

حال که فهمیدیم انسان‌ها به صورت پیش‌فرض دارای ذهن اخلاقی هستند، چطور می‌شود که به فکر زیان رساندن به طرف دوم می‌شوند؟ یونا لرر در کتاب تصمیم‌گیری می‌گوید: «مقدار پیشنهاد شده غیرمنصفانه در بازی اتمام‌حجت به فعالیت بخشی از مغز به نام «اینسولا» (Insula) مربوط می‌شود.» اینسولا بخشی از مغز است که با رخداد احساسات منفی در ارتباط است (بعداً دوباره به این مطلب برمی‌گردیم). و همچنین در اقتصاد رفتاری مطلبی تحت عنوان «خود مجوز صادر کنی» وجود دارد که می‌گوید: «بعضی از دلایل به انسان‌ها اجازه و اعتمادبه‌نفس انجام یک کار خطا را می‌دهد.» یعنی اگر بی‌انصافی رخ داد، قسمتی از مغز به نام اینسولا احساسات منفی پیدا می‌کند و همچنین امکان دارد آن فرد به خودش اجازه یک کار اشتباه بدهد.

شاید با خودتان بگویید که اشکالی ندارد این کارگران یا کارمندان، امروز ناراحت می‌شوند و روز دیگری فراموش می‌کنند اما مطالعات نتیجه دیگری را نشان می‌دهد. بعضی از افرادی که بازی اتمام‌حجت را انجام داده بودند و دچار زیان شده بودند، زمان دیگری (مدت زیادی نسبت به انجام بازی گذشته بوده است) از آنها خواسته می‌شده که خاطره آن بازی را یادآوری کنند. سپس متوجه می‌شدند که افراد تصمیم‌های یکسانی مانند همان لحظه‌ای که زیان کرده بودند، گرفته‌اند. این مطلب نشان می‌دهد که اگر افراد نابرابری را احساس کردند، تا زمان زیادی باید تاوان و هزینه این احساس منفی پرداخت شود.

حتی مطالعات و آزمایشاتی داریم که نشان می‌دهد انسان‌ها ضرر و زیان می‌دهند تا فقط بازنده نباشند. به این مطالعه دقت کنید. شوبیک در مقاله 1971 در مورد بازی حراج دلار می‌نویسد یک اسکناس یک دلاری به دو قاعده به حراج گذاشته می‌شود:

1- (مانند تمام حراج‌ها) اسکناس یک دلاری به بالاترین پیشنهاددهنده‌ای داده می‌شود که آن مبلغ را می‌پردازد. هر پیشنهاد جدید باید بیشتر از آخرین پیشنهاد قبلی باشد و بازی زمانی تمام می‌شود که در محدوده زمانی معینی پیشنهاد جدیدی مطرح نشود.

2- (برخلاف حراج معمولی) نفر دوم باید آخرین مبلغ پیشنهادی خود را بپردازد و در واقع چیزی گیرش نیاید. این باعث می‌شود هیچ‌کس نخواهد نفر دوم باشد.

اگر به مسائل اعتراضی مثل این بازی نگاه کنید، متوجه می‌شوید که در این رخدادها نیز معمولاً دو طرف وجود دارد؛ یک طرف که ضمن پرداخت هزینه و زیان، به هدفش می‌رسد و طرف دومی که باید ضرر و زیان دهد اما به هدفش نمی‌رسد. بر اساس نتیجه این بازی خواهیم فهمید چرا افراد به پرداخت ضرر بیشتر ادامه می‌دهند.

برویم سراغ آزمایش. مسوول حراج با پنج سنت شروع می‌کند. افراد به ترتیب پیشنهادی می‌دهند. همه می‌دانند پرداخت چند سنت برای به دست آوردن یک دلار ارزش دارد. اما بازی به کجا ختم می‌شود؟ سرانجام یک نفر پیشنهاد یک دلار را می‌دهد. این یعنی اینکه شخص دیگری با 99 سنت یا کمتر، دوم شده است. اگر حراج در یک دلار متوقف شود، نفر دوم باید 99 سنت بپردازد. بنابراین او این انگیزه را دارد که برای اسکناس یک دلار و یک سنت را پیشنهاد کند (اگر او ببرد تنها یک سنت ضرر می‌کند و از باختن 99 سنت بهتر است). شاید برای شما جالب باشد که بدانید این اسکناس یک دلاری به مبلغ بین سه تا پنج دلار معمولاً به فروش می‌رسد.

برای افراد چه پیش می‌آید زمانی که دچار ضرر می‌شوند، باز هم ضرر بیشتری را متحمل می‌شوند که فقط بازنده نباشند؟ تئوری دیگری در اقتصاد رفتاری به نام «هزینه از دست رفته» (sunk cost fallacy) داریم. افراد زمانی که دچار ضرر و زیان می‌شوند، آنقدر به این ضرر ادامه می‌دهند تا شاید اتفاق خاصی بیفتد. به عنوان مثال بعضی از پروژه‌هایی که دولت‌ها یا سازمان‌ها شروع می‌کنند را ببینید. بعد از مدتی مشخص می‌شود که این طرح در نهایت ضرر خواهد رساند اما به دلیل اینکه هزینه زیادی بابت طرح صرف شده است، آن سازمان حاضر به متوقف کردن پروژه نخواهد شد. به همین صورت به افرادی که وارد یک حرکت اعتراضی می‌شوند نگاه کنید. آنها از ابتدا در حال پرداخت هزینه هستند. در نتیجه اگر شرایط طوری تغییر نکند که حساب ذهنی‌شان صحیح شود، آنها به حرکت اعتراضی خود نه‌تنها ادامه می‌دهند بلکه امکان دارد هزینه‌های سنگین‌تری را متحمل شوند.

در مفهوم «حساب ذهنی» (Mental Accounting) بررسی می‌کنیم که افراد برای هر درآمد یا پول حساب جداگانه‌ای در نظر می‌گیرند یعنی برای حقوق‌شان حساب ذهنی جداگانه‌ای نسبت به پاداش در نظر می‌گیرند. به همین دلیل پول پاداش یا هدیه را راحت‌تر خرج می‌کنند. از نظر اقتصاد کلاسیک این قضیه بی‌معنی به نظر می‌رسد اما افراد برای پول‌هایشان حساب جداگانه‌ای در نظر می‌گیرند. مدیر یک مجموعه باید حواسش باشد که در حساب و کتاب مالی، بحث حساب ذهنی را در نظر بگیرد. اگر به این نتیجه رسیدیم که قیمت لاستیک‌ها را 200 درصد افزایش دهیم، باید بدانیم دقیقاً باید همین میزان پول را با همین عنوان به رانندگان برسانیم. در غیر این صورت حساب ذهنی رانندگان درست نخواهد شد.

مسائل بالا نشان داد که چه پیچیدگی‌های فراوانی در مساله اعتراض نسبت به یک بی‌انصافی وجود دارد. حال بیایید در مورد قوانین اندکی بازبینی کنیم. اولین مورد این است که چه شفافیتی در مورد میزان اعتراض کارگران و افراد وجود دارد؟ یعنی قانون چه میزان مشخصی از حق اعتراض را به افراد داده است؟ به طور مثال افراد در صورتی که از شرایط‌شان ناراضی باشند، چه حرکت اعتراضی قانونمندی می‌توانند انجام دهند؟

اما مساله دوم. زمانی که قانونگذار به دنبال نوشتن قانون بوده است، احتمالاً بر اساس شواهد و تجربه و عقلانیت دست به تنظیم قانون زده است. اگر از نظر اقتصادی به مساله جرم و مجازات نگاه کنیم، باید به اصطلاح تعداد کارت‌ها را طوری پخش کنیم که یک فرد از ترس مجازات به دنبال آن خطا نرود. اما در خیلی از مسائل شاهد هستیم که باز هم افراد خطا را انجام می‌دهند. چطور این اختلاف پیش می‌آید؟

یادتان هست گفتیم زمانی که دچار احساسات منفی می‌شویم، قسمتی از مغز به نام اینسولای فعال می‌شود؟ قانونگذار زمانی که در حال تنظیم قانون است، نمی‌تواند به صورت خود به خودی اینسولا مغزش را فعال کند و درد فرد اعتراض‌کننده‌ای را که به اعتصاب رسیده است حس کند و در نتیجه قانونی را تنظیم کند که در نهایت آن فرد به دلیل ترس از اعتصاب به دنبال آن نرود. در نتیجه آن فرد امکان دارد اعتراضش را به اعتصاب برساند و مجرم شناخته شود. اما فرد بعد از مدتی که به حالت عادی برسد، متوجه می‌شود در حال مجازات است و ممکن است از کار خود پشیمان شود.

پس در مرحله اول باید به افراد حق اعتراض بدهیم و این حق اعتراض کاملاً شفاف باشد. در مرحله بعد باید تنظیم قوانین واقعاً منجر به پیشگیری شود نه اینکه قوانین چارچوبی داشته باشد که افراد ریسک انجام جرم را بپذیرند و در نهایت مجرم شناخته شوند.

اما مساله بعدی که متمرکز بر فرد اعتراض‌کننده یا افراد اعتراض‌کننده است، بحث لنگر و تایید اجتماعی است. تصمیم‌های افراد بعضی اوقات به دلیل قرارگرفتن در یک تصمیم جمعی دچار تغییر می‌شود. بیایید یک مثال ساده را در نظر بگیریم. فرض کنید برای خرید یک لپ‌تاپ به فروشگاه اینترنتی مراجعه کرده‌اید. اما هیچ تخصصی در مورد لپ‌تاپ ندارید. چه می‌کنید؟ گزینه پرفروش‌ترین را انتخاب می‌کنید و بر اساس این منطق که بقیه مردم می‌دانند بهترین لپ‌تاپ چیست، یک گزینه را انتخاب می‌کنید. به این بحث تایید اجتماعی می‌گویند. حال در مساله اعتراض در نظر بگیرید. ابتدا ممکن است تمام افراد این نابرابری و بی‌انصافی را قبول داشته باشند. اما قدم بعدی چیست؟ شاید هیچ‌کس ابتدا نداند که واقعاً چه کاری باید انجام دهد. پس چه کاری انجام می‌دهد؟ به دیگران نگاه می‌کند که چه اعتراضی می‌کنند. اگر خیلی از اوقات به اعتراض‌ها دقت کرده باشید، متوجه می‌شوید بعد از مدتی حرکت‌های اعتراضی تغییر می‌کند یا تشدید می‌شود. ضمن اینکه تشدید تا حد کمی بر اساس مسائلی که گفتیم مانند «هزینه از دست رفته» طبیعی است اما گاهی اوقات این تشدید احساسات شدت بیشتری پیدا می‌کند. به طور مثال اگر کامیون‌دارها با اعتراضی کاملاً منطقی کارشان را آغاز کردند اما بعد از مدتی می‌بینیم که حرکاتی اتفاق می‌افتد که مساله اعتراض را دچار تشنج می‌کند. به طور مثال به کامیون افرادی که اعتراض نکرده‌اند، حمله می‌شود. زمانی که برای نوشتن این مقاله به مسوول پرونده رسیدگی به اعتراض کامیون‌دارهای مشهدی مراجعه کردم، او ضمن اینکه معتقد بود بی‌انصافی در حق کامیون‌دارها اتفاق افتاده است، به چند موردی اشاره کرد که فردی که به یک کامیون حامل بار حمله کرده است، هیچ ارتباطی با مساله اعتراض کامیون‌دارها نداشته است. این مساله به هوش و حواس افراد اصلی معترض برمی‌گردد. آنها باید حواس‌شان جمع باشد که اعتراضی که قرار است فقط مساله کار نکردن باشد، نباید به اصطلاح لنگر آن تغییر کند یعنی اگر لنگر اصلی را بر کار نکردن گذاشته‌ایم، عده‌ای حواس‌پرت یا مغرض این لنگر را به مسائل شدیدتر تغییر ندهند که باعث نشود هزینه‌های از دست‌رفته بی‌نتیجه باقی بماند.

در نهایت باید حواس‌مان جمع باشد مسائلی که به حق افراد بستگی دارد، با منطق، ریاضی و اعداد قابل محاسبه نیست. در نتیجه اولاً نباید طوری رفتار شود که حق هیچ انسانی پایمال نشود، درثانی اگر هم اتفاق افتاد، باید طوری با آنها رفتار شود که غیر از عدد و رقم ریالی ضرر کرده، احساسات آنها نیز ترمیم شود.  

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها