شناسه خبر : 26242 لینک کوتاه

پرش از سیاهچاله‌ها

چرا باید نگران تشدید نارضایتی از چالش‌های اقتصادی باشیم؟

مارکسیسم اقتصاد را پایه و بنیان جامعه قلمداد می‌کند به طوری که از نظر مارکس، تاریخ تنها شرح ترتیب زمانی جنگ‌ها، قیام‌ها و نزاع‌هایی است که بین طبقه کارگر و سرمایه‌دار جامعه (یا بین طبقه پرولتاریا و بورژوا) درگرفته است. از منظر مکتب لیبرالیسم، اقتصاد حداقل یکی از بنیان‌های اصلی جامعه در مسیر دستیابی به زیست انسانی پایدار و کرامت انسان است آنقدر که اصول اولیه لیبرالیسم بر حق مالکیت که عنصر‌محوری و پایه اقتصاد لیبرال است، بنیان نهاده شده است.

مصطفی نعمتی/ تحلیلگر اقتصادی 

مارکسیسم اقتصاد را پایه و بنیان جامعه قلمداد می‌کند به طوری که از نظر مارکس، تاریخ تنها شرح ترتیب زمانی جنگ‌ها، قیام‌ها و نزاع‌هایی است که بین طبقه کارگر و سرمایه‌دار جامعه (یا بین طبقه پرولتاریا و بورژوا) درگرفته است. از منظر مکتب لیبرالیسم، اقتصاد حداقل یکی از بنیان‌های اصلی جامعه در مسیر دستیابی به زیست انسانی پایدار و کرامت انسان است آنقدر که اصول اولیه لیبرالیسم بر حق مالکیت که عنصر‌محوری و پایه اقتصاد لیبرال است، بنیان نهاده شده است.

از منظر اسلام، گرچه تفاوت‌های مبانی در آکسیوم‌های اولیه اقتصاد وجود دارد، اما اقتصاد به عنوان یکی از مهم‌ترین مولفه‌های زیست‌بوم جوامع همواره محل بحث‌ها و جدل‌های زیادی بوده است به طوری که برخی اقتصاد اسلامی را در حد یک علم و سایرین در حد یک مکتب و نظام اقتصادی شناسایی می‌کنند. بنابراین، فارغ از ورود به مجادله بر سر علم بودن یا مکتب و نظام بودن اقتصاد در اسلام، اقتصاد از محوری‌ترین و داغ‌ترین مباحث در متون اسلامی بوده و هست.

اقتصاد و خانواده

کوچک‌ترین واحد اقتصادی، خانوار است. میان خانوار و خانواده یک تفاوت اساسی وجود دارد. هر خانواده یک خانوار است اما هر خانواری لزوماً خانواده نیست. گرچه اقتصاد میان این دو تفاوتی قائل نیست اما در شیوه شکل‌گیری و تبدیلات میان این دو، نقش موثری بازی می‌کند. خانواده به گروهی از افراد گفته می‌شود که از طریق هم‌خونی و روابط سببی، در یک مکان مشترک زندگی می‌کند در حالی که میان افراد یک خانوار هرچند ممکن است روابط نسبی و سببی وجود داشته باشد اما ساختاری که وجود حداقل یکی از والدین را الزام دهد، وجود ندارد مانند دو نفر هم‌خانه حتی اگر روابط خونی داشته باشند یا شخصی که به‌تنهایی زندگی می‌کند. در ایران، حداقل 92 درصد از خانوارها با تعریف خانواده قابل تبیین هستند بنابراین به‌کارگیری خانواده به جای خانوار، خطای زیادی ایجاد نمی‌کند.

 چرخه تولید در یک نظام اقتصادی، با محوریت خانوار، بنگاه و دولت استوار است که می‌توان به آن، ضلع چهارم تجارت خارجی را نیز افزود. در این چرخه، خانوار دو نقش اساسی ایفا می‌کند؛ نخست به عنوان تامین‌کننده نیروی انسانی برای بنگاه در قبال اخذ دستمزد و دوم به عنوان مصرف‌کننده تولیدات بنگاه در قبال پرداخت قیمت کالاهای خریداری‌شده. نگاهی به ساختار اقتصاد کشورهای مختلف نشان می‌دهد که بخش مصرف خصوصی یا همان مصرف خانوار، رقمی بین 60 تا 70 درصد از کل تولید ناخالص داخلی را تشکیل می‌دهد که نشان از نقش بسیار پررنگ خانوار در اقتصاد است.

چرخه‌های اقتصادی، یعنی دوره‌های رونق و رکود، نقش تاثیرگذاری بر قوام و ساختار خانوار و خانواده بر جا می‌گذارند. نگاهی به تجربه تاریخی کشورهای مختلف نشان می‌دهد که وقتی اقتصاد وارد دوره‌های رکودی یا با چالش‌های بحران‌آفرین روبه‌رو شده، ساختار خانوار هم با دگرگونی‌های عمیقی مواجه شده است. بنابراین از آنجا که خانوار و بنگاه به عنوان دو رکن اصلی چرخه اقتصادی از هم تاثیر و تاثر می‌پذیرند، هر موضوع اقتصادی که شکل چالشی و بحرانی به خود گیرد، در گام نخست، ساختار خانوار را به‌شدت متحول می‌کند. اگر چهار رکن و وظیفه اصلی؛ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را برای خانواده تعریف کنیم، اقتصاد نقش سوخت و موتور محرکه خانواده را بازی می‌کند. این بدان مفهوم نیست که اگر خانواده‌ای دارای بعد اقتصادی پررنگی باشد، یقیناً وظایف دیگر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را به درستی انجام خواهد داد بلکه بین مفهوم است که بدون یک ساختار اقتصادی قابل اتکا در خانواده، سایر وظایف و کارکردهای آن، به‌شدت تحت‌الشعاع قرار خواهد گرفت و عملاً نمی‌توان از خانواده‌ای که رکن اقتصادی آن متزلزل است، انتظار کارکردهای ثانوی داشته باشیم. یافته‌های اخیر برخی از پژوهشگران اجتماعی نشان می‌دهد که هر چه دولت‌ها کوشیده‌اند از طریق ارائه خدمات اجتماعی، کژکارکردی نظام اجتماعی در مواجهه با بحران خانواده را حل‌وفصل کنند اما میزان موفقیت آنها بسیار پایین بوده است. این بدان مفهوم است که کارکردهای دولت‌های رفاه نتوانسته جایگزین مناسبی برای کارکرد والدینی باشد. از سوی دیگر یافته‌های دیگری نیز نشان می‌دهند صرف بودن کودکان در ساختار یک خانواده، تضمین‌کننده موفقیت آنها نیست بلکه فرصت‌های اقتصادی و دستاوردهای آموزشی است که کیفیت آتی زندگی آنان را تعیین می‌کند به طوری که امنیت اقتصادی بیش از ترکیب خانواده بر آینده آنان تاثیرگذار است. ناامنی‌های اقتصادی متاثر از چالش‌ها و بحران‌های اقتصادی، امنیت خانواده و به تبع آن، پتانسیل‌های رشد و توسعه را از کودکان می‌ستاند و این را می‌توان از تعداد کودکان کار در کشوری مثل ایران یا کودکانی که تحت پوشش برنامه تغذیه مکمل دولت در آمریکا پیش و پس از بحران مالی سال 2008 قرار گرفته‌اند، دریافت.

اقتصاد و جامعه

ارسطو جامعه را به موجودی زنده تشبیه می‌کند که قانون تولد و رشد و مرگ بر آن حاکم است. امیل دورکیم جامعه را موجودی زنده می‌شمارد که دارای وجدان و روح جمعی است. فردیناند تونیس اجتماع را همزیستی صمیمانه، خصوصی و انحصاری می‌داند مانند خانواده، اما جامعه (زندگی عمومی) چیزی است که مردم آگاهانه و دانسته وارد آن می‌شوند. او معتقد است که در اجتماع کشش‌هایی که افراد را به یکدیگر پیوند می‌دهد از نوع طبیعی و مبتنی بر روابط عاطفی و دوستانه است مانند خانواده، ایل و طایفه اما در جامعه کشش‌هایی که افراد را به یکدیگر پیوند می‌دهد از نوع سنجیده و حساب‌شده است که مبتنی بر روابط مادی و نیازهای متقابل اقتصادی است مثل شهرهای صنعتی یا شرکت‌های تجاری. از این دیدگاه، اقتصاد نقش محوری در تشکیل یک جامعه انسانی دارد چراکه اصولاً یکی از مهم‌ترین علل شکل‌گیری یک جامعه در مفهوم مدرن آن، تامین نیازهای متقابل اقتصادی است.

از جمله نظریاتی که به حوزه روابط اقتصاد و جامعه پرداخته‌اند، نظریه کنش عمومی پارسونز است. از نظر پارسونز، کنش اجتماعی، همه رفتار انسانی است که انگیزه و راهنمای آن معانی است که توجه کنشگر را جلب می‌کند و او آنها را در دنیای خارج کشف می‌کند و به آنها پاسخ می‌دهد. این کنش با ذهنیت کنشگر تفسیر می‌شود یعنی بر مبنای ادراکی که از محیطش دارد، احساساتی که او را برمی‌انگیزد، افکاری که در سر دارد، انگیزه‌هایی که او را به عمل وا می‌دارد و واکنش‌هایی که در برابر کنش‌های خودش دارد. کنشگری که در اینجا صحبت از اوست، می‌تواند یک فرد یا یک گروه، یک سازمان، یک منطقه، یک جامعه کلی یا یک تمدن باشد.

پارسونز صفت ویژه نظام‌های اجتماعی را ایجاد ارتباط میان تعداد زیادی از کنشگران می‌داند که برای برقراری کنش متقابل، وجود سه عنصر الزامی است: وجود انتظارات متقابل میان کنشگران، وجود ارزش‌ها و هنجارها و ضمانت اجرا. از سوی دیگر او نظام کنش را متشکل از چهار نظام فرعی اقتصاد، سیاست، فرهنگ و اجتماعِ جامعه‌ای می‌داند که در آن، اقتصاد همان نظام سازگاری است و شامل مجموع فعالیت‌هایی است که صَرفِ تولید و توزیع کالاها و خدمات مصرفی می‌شود.

در تحلیل افقی پارسونز، اقتصاد، نظام فرعی سازگاری جامعه است که به همین دلیل دارای کنش‌های متقابل مبادله‌ای با سایر نظام‌های فرعی است. از نظر او، اقتصاد بسان بازاری پرفعالیت است که درون بازار وسیع‌تری به نام جامعه قرار گرفته است که در یک فرآیند بی‌وقفه، درگیر مبادله با سایر بازارهای سیاست، فرهنگ و اجتماعِ جامعه‌ای است. در این فرآیندِ کنش متقابل، ارتباط میان سیاست و اقتصاد متکی بر افرادی است که مسوولیت بسیج و هماهنگی کار و تضمین امنیت سرمایه بر عهده آنهاست. به همین دلیل او نتیجه می‌گیرد که پایه نظام پولی و اعتباری، در سیاست است. نظام پولی برای پارسونز از آن رو اهمیت دارد که پول در نظرگاه او، نقش واسط را میان کنش‌های متقابل اقتصاد و سایر نظام‌های فرعی، بازی می‌کند. به عبارت دیگر در نظام فکری پارسونز، پول نقشی مشابه ذرات میدان در نظریه میدان‌های فیزیک ایفا می‌کند. هر میدانِ نیرو، نیروی خود را از طریق ذرات آن میدان مبادله می‌کند. در اینجا نیز پول همین نقش را بر عهده می‌گیرد (با این تفاوت که در اینجا پول نقش واسط میان نظام‌های فرعی چهارگانه را دارد و نه میان میدان‌های دو منبع نیروی همسان آنچنان که در فیزیک وجود دارد) اما چون نهادهای سیاسی اختیار کم و زیاد کردن حجم نقدینگی و اعتبارات را دارند، اختیار حفظ ارزش یا کاهش پول با آنهاست که در نتیجه رابطه متقابل میان اقتصاد و سیاست، به شکل پررنگی در بستر سیاست به ویژه جهت‌گیری‌های کلی سیاست‌های پولی، تجلی پیدا می‌کند چراکه اساساً نظام اقتصادی مبتنی بر تصمیماتی است که در مراجع سیاسی تبیین و ابلاغ می‌‌شود و همین تصمیمات است که منابع مالی لازم را برای سرمایه‌گذاری‌ها و ایضاً توزیع ثروت تعیین می‌کنند (اقتصاد سیاسی). اقتصاد نیز با به‌کارگیری بهترین روش‌ها و ترکیبات سرمایه‌ای، بهره‌وری اقتصادی را به جامعه بازمی‌گرداند که به سازگاری اجتماعِ جامعه‌ای منتهی می‌‌شود.

اقتصاد و سرمایه اجتماعی

هر مبادله اقتصادی متضمن هزینه مبادله است. هزینه مبادله هزینه‌ای است که در شرایط ایدآل نباید وجود داشته باشد اما در عمل، بسته به میزان سرمایه اجتماعی ذخیره‌ایِ یک جامعه، میزان آن تعیین می‌‌شود. همچنان که در مبحث کنش متقابل مطرح شد، یکی از عناصر الزامی کنش متقابل، ضمانت اجرایی است. جوامعی که در سطح بالایی از سرمایه اجتماعی قرار دارند، ضمانت‌های اجرایی از طریق اعتماد متقابل، به کنش‌های متقابلی منجر می‌شود که هزینه بسیار کمی برای ضمانت اجرای آن نیاز است. در واقع نظریه‌پردازی اقتصادی، بر بستری از وجود سطح قابل قبولی از سرمایه اجتماعی استوار است چه اگر اعتماد و سرمایه اجتماعی وجود نداشته باشد یا در مواقعی که دچار نقصان شدید می‌‌شود، سطح مبادلات هم به‌شدت کاهش پیدا می‌کند. بنابراین از این منظر، سرمایه اجتماعی بستر لازم برای مبادلات اقتصادی و رونق آن است. از سوی دیگر بروز چالش‌ها و بحران‌های اقتصادی، اعضا و اجزای جامعه را در شرایطی قرار می‌دهد که بالاجبار کنش عقلایی آنها را به سمت افزایش ضمانت‌های اجرایی سوق می‌دهد. بحران‌های اقتصادی به طور معمول، سطح و عمق مبادلات اقتصادی و گردش آن را کاهش می‌دهد، نوعی عدم اطمینان در جامعه به وجود می‌آورد که در نتیجه کنشگران را وادار می‌کند تا در ایفای تعهدات خود، بازنگری کنند. هر بحران اقتصادی با نوعی نااطمینانی در چرخش معمول و منظم اقتصاد همراه است که در نتیجه، کنشگران سعی می‌کنند از پول به عنوان ابزار کنش متقابل بین نظام‌های فرعی اجتماعی، به بهترین شکل ممکن بهره ببرند. این بدان مفهوم است که در هنگامه بروز بحران‌ها، افراد تعهدات خود را که ‌باید از طریق ابزارهای پولی ایفا کنند، به تعویق می‌اندازند چراکه نااطمینانی‌های اقتصادی، احتمال بازگشت مجدد پول را کاهش می‌دهد.

چرا باید نگران باشیم؟

اقتصاد ایران بسان اقتصاد همه کشورها و جوامع فعلی و قبلی، همواره درگیر موضوعات و مشکلات عمومی وابسته به ذات فعالیت‌های اقتصادی و خاص شرایط اجتماعی-فرهنگی-سیاسی ایران بوده است. در واقع اگر نگاهی به شش چالش اصلی اقتصاد ایران که عبارتند از: بیکاری، تورم، رشد پایین، نظام بانکی، آب و محیط‌زیست اندازیم، هیچ کشوری در دنیا وجود ندارد که کم و بیش با این مشکلات دست‌وپنجه نرم نکند یا نکرده باشد. اما علی‌الظاهر یک تفاوت اساسی میان آنچه در ایران رخ داده با اغلب کشورهایی که با این مشکلات روبه‌رو بوده و هستند، وجود دارد. این مشکلات در اقتصاد ایران به چالش و بحران بدل شده‌اند در حالی که برای سایرین در حد همان مساله باقی مانده‌اند. بین مساله و بحران هم تفاوت ماهوی وجود دارد. مساله، فاصله بین آن چیزی است که هست و آنچه باید باشد یا آنچه بهتر و کارآمدتر است. اما بحران، وضعیتی است که در آن، حل مساله آنقدر به تاخیر افتاده که نه‌تنها خود مساله بلکه بستری که در آن مساله تعریف شده یا به وجود آمده است هم دچار تغییر شده به گونه‌ای که دیگر با روش‌ها و تکنیک‌های عادیِ حل مساله، قادر به حل آن مساله نباشیم. بحران یک فشارزایی بزرگ و ویژه است که باعث در هم شکسته شدن انگاره‌های متعارف و واکنش‌های گسترده می‌شود و آسیب‌ها، تهدیدها، خطرها و نیازهای تازه‌ای به وجود می‌آورد. در واقع بحران اغلب حاصل روی‌هم انباشته شدن مسائل کوچک است که شکل فزاینده به خود گرفته است. در نتیجه حل بحران به روش‌های عادی ممکن نیست و نیاز به به‌کارگیری روش‌های بنیادین و اساسی احساس می‌شود.

اما این تمام شرح بحران‌های حاصل از به وجود آمدن بحران نیست! یک مساله در هر حوزه‌ای یک موضوع برای بهبود دادن عملکرد سیستم یا یک نقص در همان حوزه است اما وقتی حل و درمان آن به تعویق می‌افتد و به شکل یک انگاره غیرمتعارف درمی‌آید، ابعاد امنیتی به خود می‌گیرد و از حوزه‌ای که مساله در آن طرح و تعریف شده است، فراتر می‌رود، ابعاد امنیتی زیست جامعه را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. یک بیماری اپیدمیک، یک مساله در حوزه بهداشت و سلامت است اما وقتی به موقع و به شکل موثر کنترل نشود، ابعاد امنیتی به خود می‌گیرد، خشک شدن یک دریاچه در یک منطقه خاص، یک مساله زیست‌محیطی و کشاورزی است اما وقتی به صورت هم‌افزایی، موضوعات دیگر نیز به آن افزوده می‌شوند، از شکل یک مساله کمبود آب خارج شده، ابتدا به بحران و سپس به مساله امنیتی بدل می‌‌شود و الی آخر می‌توان مثال‌هایی از این دست را عنوان کرد.

به جرات می‌توان مدعی شد که چالش‌های عمیق اقتصاد ایران، که از حالت مساله اقتصادی خارج شده و شکل بحران به خود گرفته‌اند و برخی به مساله امنیتی بدل شده‌اند، حاصل همین هم‌افزایی خطرناک ناشی از به تعویق انداخته شدن حل آنهاست. چالش نظام بانکی و بازار پول ایران که برخی آن را به «سیاهچاله نظام بانکی» تعبیر می‌کنند، یکی از مهم‌ترین مسائلی است که می‌توانست به موقع و با روش‌های عادی درمان شود. ویژگی یک سیاهچاله در این است که وقتی جسمی در میدان جاذبه آن قرار گیرد، آن جسم با شتاب سرسام‌آور به درون سیاهچاله سقوط می‌کند اما این همه داستان نیست. میدان جاذبه سیاهچاله، یک ویژگی منحصر به فرد دارد؛ سیاهچاله، ذرات نور را هم می‌بلعد! این در حالی است که می‌دانیم ذرات نور فاقد جرم اولیه هستند و قاعدتاً نباید تحت تاثیر میدان گرانش قرار گیرند اما در مورد سیاهچاله، این قانون درست نیست چون سیاهچاله از وضعیت یک مساله خارج و به یک نقطه بحرانی بدل شده که دیگر از قوانین معمولِ فیزیک که ما می‌شناسیم، تبعیت نمی‌کند! اگر جسمی در میدان جاذبه یک سیاهچاله قرار گیرد، دو راه بیشتر پیش روی او نیست؛ یا در سیاهچاله سقوط می‌کند یا ‌باید در میدان جاذبه یک سیاهچاله دیگر، اما با قدرت بیشتر قرار گیرد تا از سقوط نجات یابد.

به تاخیر انداختن حل مسائل معمول اقتصاد ایران، آنها را به چالش و بحران بدل کرده و یکی از آنها یعنی نظام بانکی نیز تبدیل به سیاهچاله شده است. برون‌رفت از نیروی ویرانگر جاذبه این چالش‌ها، نیازمند یک بازنگری اساسی در رویکرد ما موضوعات اقتصادی است. تکنیک‌های معمول دیگر پاسخگوی حل این مسائل و بحران‌ها نیست. با غلتیدن در تحلیل‌های تکنیکال و ارائه راه‌حل‌هایی که در شرایط عادی می‌توانست مساله را حل کند و مانع از تبدیل شدن آنها به بحران و سیاهچاله شود، دیگر پاسخگو نیست. خانواده، جامعه و سرمایه اجتماعی کشور به عنوان سه رکن اصلی تشکیل‌دهنده یک جامعه که می‌تواند از طریق کنش‌های متقابل با حوزه سیاست، مسائل را به روش‌های عادی حل و فصل کند، به دلیل خودداری عنصر سیاست از حل مسائل و بدتر از آن، به رسمیت نشناختن آنها، در معرض فرسودگی و اضمحلال شدید است.

یادمان باشد تکنیک‌ها و تکنولوژی قادر نیستند عملکرد بد یک مدیر را بهبود دهند. آنها می‌توانند کارایی و سرعت یک مدیر خوب را ارتقا دهند اما عملکرد یک مدیر بد را بدتر و سرعت او را کاهش می‌دهند چراکه وقتی ساختارها ناکارآمد باشند، از تکنیک و تکنولوژی کار چندانی ساخته نیست. بنابراین برای فرار از قدرت ویرانگر چالش‌های اقتصادی، نیاز به یک بازنگری اساسی در ساختارها و روندها به‌شدت احساس می‌شود اما مع‌الاسف، اراده‌ای برای تعویض این ساختارها به چشم نمی‌خورد و ما همچنان حول یک محور بسته در حال چرخش و اتلاف منابع و فرصت‌های کمیاب هستیم. ادامه این روند، همچنان که در ماه‌های اخیر شاهد آن بوده‌ایم، به موج نارضایتی عمومی به‌شدت دامن می‌زند. گروه‌های معترض وقتی به این نتیجه برسند که انتقادات مسالمت‌آمیز آنها راه به جایی نمی‌برد و آنان که بر گِردِ میز قدرت نشسته‌اند به‌هیچ‌وجه سودای تغییر در سر ندارند، لاجرم به اعتراضات شدیدتر و مخرب‌تر روی می‌آورند. پدیده‌ای که می‌تواند شیرازه به جا مانده از جامعه را با شیب تند به نقطه غیرقابل بازگشت برساند.

جامعه امروز ما، نیازمند یک زایش اندیشگی جدید و پوست‌اندازی در تفکراتی است که ما را به این نقطه بحرانی که اکنون در مرز آن قرار داریم، رسانده است. این زایش قطعاً با درد همراه است تجربه نشان داده است درد این‌گونه زایش‌ها، به مراتب از حسرت خلسه مرگ کم‌هزینه‌تر و کارآمدتر است چه آن هنگام دیگر فرصتی برای بازگشت وجود ندارد. همیشه در میانه انتخاب بین همه یا هیچ، راه سومی هم وجود دارد چراکه دنیای اقتصاد، دنیای مبادله و بده‌بستان است.  

دراین پرونده بخوانید ...