شناسه خبر : 16023 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

آرزوی محال ما و توصیه‌های لوکاس

راستش قصد نداشتم دوباره دست به کیبورد شوم و چیزی بنویسم.

پرویز گیلانی
راستش قصد نداشتم دوباره دست به کیبورد شوم و چیزی بنویسم. مدت زمانی طولانی از نوشتن‌های من می‌گذرد اما سه موضوع باعث شد دوباره هوس نوشتن کنم. سه موضوعی که به شکلی کم‌سابقه در وجود من شوق نوشتن آفریدند. یکی به قول رشتی‌ها «سیاه‌بهار» امسال بود و دیگری برکناری رئیس کل بانک مرکزی ژاپن به دلیل ناتوانی در ایجاد تورم که خبرش را جسته و گریخته تلویزیون خودمان هم پخش کرد و دیگری گفت‌وگوی دوستان خوبم در «تجارت فردا» با پروفسور رابرت لوکاس که یکی از برجسته‌ترین اقتصاددانان زنده جهان است.

سیاه‌بهار چیست؟
همیشه فصل بهار که نزدیک می‌شود، یاد خانه پدری می‌افتم. یاد چکمه و لباس نو. یاد حسرت و اشک و یاد جیب‌های خالی پدرم. پدرم می‌گفت: عید یعنی گدابهار. یعنی سیاه‌بهار و سال‌ها طول کشید و نفهمیدم گدابهار یعنی چه. امسال اما ناتوانی انبوهی از هم‌وطنانم برای خریدهای شب عید دوباره یاد گدابهار را در ذهنم زنده کرد. یادم می‌آید سال‌ها پیش یک روز با پدرم برای خرید کفش به «بازار پله‌برقی» رشت رفتیم. باران می‌آمد و هوا خیلی سرد بود. پدرم دست من و خسرو برادرم را محکم گرفته بود تا از خیابان رد شویم. هنوز گرمای دست زخم‌خورده و شیار‌یافته‌اش را حس می‌کنم. نگران بود و در نگاهش خجالت موج می‌زد. ما برای خرید لباس عید می‌رفتیم و جیب‌های پدر خالی بود. پیش از آن صحبت‌هایش را در آشپزخانه با مادرم شنیدم که می‌گفت: «شرمنده روی بچه‌ها هستم. چه کنم که گدابهار است.» معنی گدابهار را نمی‌دانستم اما فهمیدم پدر، پول ندارد. مادر اما مثل همیشه با صبوری بی‌نظیری که داشت گفت: «نگران نباش مرد. خدا بزرگ است.» و به سمت صندوق رفت تا پس‌انداز یک سالش را بگذارد کف دست پدر. و من می‌دانستم که پس‌اندازی در کار نیست. برادرم همه‌اش را یک جا دزدیده بود. مادرم همان جا کنار صندوق، روی زمین نشست. تکیه کرد به دیوار سرد و اشکش سرازیر شد. گفت: «راست گفتی مرد. گدابهار است.» پدر اما نمی‌خواست پیش فرزندانش شرمنده باشد. به خانه همسایه رفت و مختصر پولی تهیه کرد و ما را به بازار برد. برادرم خسرو از همان دوران نوجوانی ابله بود. چندبار خواهش کردم که پدر را از رفتن به بازار منصرف کند اما نکرد. هرچه خواهش کردم، پدر نپذیرفت و دست آخر کفش کتانی سوراخم را بلند کرد و گفت: «رویم نمی‌شود با این کفش‌ها عید را سر کنی.» آن روز به بازار رفتیم و لباس و کفش خریدیم. من ناراحت بودم اما لعنتی-خسرو- ککش هم نمی‌گزید. کتانی قرمز‌رنگش را زیر بغل زده بود و به همه نشان می‌داد. آن روز گدا‌بهار بود اما من حالی‌ام نمی‌شد. سال بعد و سال‌های بعد هم نفهمیدم سیاه‌بهار و گدابهار یعنی چه. امسال اما سیاه‌بهار را در سفره‌های مردم دیدم. سیاه‌بهار آمده بود و سفره‌های مردم را کوچک کرده بود. سیاه‌بهار را در بازارهای تهران و رشت دیدم که روی شانه شهروندان سنگینی می‌کرد. سیاه‌بهار را در قم و سمنان و در گرمسار و شاهرود دیدم که باعث شرمندگی پدران شده بود و در بجنورد و مشهد هم لمسش کردم که رفته بود لای شیارهای دست کارگران. آن روز که پدرم با دست‌های خالی من و برادرم را به بازار برد، نفهمیدم گدابهار یعنی چه اما امروز می‌فهمم. امروز صدای پدرها در گوشم می‌پیچد که امسال گدابهار است. اما گدابهار یعنی چه؟ مادرم می‌گوید‌: «گدابهار یعنی صندوق خالی.» و دایی‌ام می‌گوید: «گدابهار یعنی جیب بی‌پول.» و من می‌گویم سیاه‌بهار یعنی تورم و سقوط ارزش پول ملی.

تمنای محال ژاپنی‌ها و آرزوی دیرینه ایرانی‌ها
در ابتدا نوشتم که چگونه خبر تغییر رئیس کل بانک مرکزی ژاپن، متحیرم کرد. اجازه بدهید بگویم چرا. درحالی‌که نرخ تورم نقطه به نقطه در ایران از رقم 40 درصد گذشته و با مصوبه جدید افزایش حقوق کارکنان و دیگر سیاست‌های index:1|width:200|height:|align:left نقدینگی‌افزای دولت، می‌رود که رکوردهای تازه‌ای به جا بگذارد، رئیس کل بانک مرکزی ژاپن به دلیل اینکه نتوانسته تورم ایجاد کند، از مقامش برکنار شده و به جای او فردی روی کار آمده که قول داده دو درصد تورم به اقتصاد کشورش هدیه کند. راستش وقتی این خبر را شنیدم پیش خودم گفتم کاش می‌شد رئیس کل برکنار‌شده بانک مرکزی ژاپن که هرچه کرد، نتوانست برای اقتصاد کشورش تورم ایجاد کند، به ایران فراخوانده شود و به‌جای او وزیر اقتصاد و رئیس کل بانک مرکزی ایران به ژاپن بروند تا در مدت زمانی کوتاه در این کشور تورم 40درصدی بیافرینند. ژاپن که از دهه 1980 به کشوری قدرتمند و توسعه‌یافته تبدیل شده اکنون از این که در اقتصادش تورم ندارد، می‌نالد و می‌رنجد اما ایران که برخی دولتمردانش داعیه مدیریت جهان را دارند، جزو معدود کشورهای گرفتار در بند «ابرتورم» است. در حال حاضر تورم منفی موجی از بدبینی و تنش را در ژاپن به وجود آورده اما در ایران، تورم 40 درصدی می‌رود که مرزهای جهانی را در‌نوردد و کشور ما را در رتبه نخست کشورهای مبتلا به تورم بنشاند. به آزمون و خطای دولت‌ها فکر می‌کنم و به دعواهای سیاسی و به تخریب بنیان‌های اقتصادی کشور که در سال‌های گذشته تشدید شده و اکنون کشور را در شرایطی ویژه قرار داده است. از نظر من این دولت و آن دولت ندارد. ممکن است درجه تخریب اقتصاد در هر دولت متفاوت باشد اما همه دولت‌های گذشته نقش غیرقابل انکاری در تضعیف بنیان‌های اقتصادی دارند. یکی، پایه‌های مالکیت خصوصی و سرمایه‌گذاری را در هم کوبید. آن یکی به بدترین شکل ممکن، دولت را بزرگ و غیرقابل تغییر کرد. آن یکی با مقدم دانستن توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی، بهترین فرصت را برای اصلاح ساختار اقتصادی از دست داد و این دولت دارد به بدترین شکل، نقدینگی را در جامعه زیاد می‌کند و معتقد است افزایش نقدینگی تاثیری بر قیمت کالاها و تورم ندارد و به این ترتیب به مهم‌ترین یافته علم اقتصاد در قرن بیستم پشت پا می‌زند. من البته اقتصاددان نیستم اما تا این اندازه می‌فهمم که این روزها بانک مرکزی ایران به نهادی کم‌اثر در سیاست‌های پولی تبدیل شده و مسبب گرفتاری‌های ما، مستقل نبودن بانک مرکزی است. اگر بانک مرکزی مستقل بود، به فرموده، نرخ سود تسهیلات را پایین نمی‌آورد و به فرموده برای حذف صفر از واحد پول ملی تلاش نمی‌کرد. به فرموده به هم‌حزبی‌ها و رفقای گرمابه و گلستان، تسهیلات نمی‌داد و به فرموده مدیر کل و قائم‌مقام منصوب نمی‌کرد، امروز وضعیت تورم این گونه نبود. یاد یکی از ملاقات‌هایم با رئیس کل بانک مرکزی افتادم. به یاد دارم در بهار سال گذشته همراه با یکی از خبرنگاران به دیدن محمود بهمنی رفتیم و من به همین تندی که اینجا نوشته‌ام به رئیس کل بانک مرکزی ایران ایراد گرفتم که چرا اجازه می‌دهد در کارش دخالت کنند. به خاطر دارم بحث ما با حال و احوال‌پرسی آقای بهمنی آغاز شد که پرسید «چه خبر از اقتصاد؟ همه چی خوب است؟» و دوست خبرنگارم به شوخی گفت: «وضع اقتصاد خیلی خوب است اما نمی‌دانم چرا وضع جیب من اینقدر بد است». رئیس کل خندید و توضیح داد که چقدر انتظارات سیاسی از نظام بانکی زیاد است و چگونه بانک مرکزی در برابر خواسته‌های سیاسی ایستاده و هر روز با مسائل تازه‌ای مواجه می‌شود. رئیس کل به خوبی می‌دانست مشکلات از کجا و چگونه آغاز می‌شود اما مجال بازگویی حقایق را نداشت و این درست همان نقطه‌ای است که منتقدانش بر آن انگشت می‌گذارند. از پیام‌های نهفته در کلام رئیس کل متوجه شدم که معمولاً به خواسته‌های سیاسی بی‌اعتنایی می‌کند اما گاهی مجبور است به برخی فرمان‌ها پاسخ مثبت بدهد اگرنه ممکن است عقوبت این نافرمانی، گریبان او و اقتصاد ایران را یکجا بگیرد. سوال کردم اگر رئیس کل بانک مرکزی به خواسته‌های سیاسی و فرمان‌ها و دستورها بی‌اعتنایی کند، دچار چه عقوبتی خواهد شد؟ پاسخ این بود: همان عقوبتی که گریبان طهماسب مظاهری را گرفت. یاد یکی از جمله‌های معروف میلتون فریدمن می‌افتم. او درجایی نوشته بود: نیکسون شخص بسیار باهوشی بود. او در بین روسای جمهور آمریکا یکی از بالاترین ضرایب هوشی را داشت. مشکل نیکسون هوش او نبود. مشکل این بود که او حاضر بود به خاطر منافع سیاسی به راحتی اصول را زیر پا بگذارد. اما در یکی از دیدارها، هنگامی که داشتم اتاق را ترک می‌کردم نیکسون به من گفت جورج شولتز را به خاطر کار بی‌معنای کنترل قیمت‌ها و دستمزدها مقصر ندان؛ و من به او گفتم «اوه نه آقای رئیس‌جمهور. من شولتز را مقصر نمی‌دانم مقصر شما هستید»

رابرت لوکاس بزرگ
وقتی شنیدم دوستان تجارت فردا با رابرت لوکاس گفت‌وگو کرده‌اند، در اینترنت جست‌وجو کردم تا با دیدگاه‌ها و نظریه‌های او آشنا شوم. دیدم او را یکی از مهم‌ترین و شاید مهم‌ترین نظریه‌پرداز «انتظارات عقلانی» می‌شناسند. در اقتصاد، هر تصمیمی براساس پیش‌بینی آینده و انتظاری که مردم از آینده دارند اتخاذ می‌شود. مثلاً اگر شما چتر همراه خود می‌برید به این دلیل است که پیش‌بینی می‌کنید ممکن است باران ببارد یعنی انتظار باران دارید. اگر مردم پیش‌بینی کنند که سکه، بازار پررونقی خواهد داشت، همه سکه می‌خرند. یا اگر مردم فکر کنند، مهندس شیمی شدن درآمد بالایی خواهد داشت، ممکن است تعداد افرادی که در این رشته درس بخوانند افزایش یابد. همین‌طور اگر انتظار داریم تقاضا و قیمت شیر افزایش یابد سرمایه‌گذاری در گاوداری‌ها افزایش خواهد یافت. به هر حال این نظریه که طرح و بسط آن مدیون اقتصاددانانی نظیر رابرت لوکاس است، انقلابی عظیم در علم اقتصاد ایجاد کرده است اما با خودم فکر کردم کاربرد این نظریه در اقتصاد ایران چیست و به این نتیجه رسیدم که بین گفتار مسوولان و انتظاراتی که مردم دارند رابطه‌ای معکوس وجود دارد. مثلاً در کشور ما معروف است که می‌گویند هرچه دولت بگوید عکس آن خواهد شد. این وضعیت به نوعی تایید نظریه انتظارات عقلانی است، به این دلیل که مردم می‌دانند دولت معمولاً به دنبال اهداف سیاسی است یعنی قصد اجرای سیاست اعلام‌شده را ندارد یا قادر به اجرای سیاست اعلام‌شده نیست و در نتیجه متناسب با اعتقاد خود نسبت به سیاست اعلام‌شده و نحوه عملکرد دولت عکس‌العمل نشان می‌دهند. البته این رویه را مدیون سیاستمدارانی هستیم که در سال‌های گذشته بارها مسائلی را مطرح کرده‌اند که حل و فصل آن خارج از توان آنها بوده است. مثل شعارهایی در مورد خانه‌دار شدن همه مردم ایران یا ریشه‌کن کردن فقر. هرچند نظریه انتظارات عقلانی مدیون تحقیق‌های رابرت لوکاس است و به همین دلیل او موفق شده جایزه نوبل اقتصاد را به خانه ببرد اما این روزها او را به واسطه نظریه‌های معروفش در باب استقلال بانک مرکزی می‌شناسیم. او در گفت‌وگو با تجارت فردا تاکید کرده که کار بانک مرکزی از بین بردن رکود و بیکاری نیست و تنها وظیفه‌اش مهار تورم و حفظ ارزش پول ملی است. پیش از این نوشتم که سیاه‌بهار از نظر من همان تورم است و برای ریشه‌کن کردن آن نیاز به شعار نیست. کافی است به قول دکتر یحیی آل‌اسحاق، دور بانک مرکزی دیوار بتنی بکشیم تا دولت نتواند به هر بهانه‌ای به منابع بانکی دست‌درازی کند. به هر حال این یادداشت را نوشتم تا بگویم میان سیاه‌بهار و تغییر رئیس کل بانک مرکزی ژاپن و گفت‌وگو با رابرت لوکاس رابطه‌ای وجود دارد که مرز آن را عقلانیت تعیین می‌کند.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها